دید و بازدید عید با رضا افضلی
نوشته ی محمد مهدی حسنی
دیشب با انبازی اهل و عیال برای دید و بازدید عید به خانه رضا افضلی شاعر و پژوهشگر خراسانی رفتیم. همان جا مطلع شدم او هم وبلاگ نویس شده است. خدا را شکر نسل پدرها و جوان های قدیم کم کم در می یابند که اینترنت و دنیای مجازی، حاصل ناموس تطور و تکامل است و گزیری از ایجاد دوستی و مودت با آن ندارند بنده پیش تر نیز به بهانه ای شبیه سخن امروز را گفته ام . به تأسی از "شاه بدخشانی" که گوید :
گویند که هرکه یافت حرفی نزند نی نی غلط است هر چه یابد گوید
بچه آدمیزاد ( افضلی ادیب که جای خود را دارد و استادِ فرشته است) باید حرف زند و در دنیای وانفسای امروزی که تالی و پیروی دنیای مجازی است، برغم نظر بزرگی چون "با یزید بسطامی" ساکن سرای سکوت نباشد و همچون فوجی نیشابوری ( شاعر بیت : جهانی مختصر خواهم که در آن / همین جای من و جای تو باشد) خلق و خویی را که اختیار نکند تا نمّامان و سخن چینان گویند طالب جهانی مختصر است. باید فریاد زند و عرض اندام کند تا خانه اش دق الباب شود، حق با مرزا صائب ست که می گوید :
خموش هرکه شد از قال و قیل ها وارست نمی زنند دری را که از برون بسته است
وقتی آموزندگان و جوان های قدیمی چون افضلی با مانیتور و مودم و صفحه کلید همراه و همگام می شوند. تجربه می کنند و می بینند در مقابلشان و در اتاقی ساکت، همنشین و همدمشان یکی – رایانه - ، لیکن با میلیاردها دهان است ، و تو پنداری همین مقدار گوش دارد. تازه متوجه می شوند. که چرا تاکنون پاره های دل و دست پروده شان آنان را کم سواد، بل بی سواد؛ فرض کرده و می کنند. وچرا ورای آنان می نشییند. غافل از اینکه :
گر نشستی ورای خاقــــــانی نه ورا عیب و نه تورا هنرست.
برای امثال ما که جفت مان در منزل و بیخ گوشمان و ور دلمان هست و چت هم نمی کنیم، دنیای مجازی بی هیچ خطر و دغدغه است. چه فرقی می کند که در رایانه آن طرفی، شیر واقعی است که در رگهایش خون جریان دارد؛ و یا شیر علم، که حمله اش، دمبدم از باد است. آیا " خود تعریف کرده لیلی" واقعاً جوان و زیبا و رعناست، یا خدای ناکرده : "نامادربزرگ پدری همسایه کناری" ست، که عمرش آفتاب لب بام است.
یه هر صورت بنده از اینکه افضلی هم وبلاگ نویس شده است خوشحالم. متاع او را خریداران بسیارست. امیدوارم در اوان بازنشستگی از دانشگاه، سالها تلمبه کوچک میان سینه اش کار کند، در پشت میز کارش در خانه بنشیند و چشمه ای شود، که هماره جوشان باشد.
می دانم آروزی او رسیدن به بیکرانگی دریاست، با گزینش طریق تازه، دیگر زحمت پائین آمدن از کوه و گذشتن از دشت و صحرا، و دغدغه فرو رفتن در زمین سست و ماسه ای، و رنج کاهیدن و گم شدن، برایش به پایان آمده است. او در طرفه العین، از مبداء به مقصد می رسد و تو گویی اهل کرامت و طی الارض شده و دل دریایی اش بیشتر می تپد و ساحل را برای دیگران و صد البته برای امثال من می گذارد .
نهنگی بچه خود را چه خوش گفت بدین ما حرام آمد کرانه
بموج آویز و از ساحل بپرهیز همه دریاست ما را آشیانه (علامه اقبال لاهوری)
بگذریم، داعیه نوشته حاضر ادامه عید دیدنی دیشب با افضلی است و به ذوق آمدن از دید و بازدید امروز با او در وبلاگش و گرنه مراد من خدای ناکرده عرض اندام در برابر او نیست. چون پیش تر در رساله " قلندر نامه " تالیف گرانقدر خواجه عبداله...انصاری، به مناسبت رعایت امثال او از جانب نو خاستگان همچون من، خوانده ام که :
" ... هر که خوار دارد پیران را، زود هیزم شود میزان را؛ همچو درخت کدوی، که در اوان جوانی چند روزی خود نمایی کند. و در سهل روزی بر شجره دیرینه و درخت صد سالینه بر آورد و برآید خود را به جهانیان نماید و گوید که منم در این قرارگاه سفلی نقاب از تراب نمودم و قبضه سابقین در ربودم درخت گوید : ای که مغرور خود نمایی، اما بی ادبی ، بسردر آیی. باش تا به فرمان الهی وزان شود مرمر تیر ماهی، خود را بینی، افتاده، عنان زبان بر تو گشاده، میراث این سخن جامع اما سر مانع ، ای مسامع اگر داری و قاری از پیران مدار عاری، که پیری همه شیب و نوری است و جوانی همه عیب و دوری است ..."
به هر حال، بنده با همین سر بی کلاه پر دار و دماغ معمولی، حضور افضلی را در دنیای مجازی مغتنم می دانم و در پایان برای حسن ختام و پیشواز بهار ، و شناسایی او برای اهل زمخت قضاوت و وکالت، آخرین شعر ( بهاریه) منتشر شده در وبلاگش "شعرها و حرف ها" را که خود "باده ی باران" نامیده، و به سید مهدی سیّدی پیشکش نموده است، در پی می آورم :
باد بهار آمد و من بي خود و بي خويشتنم
داده ز ابريشمِ خود باز يكي پيرهنم
باغ طرب را به ميان، چون كمري نقره اي ام
جوي زلالي شده ام، گر چه شكن در شكنم
آبِ به باغ آمده ام، مي بَرَدم موج زمان
گر نكنم غلغله اي، سود چه از آمدنم؟
مرغك خوش نغمه! بخوان بر سر هر شاخه ی من
تا كه نيفكنده زمان همچو درختي كهنم
بارش برفي كه وَزَد بر سر و بر چهره ی من
قوي سپيدي كند اين زاغِ سياه ذقنم
رشته ی پيري به رُخم پرده ی توري فِكند
تا كه در آيينه دگر،خود نشناسم كه منم
موي سپيد آمده هان باده بده زان كه دگر
دست ندارد ز سرم تا كه نبافد كفنم
دزدِ جواهر شده هر سال و مَهي تا كه بَرَد
گوهرِ ناب صدف از، مِجري سرخِ دهنم
گله ی موري خورَدَم، چون خوره، اما به نهان
تا كه به ناگه، به دمي ريزم و درهم شكنم
بستري از گُل بفِكن در وسطِِ سبزه مرا
تا به تمامي نشده خونِ جواني ز تنم
تازه بهارا، تو مگر رنج و غم از دل ببري
جوي زلالم كني و غَلْتْ دهي در چمنم
عاشقِ آن جام تو و باده ی باران توام
باده بده باده بده، تا حَدِبي خود شدنم.
رضا افضلی 1۶/2/67
یاداشت الحاقی :
پس از گذاردن نوشته بالا در وبلاگ، استاد افضلی امیلی برای اینجانب گسیل داشت. هرچند وی بر قید "دور از چشم دیگران و به طور خصوصی" بودن امیل ارسال شده، تاکید داشت. لیکن به گمان نزدیک به درستی(ظن متاخم بر یقین)، تذکر وی ازجنبه رعایت حال حقیر است، از این رو آگاه کردن خوانندگان از اندرون آن بی اشکال است.
واقعیت این است که جنس دل افضلی مانند خیالش نازک است و این را کم و بیش برخی از دوستان مشترک می دانند، بنا بر این بایسته است که نوشته و توضیح حاضر از عرصه عدم به پهنه وجود راه پیدا کند و حکماً به حدّ و اندازه توضیح استاد افضلی، به خود رنگ پوزش گیرد.
افضلی شاید گمان کرده باشد، در یادداشت بالا، او را از دانش و فن رایانه بی نصیب دانسته ام، چون احتمال دارد که همه جریان، پای دل نازکی افضلی نباشد و سایر خوانندگان وبلاگ نیز خدای ناکرده همین برداشت را کنند (فرض محال که محال نیست)، بنابراین ناگزیر به آوردن این تکمله است :
افضلی ضمن نامه برقی خود، نوشته است: "... ازنظر اطلاع بیشتر آن دوست محترم من با کارها و هنر های ibm ازسال 1348به بعد، درحسابداری دانشکده پزشکی (که لیست های حقوقی دانشگاهیان از دستنویس به کامپوتری تبدیل شد) آشنا شدم. از سال1352و در دوران دانشجویی ام در دانشکده ادبیات، با دستگاه بزرگ ibm اجاره ای که در پردیس دانشگاه نصب شده بود آشنایی بیشتری یافتم. با رایانه و اینترنت از همان اوایل ورود رایانه های خانگی به ایران و رسیدن آن به مشهد، در دانشکده ادبیات و کتابخانه آن و کتابخانة مرکزی دانشگاه فردوسی دمخور شدم.
درکلاس های درس خود، راه استفاده از این شگفت انگیزترین اختراع قرن را به دانشجویانم آموخته ام. به آنان در تمام درس ها بویژه «درس مرجع شناسی وروش تحقیق» شیوه ی پژوهش و جستجو را یاد داده و از آنان خواسته ام که تحقیق کلاسی خود را روی cd بریزند و به من تحویل دهند. حتی در مقاله ای چاپ شده در روزنامه ایران (معرفی کتاب جاودانه ها) و دربرخی از شعرهایم از رایانه و جهان رایانه(اینترنت) سخن گفته ام.
بنابراین، همین یکی دو روز نیست که به نتیجه کم دانی و یا نادانی خود رسیده باشم. از کتابخانه تخصصی دانشکده ادبیات سال های دراز حقوق می گرفتم که کتاب بخوانم و فهرست نویسی کنم و سفارش دهم و ... و از سال 63 در همان دانشکده و دانشکده های دیگر دانشگاه فردوسی و دانشگاه های دیگر تدریس کنم و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد شوم. به هر حال دانشجویانم همواره مثل شما دوست قدیمی ام ، به موی سپید این کمترین احترام گذاشته اند. .... "
همچنین افضلی با گذری بر مطالب وبلاگ حقیر، ایراداتی از قبیل وجود اشتباهات تایپی بسیار در نوشته ها، لزوم دوباره ی بازبینی و مقابله متون ادبی با منابع آن به دلیل برخی غلط های چاپی و غیر چاپی (مثل جابه جا شدن کلمات) و ضرورت ویرایش ادبی نوشته ها و ... را تذکر داده است (در این باره ضمن پذیرش انتقاد ایشان، چون از ناحیه دوستان ادیب دیگر هم تذکر داده شده است در محل خود و جای دیگر سخن خواهم گفت.).
هرچند در نوشته بالا، به طور ویژه از وی سخن گفته ام، ولی روشن است، که روی سخن بنده شخص ایشان نیست و موضوع بیگانه بودن میان سالانی همچون بنده و پیرانی همچون افضلی با پدیده رایانه و اینترنت، درد مشترکی است که جای فریاد زدن دارد.
بنده به جرات می گویم که اکثریت غالب اندیشمندان و نخبگان ما، چه در عرصه فرهنگ و ادبیات و چه در سایر عرصه های دیگر علوم اجتماعی و فنون ( به استثناء عالم سیاست، که ظاهراً و لابد علم آقایان باید به روز باشد)، با این پدیده نو ظهور بیگانه اند، چنانکه خیلی از همکاران وکیل این جانب و نیز دوستان ادیب و قاضی، هرگاه به خاموش کردن کامپیوتر خانه شان ناچار شوند، سیم رابط برق دستگاه مادر مرده را از پریز در می آورند. از این رو وبلاگ دار شدن افضلی، تنها بهانه و دستاویزی برای این جانب بود تا بار دیگر و با مخاطبان خود و بصورت عام، از نقصان و عیب عمومی پیش گفته، سخنی بگویم و ازغربت و اندکی اندیشه های جدی و راستی تر در دنیای مجازی درد دلی کرده باشم، وگرنه خود افضلی نیز معترف است که در بیان همین منظور، با وام گرفتن سخنان بزرگانی نظیر خاقانی و خواجه عبدالله انصاری، راه احتیاط را پیموده و حرمت پیش کسوتی و استادی اش را از دل به زبان آورده ام .
امیدوارم تالی نوشته بالا، سوء تفاهم پیش آمده را رفع کند، تا خدای ناکرده آواز مجازی بنده باعث نشود، هیچ یک از دوستان به ویژه افضلی، زیبق در گوش کنند و یا در پی دری گشوده برای رفتن باشند*
--------------------------------------------------------------
* مفهوم را از گلستان سعدی وام ستانده ام:
چون در آواز آمد آن بربط سرای کدخدا را گفتم: از بهر خدای
زیبقم در گوش کن تا نشنوم یا درم بگشای تا بیرون روم