بهاریه ها- (بخش نخست)
فردوسی
یادآوری: در نظر داریم اشعاری از شاعران و گویندگان فارسی زبان، که موضوع آن بهار و نوروز است تقدیم خوانندگان وبلاگ کنیم. در بخش نخست، ابیات آمده، همگی از چاپ اول شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی، گزینش شده است.کتاب مزبور در دو مجلّد، به اهتمام دکتر توفیق سبحانی و از سوی انتشارات روزنه در سال 1385انتشار یافته است.
حروف و شماره های آمده، در میان دو کمان، در آخر شعرها، اشاره به جلد و صفحه همان کتاب دارد.
*** *** ***
کنون خورد باید می خوشگوار که میبوی مشک آید از جویبار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خُنُک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نُقل و جام نبید سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست فرّخ مر آن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست
همه بوستان زیر برگ گلست همه کوه پرلاله و سنبلست
به پالیز بلبل بنالد همی گل از نالهٔ او ببالد همی
چو از ابر بینم همی باد و نم ندانم که نرگس چرا شد دژم؟
شب تیره بلبل نخسپد همی گل از باد و باران بجنبد همی
بخندد همی بلبل از هر دوان چو بر گل نشیند گشاید زبان
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر چو از ابر بینم خروش هژبر
بدرّد همی باد پیراهنش درفشان شود آتش اندر تنش
به عشق هوا بر زمین شد گوا به نزدیک خورشید فرمانروا
که داند که بلبل چه گوید همی به زیر گل اندر چه موید همی
نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتنی پهلوی (ج1 - 1255 و 1256)
*** *** ***
بهار آمد و شد جهان چون بهشت به خاک سیه بر فلک لاله کشت
همه بومها پر ز نخچیر گشت به جوی آبها چون می و شیر گشت
گرازیدن گور و آهو به شخ کشیدند بر سبزه هر جای نخ
همه جویباران پر از مشک دم به سان گل نارون می به خم (ج2 ص 1728)
*** *** ***
برفتند با شادی و خرمی چو باغ ارم گشت روی زمی
ز گیتی ندیدی کسی را دُژم ز ابر اندر آمد به هنگام نم
جهان شد به کردار خرم بهشت ز باران هوا بر زمین لاله کشت
در و دشت و پالیز شد چون چراغ چو خورشید شد باغ و چون ماه راغ (ج2 - 1840)
*** *** ***
پر از غلغل و رعد شد کوهسار پر از نرگس و لاله شد جویبار
جهان چون عروسی رسیده جوان پر از چشمه و باغ و آب روان(ج1 ص 219)
*** *** ***
چو خورشید بر چرخ بنمود چهر بیاراست روی زمین را به مهر
به برج حمل تاج بر سر نهاد ازو خاور و باختر گشت شاد
پر از غلغل و رعد شد کوهسار پر از نرگس و لاله شد جویبار
ز لاله فریب و ز نرگس نهیب ز سنبل عتاب و ز گلنار زیب
پر آتش دل ابر و پر آب چشم خروش مغانی و پرتاب خشم
چو آتش نماید، بپالاید آب ز آواز او سر برآید ز خواب
چو بیدار گردی جهان را ببین که دیباست گر نقش مانی به چین
چو رخشنده گردد جهان زآفتاب رخ نرگس و لاله بینی پر آب
بخندد بدو گوید ای شوخ چشم به عشق تو گریان نه از درد و خشم
نخندد زمین تا نگرید هوا هوا را نخوانم کف پادشا
که باران او در بهاران بود نه چون همت شهریاران بود(ج1 ص 1217)
*** *** ***
ز فرّش جهان شد چو باغ بهار هوا پر ز ابر و زمین پرنگار
از ابر اندرآمد به هنگام نم جهان شد به کردار باغ ارم(ج1 ص 11)
*** *** ***
چو آمد بهار و زمین گشت سبز همه کوه پر لاله و دشت سبز
چراگاه اسبان و جای شکار بیاراست باغ از گل و میوهدار(ج1 ص 1056)
*** *** ***
چنین تا بیامد مه فوردین بیاراست گلبرگ روی زمین
جهان از نم ابر پر ژاله شد همه کوه وهامون پراز لاله شد
بزرگان به بازی به باغ آمدند همه میش و آهو به راغ آمدند
چو خسرو گشاده در باغ دید همه چشمهٔ باغ پر ماغ دید
بفرمود تا دردمیدند بوق بیاورد پس جامهای خلوق (ج1 - 43)
*** *** ***
به شادی بسی روز بگذاشتم ز بادی که بد بهره برداشتم
کنون بر گل و نار و سیب و بهی ز می جام زرّین ندارم تهی
چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ شود آسمان همچو پشت پلنگ
برومند و بویا بهاری بود می سرخ چون غمگساری بود
هوا راست گردد نه گرم و نه سرد زمین سبزه و آب ها لاژورد(ج2 ص 1720)
*** *** ***
همه کوه نخچیر و آهو به دشت چو این شهر بینی نشاید گذشت
تذروان و طاووس و کبک دری بیابی چو از کوهها بگذری
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد همه جای شادی و آرام و خورد
نبینی بدان شهر بیمار کس یکی بوستان بهشتست و بس
همه آبها روشن و خوشگوار همیشه بر و بوم او چون بهار(ج1 ص 460)
*** *** ***
جهان دید بر سان باغ بهار در و دشت و کوه و زمین پرنگار
همه کوه نخچیر و هامون درخت جهان از در مردم نیک بخت(ج1 ص 1012)
*** *** ***
از ابر بهاران ببارید نم ز روی زمین زنگ بزدود غم
جهان گشت پر سبزه و رود آب سر غمگنان اندر آمد به خواب
زمین چون بهشتی شد آراسته ز داد و ز بخشش پر از خواسته
چو جمّ و فریدون بیاراست گاه ز داد و ز بخشش نیاسود شاه
جهان شد پر از خوبی و ایمنی ز بد بسته شد دست اهریمنی (ج1 - 569)
*** *** ***
از ابر بهاران ببارید نم ز روی زمین زنگ بزدود غم
جهان گشت پر سبزه و رود آب سر غمگنان اندر آمد به خواب
زمین چون بهشتی شد آراسته ز داد و ز بخشش پر از خواسته(ج1 ص 569)
*** *** ***
ببد تا بهار اندرآورد روی جهان شد بهشتی پر از رنگ و بوی
همه دشت چون پرنیان شد برنگ هوا گشت برسان پشت پلنگ
گرازیدن گور و آهو به دشت بدین گونه بر چند خوشی گذشت(ج1 ص 1036)
*** *** ***
به شادی بسی روز بگذاشتم ز بادی که بد بهره برداشتم
کنون بر گل و نار و سیب و بهی ز می جام زرین ندارم تهی
چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ شود آسمان همچو پشت پلنگ
برومند و بویا بهاری بود می سرخ چون غمگساری بود
هوا راست گردد نه گرم و نه سرد زمین سبزه و آبها لاژورد (ج2 – 1720)
*** *** ***
بهاری یکی خوشمنش روز بود دلافروز یا گیتیافروز بود(ج1 ص 1232)
*** *** ***
گلابست گویی هوا را سرشک بر آسوده از رنج مرد و پزشک
ببارید برگل به هنگام نم نبد کشت ورزی ز باران دژم
جهان گشت پرسبزه و چارپای در و دشت گل بود و بام و سرای
همه رودها همچو دریا شده به پالیز گلبن ثریّا شده(ج2 – 1936)
*** *** ***
به جایی که باشد همیشه بهار نسیم بهار آید از جویبار
گهر هست و دینار و گنج درم چو باشد درم دل نباشد به غم(ج1 ص 1763)
*** *** ***
گلستان که امروز باشد ببار تو فردا چنی گل نیاید بکار (ج21 – 236و ج2 – 1829)
*** *** ***
كه مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد
كه در بوستانش همیشه گل است به كوه اندرون لاله وسنبل است
هوا خوشگوار و زمین پرنگار نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون(ج1 ص 243)