بهاریه (بخش سوم)
خیّام
یاد آوری: در بخش سوم بهاریه ها، بیست رباعی منتخب از دانشمند و فیلسوف و شاعر بزرگ نشابوری، حکیم عمر خیام تقدیم خوانندگان وبلاگ می شود. رباعیات آمده، همگی از چاپ دوم کتاب رباعیات خیام به تصحیح و تحشیه استادان و شادروان: محمد علی فروغی و دکتر قاسم غنی (به اهتمام ع. جربزه دار) گزینش شده که از سوی انتشارات اساطیر در سال 1373انتشار یافته است و مطالب آمده میان دو کمان در آخر هر رباعی، اشاره به صفحه همان کتاب دارد.
ابرآمد و باز بر سر سبزه گریست بی بادهٔ گلــرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست (52)
*** *** ***
ای دل چو زمانــــــــه میکنــد غمناکت ناگـــــــه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زان پیش که سبزه بردمد از خاکت (53)
*** *** ***
بر چهره گل نسیــــــم نــوروز خوش است در صحن چمــــن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است (55)
*** *** ***
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه تست فردا همه از خاک تو برخواهد رست )56(
*** *** ***
چون بلبل مست راه در بستان یافت روی گل و جام باده را خندان یافت
آمـــــد به زبان حال در گوشم گفت دریاب که عمر رفته را نتوان یافت (56)
*** *** ***
چون لاله به نـــوروز قدح گیر بدست با لالهرخی اگر تو را فرصت هست
می نوش به خرمی که این چرخ کهن ناگاه تو را چو خاک گرداند پست (56)
*** *** ***
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه این باشد زشت سگ به ز من است اگر برم نام بهشت (58)
*** *** ***
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است دریـــــــاب که هفته ی دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچیـــــن که تا درنگری گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شده است (58)
*** *** ***
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت
پیش آر قـــــدح که باده نوشان صبوح آسوده ز مسجـــدنــد و فــــــارغ ز کنشت (58)
آرامگاه خیّام در نیشابور
می نوش که عمر جاودانی این است خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گــــل و باده و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی این است (60)
*** *** ***
در هر دشتی که لالهزاری بوده است از سرخی خون شهریاری بوده است
هر شاخ بنفشه کز زمین می روید خالی است که بر رخ نگاری بوده است (60)
*** *** ***
هر سبزه كه بر كنار جويي رسته است گويي ز لب فرشتهخويــــي رسته است
پا بر سر سبزه تا به خواري ننهي كان سبزه ز خاك لاله رویي رسته است (61)
*** *** ***
در دهر چـــــو آواز گــــل تازه دهند فرمای بتـــا که می به اندازه دهند
از حور و قصور وز بهشت و دوزخ فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند (66)
*** *** ***
روزیست خوش وهوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همیشوید گرد
بلبـــــل به زبــــان حـــال خود بـــا گـــــل زرد فریاد همیکند که می باید خورد (66)
*** *** ***
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد
انصاف مرا ز غنچه خوش میآید کو دامن خویشتن فراهم گیرد(69)
*** *** ***
ای دل همه اسباب جهان خواسته گیر باغ طربت به سبزه آراسته گیر
و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم بنشسته و بامداد برخاسته گیر(71)
*** *** ***
با سرو قدی تازهتر از خرمن گل از دست منه جام می و دامن گل
زان پیش که ناگه شود از باد اجل پیراهن عمر ما چو پیراهن گل (74)
*** *** ***
بنگر ز صبا دامن گل چــــاک شده بلبـــــل ز جمال گــل طربناک شده
در سایه گل نشین که بسیار این گل در خاک فرو ریزد و ما خاک شده (81)
*** *** ***
برگیــــر پیالـــه و سبـــــو ای دلجوی فارغ بنشین به کشتزار و لب جوی
بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی (83)
*** *** ***
چندان کــــه نگـــاه میکنــــم هر سویی در باغ روان است ز کوثر جویی
صحرا چو بهشت است ز کوثر گم گوی بنشین به بهشت با بهشتی رویی (84)