یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۲۸ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

بهاریه ها- بخش چهارم

سنایی

یاد آوری: در بخش چهارم بهاریه ها، شعرهایی منتخب از حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی ، تقدیم خوانندگان وبلاگ می شود. اشعار آمده، همگی از چاپ سوم دیوان سنائی غزنوی، به تصحیح استاد مدرس رضوی، گزینش شده که از سوی انتشارات کتابخانه سنائی در سال 1362 انتشار یافته است و مطالب آمده میان دو کمان در آخر هر شعر، اشاره به صفحه همان کتاب دارد.

*** *** ***

آراست جهان دار دگرباره جهان را چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را

فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد خورشید بپیمـــــــود مسیــــر دوران را

ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را کاید حسد از تازگیش تازه جوان را

هر روز جهان خوشتر از آنست چو هر شب رضوان بگشاید همه درهای جنان را

گویی که هوا غالیه آمیخت به خروار پر کرد از آن غالیه‌ها غالیه‌دان را

گنجی که به هر کنج نهان بود ز قارون از خاک برآورد مر آن گنج نهان را

ابری که همی برف ببارید ببرید شد غرقهٔ بحری که ندید ایچ کران را

آن ابر درربار ز دریا که برآید پر کرده ز در و درم و دانه دهان را

از بس که ببارید به آب اندر لولو چون لولو تر کرد همه آب روان را

رنجی که همی باد فزاید ز بزیدن بر ما بوزید از قبل راحت جان را

کوه آن تل کافور بدل کرد به سیفور شادی روان داد مر آن شاد روان را

بر کوه از آن تودهٔ کافور گرانبار خورشید سبک کرد مر آن بار گران را

خاکی که همه ژاله ستد از دهن ابر تا بر کند آن لالهٔ خوش خفته ستان را

چندان ز هوا ژاله ببارید بدو ابر تا لاله ستان کرد همه لاله ستان را

از رنگ گل و لاله کنون باز بنفشه چون نیل شود خیره کند گوهر کان را

شبگیر زند نعره کلنگ از دل مشتاق وز نعره زدن طعنه زند نعره زنان را

آن لکلک گوید که: لک الحمد، لک الشکر تو طعمهٔ من کرده‌ای آن مار دمان را

قمری نهد از پشت قبای خز و قاقم اکنون که بتابید و بپوشید کتان را

طاووس کند جلوه چو از دور به بیند بر فرق سر هدهد، آن تاج کیان را

موسیجه همی گوید: یا رازق رزّاق روزی ده جانبخش تویی انسی و جان را

زاغ از شغب بیهده بربندد منقار چون فاخته بگشاده به تسبیح زبان را

پیوسته هما گوید: یکیّ است یگانه تا در طرب آرد به هوا بر ورشان را

گنجشک بهاری صفت باری گوید کز بوم به انگیزد اشجار نوان را

هو گوید هو صد به دمی سرخ کبوتر در گفتن هو دارد پیوسته لسان را

چرغان به سر چنگ درآورده تذروان تسبیح شده از دهن مرغ مر آن را

شارک چو موذن به سحر حلق گشاده آن ژولک و آن صعوه از آن داده اذان را

آن شیشککان شاد ازین سنگ به آن سنگ پاینده و پوینده مر آن پیک دوان را

آن کبک مرقّع سلب بر چده دامن از غالیه غل ساخته از بهر نشان را

بنگر به هوا بر به چکاوک که چه گوید خیر و حسنت بادا خیرات و حسان را

نازیدن نازو نواهای سریچه ناطق کند آن مردهٔ بی‌نطق و بیان را

آن کرکی گوید که: توی قادر قهار از مرگ همی قهر کنی مر حیوان را

پیوسته همی گوید آن سرشب تشنه بی‌آب ملک صبر دهد مر عطشان را

مرغابی سرخاب که در آب نشیند گوید که خدایی و سزایی تو جهان را

در خوید چنین گوید کرّک که: خدایا تو خالق خلقانی صد قرن قران را

گویند تذروان که تو آنی که بدانی راز تن بی‌قوّت و بی‌روح و روان را

آن باز چنین گوید یارب تو نگهدار بر امت پیغمبر، ایمان و امان را

آن کرکس با قوت گوید که به قدرت جبار نگهدار، این کون و مکان را

بنگر که عقاب از پس تسبیح چه گوید آراسته دارید مر این سیرت و سان را

بلبل چه مذکّر شده و قمری قاری برداشته هر دو شغب و بانگ و فغان را

آید به تو هر پاس خروشی ز خروسی کی غافل، بگذار جهان گذران را

آوازه برآورد که: ای قوم تن خویش دوزخ مبرید از پی بهمان و فلان را

دنیا چو یکی بیشه شمارید و ژیان شیر در بیشه مشورید مر آن شیر ژیان را

در جستن نان آب رخ خویش مریزید در نار مسوزید روان از پی نان را

ایزد چو به زنّار نبستست میانتان در پیش چو خود خیره مبندید میان را

زان پیش که جانتان بستاند ملک الموت از قبضهٔ شیطان بستانید عنان را

مجدود بدینحال تو نزدیکتری زانک پیریت به نهمار فرستاده خزان را(29تا32)

سیفور= بافته ابریشمی بسیار لطیف را گویند (برهان)، موسیجه= پرنده ای سفید فام همچون قمری، شغب= برانگیختن فتنه و تباهی، بانگ و غوغا؛ ورشان= (به فتح اول و ثانی) کبوتر صحرایی، نوان= لرزان و حرکت کنان، چرغان= چرغ مرغی است شکاری که به تازی صقر گویند، تذروان= تذرو مرغی صحرایی، شبیه به خروس است که معرب آن تدروج است، شارک= پرنده ای سیاه رنگ است که مانند طوطی سخن می گوید و آن را شارو نیز گویند. ژولک= ژولک و ژوله پرنده ای سرخ رنگ است به اندازه گنجشک که در برهان با چکاوک یکی دانسته شده، صعوه= سنگانه، پرنده ای کوچک از جنس گنجشک است، شیشککان= شیشکک، شاشک، شاشنگ، شیشاک، شیشو، نام تیهو است ، چکاوک= نام مرغی خوش آواز که کمی از گنجشک بزرگتر است و تاجی به سر دارد. نازو= قمری، نوعی از طیور باشد (برهان)، سریچه= (به فتح سین)، نام پرنده ای کوچک و دراز دم که بیشتر در کناره های آب نشیند و دم جنباند، کرکی= (به ضم اول و سکون ثانی و ثالث) کلنگ، پرنده ای است بزرگ جثه و دراز گردن که دارای ساق های بلند و دمی کوتاه و کم گوشت خاکی رنگ است. سرشب= شاهین، سرخاب= نوعی مرغابی که رنگ آن سرخ است، کرّک= بلدرچین، نهمار= به بک باره، ناگهانی

*** *** ***

آب را لعل پوش خواهد کرد خاک را مشکبار خواهد کرد

بر هوایی که سیم بارید ابر امشب او زربار خواهد کرد

از تن لاله‌پوش لولو پاش صد نهان آشکار خواهد کرد

آشکاری کوهسار از رنگ چون نهان بهار خواهد کرد

کز نهیب بحار او فردا آسمان را بخار خواهد کرد

چشم بی‌دیدهٔ فلک را دود دیده‌ها همچو نار خواهد کرد (130)

*** *** ***

باز متواری روان عشق صحرایی شدند باز سرپوشیدگان عقل سودایی شدند

باز مستوران جان و دل پدیدار آمدند باز مهجوران آب و گل تماشایی شدند

باز نقاشان روحانی به صلح چار خصم از سرای پنجدر در خانه آرایی شدند

باز در رعنا سرای طبع طراران چرخ بهر این نو خاستگان در کهنه پیرایی شدند

باز بینا بودگان همچو نرگس در خزان در بهار از بوی گل جویای بینایی شدند

زرد و سرخی باز در کردند خوشرویان باغ تا دگر ره بر سر آن لاف رعنایی شدند

عاشقان در زیر گلبن های پروین پاش باغ از بنات النعش اندر شکل جوزایی شدند

تا وطاها باز گستردند پیران سپهر قمریان چون مقریان در نوبت افزایی شدند

خسرو سیارگان تا روی بر بالا نهاد اختران قعر مرکز نیز بالایی شدند

از پی چشم شکوفه دستهای اختران بر صلایهٔ آسمان در توتیاسایی شدند

تا عیار عشق عیاران پدید آرند باز زرگران نه فلک در مرد پالایی شدند

تا با کنون لائیان بودند خلقان چون ز عدل یک الف در لا در افزودند الایی شدند

غافلان عشرتی چون عاقلان حضرتی خون زر خوردند و اندر خون دانایی شدند

از پی نظارهٔ انصاف چار ارکان به باغ هر چه آنجاییست گویی جمله اینجایی شدند

چون دم عیسی چلیپاگر شد اکنون بلبلان بهر انگلیون سراییدن بترسایی شدند

بیدلان در پردهٔ ادبار متواری شدند دلبران در حلقهٔ اقبال پیدایی شدند

زاغ ها چون بینوایان دم فرو بستند باز بلبلان چون طوطیان اندر شکرخایی شدند

عالم پیر منافق تا مرقع پوش گشت خرقه‌پوشان الاهی زیر یکتایی شدند

روزها اکنون بگه خیزند چون مرغان همی روزها مانا چو مرغان هم تماشایی شدند

اینت زیبا طبع چابک دست کز مشاطگیش آنچنان زشتان بدین خوبی و زیبایی شدند

مطربان رایگان در رایگان آباد عشق بی‌دل و دم چون سنایی چنگی و نایی شدند

دلق تا کوتاه‌تر کردند تاریکان خاک روشنان آسمان در نزهت آرایی شدند(151 و 152)

*** *** ***

آرامگاه سنایی در غزنه (افغانستان)

*** *** ***

تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار از لاله بست دامن کهپایه‌ها ازار

چونان نمود کل اثیری اثر به کوه کاجزای او گرفت همه طرف جویبار

از اعتدال و تقویت طبع او ز خاک صد برگ گل بزاد ز یک نوک تیز خار

اکنون که پر ز برگ زمرّد شد از صبا شاخی که بد چو هیکل افعی تهی ز بار

زان می‌کفد ز دیدن او دیده‌های شاخ کز خاصیت کفد ز زمرد دو چشم مار

از هجر نالش آرد بس بلبل از درخت با وصل گل برو چکند ناله‌های زار

زاید همی هوا به لطافت ز سعی چرخ آن قوّتی که داد عناصر به کوهسار

با آفتاب اگر بنتابد به روز نجم بی واسطه اگر چه نپاید بر آب نار

گر بر سما بهشت نهانست تا به حشر بی حشر چونکه کرد زمینش پس آشکار

بر دشت و باغ چیست پس از یاسمین و گل گردون پر ستاره و دریای پر شرار

گلزار بین ز سبزه پر از آب نارگون کهسار بین ز لاله پر از نار آبدار

بر شبه چنگ باز سر غنچه‌های گل بر شکل پای شیر شده پنجهٔ چنار

گر دشت خرّم ا ست چرا گرید از فراز این پردهٔ کثیف لطیف اصل تند بار

زینجا نفیر ریزد ز آنجا نوای نای زین سو خروش عاشق و زان سو نشاط یار

خلقی پر از نشاط ز دشتی تهی ز برف طبعی تهی ز غم ز درختان پر ز بار

آن لاله فام باده‌خوران زیر شاخ گل و آن گلرخان نشاط کنان گرد لاله‌زار

بیخ زمین چو افسر شاهان پر از گهر شاخ شجر چون گوش عروسان ز گوشوار

در هر طرف بهشتی و در هر بهشت حور بر هر چمن کناری و در هر کنار یار

مرغی به هر درخت و چراغی به هر چمن شاهی به هر طریق و عروسی به هر کنار

گر چه ز هر درخت خوشی دید هر دماغ ور چه درین بهار بها یافت این دیار

لیک از بهار خرّمیی نیستی به طبع چون خلق و طبع خواجه اگر نیستی بهار (229 تا 231)

*** *** ***

چون من و چون تو شد ای دوست چمن یک چمانه من و تو بی تو و من

توی بی‌تو چو بهار اندر بت من بی من به بهار تو شمن

توبهٔ سست به روتان شده‌است شکن زلفک تو توبه شکن

تو چو نرگس کله زر بر سر من چو گل کرده قبا پیراهن

پشت من پیش تو شاخ سمنی پیش من روی تو صد دسته سمن

شاخ چون روی تو پر لعل و درر آب چون زلف تو پر پیچ و شکن

بر گریبان پر از ماه تو شاخ انجم افشانان دامن دامن

شکفه پر زر و پر سیم گلو یاسمین پر می و پر شیر دهن

بسته بر ساعد گل عقد گهر سوده در کام سمن مشک ختن

سر به سر شاخ پر از عارض و زلف لب به لب جوی پر از خط و ذقن

زیر سرو چو الف با خوی و می کشته یک تن الف دار دو تن

غنچه همچون دل من با لب تو لاله همچون رخ تو در دل من (522)

شکفه = (به کسراول و ضم ثانی و فتح فا) مخفف شکوفه

*** *** ***

دی ز دلتنگی زمانی طوف کردم در چمن یک جهان جان دیدم آنجا رسته از زندان تن

بی طرب خوشدل طیور و بی‌طلب جنبان صبا بی دهن خندان درخت و بی زبان گویا چمن

سوسن آنجا بر دویده تا میان سرو بن نرگس آنجا خوش بخفته در کنار نسترن

چاک کرده بر نوای عندلیب خوش نوا فوطهٔ کحلی بنفشه شعر سیما بی سمن

بسته همچون گردن و گوش عروس جلوه‌گر شاخ مرجان ارغوان و عقد گوهر یاسمن

بوی بیرون سوی و عطار از درون سو مشک سوز نقش بیرون سوی و نقاش از درون سو خامه زن

من در آن صحرای خوش با دل همی گفتم چنین کاینت عقل افزای صحرا وینت جان پرور وطن

باغ گفت از راه دیده کی سنایی آن تویی بر چنین آواز و رنگ و بوی مانده مفتتن (523 و524)

*** *** ***

کرد نوروز چو بتخانه چمن از جمال بت و بالای شمن

شد چو روی صنمان لالهٔ لعل شد چو پشت شمنان شاخ سمن

آفتاب حمل آنگـــــــــه بنمود ثور کردار به ما نجم پرن

از گریبان شکوفه بادام پر ستاره ا‌ست جهان را دامن

هم کنون غنچهٔ پیکان کردار کند از سحر ز بیجاده مجن

باغ شد چون رخ شاهان ز کمال شاخ چون زلف عروسان ز شکن

مرغ نالید به گلبن ز فنون باد بیز است درختان ز فنن

ابر چون خامهٔ خواجه به سخا چون دل خواجه بیاراست چمن (543)

*** *** ***

ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها در آفتاب کرده ز عنبر کلالها

هاروت تو ز معجزه دارد لیلها ماروت تو ز شعبده دارد مثالها

هر روز بامداد برآیی و بر زنی از مشک سوده بر سمن تازه خالها

ای کاشکی ز خواسته مفلس نبودمی تا کردمی فدای جمال تو مالها

نی بر امید فضل گذارم همی جهان آخر کند خدای دگرگونه حالها (801)

*** *** ***

الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش

سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس را چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش

همی بوییم هر ساعت همی نوشیم هر لحظه گل اندر بوستانی نو مل اندر مرغزاری خوش

گهی از دست تو گیریم چون آتش می صافی گهی در وصف تو خوانیم شعر آبداری خوش

کنون در انتظار گل سراید هر شبی بلبل غزل های لطیف خوش به نغمه‌های زاری خوش

شود صحرا همه گلشن شود گیتی همه روشن چو خرم مجلس عالی و باد مشکباری خوش (909)

*** *** ***

غلاما خیز و ساقی را خبر کن که جیش شب گذشت و باده در کن

چو مستان خفته اند از بادهٔ شام صبوحی لعلشان صبح و سحر کن

به باغ صبح در هنگام نوروز صبایی کرد و بر گلبن نظر کن

جهان فردوس‌وش کن از نسیمی ز بوی گل به باغ اندر اثر کن

ز بهــــــر آبروی عاشقــــان را خرد را در جهان عشق خر کن

صفا را خاوری سازش ز رفعت نشان را در کسوفش باختر کن (979 و 980)

*** *** ***

ای گــــــل آبـــــدار نوروزی دیدنت فرّخی و فیروزی

ای فروزنده از رخانت جان آتش عشق تا کی افروزی

دل بدخواه سوز اندر عشق چونکه دلهای عاشقان سوزی

از لب آموز خوب مذهب خوب از دو زلفین چه تنبل آموزی

ای دریده دل من از غم عشق زان لب چون عقیق کی دوزی (1032)

*** *** ***

گر نخواهی ز نرگس و لاله چهره گه زرد و گه سیه چو مداد

در جهان همچو سوسن عاشق چهره زیبنده باش و طبع آزاد (1057)

*** *** ***

نیلوفر و لاله هر دو بی‌هیچ سبب این پوشد نیل و آن به خون شوید لب

می‌شویم و می‌پوشم ای نوشین لب در هجر تو رخ به خون و از نیل سلب (1111)

*** *** ***

زلفیــــن تــو تـــا بــــوی گل نوروزیست کارش همه ساله مشک و عنبر سوزیست

همرنگ شبست و اصل فرخ روزیست ما را همه زو غم و جدایی روزیست (1122)

*** *** ***

آراست بهار کوی و دروازهٔ خویش افکند به باغ و راغ آوازهٔ خویش

بنمای بهـــــــار را رخ تازهٔ خویش تا بشناسد بهـــــــار اندازهٔ خویش (1147)

*** *** ***

چون گل صنما جامه به صد جا چاکم چون لاله به روز باد سر بر خاکم

چون شاخ بنفشه کوژ و اندوهناکم در غم خوردن چو یاسمین چالاکم (1154)

*** *** ***

ای سوسن آزاد ز بس رعنایی چون لاله ز خنده هیچ می‌ناسایی

پشتم چو بنفشه گشت ای بینایی زیرا که چو گل زود روی، دیر آیی (1170)

*** *** ***

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »