بهاریه ها - بخش ششم
نظامی
جبـــــرئیلــم نــــــه، چینـــــی قلمم
بـــــــر صحیفه چنین کشـــد رقمم
کین فسون را که چینی آموز است
جامه نو کن که فصل نوروز است (هفت پیکر- 32)
یاد آوری:
در بخش ششم بهاریه ها، ابیاتی منتخب از خمسه یا پنج گنج حکیم نظام الدین الیاس بن یوسف بن زکی بن مویّد مشهور به نظامی گنجوی شاعر و داستانسرای بزرگ قرن ششم، تقدیم خوانندگان وبلاگ می شود. اشعار آمده، از چهار منبع زیر گزینش شده است :
1 - احوال و آثار و شرح مخزن الاسرار، نظامی گنجوی، دکتربرات زنجانی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ ششم بهار 1381
2 - خسرو و شیرین ( متن علمی و انتقادی) ، نظامی گنجوی ، به تصحیح : آقای دکتر برات زنجانی ، انتشارات دانشگاه تهران ، چاپ اول ، پائیز 1376
3 - شرفنامه ( متن علمی و انتقادی) ، نظامی گنجوی ، به تصحیح : آقای دکتر برات زنجانی ، انتشارات دانشگاه تهران ، چاپ اول ، تابستان 1380
4 - هفت پیکر ( متن علمی و انتقادی) ، نظامی گنجوی ، به تصحیح : آقای دکتر برات زنجانی ، انتشارات دانشگاه تهران ، چاپ دوم ، تابستان 1380 . و مطالب آمده میان دو کمان در آخر هر شعر، اشاره به صفحه همان مثنوی دارد. همچنین معانی واژهای سخت (با رنگ پررنگتر) در آخر شعرها از همان جا نقل شده است :
************
مخزن الاسرار:
صبح چراغ فلک افروز شد کحلی شب قرمزی روز شد
خواجه گریبان چراغی گرفت دست من و دامن باغی گرفت
دامنم از خار غم آسوده کرد تا به گریبان به گل آموده کرد
من چو لب لاله شده خنده ناک جامه به صد جای چو گل کرده چاک
لاله دل خویش به جانم سپرد گل کمر خود به میانم سپرد
گه چو می آلوده به خون آمدم گه چو گل از پوست برون آمدم
گل به گل و شاخ به شاخ از شتاب می شدم ایدون که شود نشو آب
تا علم عشق به جائی رسید کز طرفی بوی وفائی رسید
نکته ی بادی بزبان فصیح زنده دلم کرد چو باد مسیح (261)
در به زمین ریخت عماریم را تک به صبا داد سواریم را
گفت فرود آی و ز خود دم مزن ورنه فرود آرمت از خویشتن
من که بر آن آب چو کشتی شدم ساکن از آن باد بهشتی شدم
آب روان بود فرود آمدم تشنه روان بر لب رود آمدم
چشمه ی افروخته چون آفتاب خضر چو خضراش ندیده به خواب
خوابگهی بود سمن زار او خواب کنان نرگس بیدار او
دایره ی خط سپهرش مقام غالیه ی بوی بهشتش غلام
گل ز گریبان چمن کرده جای خارکشان دامن گل زیر پای
آهو و روباه در آن مرغزار نافه به گل داده و نیفه به خار
طوطی از آن گل که شکر خنده بود بر سر سبزیش پراکنده بود
تازه گیا شیر چو شکر به دست آهوکان از شکرش شیر مست (262)
جلوهگر از حجله ی گلها شمال گل شکر از شاخ گیاها غزال
خیری و منثور مرکب شده مروحه ، عنبر اشهب شده
سرمه بیننده چو نرگس نماش سوزن افعی چو زمرد گیاش
قافله زن، یاسمن و گل بهم قافیه گو قمری و بلبل بهم
سوسن یکروزه عیسی زبان داده به صبح از کف موسی نشان
فاخته فریادکنان صبح گاه فاختهگون، کرده فلک را به آه
باد نویسنده به دست امید قصه گل بر ورق مشک بید
گه به سلام چمن آمد بهار گل به سپاس آمده گل رفته خار
ترک سمن خیمه به صحرا زده ماهچه خیمه به ثریا زده
لاله به آتشگه راز آمده چون مغ هندو به نماز آمده (263)
هندوک لاله و ترک سمن سهل عرب بود و سهیل یمن
آب ز نرمی شده قاقم نمای طرفه بود قاقم سنجاب سای
روزن باغ از علم سرخ و زرد پنجرهها ساخته بر لاجورد
شاخ ز نور فلک انگیخته در قدم سایه درم ریخته
سایه سخن گو به لب آفتاب زنده شده ریگ به تسبیح آب (264)
نسترن از بوسه سنبل به زخم از مژه غنچه لب گل به زخم
ترکش خیری تهی از تیر خار گاه سپر خواست، گهی زینهار
سحر زده بید، به لرزه تنش مجمر لاله شده دود افکنش
خواست پریدن چمن از چابکی خواست چکیدن سمن از نازکی
گل به شکر خنده برون آمده زرده گل نعل به خون آمده
آن گل خودروی که خود بوی بود از نفسش باد سخن گوی بود
سبزتر از برگ ترنج آسمان آمده نارنج به دست آن زمان
چون فلک آنجا علم آراسته سبزه ز گلزار مدد خواسته
هر گره از رشته ی آن سبزخوان جان زمین بود و دل آسمان
اختر سرسبز مگر بامداد گفت زمین را که سرت سبز باد
یا فلک آنجا گذر آوردهبود سبزه به سجاده فرو کردهبود (265)
چشمه درفشندهتر از چشم حور تا برد از چشمه خورشید نور
سبزه به آن چشمه وضو ساخته شکر وضو کرده و پرداخته
مرغ ز گل بوی سلیمان شنید ناله داودی از آن برکشید
چنگل دراج به خون تذرو سلسله آویخته در پای سرو
محضر منشور نویسان باغ فتوی بلبل شده بر خون زاغ
بوم کز آن بوم شده پیکرش سرّ دلش گشته قضای سرش (266)
باد یمانی ز سهیل نسیم ساخته کیمخت زمین را ادیم
لاله ز تعجیل که بشتافته از تبش دل خفقان یافته
سایه شمشاد شمایل پرست سوی دل لاله فرو برده دست
ناخن سیمین سمن صبح فام برده ز شب ناخنه شب تمام
صبح که شد یوسف زرین رسن چاه کنان در زنخ یاسمن
زرد قصب خاک به رسم جهود کاب چو موسی ید بیضا نمود
خاک منش گشته، دوا ساخته هر چه فرو برده برانداخته (267)
نور سحر یافته میدان فراخ سایه روی را به صبا داده باغ
ماه گزیده لب خورشید را شانه زده باد سر بید را
سایه و نور از علم شاخسار رقصکنان بر طرف جویبار
عود شد آن خار که مقصود بود آتش گل مجمر آن عود بود
گردن گل منبر بلبل شده زلف بنفشه کمر گل شده
مرغ ز داود خوش آوازتر گل ز نظامی شکر انداز تر(268)
آمودن = آراستن از پوست برون آمدن = خوشحال شدن نشو = رشد کردن نکته ی بادی = سخن دلپذیر باد مسیح = دم عیسی (ع) عماری = کجاوه خضرا = سبزی نیفه = پوست اطراف ناف روباه و امثال آن بر سر = در فکر پراکنده بودن = غمگین و شوریده بودن گل شکر= گل شکننده و گل شکارنده خیری= منثور = گل شب بو مروحه= بادبزن عنبر اشهب = نوعی عنبر بسیار خوش بو نما= صورت ظاهر سوزن افعی = آقای دکتر زنجانی آن را "موجب آزار افعی" معنا کرده است ولی به نظر می رسد که با توجه به مخدوش بودن معنا، مطابق نسخ دیگر، "سوسن" درست باشد و نه سوزن. گل به سپاس آمده گل رفته خار= مصرع مخدوش است به نظر می رسد که صورت: "گه به سپاس آمد گل پیش خار" در دیگر تصحیح ها درست تر باشد. ترک سمن = گل سمن سفید رنگ ماهچه = هلالی بوده که بر نوک علم ها و یا بر بالای ستون خیمه ها نصب می کردند
سهل = زاغ سهیل یمن = ستاره مشهور سهیل یمنی قاقم = پستانداری از رسته راسوهاست (قاقم نما= مانند قاقم در نرمی و سپیدی) نور= (به فتح اول) شکوفه سحر زده = (به کسر اول) جن زده مجمر= آتش دان نعل به خون آمدن = با سرعت و عجله آمدن نارنج = کنایه از ماه سبزخوان = مرغزار و چمن جان زمین = کنایه از آب ( اشاره به آیه24 از سوره 30 قرآن: و ینزل من السماء ماء فیحیی به الارض بعد موتها). دل آسمان = کنایه از خورشید اختر سرسبز= اقبال چشم حور= کنایه از آب حیات چنگل = چنگال دراج= مرغی از راسته ی کبک ها کیمخت = پوست ادیم = چرمی خوش بو که از یمین خیزد ، پوست خوش بوی سرخ رنگ که به تابش ستاره ی سهیل رنگ گیرد. تبش = تپش، اضطراب خفقان = تپش دل ناخنه = مرضی چشمی قصب = نوعی پارچه ظریف
************
آرامگاه نظامی در گنجه (کشور آذربایجان)
************
خسرو و شیرین:
چو پیر سبز پوش آسمانی ز سبزه بر کشد بیخ جوانی
جوانان را و پیران را دگر بار به سرسبزی در آرد سرخ گلزار
گِل از گُل تخت کاوسی بر آرد بنفشه پرّ طاوسی بر آرد
بسا مرغا که عشق آوازه گردد بسا عشق کهن کان تازه گردد
. . . . .
خور خرّم نهاد خرّمی دوست به گلها بر درید از خرّمی پوست
گل از شادی علم در باغ میزد سپاه فاخته بر زاغ میزد
سمن ساقی و نرگس جام در دست بنفشه در خمار و سرخ گل مست
صبا برقع گشاده سادگان را صلا در داده کار افتادگان را
شمال انگیخته هر سو خروشی زده بر گاو چشمی پیل گوشی
زمین نطع شقایق پوش گشته شقایق مهد مرزن گوش گشته
سهی سرو از چمن قامت کشیده ز عشق لاله پیراهن دریده (80)
بنفشه تاب زلف افکنده بر دوش گشاده باد نسرین را بنا گوش
عروسان ریاحین دست بر روی شگرفان شکوفه شانه در موی
هوا بر سبزه گوهرها گسسته زمرّد را به مروارید بسته
نموده ناف خاک آبستنیها ز ناف آورده بیرون رستنی ها
غزال شیر مست از دلنوازی به گرد سبزه با مادر به بازی
تذروان بر ریاحین پر فشانده ریاحین در تذروان پر نشانده
زهر شاخی شکفته نو بهاری گرفته هر گلی بر کف نثاری
نوای بلبل و آوای درّاج شکیب عاشقان را داده تاراج
چنین فصلی بدین عاشق نوازی خطا باشد خطا بیعشق بازی (81)
پیر سبز پوش آسمانی= فلک، سپهر کار افتاده = عاشق (کشف الاسرار میبدی: مجنون بنی عامر آن کارافتاده لیلی...) گاو چشم و پیل گوش = نام دوگل است. نطع= سفره چرمی مرزن گوش= اسم گلی است.
************
ز مشک افشانی باد طربناک عبیرآمیز گشته نافه ی خاک
دماغ عالم از بوی بهاری هوا را سوخته عود قماری
سماع زهره شب را در گرفته مه یک هفته نصفی بر گرفته
ثریا بر ندیمی خاص گشته عطارد بر افق رقاص گشته
جرس جنبانی مرغان شبخیز جرسها بسته در مرغ شبآویز (84)
عود قماری = نوعی عودی منسوب به قمار
************
بهاری داری ازوی بر خور امروز که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد چو هنگام خزان آید برد باد
گل آن بهتر کزو گلاب خیزد گلابی گر گذارد گل بریزد (244)
************
برای خواندن بقیه بر " اینجا" کلیک فرمایید