پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۱۹ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

بهاریه ها بخش هشتم

حافظ

یاد آوری:

در بخش هشتم بهاریه ها، شعر هایی منتخب از شمس الدین محمد حافظ، معروف به "خواجه حافظ" و ملقّب به "لسان الغیب" شاعر شهیر و قدر قرن هشتم هجری تقدیم خوانندگان وبلاگ می شود. این اشعار همگی از چاپ دوم دیوان حافظ ، به تصحیح و توضیح استاد شادروان پرویز ناتل خانلری ، گزینش شده که در دو مجلّد از سوی انتشارات خوارزمی در سال 1362انتشار یافته است و عدد آمده میان دو کمان در آخر هر شعر، اشاره به صفحه همان کتاب دارد و نشانی (*) در سمت راست عدد، دلالت بر این دارد که شعر از جلد دوم کتاب برگرفته شده است. با توجه به محدویت موجود، از جسارت و گستاخی خود مبنی بر حذف برخی از ابیات که غیرمرتبط با بهار و طبیعت است، از محضر خواجه بزرگ و نیز دوستان خواننده، پوزش می طلبم.

*** *** ***

می‌دمد صبح و کلّه بست سحاب الصبّوح الصبّوح یا اصحاب

می‌چکــــــــــد ژاله بر رخ لاله المـــــدام المــــدام یا احباب

می‌وزد از چمـــــن نسیم بهشت هان بنوشید دم به دم می ناب

تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشین دریاب

در میخانـــــــه بسته‌انــــــــد دگر افتتــــــح یا مفتــّــح الابواب (42)

*** *** ***

خوشتر ز عیش و صبحت باغ و بهار چیست؟ ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست؟

هــــــــر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست (148)

*** *** ***

ز حسرت لب شیرین هنوز می‌بینم که لاله می‌دمد از خون دیده فرهاد

مگر که لاله بدانست بی‌وفایی دهر که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد

بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد (210)

*** *** ***

بهار عمر خواه ای دل و گرنه این چمن هر سال چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد (238)

*** *** ***

دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد

سر ما فرو نیاید بـــه کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد

شب تیره چون سر ره پیچ پیچ زلفش مگر آن که عکس رویش به رهم چراغ دارد

ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد

سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد

سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد

به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد (242)

*** *** ***

گل بی رخ یار خوش نباشد بی بـــــــاده بهار خوش نباشد

طرف چمن و طواف بستان بی لاله عــــــذار خوش نباشد

رقصیدن سرو و حالت گل بی صوت هزار خوش نباشد

با یار شکرلب خوش اندام بی بوس و کنار خوش نباشد

باغ گل و مل خوش است لیکن بی صحبت یار خوش نباشد

هر نقش که دست عقل بندد جز نقش نگار خوش نباشد

جان نقد محقّر است حافظ از بهر نثار خوش نباشد (334)

*** *** ***

نفس بــــاد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگربــــــاره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل تا سراپرده ی گل نعره زنان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایه نقد بقــــــــا را که ضمان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد (336)

*** *** ***

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

آن همه ناز و تنعّم که خزان می‌فرمود عاقبت در قــــــدم بــــــاد بهار آخر شد

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه ی گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد (340)

*** *** ***

صبـــــــــــا به تهنیت پیر می فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان برفروخت بـــــــــاد بهار که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد

ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد

ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد (358)

*** *** ***

آرامگاه حافظ در شیراز (حافظیه)

*** *** ***

ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست که به کـــــــــام دل ما آن بشد و این آمد

رسم بدعهدی ایّـــــــام چو دید ابر بهار گریه‌اش بر سمـــن و سنبل و نسرین آمد

چون صبا گفته ی حافظ بشنید از بلبل عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد (360)

*** *** ***

کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود

بنوش جام صبوحی به ناله ی دف و چنگ ببوس غبغب ساقی به نغمه ی نی و عود

به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ که همچو روز بقا هفته‌ای بود معدود

شد از بروج ریاحین چــــــــو آسمان روشن زمین به اختر میمون و طالع مسعود

ز دست شاهد نازک عـــــــــــذار عیسی دم شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود

جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود

چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار سحر که مرغ درآید به نغمه ی داوود

به باغ تازه کن آئین دین زردشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود (412)

*** *** ***

ساقـــی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود وین بحث بـــــــا ثلاثه غسّاله می‌رود

می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت کار این زمان ز صنعت دلّاله می‌رود

شکّـــرشکــــــن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود

باد بهــــــار می‌وزد از گلستــــــــان شاه وز ژاله بـــــاده در قدح لاله می‌رود (452)

*** *** ***

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید

من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید

مکن ز غصّه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید (464)

*** *** ***

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید وجه می می‌خواهم و مطرب که می‌گوید رسید

شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه‌ام بار عشق و مفلسی صعب است و می‌باید کشید

قحط جود است آبروی خود نمی‌باید فروخت باده و گل از بهای خرقه می‌باید خرید

گوئیا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دمید

با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ از کریمی گوئیا در گوشه‌ای بویی شنید (466)

*** *** ***

چــــو آفتاب مـــــــی از مشرق پیاله برآید ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید

نسیــــــم در سر گــــــل بشکند کلاله سنبل چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید

حکایت شب هجران نه آن حکایت حال است که شمّه‌ای ز بیانش به صد رساله برآید

نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید (476)

*** *** ***

ساقی بهار می‌رسد و وجــــــه می‌نماند فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش

عشق است و مفلسیّ و جوانیّ و نوبهار عذرم پذیر و جرم به ذیل کــــــــرم بپوش (576)

*** *** ***

کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش

الا ای دولتی طالع که قـــــــــدر وقت می‌دانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش

شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش(582)

*** *** ***

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم

لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم

چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم (692)

*** *** ***

برای خواندن بقیه " اینجا " کلیک فرمایید

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »