ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
(نیم نگاهی به وضع وکلا و وکیلان راستین - پاسخ جناب آقای عرفانیان)
نوشته ی محمد مهدی حسنی
در پست پیشین یکی از دوستان همشهری که در عین حال خود اهل اندیشه و نوشتن و مدیر تارنمای وزین و پربیننده ی"وبلاگ تخصصی حقوق ایران" هستند پیامی به شرح زیر گذاردند:
"چندی است مخاطبان خاص خود را در انتظار قلم حقوقی خود گذاشته اید .اگر مقدور است ... در باب حقوقی و حرفه وکالتی و امثالهم پستی آپدیت نمایند تا دوستداران این دانش نیز ... استفاده کنند."
همانجا پاسخ و وعده ای دادم: "با تشکر از اظهار لطف جناب عرفانیان و با تاکید بر اینکه خود را در قد و قواره تعریف ایشان نمی بینم . پاسخ مبسوط گلایه ی ایشان و چرایی رفتار م را در پست بعدی خواهم داد.".
پاسخ ایشان و سایر دوستان گله مند، که گاه و بیگاه شوخ مزبور را به چشم این رنجور می آورند،به شرح زیر، به شرف حضور می رسد:
آری حق با ایشان است. چندی است که تعداد مقاله های جدی حقوقی نگاشته شده با قلمِ عاجزِ نتراشیده ی این فقیرِ نخراشیده، اندک است. با اینکه تعداد فیش های مطالعاتی و دسته بندی شده ام در زمینه علم حقوق – که معمولاً موضوعات مبتلابه و کاربردی است و کمتر کنکاش و بحث شده - فراوان است. با این همه میل و رغبتی به انجامش نیست.
نزد من، نوشتن مقاله فنی و علمی حقوقی، مانند شعر (در مورد خودم قلمی مخیّل) گفتن است. یعنی بایستی هجران و آشفتگیی از نوع هَزار دستان، انگیزه قوی وَزان و رغبت فراوان وجود داشته باشد تا همان نیاز و لزوم رفع سرگشتگی و عطش، باعث نگاشتن شود. به دیگر سخن اگر نوشته ای از عرصه عدم به پهنه وجود راه پیدا می کند آن به دلیل کمبود شدید احساس کردن و نیاز وافر داشتن به نوشتن و یافتن گم شده ای جویان است.
بی تردید به اقتضای شغل وکالت و خواندن علم حقوق و مطالعات جانبی آن، حقوق یکی از تعصبات و زمینه های مورد علاقه ی کاری و مطالعاتی اینجانب است.
اما جناب عرفانیان عزیز
"روزگاری غریبی است نازنین".
شايد در آغاز سخن، واگويه کلام مقبول و از سر درد استاد ابوالفضل بيهقي از قول قاضي بوالعيثم در باره متعهدان از اصحاب قضاوت سلف که تاریخ – لطیفه ی مزبور زبان حال روندگان راه آنان من جمله جماعت وکلا ست، خالي از لطف نباشد که: " مردی بود به نیشابور که وی را ابوالقاسم رازی گفتندی، و این ابوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله بازگشتی. وی چند کنیزک آورده بود امیر نصر ابوالقاسم را دستاری داد. و در باب وی عنایت نامه یی نوشت نشابوریان او را تهنیت کردند و نامه بیاورد در مظالم برخواندند . از پدر شنودم که قاضی بوالعیثم پوشیده گفت - وی مردی فراخ مزاج بود - ای ابوالقاسم یاد آر که قوّادی به از قاضی گری است." (تاریخ بیهقی، تصحیح دکتر علی اکبر فیاض، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد- ص 458).
پنداری در این مُلک، خوبی و فَخَامت همیشه در رنج و تعب بوده است. من قصد مقایسه تاریخی ندارم. لیکن وضع وکالت و قضاوت در این روزها وخیم است.
از یک سو شرخرها و وکلایی که درعین تعدد، غالب آنان از دانش حقوقی کافی بی بهره بوده و بیشتر تربیت شده کانون های وکلای دادگستری نیستند، موجب شده اند تا حرفه فاخر و راستین وکالت، نزد همگان اهم از عوام و خواص، بی قرب و منزلت شود و حتی این حرفه مابه ازای مادی (مراد در حد سیر کردن شکم خود و خانواده است) نداشته باشد و از سوی دیگر کثرت پرونده ها و درگیری قضات با حجمی از رسیدگی ها و انشای رای ها - که تکلیف مایطاق است – رسیدگی ها را سرسری و بدون دقت و سلامت بایسته کرده است.
این همه موجب شده تا آنچه اکنون به کار می آید، نه دانش حقوقی و نه تجربه کار قضایی و وکالتی، که پول گرفتن از موکلین در این سو، و آمار کردن و آمار دادن در سوی دیگر، غایت و مآل شود.
در این سوی وکلای قدیمی که دانش قضایی شان سرمایه این مرز و بوم است، حرف شنیده و تهمت خورده، کنج عزلت نشسته اند و در آن سو، قضات فاضل و کاردان با انحاء مختلف از جمله بازنشستگی در حال خروج از قوه قضایی هستند و خود آقایان بهتر می دانند که در چند سال اخیر، خروج یک باره پیش کسوتان از دستگاه قضا چه در محاکم عالی تجدید نظر و چه در دیوان عالی کشور فراوان کاستی و خسران ایجاد کرده که جبران مافات به سادگی ممکن نیست.
گاهی به کار آموزان خود می گویم شما برای اینکه متوجه شوید اکنون ما به چه میزان به کرامت انسانی توجه داریم، پرونده های جنایی قدیمی را، که در دفتر من و همکاران قدیمی تر بایگانی است، نظری کنید، تا ببینید پیش از این در یک پرونده جنایی، برای اینکه جان انسانی به عنوان مجرم ستانده شود؛ وکلای دادگستری و قضات درگیر پرونده ها چه میزان از وجود و انرژی خود مایه می گذاردند. لوایح و آرایی 50 و 100 و 150 صفحه ای که اکنون جز موارد اندک، نشانی از آنها نیست. و اکنون غالب آرا، دو تا پنج صفحه ای شده اند.
آیا پیش تر قابل قبول بود که در یک قرار مجرمیت، بدون آوردن دلیل، قرینه و یا اماره قضائی متقن، دلایل مجرم شناختن متهم تنها چنین احصاء شود : 1- شکایت شاکی2– دفاعيات غير موجه متهم، 3 - ملاحظه جميع اوراق و محتواي پرونده و قرائن موجود در آن. و گاهی عبارات : "اقاریر ضمنی متهم یا متهمان دیگر؟!! و شهادت تلویحی گواهان" و .... نیز چاشنی تصمیم گردد.
آنگاه در نمونه (فرم) کیفرخواست، همان ها، بی هیچ کم و کاست تکرار شود و نهایتاً در آرای محاکم بدوی و تجدید نظر نیز، مخاطب و خواننده دادنامه، را علاوه بر ذکر همان ها، به محتواي قرارهاي پرونده، دادسرا دلالت کند و دو دلیل دیگر؟!! یعنی : "مفاد کيفرخواست و دفاع نماینده دادستان" و "لوايح تقديمي و اظهارات وکلای طرفین" از جهت خالی نبودن عریضه اضافه شود.
آرا و تصمیماتی، که از استحکام متعارف منطقي، و آرايه های مناسب نگارش قضائي بي نصيب است. و آوردن بسیاری از عبارات کلي مزبور، به عنوان دليل، بر سبيل عادت نهادگي است. چنانکه شکايت شاکي ، صرفاً ادعا بوده و قيد آن به عنوان "دليل" ، تنها از حيث ذهن مألوف مقامات، به ذکر روتين عبارت مذکور ست. و گرنه آن ، دليل عين مدعي محسوب ، که به خودي خود، مصادره به مطلوب ، و فاقد ارزش قضائي است . و دیگر موارد نیز به همان سياق، کلي و تنها ظاهر قرار و راي را موجه مي سازد . وگرنه، اين قراين و امارات، بايستي دقیقاً ذکر، و يا لااقل در پرونده های امر ملاحظه شود .
پیش تر چه در پرونده های حقوقی و چه در پرونده های کیفری، اعضای محاکم عالی، به حکم وظیفه قانونی٬خود را موظف به مطالعه دقیق پرونده می دیدند و حتی برای اثبات این امر (یعنی مداقه کامل در صفحات پرونده )٬ خود را ملزم به تهیه گزارش جامع پرونده ، بوسیله احد از اعضای محترم دادگاه می دانستند. آیا پذیرفته بود که قضات مرجع عالی به خود اجازه دهند بدون ذکر خلاصه پیش گفته و بیان روشن ومتین استنباط قضایی خود و رّد استدلالات حقوقی وکلای تجدید نظر خواه، تنها در چند خط و با ذکر اینکه " دلیلی که باعث نقض دادنامه معترض عنه باشد ارائه نشده است...." آرای بدوی را تائید کنند.
شما بفرمائید در چنین وانفسایی، وکلایی مانند من که سعی دارند تنها سرمایه کار شان، و نیز سلاح شان در محاکم : تقوی، تجربه، علم و جسارت باشد، چه می توانند بکنند و آیا این همه نباید موجب کم کاری، بل بیکاری فرهیختگان قضا و وکالت شود (هر چند خود را از زمره آن نمی داند)؟
شاید نقل انديشمند و بزرگ مردي، چون حسنعلي خان اميرنظام گرّوسي در نامه ای به انديشمند و بزرگ مردي دیگر چون ميرزا تقي خان اميرکبير همین جا بی اشکال باشد که:
" ... هرچه مي دوم و به هر کجا مي روم، همان احمد پارينه ام و محمد ديرينه . ... نقش ها هر چه بود، زده شد؛ و کفش ها هرچه بود، دريده گشت؛ فايده نبخشيد و نخواهد بخشيد. و چه قطعه و تحريرات خوب به انجام رسيد، اما روغني به چراغ، و جرعه اي به اياغ نريخت. ... کارتهران به رشوه است و عشوه، رشوه را مال ندارم و عشوه را جمال. ... به خداي متعال، من تن به مردن داده ام، اما مرگ، جان مي کند؛ و پيش من نمي آيد. ... بخت بد بين کز اجل هم ناز مي بايد کشيد ... لابد بايد به اين و آن آويخت. ... آبروها، آب جو، شد، و رودها از سنگ سخت تر، که با اين خط و ربط، بايد ضبط گرسنگي کشيد، و تنگي و سختي ديد ... "
دوست عزیز !
وقتی اینجانب در کسادی دفتر وکالت خود به جای پذبرش کار وکالتی و انجام آن، بایستی وقت خود را مصروف علایق و مطالعات شخصی مانند ادبیات، تاریخ، و روزنامه و وقایع و مسائل روز اجتماعی و سیاسی نمایم، طبیعی است ماحصل و غالب نوشته هایم ، امور غیر حقوقی باشد.
وقتی احساس می نمایم، که درگیر کردن اندیشه و وقت و انرژی با مسائل حقوقی در خارج و در میان جامعه حقوقی پژواکی ندارد و آب در هاون کوبیدن است چرا بایستی کشف یک مجهول و موضوع ادبی و تاریخی و ادبیات عامیانه و غیره را بر کشف و بررسی یک موضوع حقوقی ترجیح دهم.
به قول قدیمی ها خداوند در و تخته را با هم جور کرده است و صد البته امثال ما بایستی طرد شده باشند. و نظم عین بی نظمی امروزی را بر هم ریزند.
بی تردید راز ننوشتن و کم کاری مانند من در امور حقوقی (در حد و قواره خودشان) و شاید اساتید و پیش کسوتان همین ها باشد.
شما حجم مقالات حقوقی آمده در سایت های حقوقی و نیمه حقوقی را ببینید چند درصد از آنها حرف تازه دارند و صرفاً سرهم کردن نظریات پیشینیان نیست، چند درصد آن ها کاربردی بوده و می تواند باری از بار قضایی کشورمان را بردارد ....
اگر بخواهم این نفثه المصدور را ادامه دهم، درد دل ها، مثنوی هفتصد من کاغذ است که در این مقال نمی گنجد، لذا به همین حد بسنده می شود.
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
چون میرود این کشتی سرگشته که آخر جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم
المنه لله که چو ما بیدل و دین بود آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم (منبع : گنجور)
ضمن اینکه ادب را در امتثال امر می داند و سعی کرده تا پاسخ شما چشم باشد.