محاق
لب نهادن، بر لبان پلاسیده زمین،
غمزه شب پره آسمان، در منظر مرد
و جنبیدن دغدغه های او
در زهدان گرگی ماده.
کوهها - که حسرت بلند زمین اند -
سکوت خود را به پوی و تک گرگ های یله دشت می بخشند.
صدای قیچک کولی سحر
نشستن شبنم برصورت گلها و علفها
وزیدن باد سمّی از دل وارفته زمین
که گریه ی مرد و تری گلها را می زداید
گویی، وارنگی کلبه خموش شاعر
با هیچ آبی شسته نمی شود .
مشهد - 15/4/83