چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۱:۲۲ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

داستان طنز (معرفی بخش جدید وبلاگ)

همراه با مقدمه ای :

از شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب، بر کتاب حضرت فیل (کتاب توفیق)

این بخش، بخش تازه ای است که به وبلاگ اضافه می شود و همچون لطایف القضا خواهد بودُ یعنی کوشش ما در این بخش جمع آوری داستانهایی ادبی با موضوع حقوقی ( مسائل مربوط به قضا، قاضی، وکیل، دلیل، گواه، احوال شخصیه و ... ) است که می تواند شامل داستانهای فکاهی فارسی یا آثار طنز داستان نویسان بزرگ جهان (ترجمه شده) باشد.

هدف ما سوای جنبه اصلاحی و اجتماعی و حکیمانه طنز، زدودن خشکی و جدّ بودن مطالب وبلاگ، و فراهم آوردن موجبات انبساط روح و شادی خاطر است.

اجازه می خواهد به جای ورّ و روده درازی شخصی، در ادامه بحث عیناً قسمت هایی از نوشته دانشمند و ادیب بی همتا، شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب که به عنوان مقدمه کتاب حضرت فیل ( مجموعه 12 داستان فکاهی – انتقادی ، نشریه شماره 8 توفیق – خرداد 1347 ) منتشر شده است، تقدیم خوانندگان محترم وبلاگ می شود :

طنز نویسی تعبیه یی است هنرمندانه، که در وجود انسان اشک را به لبخند تبدیل می کند و درد را بشادی.

ظرافت طبع هنرمنست که می تواند این لبخند محجوب را که درون هر اشک، درون هر درد، و درون هر زندگی پنهان است بیرون بیاورد، جلوه دهد، و آن را بجای اشک و دردی بنشاند که بی انصراف از آن روح نمی تواند شوق و شادابی خود را حفظ کند و با یأس و بدبینی کشنده نیفتد .

با این تعبیه ظریف است که انسان توانسته است حتی در نامساعدترین احوال تاریخ خویش آنچه را در دل دارد بی ترس بیان کند و در عین حال کسانی را نیز که افشاء آنچه وی در دل دارد، بزبان آنهاست زیاد نرنجاند و به خشونت و خیره سری بیشتر وادار نکند.

ازاین گذشته بسا که در یک طنز استادانه، خواننده می تواند نه "بر" قهرمان حکایت – قهرمان مورد طنز- بلکه "با" او بخندد، از آنکه طنز نویس حتی می تواند قهرمانی را که در وجودش یک چیز خنده دار مورد طنز هست تبدیل کند به یک کاشف – کاشف آن چیز و اینجاست که طنز باوج می رسد و لطف و ظرافت آن مانع میشود از آزردگی ها و خشونت ها .... بله، این لبخند محجوب معمائی، در زندگی انسان همه جا هست، نکته آن است که آنرا بتوان بیرون آورد و شناخت.

حتی در جدی ترین و عبوس ترین چهرهای زندگی نیز لامحاله یک چیز خنده دار هست. اما تنها دقت و هوشمندیست که آن را می تواند کشف کند. آن هم در صورتیکه از یک دیدگاه درست بآن نگاه کند.

از مرگ چیزی دردناک تر هست. مرگ که سوغاتی جز اشک و آه ندارد و قلب را در طوفان درد و تاثر خفه می کند؟ اما همین مرگ پس از وحشت و درد برای یک هوشمند نکته بین که از دیدگاه درست بآن نگاه می کند پوچ است و خنده دار. موجود پر قدرتی که در گیر و دار غرور بد فرجام خویش میخواهد تمام کائنات را لگام بزند وحرکات اجرام آسمانی را نیز بدلخواه خویش نظم و نظام بخشد یک دفعه در یک چشم بهمزدن بخاک می افتد، نه اراده دارد نه حرکت، نه میتواند از جا تکان بخورد و نه حتی یک مگس را میتواند از خود دفع کند و تمام قدرت و اراده پایان ناپذیر لجام گسیخته اش باد هوا میشود و تمام .

کسی که از یک نظرگاه بلند، و دور از تاثرات قلبی، باین غرور در خاک رفته می نگرد، نمیتواند از خنده خودداری کند و باد و بروت "یارو" را در خور یک خنده عارفانه نبیند .

این خنده ها شاید بیش از حد جدی و بیش از حد دردناک باشد، اما مگر در زندگی – در حیات روزانه- هم چیزهایی دردناک بسیار نیست که بیش از یک لبخند طنز آمیز نمی ارزد .

هم زرنگی ها و سادگی های بیش از حد مایه خنده میتواند شد و هم خست ها و ولخرجی های بیش از حد .

آیا نمایشنامه خسیس مولیر را دیده اید؟ در وجود این آقای " هاپارگون" خست یک درد بی درمان است. بله، این خست نفرت انگیز پیرمرد که خود وی آنرا صرفه جویی میخواند و احتیاط، برای اهل خانه که زیردست وی محکوم به گرسنگی و محرومیت دائم هستند البته دردناک است و سرشار از محنت و اشک. اما از دیدگاه کسی که خودش با این عذاب دردناک محکوم نیست چه؟ چنین کسی که از دیدگاه درست بکارها می نگرد و می بیند خسیس بی نصیب از ترس آنکه مبادا یک روز، ولخرجی او را بگدایی بیندازد تمام عمر را مثل یک گدا زندگی می کند، تمام وجود وی را چیزی می یابد مضحک و مسخره آمیز.

بدینگونه، هر چیزی در زندگی انسان یک جنبه مضحک دارد که فقط کسی میتواند آن را بدرستی کشف و درک نماید که از دیدگاه مناسب ببیندش و دور از خشم و تاثر.

این دیدگاه اهمیت بسیار دارد زیرا بی آن جنبه مضحک آور کشف شدنی نیست . آنچه ظرافت"Humour" نام دارد و اثار طنز نویسان را برای ما جالب و دلآویز می کند در همین نکته است که این نویسندگان توانسته اند از دیدگاه مناسب بدنیا نگاه کنند و بدین ترتیب پوچی دردانگیز اما غالباً خنده داری را که در آن هست کشف و بیان نمایند .

نویسنده و فکاهی نویس حاجت ندارد که برای شکار مضمون خنده دار ساعتها در کمین حوادث بنشیند و از رویدادهای زندگی آنچه را با مقصود وی مناسبت دارد برگزیند. در هرچه بنگرد می تواند مضمونی را که مطلوب اوست پیدا کند بشرط آنکه از دیدگاه مناسب بدنیا نگاه کند. زندگی پر است از چیزهای خشم انگیز که آدم های سختگیر را دیوانه می کند اما از نظر کسانی که به آسانی درک می کنند آدم تمام دنیا را نمی تواند با خواست و اراده خویش منطبق نماید، باهوش ظریف نکته یاب خود جنبه های مضحک آن چیزها را کشف می کنند و از درد و مصیبتی که ره آورد خشم و تاثر است خود را منصرف می دارند .

نویسندگان آثار فکاهی که این نمونه یی از طرز فکر و بینش آنهاست این جنبه های مضحک زندگی را برجسته تر نشان می دهند و بارزتر. در تمام بنیادهای "Institutions" انسانی این جنبه مضحک وجود دارد و درهمه گوشه و کنارهای زندگی آن را می توان یافت .

در بین بنیادهای اجتماعی هیچ چیز جدی تر، خشن تر، و بیرحمانه تر از عدالت نیست. از عدالت که همه جا همراه است با استنطاق، مجازات، حبس، و حتی شکنجه .

خوب، باز اینها یک حرفی است اما اعدام چه؟... در باره اعدام هیچ درست فکر کرده اید که چیست؟ یک گنهگار را جامعه بسبب تجاوزی که وی به حدود و حقوق آن کرده است مجازات می کند. حبسش می کند و او را از آزادی که شاید بتوان گفت باین صورت که در جوامع انسانی هست جامعه و نظم و انضباطش آن را بوجود آورده است – محروم می کند. این البته نامعقول نیست و راهی بدهی می برد، چیزی را که جامعه باین آدم داده بود حالا از او پس می گیرد. اما در مورد اعدام چه؟

آیا حیات این خور و خواب و خشم و شهوت ناچیز را که حتی گاو و استر و مار و مور هم از آن بهره دارند، جامعه باین آدم داده است تا حق داشته باشد آن را با یک حکم، با یک رای، و با یک مشورت از وی باز پس بگیرد؟

بعلاوه اگر جامعه – روح انسانیت را می گوئیم – بزبان آید آشکارا نخواهد گفت که من در هیچ یک ازین بنیادهای انسانی نماینده یی ندارم و این آقایان حاکم و قاضی و وکیل دعاوی و مستنطق و مدعی العموم را که بنام من حرف می زنند بهیچوجه نمی شناسم .

با این همه فریاد این زبان بسته - جامعه را عرض می کنم – بجایی نمی رسد. قانون عدالت اجرا میشود و بدبخت متهم محکوم . بسیار خوب، آن متهم که از دیدگاه خویش ، دیدگاه عادی، باین محکمه نگاه می کند آن را چه می بیند ؟ یک قتلگاه ، یک سلاخ خانه؛ که آقای مدعی العموم با تمام عمله جات دستگاه خویش در آن جز به سر بریدن و شقه کردن و پوست کندن متهم راضی نمی شوند. برای آنها قضیه البته جدی است و قانون نمی تواند شکار خود را از دست بدهد. اما کسی می تواند جنبه مضحک قضیه را کشف کند که به قانون و جریانش نگاه کند، و بخشونت و سردی آنها.

اینجاست که ماهیت واقعی قانون و مجریان برملا میشود و قانون و مجریان آن عبارت میشوند از وجودهایی کور، بیرحم و آکنده از قساوت.

فقط وقتی این بیرحمی کور و سفاهت آمیز قانون آشکار میشود، می توان جنبه مضحک آن را شناخت . بله، از دیدگاه یک فکاهی نویس است که عدالت، با وجود تمام اسباب و وسایل وحشت انگیزی که دارد، با وجود استنطاق، شکنجه، پاسبان، نطق و خطایه، لباس سیاه و کلاه شاخدار که همه برای ترسانیدن خلق خدا اختراع شده است، باز چیزیست خنده دار. نه!!

آیا آدم هایی که در ظاهر چشم بینا و عقل سالم دارند، وقتی مرتکب سفاهت میشوند ما را خنده می گیرد؟ بله . در واقع خنده تا یک اندازه ناشی از همین نکته است. دلم نمی خواهد در مقدمه یی که بر یک مجموعه داستانهای فکاهی می نویسم آن قدر اسم های قلمبه و نامأنوس حکماء و نقادان مختلف را ذکر کنم که خواننده ذوق و لذت داستانها را فراموش کند اما سربسته عرض می کنم که خنده را بسیاری از حکماء ناشی دانسته اند از اینکه خنده کننده نوعی تفوق احساس می کند بر کسی که وی بر او می خندد، خاصه تفوق بر عقل و فهم او.نه!

آیا عدالت وقتی در مورد آقای توماس میلیو (قهرمان داستان "عدالت" که بعنوان نخستین داستان تقدیم خوانندگان محترم وبلاگ می شود) انجام میشود - اما کدام متهم هست که تاحدی توماس میلیو نباشد؟ - سفاهت است حتی چیزی آنسوی سفاهت؟ اما اگر میلیو باین سفاهت تسلیم میشود چه چاره یی دارد. مگر می تواند دست تنها با یک جامعه، یا یک چیزی که بنام او سخن می گوید، به پیکار برخیزد ؟

خوب، یک قصه فکاهی که شما را بر سفاهت این نوع عدالت می خنداند شاید یک روز سبب شود که در کنار یک میلیو – یک توماس میلیوی دیگر قرار گیرید و او را دیگر تنها نگذارید. شاید ....

... در ادبیات، نوشتن چیزهای فکاهی، بی شک دشوارتر و ظریف تر ازنوشتن چیزهای جدی است . یک جای دیگر درین باره بحث کرده ام و گمان دارم درک و فهم چیزهای مضحک، طنز و لطیفه – هوش انسان را بمبارزه می طلبد نه قلب او را.

یشتر مردم از حیث قلب و احساس با هم شباهت دارند، تفاوت مراتب در عقل است و هوش. پیداست که ابداع چیزی که هوش و عقل اکثر مردم را ارضاء می کند مهارت و قدرت بیشتر می خواهد تا ابداع اثری که فقط با قلب مردم سر و کار دارد و با احساس آنها . بسیاری فکاهی نویسان در واقع نوابغ بزرگ بوده اند.

مارک تواین با لطیفه های خویش تمام امریکا و انگلستان را تسخیر کرد و می گویند یک بار ابراهام لینکتن رئیس جمهور امریکا جلسه هیات دولت را تعطیل کرد تا یک اثر او را با فراغت خاطر مطالعه کند .

چخوف یک طنز نویس جدی بود که میتوانست " ابتذال" را – هر قدر در نقاب جلال و جبروت ظاهری روی پنهان کرده باشد – بی نقاب کند و برملا.

این طنز نویسان غالباً قاضی هایی هستند خشن و سخت گیر که می خواهند ابتذال و بی عدالتی را محکوم کنند و منفور.

انتخاب و ترجمه آثاری از اینگونه نویسندگان، البته ذوق لطیف می خواهد و قریحه روشن . اما این مجموعه آیا ترجمه یی چندست از این گونه آثار ؟ در حقیقت لحن عبارت بقدری فارسی است و اشخاص داستان باندازه ای طبع و نهاد انسانی دارند که این داستانها را بآسانی نمیتوان ترجمه خواند. طنز نویسی، مخصوصاً برای عامه، زبانی دارد که ورای زبان داستانهای جدی است. تنها عبارت از بکار بردن لغات شکسته و عامیانه نیست. بکار بردن الفاظ و تعبیراتی است که خودشان می توانند از راه تشبیه و کنایه چیزهای جدی را تبدیل کنند و به چیزهایی مضحک.

دهخدا، نویسنده چرند و پرند های صور اسرافیل اولین کسی بود که در فارسی این زبان را شناخت و درست بکار برد . این زبانی است که همه طنز نویسان ما به سرّ آن راه نبرده اند . نمیدانم داستان " کباب غاز" جمال زاده را خوانده اید یا نه ؟ این، یک داستان چخوفی است آکنده از لودگی و ظرافتی که در طرز و برخورد همقطارهای اداری است، در چهل سالی پیش از این – اما لغتهای نامانوس و تعبیرات آخوندی که در آن قصه هست فهم آن را امروز برای عامه مشکل میکند و لذت بردن از آنرا مشکلتر. اما " توفیق" این زبان را خیلی خوب بدست آورده است و خیلی هم استادانه مهارش کرده. شاید برای شما که این یادداشت را میخوانید این نکته چندان مهم نباشد اما برای من که سروکارم با درس و بحث زبان فارسی است و با ادبیات آن ؛ نکته یی است مهم و یاد کردنی .

چون از ادبیات فارسی سخن در میان آمد باید این نکته را هم بیفزائیم که :

طنز نویسی در ادبیات ما گه گاه بیش از حد لازم آلوده بشوخیهای راجع به امور جنسی شده است. درست است که این کار هم به سوزنی و عبید زاکانی و ملا دوپیازه و یغما و قا آنی و ایرج و امثال آنها اختصاص ندارد، درست است که در اروپا هم از لوسین"Lucidn" یونانی گرفته تا بوکاچیو"Boccacio" ایتالیایی و رابله "Rabelsis" فرانسوی بیشتر لطایفشان از همین گونه بوده است اما آنچه طنز قدما را به هزل و – حتی – وقاحت میکشاند ظاهراً تا حدی سببش یک عکس العمل ذهنی آنها بوده است برضد ریاکاران و زاهد مآبان که نوعی ادب پوچ لفظی را امتیازی میدانسته اند برای خویش ....

نوشته و انتخاب : محمد مهدی حسنی

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »