شعر سپید یا شعر شاملوئی ؟
نوشته : تقی خاوری *
اگر هنر را به مثابه یک گوی شفاف در نظر بگیریم، یک نیمه آن استعداد هنرمند و نیمه دیگر آن تلاش مستمر و پی گیر و خستگی ناپذیر هنرمند است، تا شکل مورد نظر خود را، از لابلای یافته ها و دانسته های خویش و آثار ارزشمند و کهن سرزمین خود فراچنگ آورد تا آن را بصورت نحله ای جدید و شکلی نو در عرصه هنر ارایه دهد. این نمونه در زمینه شعر و شاعری احمد شاملوست، که بی تردید یکی از شاعران مطرح و ماندگار معاصر به شمار می آید، با تلاش و کوششی که خود به آن معتقد بود و اذعان داشت و حتی یک سال قبل از مرگ خود گفته بود : " پیری مفهومی ندارد وقتی که هم اکنون نیز در حال فراگیری و آموختن ام ...(نقل به مضمون) و این تلاش تا لحظه ای آخر استمرار می یابد تا از او شاعری بزرگ و نوآورد و سنت شکن بیافریند. شاعری که با جسارت خاص خود شعری می آفریند که در تاریخ شعری ایران بی سابقه است شعری با اجزا و عناصری از نوع دیگر و این همه به آسانی به دست نیامده که حاصل بیش از نیم قرن پی جویی و تلاش خستگی ناپذیر اوست .
در این پژوهش اگرسعی شده است مثال هائی از مولف های شعرهای شاملو در مقابله با متون ارایه شود بیش تر به لحاظ شناخت طرز کار و شیوه و شگرد شاملوست .
توضیح این که در این نوشتار اجزا و عناصر شعر شاملو مورد بحث و بررسی قرار می گیرد و همچنین موسیقی زبان او که اساس همگرائی کار شاعر است با سایر عناصر شعری.
نیز چگونگی برداشت این شاعر بزرگ از متون کهن و دریافت هوشمندانه ای وی از این میراث زیبا و ارزشمند و آوردن آن برگرفته ها در عرصه شعر معاصر، به ویژه نحوه کاربرد آن در مولفه های کلامی، و هم چنین تبحر و مهارت او در زبان و بهره گیری اش از آنات و لحظات زبان فارسی و غنی بودن او با پشتوانه محکم از زبان چندین قرن آثار کلاسیک و زبان رایج و ارایه آن در شعر سپید، شامل غور و بررسی ست .
خلاصه این که مسیری که شاملو در طی چندین قرن در شعر طی نموده ما اکنون آن را تماشا می کنیم و در می بابیم که این شاعر مطرح زمانه ای ما، برای دریافت حتی یک کلمه تا چه اندازه سعی و تلاش نموده است با جستجوی پی گیر در لابلای متون و این کار آسانی نیست کما این که بامداد شدن شاملو هم کار آسانی نبود، تردیدی نیست یک سوی کار شعر و شاعری شامل بررسی و دریافت از متون بوده است و این مایه را تا آخر به جستجو بوده و از این روی می بینیم که مولفه های زبان شاملو برگرفته از نثر دوره ی اول و دوره ی دوم زبان فارسی دری ست که با زبان حال پیوند خورده و در نتیجه زبانی آهنگین با لحن ارگانیک در ساخت ارایه داده است که در شعر معاصر دارای شکلی منحصر به خویش می باشد .
این زبان با پروسه ها در متون و ردیابی یافته های زبانی از نثر دوره ی اول تا آخر دوره ی دوم امتداد می یابد .
گو این که شاعر بیش ترین نظر گاه اش منظر نثر دوره ی اول و تاکید بر ساختار زبانی این دوره است . به عبارتی کاربرد اجزائی از دوره ی مذکور در شعرهای او لحاظ شده است .
اکنون نمونه هایی از آن آورده می شود، به عنوان مثال : کلمه "اندر" در شعر شاملو که خاص دوره اول است:
انکار عشق را چنین که به سرسختی پا سفت کرده ای / دشنه ای مگر/ به آستین اندر/ نهان کرده باشی/(1)
در سروده ای دیگر : اکنون که چنین/ زبان ناخشکیده به کام اندر کشیده خموش ام / ... / و انسان جاودانه پا دربند / به زندان بندگی اندر بماند(2)
مثال از "حدود العالم" : " و دیگر رودیست اندر حدود طبرستان آنرا تیژن خوانند....(3)
تاریخ سیستان : " چون خط و شعر او بدبد خجل ماند و اندر او را پیش خویش آورد و عذر خواست و دو یاقوت گرانمایه بدست همی گردانید ...(3)
تاریخ بلعمی : " جمشید را گفتار ابلیس اندر دل کار کرد و گفت من خدای آسمان و زمینم...(5)
کشف المحجوب : " مراد اندرین آنست که علم محل کمال است و جهل محل طلب(6).
به نوشته بهار در کتب نثر قدیمی که می توان بدان ها اعتماد کرد هر قدر جستجو شد همه جا اندر استعمال شده است و لفظ در که مخفف اندر است در عهد غزنویان پیدا آمده و یکی از دلائل کهنگی نثر در صورتی که تاریخ نوشتن آن معین نباشد (به شرط عدم تصرف کاتبان) همین مطلب است ....(7)
الف ندا - الف ندا یا تفخیم یا تعجب در شعر شاملو :
ابلها، مردا / عدوی تو نیستم من انکار توام(8) و گاه بعد از صفت آورده می شود مانند: خوشا پر کشیدن خوشا رهائی/ خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی (9) و همچنین به صورت الف اعجاب مانند: دریغا درّه ی سرسبز و گردوی پیر ... / دریغا مهتاب و / دریغا مه / که در چشم انداز ما کوهسار جنگلپوش سر بلند را / در پرده ی مشکی / میان بود و نبود / نهان می کرد / ... / دربغا باران / که به شیطنت گوئی / دره را / ریز و تند / در نظرگاه ما / هاشور می زد/ (10)
مثال از تذکره الاولیاء عطار: " پس خلق جمع آمدند برای نماز جنازه و به آخر بود بدانست که حال چیست، گفت عجبا، کارا، جماعتی مردگان آمده اند تا بر زنده نماز کنند(11).
تاریخ بیهقی : احمق مردا که دل در این جهان بندد(12)
نامه های عین القضات همدانی: جوانمردا مرا یقین شده است در سلوک که اهل همه مذاهب راست بوده است و در روزگار روات آن مذاهب را تحریف کرده اند *
"با" به معنی "به" در شعر شاملو :
" با ما گفته بودند آن کلام مقدس را / به شما خواهیم آموخت/ و لیکن به خاطر آن عقوبت جانفرسای را تحمل می باید تان کرد ... / (13)
قاضی تقدیر با من ستمی کرده است / به داوری / که میان ما را خواهد گرفت / من همه خدایان را لعنت کرده ام / همچنان که خدایان مرا/(14)
با چشمان تو مرا به الماس ستاره ها نیازی نیست(15)
با آنان بگو که با تو / مرا پروای دوزخ دیوار ایشان نیست/(16)
باز با خود میگفتم / بودن دیگر است/ و شدن دیگر / آن که شد / باری از شدن تر باز نخواهد ماند(17)
مثال از تذکره الاولیاء عطار: از روزی دهنده باید پرسید، مرا با این فضولی چه کار؟ ... با ایشان گفتم : گناه من چیست؟ گفتند تو آمده ای بوریای مسجد بدزدی....(18)
نامه های عین القضات همدانی : آمدم با مقصود تو، مسئله ترا جز بذوق مکشوف نشود(19)
جهانگشای جوینی : قومی که با اجل عنان گیر شده بود با مرو مراجعت کرد(20)
کشف الاسرار وعدّة الابرار: خداوند می فرماید شما را که امانت ها با خداوند نشان دهید(21)
از این دست :
این نمونه در شعرهای شاملو که ترکیب زیبائی هم هست اغلب مشاهده می شود : زمین را برکت باران ها شدن / مرگ فواره / از این دست است / ورنه خاک/ از تو باتلاقی خواهد شد (۲۲)
تنها / آگاه از دست کار عظیم خویش / تا جهان / از این دست/ بی رنگ و غم انگیز نماند / تا جهان از این دست / پلشت و نفرت خیز نماند/(23)
و همچنین تبدیل کلمه ی "این" به "آن" :
ورنه / میلاد تو جز خاطره دردی بی هوده چیست/ هم از آن دست که مرگ ات / هم از آن دست که عبور قطار عقیم استران تو / از فاصله کویری میلاد و مرگ ات؟ (24)
در مجالی تنگ هم از این دست/ در حریر ظلمات / در کتاب آفتاب/ (25)
... این نمونه را حافظ با تخفیف الف به کار برده است :
گر تو زین دست مرا بی سر و سامان داری / من به آه سحرت زلف مشوش دارم /(26)
باء زینب در شعر شاملو :
گفتم نبخفتی شهر / همه شب / به نجوا / نگران چه بودی؟ (27)
تردیدی بر جای بنمانده است/ مگر قاطعیت وجود تو / که از سرانجام خویش / به تردیدم می افکند /*
خدا را مصرف کردم / و لعنت شدن را بر جای / چیزی به جای بنماندم /(28)
مثل این است همه چیز در او / سایه در سایه ی غم بنهفته است/ (29)
اسرار التوحید : چون دانستی که اندرو نشان پاک ببود، آنگه کلمه ای بگفت و آن فراهم آمد... (30)
خواجه بلفتح گفت: خواجه طاهر با ما بنیامد، تا شیخ از وداع گاه بازگشت و با شهر نیشابور شد... و به هر دعوت که شیخ را ببردندی، او از جهت̗ موافقت̗ شیخ حاضر آمدی و به سماع بنشستی... (31)
چهار مقاله : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و بتن و توش خویش باز رسیدند و شایسته میدان و حرب شدند نصرین احمد روی بهری نهاد و بدر شهر بمرغ سپید فرود آمد و لشکرگاه بزد و بهار گاه بود، شمال روانه شد(32)
تاریخ بلعمی : پرویز به میان دو لشکر اندر بماند، پس سر بر کوه نهاد و بتاخت تا نزدیکی کوه (33)
تاریخ بیهقی : بر درگاه کوس فرو کوفتند و بوق ها و آئینه پیلان بجنبانیدند و بلگاگتین و دیگر حُجّاب در دویدند، بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد و بر مصلّی بنشست، رسول صندق های خلعت بخواست پیش آوردند هفت فرجی برآوردند یکی از آن دیبای سیاه و دیگر از هر جنس و جامه های بغدادی مرتفع امیر بوسه برآن داد و دو رکعت نماز بکرد(34)
پیشاوند "بر" :
که در برخی شعرهای شاملو بر سر فعل می آید مانند :
ترا چه سود / فخر به فلک برفروختن / هنگامی که/ هر غبار راه لعنت شده نفرین ات می کند .../(35)
آنجا که قدم بر نهاده باشی/ گیاه / از رستن تن می زند(36)
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد / که مادران سیاهپوش / داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد/ هنوز از سجّاده ها سر بر نگرفته اند/ (37)
... چشمان ایشان هنوز / از وحشت توفان / برگشاده است /(38)
نخستین که در جهان دیدم / از شادی غریو بر کشیدم / من آه/ آن معجزت نهائی / بر سیاره ی کوچک آب و گیاه /(39)
تمهیدات عین القضات : اگر می دانی که مرگ ضرورت است خود را خواب خرگوش مده! پنبه از گوش برگیر چنان که آزاد مردان کردند (40)
شرح شطحیات روزبهان بقلی : برخوان ای دیدۀ بی دیده بکدام دیده در آن جمال نگری... نقل از همان جا : منادی کردند که صوفیان را بگیرید و همه را گردن زدند جماعتی متفرّق گشتند نوری و ابو حمزه و رقاق را رحمةالله علیهم بگرفتند قتلشان بفرمودند سیّاف شمشیر برکشید نخست نوری در پیش آمد و گفت این چه دلبریست؟ گفت حیات من̗ بر یاران ایثارست .
اسرار التوحید : شیخ هنوز در آن سماع بود، یک نعره بزد و حسن را گفت "قفل بر کش" حسن قفل برکشید پرّۀ قفل برآمد درواز باز کردند و بیرون شدند و دروازه بان در ببست، چون به صحرا شدند روزگار با تشویش بود و ماهتاب در آن شب نبود. *
پیشاوند باز :
در قدیم غالباً پیشاوند افعال بوده است و دومعنی بفعل می بخشیده یکی معنی تکرار و اعاده و دیگر معنی ایضاح و روشن کردن معنی. چون : باز گفتن، باز آوردن، باز خواستن، باز پرسیدن، باز نمودن .... (42)
این نمونه در شعرهای شاملو نیز آورده شده و به عنوان مثال :
نومیدان را امیدوار ساخته ایم / تا تبار یزدانی انسان / سلطنت جاویدان اش بر قلم رو خاک باز یابد /(43)
دو شیخ در ظلمات / در ر قص جادویی/ خسته گی ها را باز نموده اند/ ما رقصیده ایم / ما خستگی ها را باز نمو ده ایم /(44)
ای تمامی دروازه های جهان! / مرا به باز یافتن فریاد گم شده ی خویش/ مددی کنید/(45)
به باز جست تو برخاسته ام / تا در پایتخت عطش / در جلوه ی دیگر بازت یابم(46)
بردگان فراری / حلقه بر دروازه سنگین زندان اربابان خویش/ باز کوفته اند (47)
از تمامی فاجعه آگاه است / و غم نامه ی مرا / حرف به حرف/ باز می شناسد /(48)
از کلامت بازداشتند / آن چنان که کودک را/ از بازیچه/(49)
مثال از اسرار التوحید : راه گم کردم چون مدهوشی شدم و پاره ای از هر سوی بدویدم تا باشد که راه بازیابم ... پاره ای از آن آب بخوردم و وضو ساختم و دو رکعت نماز گزاردم و سجده شکر کردم که حق سبحانه و تعالی جان باز داد (50)
او از اسرار بندگان حق سبحانه تعالی چگونه خبر باز دهد (51)
تذکره الااولیا: شفیق بیرون دوید و کافران را هزیمت کرد و باز آمد(52)
همان جا : هارون بگریست و او را به اعزازی تمام باز گردانید .
تاریخ بیهقی : چون ازین فارغ شوم آنگاه بسر آن باز شوم (53)
همان جا: اگر صواب چنان ببیند که ایشان را به خانه باید فرستاد، باز فرستد و خطّ و مواضعه بدیشان باز دهد و بونصر باز آمد و با خواجه بگفت و امیر برخاست از رواق و در سرای شد ... (54)
حرف "تا" بجای "که" :
در شعر شاملو: دیرست تا سوز مهاجم / پا سست کرده است / و بدین رسالت دیرست تا مرگ را فریفته ام/(55)
من چنان / چون کاج های پیر/ تاریکم پنداری / دیرگاهی ست / تا خورشید برجانم نتابیده است (56)
در سبک شناسی می خوانیم که " این حرف [تا] که از ادات بیانیه ی زمان و مکان است. در قدیم بیش تر از امروز به کار می رفته است مثال از بلعمی :" نوح نخست زاغ را بفرستاد که شو و بر زمین بنشین و بنگر تا آب چند مانده است" در اینجا تا به جای که بیانیه آمده است (57)
و دیگر کاربرد حرف "را" به جای "برای" :
در شعر شاملو: لب خندشان / لابه و تزویر است/ انعام را / بطلب دامن فراز کرده اند(58)
بادام بی مغزی می شکنیم / یاد یاران را (59)
خامش منشین خدا را / پیش از آن در اشک غرقه شوم / از عشق چیزی بگو (60)
آه اگر آزادی سرودی می خواند /کوچک/ هم چون گلوگاه پرنده ای / سالیان بسیار / می باید دریافتن را/ "61"
از تاریخ سیستان : "غرض مصطفی را بوده و دین اسلام را...." (62)
اسرار التوحید : " گفت آن آب که ما را، از آن وضو می باید ساخت هنوز از چشمه بیرون نیامده بود ، این درویش منتظر آن بود تا آب از چشمه بیرون آمد، او بیاورد شما داوری مکنید... شیخ گفت : یاد داری که فلان روز، استاد ما را املا می کرد... (63)
اسماء اشاره ای مرکب: "آنک" و "اینک" :
در شعر شاملو : آنک قصابان اند / بر گذرگاه ها مستقر / با کنده و ساتوری خون آلود/ روزگار غریبی ست نازنین (64)
آنک منم/ که سرگردانی هایم را همه/ تا بدین قله جل جتا پیموده ایم (65)
آنک منم پا در طیب باژگون نهاده/ با قامتی به بلندی فریاد /(66)
اینک چشمی بی دریغ / که فانونس اشکش/ شوربختی مردی را که تنها بودم و تاریک
لبخند می زد/ (67)
اینک موج سنگین گذر زمان است که چون جوبار آهن / در من می گذرد /(68)
به نوشته ی ملک الشعرا بهار : " آنک در مورد اشاره دور که به حالت تنبیه یا تبشیر باشد می آمده است. و اینک در مورد اشاره نزدیک در همان حالت خاقانی گوید:
در ابخاریان آنک گشاده حریم رومیان اینک مهیا (69)
و گاه آنک در مورد آن وقت یا آن جا ... مثال از تاریخ سیستان : او را بدان اسرائیل خواندند که او اندر بیت المقدس بود و آخر همه کس بیرون آمدی و پیش از همه اندر شدی همه چراغ ها دیدی فرو کرده زان عجب داشت اندر مسجد نهان شدی تا این کی همی کند چون زمانی بود : آن کس را بیافت و بگرفت ... آنک نام اسرائیل : بر یعقوب نهادند زیرا که آن جنّی را اسیر کرده بود" که این جا به معنی آن گاه یا آن وقت یا آن ساعت است" *
پیشاوند "در" :
این پیشاوند در شعرهای شاملو پرکاربرد است :
به زمانی که خود در نرسیده بود / چنین زاده شدم / در پیشه جانوران و سنگ /(70)
جنگل آینه ها به هم در شکست / و رسولانی خسته بر این پهنه نومید فرود آمدند /(71)
شکوهی در جانم تنوره می کشد / گویی از پاک ترین هوای کوهستان/ لباب/ قدحی در کشیده ام (72)
دالان تنگی را که در نوشته ام/ به وداع فرا پشت می نگرم/ (73)
آسمان / بی گذر از شفق/ به تاریکی در نشست/ (74)
ناگهان / عشق/ آفتاب وار/ نقاب برافکند/ و بام و در/ به صوت تجلّی در آکند /(75)
این آئینه ئی که از بود خود آگاه نیست/ مگر آن دم که در او نگرند/(76)
مثال از تذکره الاولیاء : چون برفت چراغ بمرد خواست آب خورد کوزه از دستش در افتاد و شکست .... (77)
... نمد او گرفت و در پوشید و کلاه او بر سر نهاد و بعد از آن پیاده در کوه ها و بیابان ها می گشت تا به مرو رسید آن جا پلی دید، نابینائی را دید که از پل درگذشت (78)
تاریخ بیهقی : "... و عمامه قصب بزرگ اما بغایت باریک و مرتفع و طرازی سخت باریک و زنجیره ئی بزرگ و کمری از هزار مثقال پیروزه ها در نشانده*
... و بسیار سخن رفت در معنی وزارت، تن در نمی داد و گفت بنده غریب است میان این قوم و رسم این خدمت نمی شناسد... لفظ مبارک بیافت و بازگشت بدانکه مواضعه نبید برسم و درو شرایط شغل در خواهد (79)
"فراز " :
سبک شناسی : " فراز دارای معنی های بسیار و منجمله به معنی بالا، ضد نشیب و فراز برابر فرود و فرا، ضد باز به معنی بسته است چنان که فرخی گوید:
من و او هر دو بحجره در و می مونس ما باز کرده در شادی و در حجره فراز
حافظ فرماید:
حضور مجلس انس است و دوستان جمعند و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
" بهار توضیح می دهد که در شعر فرخی به معنی بسته شدن افاده شده است. (80)
و شاملو سروده است : در معبر قتل عام/ شمع های خاطره افروخته خواهد شد/ دروازه های بسته / بناگاه فراز خواهد شد/ که به معنی بسته شدن افاده شده است ، یا :/ کوه است این/ شکوه پا در جائی / فراز و فرود/ و گردن کشی بی این که بداند / (81)
"فرو" :
" از پیشاوندهای دری ست که من باب تاکید فعل آورند، چون : باران فرو ایستاد درخت ، درخت فرو خشکید، مرد را فرو گرفتند و گاهی مثل فرا جهت فعل را مشخص می سازد چون باران فرو بارید، مرد فرو خفت، برگ فرو ریخت، گیسو فرو آویخت. کسائی گوید:
بانک جراد بشنو در باغ نیمروز همچون سبوی نو که به آبش فرو زنند
و فردوسی گوید:
فرو شد بماهی و بر شد بماه بن نیزه و قبه بارگاه (82)
و شاملو نیز من باب تاکید فعل آورده است: و قطره های خون / از حفره های تاریک چشم اش / بر گونه های استخوانی وی فرو می چکید/ (83)
و دیگر پیوستن حروف به ضمیر است :
مانند: حتی بگذار آفتاب نیز برنتابد / بخاطر فردای ما اگر / بر ماش منتی است/ (84) {توضیح اینکه نمونه های دیگری مانند : چه ت، کت، هرگزت، که تان ... در شعرهای او به کار رفته است}
مولوی و یا به قول شاملو، ملای روم در فیه ما فیه از این نمونه آورده است: "میان بسته بود و کار می کرد و دوش می گفت که این مکن و آن بکن (85)
گاه شاملو عبارت هائی به کار برده مانند: باش تا میوه غرورت برسد/(86)
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد/ که مادران سیاه پوش داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد/ هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند/(87)
کشف الاسرار : "باش تا فردا که اینان از بندگی ننگ داشتند و برتری جستند و با ربوبیّت در کبریا و عظمت منازعت کردند ایشان را بر فتراک بیدولتی آن ناکس بندند(88)
عین القضات : باش تا موفقی را بشکّ راه دهند و بداند که ندارد باخلاس خود بینا گردد(89)
و در عین حال این مصراع معروف :باش تا صبح دولت بدمد....
و دیگر عبارت : "هم از آن" یا "هم از این" در شعرهای شاملو، چون: و خلق را دیدم / که حجره ها را همه / گرد بر گرد میدان انباشته بودند/ هم از آن گونه که صحن را/ و آری/ هم از این جاست/ فاجعه آغاز می شود/(90)
و مسجد من/ در جزیره ئی ست / هم از این دریا /(92)
پرواز در تداوم است / هم از آن گونه کز آغاز/(93)
عین القضات: این مایه رتبت را چندین تقریر کرد، در روزگار زمان، و هم از این عالم است(94)
کتاب الانسان الکامل: و آن که می گوید که بعضی از کارها درین عالم بی تربیت و بی نسق می رود ، هم از این جهت است که افلاک و انجم مدبّران عالم سفلی اند(95)
دیگر کاربرد عبارت "پس پشت" در شعرهای شاملو: از صف تماشائیان العازر/ گام زنان راه خود گرفت/ دست ها/ در پس پشت/ به هم در افکنده/(96)
پس پشت مردمکانت/ فریاد کدام زندانی ست/ که آزادی را / به لبان برآماسیده / گل سرخی پرتاب می کند/(97)
بنگر چه درشت ناک تیغ بر سر من آخته /آن که باور بی دریغ / در او بسته بودم اکنون که سراچۀ اعجاز پس پشت می گذارم(98)
زمان پیچ سیاه گردونه را / به هیأت فریادی پس پشت می گذارد/ (99)
تاریخ بیهقی: با سواری دو هزار آویزشی قوی کرد، پس پشت بداد تا ایشان به حرص از پس پشت آیند و از کمین بگذرند تا آن گاه کمین ها بگشایند و دو رویه در آیند و د رکار کنند چون ملطّفه منهی بر سید برین جمله در وقت نزدیک التونناش فرستادم و بنشستم تا احتیاط کند چون به دشمن نزدیک آید و حال برین جمله است، نکرده بودند احتیاط چنان که بایست کرد به لشکر گاه تا خللی بزرگ افتاد و پس شبگیر خصمان بدو رسیدند و نیک، نیک بکوشیدند و پس پشت بدادند(100)
در این سطور برخی عبارات و یا کلماتی که شاملو در سروده هایش به کار برده است مشاهده می شود مانند: "برین جمله"، "بایست" و تکرار کلمات چون "نیک، نیک".
وی سروده است: تا در عزای اردو، اردو مرده، بگرییم/ (101)
تا بر این دوزخ دوزخ نابکاری بشوریم /*
توضیح این که عبارت "پس پشت" در دیگر متن های قدیم نیز آورده شده اکنون نمونه ای از اسرار التوحید: "قامت گفت و به فریضه مشغول گشت ، من این بار گستاخ تر شده بودم آهسته از میان خاشاک بیرون آمدم و در پس پشت او بنشتم (102)
"حالی" به جای "اکنون" و "حال" :
چه شبی چه شبی! / شرم ساری را به افتاب پرده در واگذار/ که هنوز از ظلمات خجلت پوش / نفسی باقی است/ دیو عربده در خواب است/ حالی سکوت را بنگر/ (103)
اسرارالتوحید: شیخ گفت مبارک باد و بفرمود حالی تا آنچ آن زن فرستاده بود جمله هم آن جا به نان سپید و بریان و حلوا و بوی خوش بدادند، شیخ با جمع هم چنان روی به صحرا نهادند... (104) ... من حالی پای افزار کردم و پیش شیخ آمدم.... (105)
کلمات تصغیر در شعر شاملو :
نیم شب پلنگ پر هیاهوی قاشقکی برخاست... (107)
من بی نوا بنده گکی سر به راه نبودم / و راه بهشت مینوی من / بزرو طوع خاک ساری نبود/(108)
اسرار التوحید : "نانی بشکستم و از آن میان نازککی بیرون کردم و به وی دادم .... (109) .... خادم گفت: بقا باد شیخ راکه پارگکی در دل کرده ام شیخ را خوش آمد. گفت چون در دل باشد خوش باشد. (110)
چیزی بگوی :
از ترانه های کوچک غربت : چیزی بگوی / بیش از آن که در اشک غرقه شوم/ چیزی بگوی/ ... / خامش منشین خدا را / پیش از آن که در اشک غرقه شوم/ از عشق چیزی بگوی/"111"
اسرارالتوحید: حسن گفت دلم را هراسی می آورد چیزی بگوی یعنی بیتی بگوی حسن گفت مرا صوتی نبود، این بیت ها به تازی یادم آمد، بگفتم بی صوت و شیخ با سر سماع شد و نعره فرا زدن ایستاد... (112)
تذکرة الاولیا: عبدالواحدبن عامر گوید: باسفیان توری به عیادت او رفتیم از هیبت او سخنی نتوانستیم گفت، سفیان را گفت : چیزی بگو گفت یا رابعه دعاکن تا حق تعالی این رنج بر تو آسان کند.... (113)
یکی از گونه های کلامی در شعر شاملو : "یاء" انشائی ، "یاء" نکره و همچنین غیر شرطی ست که در سروده هایش پر کاربرد است نمونه ای چند: همه ی چیزی / ازپیش/ روشن است و حساب شده / و پرده/ در لحظه معلوم/ فرو خواهد افتاد (114)
پرواز عصیانی فواره ئی / که خلاصیش از خاک نیست/ و رهایی را تجربه ئی می کند/(115)
شد آن زمان که به جادوی شور و حال/ هر برگ را/ بهاری می کردی/(116)
نه نشانه خاموشی دیگران / که تا راندن شور چشمان را / کلکی بود/ پنداری (117)
کشف الاسرار : پیر طریقت گفت حبذا روزی که خورشید جلال تو بر ما نظری کند، حبذا وقتی که مشتاقی از مشاهده ی جمال تو ما را خبری دهد، جان خود طعمه سازیم بازی را که در فضای طلب تو پروازی کند، دل خود را نثار کنیم محبّی را که بر سر کوی تو آوازی دهد (118)
تاریخ بلعمی: این را تدبیری کنید که مرا برایشان وظیفه ای بود و خواسته های ایشان برایشان مباح بود ، تا هر چه خواهند کنند (119)
گفتنی ست که این نمونه در تاریخ بیهقی نیز پر کار بود است .
در برخی شعرهای شاملو خطاب هائی آورده شده است مانند "ا̗ی" این نمونه هنوز هم در خراسان متداول است. مثال از مرثیه های خاک : نگاه کن ا̗ی / نگاه کن که چگونه/ فریاد خشم من از نگاه ام شعله می کشد/ چنان که پنداری/ تن دیسی عظیم / با ریه های پولادین خویش نفس می کشد/ (120)
فریب مان مده ا̗ی!/ حیات ما سهم تو از لذت کشتار قصبانه بود لعنت و شرم بر تو باد/(121)
تذکره الاولیاء: گفت من در کار تو سخن نمی توانم گفت تو در کار من سخن گوی گفت نیک مردی ا̗ی، اگر نه آنستی که دنیا را دوست می داری (122)
"چه مایه" یعنی چه اندازه از شعر بوتیمار : چه لازم است بگویم/ که چه مایه می خواهم ات/ چشمان ات ستاره است ./ دل ات اشک (123)
کتاب الانسان الکامل: اول اندیشه کردن که چه مایه به کار باید حکم است و چون آنچه بکار می آید حاصل کند قضاست (124)
از شاهنامه فردوسی :
سر مرز توران در شهر ماست/ ازیشان بما بر چه مایه بلاست/(125)
دیگر آوردن "یکی" به جای یک : به ملال/ در خود به ملال/ با یکی مرده سخن می گویم/(126)
... و در ایمن ترکنج گمانت/ به خیال سست یکی تلنگر/ آبگینه عمرت/ خاموش / در هم شکند/(127)
آن کو به یکی آری، می میرد/ نه به زخم صد خنجر/(128)
یکی نگاه کن/ در کجای کهکشان می سوزد این چراغ ستاره تا ژرفای پنهان ظلمات را به اعتراف بنشاند/(129)
یکی بر نامده فریاد/ فرو ریخته دندانه ها همه/(130)
این نمونه علاوه بر نثرهای متون قدیم در شاهنامه نیز پرکاربرد است.
شاهنامه فردوسی :
می آورد و نار و ترنج و بهی زدوده یکی جام شاهنشهی...
بدان سرو بن گفتم ای ماهروی یکی داستان امشبم باز گوی
بپیمای می تا یکی داستان بگویمت از گفته باستان
ز پرده در آمد یکی پرده دار بنزدیک سالا شد هوشیار (131)
این نمونه ها که به عنوان مثال در این نوشتار بدان اشاره شد مولفه هائی ست از آثار گذشته ی زبان فارسی و تلفیق آن با زبان امروز که در مجموع ساختار شعر شاملو را در مقوله ی زبان تشکیل می دهد. به نوشته پور نامداریان " آشنایی عمیق شاملو با فرهنگ و زبان توده ی مردم از یک سو و آشنائی با نظم و نثر گذشته از سوی دیگر باعث شده است که وی بسیاری از کلمات عامیانه غیر شاعرانه جواز عبور دهد او معتقد است که ذهن شاعر باید از کلمات پر بار شده تا بتواند عواطف و اندیشه های خود را بیان کند: " به هر اندازه که ذهن ما از کثرت کلمات پر بار تر باشد به همان اندازه اندیشیدن برایمان آسان تر و مایه دادن به ماده خام اندیشه که ذهن از آن بار برداشته ممکن تر و بیان آن چه در ذهن گسترش یافته سهل تر خواهد بود چرا که اندیشیدن با کلمات است نه با تصاویر" شاملو به کمک همین دو منبع یعنی زبان ادبی گذشته و زبان مردم ، دایره ی لغوی زبان شعر خود را وسعت و گسترش بخشیده است (132)
وی سپس اضافه می کند ... در زبان شعر شاملو فعل را می توان به دو دسته تقسیم کرد دسته اول فعل هائی ست که در زبان فارسی متداول است و دسته ی دوم فعل هایی است که در زبان امروز به خصوص زبان گفتار از رواج افتاده است و در این جا نمونه ای چند از " فعل های جدید رایج در زبان فارسی امروز " آورده می شود (133)
هوای تازه:
ماسیدن : شب که می ماسد غمی در باغ .../
جان گرفتن: و با سمفونی دلپذیر یاس و تاریکی جان می گیرند/
پرسه زدن : بر نسیم عبوس و مبهم و شبانگاه پرسه می زنند/
تف کردن : ابر به کوه ها و کوچه ها تف می کرد .../
حرف زدن: نابودشان کنم و از آن لام تا کام با کسی حرف نزنم.../
سرازیر گشتن : به دریای دیوانه که کف غلیظ بر لبانش می دوید سرازیر گشتم/
پر پر زدن : و دریا پر پر می زد /
چیدن : و بوی لجن نمک بود ... همراه وزش نسیم در نفس من چیده بود/
سایه زدن: سایه ای آشنا به چشمانم سایه زد /
جرقه زدن : و دیگر در فریاد من آتش دمیدی جرقه نمی زد/
نشست کردن : و باران از درز تخته های دیوارش به دورن نشست می کند/
شلنگ انداختن : ... که بر راه دیوان های گرد گرفته شلنگ می اندازد /
هجی شدن: هنگامی که افتاب / در پولک پولک برف/ هجی میشود /
رج زدن : و به راه اندیشیدن / یاس را/ رج می زند /
مجاب کردن : شانه ات مجابم می کند/ در بستری که عشق / تشنگی ست /
شکل گرفتن : ولوله پراکنده / شکل می گرفت ... (134)
کاربرد این فعل های رایج در زبان شعر او بدون هیچ گونه تغییری در ساختار تحلیل شده اند اکنون نمونه های دیگری از کتاب مدایح بی صله گزینه می شود که باز هم شامل واژگان و ترکیب های رایج در زبان امروز است :
میز : مرگ برابر من نشسته بود / آن سوی میز کنکاش /
چرخ چاپ : از خاطرم گذشت که چرا بر نمی خیزد پس؟ / مگر نه قرار است / که خون بیاید / و چرخ چاپ را بگرداند/
غنج: دل اش غنج می زند/ و به ریش جادوگر آب دهان پرتاب کن/
ناکس : ناکسی که به طاعون آری بگوید و/ نان آلوده اش را بپذیرد/
تشریفات: و تشریفات سخت در خور بود / صف سربازان با آرایش خاموش بپادگان شطرنج(135)
راهرو: راهرو با احساس سهمگین حضور سایه ئی هیولا که فرمان سکوت می دهد/
خوابگاه : محور خوابگاه هائی ست با حلقه های آهن در دیوارهای سنگ / و تازیانه و شمشیر بر دیوار/
بضاعت ناچیز: که آتش سیاه اندوده ام / دوزخ را/ از بضاعت ناچیزش شرمسار می کند/
بیمارستان: این بیمارستان از آن خنازیریان نیست/
آشپزخانه: و در آشپزخانه / هم اکنون/ دستیار جراح/ برای صبحانه سر پزشک / شاعری گردن کش را عریان می کند/
کتاب لغت: و چنین است و بود / که کتاب لغت نیز/ به بازجویان سپرده شد/
بازجویان : که بازجویان به تنگ آمده/ شیوه دیگر کردند/ و از آن پس سخن گفتن نفس جنایت شد/*
کلک: که تا راندن شور چشمان را کلکی بود / پنداری/
کپک: دلم کپک زده آه/ که سطری بنویسم/ از تنگی دل/
بارانداز: کجاست بارانداز این تلاش به جان خریده به نقد تمامت عمر/
تعادل محض: گرما و سرما در تعادل محض است و / همه چیزی در خاموشی ی مطلق /
مشارکت: به دعوت مقاومت ناپذیر آب/ محتاطانه/ به سایه سوزان اندام اش/ انگشت/ فرو می برم/ احساس عمیق مشارکت(136)
یا در ققنوس در باران:
مجله: صبح پائیزی در رسیده بود / با بوی گرسنگی / در ره گذر ها/ و مجله کوچک در دست ها/ با چند طلاکوب اش/(137)
اگر تمام شعرهای شاملو بررسی شود از این نوع واژه های رایج که در زبان مردم است فراوان استفاده شده بی آن که از متن جدا شود یعنی متفاوت به نظر برسد زیرا که این واژگان در ساخت قرار گرفته اند و به صورت جزئی از ساختار درآمده اند، این ساختار مانند ساختمانی ست که در آن هرچه اسباب قرار دهند شکل ساختمان تغییری نمی یابد .
همگرائی کلمات:
گذشته از سبک و ساختاری که شاملو در شعرهایش به وجود آورده ، مقوله دیگر : کلماتی ست که طی قرن ها در متون به فراموشی سپرده شده اند اما وی آنها را از زمان های متفاوت برگفته و با واژگان رایج به شکلی یکدست و ملایم همنشین سازی نموده است که تنها آهنگ این کلمات به صورت موسیقی واحد احساس می شود و از این رهگذر همگرائی کلمات را با تبحر خاصی اجرا نموده به گونه ای که زیبائی های ساختاری توام با موسیقی جدید وپرداخت تازه را که در شعر ایران بی سابقه بوده عرضه داشته است و به نظر اکثر صاحبنظران کمبود موسیقی وزن در شعرهای شاملو احساس نمی شود. در این مورد دکتر شفیعی کدکنی نگاشته است:" شاملو اگر از موسیقی بیرونی عروض سود نمی جوید و موسیقی کناری نیز در خدمت شعر او نیست ولی آزادی و قدرت بی نهایتی در استفاده از دو نوع اخیر موسیقی معنوی و موسیقی داخلی دارد هم چنان که از موسیقی کناری نیز گاه گاه سود می جوید این استفاده به حدی ست که گاه خواننده فراموش می کند که این شعر موزون به عروض نیست (138) در جای دیگر نیز آورده است : " وقتی شعر او را می خوانید هر کلمه ای را خواه از عوام باشد و خواه از زبان ادب اگر بخواهید عوض کنید احساس می کنید نظام شعر به هم می ریزد (139) و این همه به یمن معماری کلمات است با شناخت کامل از ابعاد واژه گان و دستیابی به راز کلمه، به این پاره دقت کنید : شهر/ هراسان/ از خواب آشفته ی خویش برآمد / و تکاپوی سیری ناپذیر انباشتن را از سر گرفت/ انباشتن و هر چه بیش انباشتن/ که دست تهی را/ تنها/ بر سر می توان کوفت (140)
مصراع اول برگرفته از زبان رایج است مثلاً – شهر هراسان از خواب بیدار شد طبق معمول این جمله در اغلب نوشته های امروز استعمال می شود اما با گذاشتن ترکیب برآمد در انتهای مصراع همگرائی صورت می گیرد و هم چنین در مصرع دوم که با کلمات آرکائیک سروده شده در ضمن به معماری کلمات توجه شود. در مصراع سوم به جای تکاپو اگر جستجو آورده می شد تا چه اندازه وجه موسیقائی آن تنزل می یافت چون حرف مصوّت پ در کلمه ی تکاپو با مصوّت پ در کلمه ی پذیر به لحاظ موسیقائی همخوان است و بدین ترتیب در چهار مصراع بعدی شش بار از حرف ت استفاده شده است و هم چنین به لحاظ وجه موسیقائی اصطلاح تو سر زدن را تنها /بر سر می توان کوفت / آورده است در ضمن فعل کوفت دارای ایهام نیز می باشد که اغلب در ناسزا گفتن به کار برده می شود و دیگر به جای کلمه تنها اگر فقط نوشته می شد این زیبائی و بلاغت حاصل نمی شد .
من / تنها فریاد زدم/ نه/ من از / فرو رفتن / تن زدم/ (141)
اگر به دو مصراع آخر توجه شود ، دو بار صدای تن، تن شنیده می شودکه این موسیقی پنهان در کلمات است که شاملو از این دست به قول خودش در سروده هایش استفاده کرده است .
آن گاه که من/ دست اندر کار شوم حتا/ که نقطه ی پایان را / براین تکرار ابلهانه ی بامداد و شام بگذارم / و دیگر / رأی تقدیر را به انتظار نمانم/(142)
این پاره با دو کلمه همگرائی شده است کلمه اندر که امروز دست به کار شدن معمول است و دیگر کلمه رأی که ارکائیک است و با کلمه را که بعد از تقدیر آورده شده نیز همصدا است .
زندان باغ آزاده مردم / و شکنجه و تازیانه و زنجیر/ نه وهنی به ساحت آدمی / که معیار ارزش های اوست/(143)
در زبان رایج می گوئیم : زندان جای مردم آزاده است که با تعویض صفت و موصوف یعنی ازاده مردم که به لحن قدیم است سبک خود را رقم می زند و در مصرع آخر: معیار ... از گفتار امروز استفاده کرده و اما همگرائی با آزاده مردم در مصراع چهارم/ نه وهنی بر ساحت آدمی / صورت می پذیرد .
ریگی اگر خود به پوزار ندارید / انتظاری بیهوده می برید / پیغام آخرین همه این است/(142)
این چند مصراع با کلمه پوزار و فعل می برید، همگرائی شده است. چه معمول آن انتظار کشیدن است نه انتظار بردن . اما در باب پوزار جای حرف است پور نامداریان در این مورد نوشته است پوزار کشیدن را می توان به معنی مجازی راه رفتن و قدم زدن و نظایر آن گرفت که بار معنایی تلاشی پر زحمت و کوششی خستگی ناپذیر را نیز به همراه خود دارد کلمه پوزار در متون فارسی نیامده است. ظاهراً شکل کوتاه و تغییر یافته ای از کلمه مرکب پی افزار و پای افزار است که معنی کفش دارد شاملو شاید این کلمه را از لهجه ای خاص گرفته باشد به هر حال ترکیب زیبا و رسائی است: بر پرت افتاده ترین راه/ پوزار کشیده بود/ رهگذری نا منتظر/ که هر بیشه و پل آوازش را می شناخت (145)
اما در شعر لوح که نمونه اش آورده شد همان کفش معنا می دهد چون می گوید : ریگی اگر به پوزار ندارید / به اصطلاح امروز که می گویند : " ریگی اگر به کفش ندارید"
این هم از شگردهای شاملوست که لغات غریب و از یاد رفته را از نو به کار می گیرد.
از راست به چپ: هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی،نیما یوشیج، احمد شاملو، مرتضی کیوان
به یادم هست سالها پیش نقدی راجع به شعر شاملو خواندم که منتقد در باب کلمه دشخوار نوشته بود:" این کلمه را خود شاملو با پسوند خوار و پیشوند دش ساخته یعنی از ساخته های خود شاملوست" و ترجیح می دهم که اسمی از این منتقد در این جا ذکر نشود .
باری مدتها گذشت تا این که یک وقت نامه های عین القضات همدانی را می خواندم دیدم کلمه در آن متن به این صورت آمده است: " از آن که او را فرا خاطر تواند آمدن که مجموع این اعداد سخت دشوار بود و این کلمه نسبت به او دشخوار است (146) و همچنین در تاریخ بلعمی نیز که بعدها خواندم چنین آمده بود : " کار بر او سخت شد و بیماری دشخوارگشت (147)
و شاملو سروده است : سفری دشخوار و تلخ از دهلیزهای خم اندر خم / و پیچ اندر پیچ / از پی هیچ/(148)
در این باره از شعر مرثیه : با تکرار حروفی همسان در مصرع ها به ویژه تکرار دوبار حرف خ در مصرع اول و هم چنین در مصرع دوم و چهار بار حرف پ در مصرع های چهارم و پنجم و همچنین تکرار سه بار حرف چ موسیقی کلمات را اجرا نموده است این یکی از شگردهای شاملو در اجرای موسیقی شعر است که البته چندان هم بی سابقه نبوده است به عنوان مثال: به این دو بیت از زینبی شاعر قرن هفتم توجه شود:
تیر و تیغت تازه دارد دین تازی را همی
چون کمین دترد کمانت بر گمان بد گمان
زهر در تن زهر گردد بی گره گردد زره
زهره گوید زه امیرا چون به زه کردی کمان
در صنایع بدیع این گونه را جناس اشتقاق خوانند: " صنعت اشتقاق آن است که در نظم یا نثر الفاظی را بیاورند که حروف آنها متجانس و به یکدیگر شبیه باشند، خواه از یک ریشه مشتق شده باشند مانند کلمات: رسول، رسیل، رسایل و خواهان ، خواهش ، خواهنده یا از یک ماده مشتق نباشند اما حروف آن ها چندان شبیه یکدیگر باشند که در توهم اشتقاق شود از قبیل الفاظ : آستان، آستین و زمان ، زمین و کمان، کمین و امثال آن ... قسم دوم را شبه اشتقاق نیز گویند(149)
این نمونه در کار اکثریت شاعران کلاسیک ایران دیده می شود و از قضا بیت هائی که تا حدودی مشهور مطرح اند و در قلمرو گفتار جاری اند غالباً از این گونه اند مانند این بیت هاتف اصفهانی:
توکمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین، که خدا ناکرده خطا کنی
بخش دیگر موسیقی شعر شاملو که به تناسب مضمون آواها را به صدا می آورد :
بانک در بانک / خروسان می خوانند/
در این دو مصراع کوتاه چهار صدای بالا تکرار می شود تا بانگ خروس تشدید شود و آنجا که بیان افت حالت است صداها افقی اجرا می شوند :
و تحقیر است که هر سپیده دم / از نو/ احتراع می شود /(150)
در این سه مصراع 13 صدای افقی ست و یک صدای بلند.
مرد تلخ که بر شاخه خشک انجیر بنی وحشی نشسته بود /(151)
در این سه مصراع هم صداها افقی اجرا می شوند.
در تو می رسد / از تو می گذرد / بی آنکه واپس نگرد (152)
اما حالت نزدیک شدن را با صدای "یی" در کلمه پیش بیان می کند:
پیش مِی آید و پیش می آید/ به ضرباهنگ طولی از درون پنداری / خیره در چشمان ات(153)
و دیگر صدای بالای آه در این دو مصرع : آه سیاهی را مانستی / یکی آه سیاه را /(154)
و این آه چهار بار تکرار شده است به غیر از دو آه که در دو مصراع وجود دارد دو آه دیگر نیز در سیاهی و سیاه به تلفظ در می اید که موسیقی پنهان کلمات است و صداهای بالا و پائین که در مجموع هفت صدای بالا و پنج صدای پائین به بهترین وجه با مضمون همخوانی می کنند .
شرقا شرق شادیانه به اوج آسمان/ شب نم خسته گی بر پیشانی مادر/(155)
گذشته از تکرار شین که شادی را به اوج آسمان می رساند که البته تنها تکرار کلمه ی مذکور نیست بل که هفت صدای بالا یعنی تکرار آ و هم چنین سه بار صدای زیر باعث می شود که چنین اوج و فرودی در این مصراع ایجاد شود . چه اندازه شاعر سرخوش است در این مصراع ناگهان در مصراع بعدی تغییر حالت به وجود می آید با "شب نم خستگی بر پیشانی مادر" که شبیه اوج و فرود سنفونی کلاسیک است .
همیشه همان/ اندوه/ همان/ تیری به جگر در نشسته تا سوفار/(156)
در سه مصراع اول حرکت مصرع ها کند و آهسته است ناگهان در مصراع چهارم شتاب می گیرد مثل راهی به طرف سربالائی رسیدن به بلندی و بعد سراشیبی که شبیه سنفونی اجرا شده است اگر به صداها در مصراع چهارم دقت شود هشت بار صدای افقی و دو بار صدای بالا در انتها این موسیقی را کامل می کند و بدین ترتیب شاملو همگرائی کلمات را با همخوانی آواها نیز اجرا می کند گفتنی ست که وی از موسیقی کناری سجع یا قافیه گاهی در شعر هایش استفاده می کند :
تشنه کام کلام اند؟ / - نه! / این جا / سخن / به کار نیست / نه آن را که در جبّه و دستار / فضاحت می کند / نه آن را که در جامه عالم / تعلیم سفاهت می کند / نه آن را که در خرقه پوسیده / فخر به حماقت می کند / نه آن را که چون تو / در این وانفسا / احساس نیاز / به بلاغت می کند (157)
سجع در شطحیات عرفا و بزرگان صوفیه بسیار استفاده شده و مشهور آن مناجات نامه ی خواجه عبدالله انصاری ست در این جا نمونه ای از شرح شطحیات روزبهان بقلی آورده می شود که شباهت هائی از حس و احساس شاملو از آن دریافت می شود:
این بی رسمان زمانه / آن بدیدند و این بشندیدند / از آن گمراهی / بعضی را بکشتند / و بعضی را بسوختند / مریدان بدیشان برسیدند / و مریدان از ایشان برمیدند... / می پنداشتند که ایمانست / ندانستند که طغیانست / لاجرم مشتاقان را، دام بلا شدند / تا در هبا ، هبا شدند / این شوخان جاهل از سر حسد / در خون آن سبک روحان سعی کردند / و آن پاکان حضرت را / بدست آن ناپاکان اوباش بازدادند / تا از سر غوغا / آن شاهان راست نهاد را برنجانیدند / از بدایت تا نهایت / انبیاء و اولیاء را / این گران جانان درّاعه و دستار پرست / از حسد بدست خون باز دادند / آه از دست این نا تمامان / ندیدی که آدم چه کرد با ابلیس ؟ / ندیدی که چون اهرمنان بگریخت ادریس / ندیدی که با نوح نوحه گر چه کرد پسر؟ / ندیدی که با خلیل چه کرد ازر؟... (158)
و شاملو سروده است :
یادگاریم و خاطره اکنون / دو پرنده / یادمان پروازی / و گلوئی خاموش / یادمان آوازی (159)
و بدین ترتیب شاملو با جسارتی خاص و با استفاده از امکانات ادبی گذشته این سرزمین سبکی می آفریند که در تاریخ شعری ایران بی سابقه است. شعری زیبا که صدای شکوه ی قرن ها در آن متبلور است و در زمانی که اسطوره ها به فراموشی سپرده شده اند، شاملو زبان اسطوره ها را در شعر متجلی می سازد و با صدای حماسه سخن می گوید و گذشته ی دور و زمان اکنون با تلاش و تکاپوی مداوم او در شعر شاملو و شعر شاعرانی که شعر سپید می سرایند؟ در صورتی که هر دو شعر موزون به وزن عروضی نیست حال آن که در مورد شعرهای شاملو اصطلاح شعر شاملوئی یکار برده می شود، چه فرق است بین شعر سپید با شعر شاملوئی ؟ مسلّم این است که بین این دو تفاوت بسیاری ست همان گونه که قبلاً در مورد زیبائی های شعر شاملو و نکات دیگر آن ذکر شد در این مقایسه آیا شعر سپید معاصر چیزهایی از زیبائی شناسی کم نمی آورد؟ این که شعر سپید معاصر به استثناء شعر شاملو تا کنون[ موفق] به حرکت در قلمرو زبان نگردیده و به اعتباری در اذهان جا نگرفته است به خاطر کمبود زیبائی های جدید در شعر سپید نیست؟ به عنوان مثال سروده های فریدون مشیری که از طرف شاعران آوانگارد نفی می شود، در طی چهار دهه جزء پر فروش ترین شعر است چون از زیبائی های سنتی وزن و قافیه برخوردار است و اگر این زیبایی های کلاسیک از شعر مشیری گرفته شود ، در جا از حرکت باز می ماند ،
و ناگزیر مقوله ی زیبائی در شعر ضروری ست زیبائی های سنتی که در شعر کلیشه شده است و تکرار کلیشه ها نیز مانع خلاقیت است پس باید به زیبائی شناسی جدیدتری در شعر دست یافت. بدون تردید صدای آینده شعر از آن کسانی خواهد بود که به کشف زیبائی های جدید تری در شعر نایل آیند . خرداد 1380
((((((((((((((((((((())))))))))))))))))))
* یادآوری : این مقاله پیش تر در مجلّه فرهنگ و توسعه شماره 50 ص 38 الی 47 منتشر شده است و انتشار دوباره اش در این وبلاگ پس از کسب اجازه از نویسنده، پژوهشگر و شاعر محترم و ارجمند خراسانی : جناب آفای تقی خاوری است.
برای خواندن پانوشت ها بر روی اینجا کلیک فرمایید