دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۹:۴۰ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

دیداری دوباره با رضا دبیری جوان

و دو شعر تازه از او

نوشته ی محمد مهدی حسنی

دیشب دوست شاعر و پژوهشگر مشترک : تقی خاوری، دیگر شاعر خوش گو دیارمان: رضا دبیری جوان را به دفترم آورد، با اینکه در خلال سالهای 65 و 66 با معرفی رضا افضلی در دو یا سه جلسه دوره شعرخوانی آنان انبازی داشتم و ایجاد الفت و نزدیکی میان ما دو نفر در همان دیدار کوتاه، موجب شد تا دبیری یکی از شعر های تازه گفته خود را فی المجلس برایم بنویسد و با قید "برای محمد مهدی حسنی دوست تازه یافته ام...." در بالای نوشته، آن را به من دهد، از آن وقت 22 سال می گذرد، مشکلات روزگار و گرفتاری ها موجب شد، که یکدیگر را نبینیم ولی دورادور، علقه خود را با او و با خواندن شعرهایش – که گاه و بیگاه در مطبوعات و کتاب ها نشر می یافت - حفظ کردم . اما قضیه من فرق داشت زیرا چون او، هنر گویش و زایش شعر و نیز نشر آن را نداشتم، پس به مصداق هر که از دیده رود از دل برود، از سوی او فراموش شدم. تا اینجای قضیه، چیزی غیر عادی دیده نمی شود، بنابراین بهانه نوشتن یاداشت حاضر چیست؟ اجازه بدهید یگویم ....

دیشب وقتی از پاسخ دادن و انجام کارهای ارباب رجوع دفتر فارغ شدم، سه نفری، یک دو ساعتی گپ زدیم، پس همان الفت و نزدیکی 22 سال پیش مکرر شد و دبیری جوان نسخه ای از آخرین دفتر شعر خود (در گرگ و میش صدا) را به من پیشکش کرد. جالب اینجا بود که در تقدبم نامچه کتاب، درست همان عبارات 22 سال پیش را با خط خرچنگ و قورباغه خود تقریر کرد: " برای محمد مهدی حسنی دوست تازه یافته ام....". برای بنده که به قول میرزا صائب هشیاری او را در نشست مستان انتظار می کشیدم،

"کفاره شراب خواریهای بی حساب، / هشیار در میانه مستان نشستن است"(1)

این قضیه ابتدا برایم ناخوشایند بود و در زیر لب سروده بخارائی را تکرار کردم :

ما را چو روزگار فراموش کرده ای/ یارا شکایت از تو کنیم یا ز روزگار(2)

ولی او بانگ مرا نمی شنید و دغدغه ذهنم را نمی دید. اول روم به دیوار و دور از جان او فکر کردم، خدای نکرده، دبیری جوان ( که دیگر وجه تسمیه بخش دوم شهرت او بی مسمی شده است.) حافظه اش را از دست داده وخدای ناکرده آلزایمر گرفته است... شاید آنفولانزای خنزیری گرفته و پیش از آمدن، شربتی سکرآور نوشیده است، همان ها که روی شیشه اش می نویسند : " توجه! به هنگام مصرف دارو از انجام کار جدی مثل رانندگی خوداری کنید." و یا توی راه، شیطان در جلد خاوری رفته و او را هول داده است طوریکه سرش به جای سفتی برخوردست. شاید.....

دیدم این ها همه تافته و بافته ذهن و خزعبلات است، پس به تاسی از روزبهان شیرازی با خود گفتم :

تا چند سخن تراشی و رنده زنی / تا کی به هدف تیر پراکنده زنی (3)

از این رو یواشکی او را خوب و به چشم خریداری نگاه کردم. هرچند از زمانی که دیده بودمش ، پیرتر می نمایاند و به قول شادروان شاملو برف عمر - که هیچگاه سر باز ایستادن نداشته و ندارد - بر سر وموی و ابروی او نشسته بود و طی این مدت مدید همواره با دوره کردن شب و روز، هنوز، به قول تعبیه شده در منقار ِحافظ بزرگ بر سر جوی گناباد ( که الان مشهدی ها رنگ آن را نمی بینند) و یا نمی دانم جوی دیگر نشسته و سیر گذر عمر را نگریسته است، ولی باز هم، چشمانش نافذ، سخن گفتنش متین و اشاراتش، در انبازی دست و چشم و ابرو، دل نشین است و قند و نباتی است که پیچش مو و نگاه ناوک انداز را با هم مزه مزه می کشد، و در کنار خاوری تو گویی دوستون بزرگ معبد آناهیتا قبل از هجوم بیگانگانند. که عنقریب از سقف اتاق وآپارتمانهای بالای سر، سر به آسمان زنند. پس ایراد کار کجاست؟ گفتم بی تردید، اگر آن طرف معادله معلوم است، حتماً بوی گند مجهول از این طرف مجامله است. شاید به قول ظهیرالدین فاریابی (متوفی 598 ھ. ق.) تقصیر از ریش سرخی بنده است، که لابد باید از انعام و لطف او بی نصیب باشم :

عالمی بر فراز منبر گفت که چو پیدا شود سرای نهفت

ریش های سفید روز گناه بخشد ایزد به ریش های سیاه

باز ریش سیاه روز امید باشد اندر پناه ریش سفید

مردکی ریش سرخ حاضر بود دست در ریش زد چون این بشنود

گفت ما خود در این شمار نه ایم در دو عالم به هیچ کار نه ایم

بنده آن سرخ ریش مظلوم است که از انعام شاه محروم است(4)

شاید تقصیر از، بی ستوری من بوده که آشنایی دومان را به بیگانگی کشانده است، جنانکه انوری ابیوردی، عذرش همین بوده است :

مرا دوستی گفت آخر کجائی چرا بیشتر نزد ما نیایی

به تشویر گفتم که از بی ستوری به بیگانگی می کشد آشنایی(5)

ولی دیدم ، نه بابا این ها خواب و خیال است و اصل موضوع، همان مطلبی است که اول اشاره کردم و به او حق دادم، آدم اگر به چیزی ممتاز مانند شعر گفتن و زخمه زدن و دانش داشتن و ... شهرت نیابد، لاجرم عوام است و چون عوام است در میان این همه سر و کلاه، ناپیدا بودن بودن تالی و عقبه این بدصفتی است.

ایراد ذاتی را بنده دارم که بدلیل نقصان خانگی، باید "تازه یافته" باشم و صفتم به گیاهی یکساله ماند که اگر تری و تازگی هم در او پیداست، بسته به اراده میر نوروزی و پادشاه فصل ها پائیز، ناپایدار است و باید میان ماندن و رفتن مقتول شود.

چو تو خود می ندانی کیستی تو بگو تا در جهان بر چیستی تو

توئی تو بگو تا خود کدام است تنی یا جان ترا آخر جه نام است

تو این ریش و سر و سبلت که بینی توپنداری تویی، نی نی نه اینی

زهی نادان که خود را جسم دانی رها کن این سخن زیرا که جانی(6)

بگذریم ...

اجازه بدهید وارد مقوله خودشناسی ناصر خسرویی نشویم. برای اینکه دیدار دیشب ما به یادگار بماند، و همچنین اهل زمخت وکالت و قضاوت، که شعر دبیری جوان را نخوانده اند، با او آشنا شوند، دو شعر تازه او را در زیر می آورم. هرچند دبیری جوان از شعرای نوپرداز قدیمی مشهدی است و همواره شعرهایش در نشریات ادبی متعدد قبل از انقلاب مانند کتاب جمعه و کیهان و نیز پس از انقلاب مانند آدینه و دنیای سخن کرراً نشر یافته است و اهل ادب و شعر مملکت ما، او را می شناسند و اگر غیر این باشد، مثال بنده بی مطالعه و ناذوقند .

امیدوارم که دوستی ما این بار پایدار بماند تا وی برای بار سوم من را "دوست تازه یافته" خطاب نکند.

**** **** **** ****

برای دوست خوبم : محمد مهدی حسنی

دل من با من نیست.

دل من رفته پی کار خودش.

هم زبان نیست زمان با دل من.

از بهاران بویی

به مشامش نرسید.

همه ی پنجره ها را بسته،

دست خود کامه باد.

دل من سوخته از آتش رفتار خودش.

داغها دیده دلم رنگارنگ،

داغ آن سرو قشنگ

داغ آن نرگس گویای خموش

داغ آن زلف فرو افتاده

که به دل میزد چنگ.

مشق عشق دل من ناتمام است هنوز.

عشوه جهل، دلم را، زده کرد از دنیا

دست شسته دل من

از بهشت و دوزخ

آی دریا! دریا!

دل من را تو بیا پیدا کن

رضا دبیری جوان 19/2/ 88

**** **** **** ****

باز کن پنجره ای

تا هوایی بخورم

من دچار خفقانم،

خفقان، می فهمی؟

دست من بسته، دهانم بسته

در قفس مرده، قناری دلم.

گل وحشی ز من آزادتر است

بی زبانم کرو کور

بی زبان می فهمی ؟

بازکن باز

دری را که خورشید خرد، پشت آن پنهانست

پیش آزادی و عشق

من همه ی جان و جهان را

به گرو بگذارم

من برای وطن خود نگرانم

نگران می فهمی؟

رضا دبیری جوان 19/2/88

(((((((((((((((((((()))))))))))))))))))))))))))))

پانوشت ها :

1 - دیوان صائب تبریزی، جلد دوم، به کوشش استاد محمد قهرمان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1375 ، ص 947 .

2 - ديوان عمعق بخارايي، با مقابله ومقدمه و تصحيح استاد سعید نفيسي، انتشارات کتابفروشی فروغی، 1339 ، تهران – ص 164

3 - ...................

4 – دیوان ظهیرالدین فاریابی، به کوشش تقی بینش، مشهد ، چاپ اول 1337 - ص 364 .

5 - دیوان انوری، ج 2، به تصحیح و اهتمام استاد محمد تقی مدرس، بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ اول 1340 ص 760 .

6- روشنایی نامه - دیوان ناصر خسرو، به تصحیح شادروان استاد حاج نصرالله تقوی، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول 1386 - ص523

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »