اندر حکایت عاریه دادن کتاب
حــــالیّّّّّا مصلــحت وقت در آن مّّّــــی بینـم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جز صراحی و کتابم، نبود یار و ندیدم
تا حریفان دغــــا را به جهان کم ببینم (حافظ)
تولستوی می گوید: در دنیا هیچ خوشی که با خواندن کتاب برابری کند، وجود ندارد و هوگو خوشبخت ترین آدم را کسی می داند که به یکی از این دو چیز : کتابهای خوب یا دوستان اهل کتاب دسترسی داشته باشد. اما گاهی جمع این دو چیز، جمع اضدادست، به این معنی که اگر دوست اهل کتاب داشته باشی، کتاب خوبت به مخاطره می افتد. چگونه چنین حالتی پیش می آید؟ آن زمانی است که همین دوستان اهل ادب از کتابخانه شخصی آدم، کتاب به امانت می گیرند (هرچند درست تر این است که گفته شود : کتاب به عاریه می گیرند) و آن را پس نمی دهند و یا دیرتر مستردش می کنند. پس اگر صاحب کتاب به مناسبتی، به همان کتاب نیاز داشته باشد، بی اختیار یاد این گفته سعدی شیرین سخن می افتد که :
« کتاب از دست دادن، سست رأیی است / که اغلب خوی مردم، بی وفائی است.»
حالا چنین آدمی باید به سست رأیی خود و بی وفائی دوستان حسرت خورد. در حین خواندن دیوان ادیب الممالک فراهانی به قطعه سه بیتی بر خوردم که شدّت و غلظت آن از شعر سعدی بیشتر است. با خود گفتم خوب است؛ بدهم این قطعه زیبا را با خط خوش بنویسند و قابش بگیرم و آن را در برابر دید میهمانان کتابخانه خود قرار دهم . قطعه مذکور چنین است :
کتاب عاریه دادن به مردمان، ندهد / تو را نتیجه به جز آه و حسرت و افسوس
بود کتاب عروس ای پسر به حجله علم / کسی به عاریه هرگز نداده است عروس
عروس خویش چو دادی به عاریت تا حشر / به بام عار و ندامت همی نوازی کوس