حدیث شاعر شدن آقای "احمدی نژاد"
محمدمهدی حسنی
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آئینه سازد سکندری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
در روزنامه خراسان سه شنبه گذشته به نقل از شهاب خواندم: "همايش فرهنگيان حامي محمود احمدي نژاد در استان تهران عصر يکشنبه در ورزشگاه شهداي هفتم تير با حضور وی برگزار شد. در این مراسم؛ احمدي نژاد سخنان خود را با شعري که خودش سروده بود به پايان برد:
ما از تبار رستم و فرهاد و آرشيم
در خرمن اهريمن همچون سياوشيم
در انتظار رويت آن مهر آخرين
همچون سپند در مسير آتشيم "
ابتدا با خود گفتم ، ما که بخیل نیستیم، خدا را شکر طرفداران کاندیدای اصول گرای ریاست جمهوری به همه چیز ایشان افتخار می کردند و فقط شاعریش کم بود که آنهم پنداری از قوه به فعل درآمده و او هم در این وادی طبع خود را آزموده است. ولی بعد از خواندن شعر دیدم که نه بابا احمدی نژاد شاعرنیست!! هرچند به قول معروف همه ایرانی ها شاعرند مثلاً همین فدوی، نیز گاه دور از جان شما، و رویم به دیوار، مرتکب شعر گفتن می شود و برایم مهم نیست که دیگران بگویند معرست. شاید برای عامی ی چون حقیر، عار نباشد که در نزد ارباب ادب، "خوردهْ فکر"های خود را به زبان آورد یا نشر دهد. ولی برای دوم شخص مملکت ، که در سر سودای مکرر شدن عرف سیاسی دو دوره پی درپی ریاست جمهوری را می پزد و کلی کَبْکَبه و دَبْدَبه و مشاوران عالی دارد، بعید است که بخواهد با این دو بیت شعر زِِهوار دررفته در سلک شعرا در آید .
هرچند رویکرد 180 درجه ای آقایان البته مغتنم است چه تاکنون آنها با عناصر ملی و ایرانی سر ستیز داشته و برخی هنوز دارند و سیف فرغانی وار می گویند:
نزد عاشـــق گِــلِ این خـاک نمــازی نبـــود که نجس کردۀ پرویز و قباد و کسری است
و دلشان برای کمک به اهالی غزه و جنوب لبنان و ونزولا و.... بیشتر از اهالی بی توقع این مملکت می سوزد ، ولی اشکال اینجاست، که آنقدر که نیز فکر می کنند با تاریخ و ادبیات این مرز و بوم آشنا نیستند.
اجازه بدهید تا هنوز ندای: " هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین" سر نداده اند، برای اثبات نظر خود و اینکه دو بیت شعر ایشان از طبع روان و عاطفه طبیعی زایش نشده است و بقول شعرا زورکی و سزارینی از عرصه عدم به پهنه وجود راه یافته است، دلایل خود را بشمارم:
1 – فرض بفرمائید "جانکاس" مخترع ماشین تجسم ارواح و اجساد مردگان (قهرمان کتاب رستم در قرن بیست و دوم، تالیف صنعتی زاده کرمانی) اینجا بود و روح و جسم رستم و آرش را در میان ما حاضر می کرد، آیا آندو خطاب به شاعر نمی گویند که ممکن نیست یکی از نوادگان ما، کاهش سهم 50 درصدی پارسیان را از دریای مازندران به کمی بیش از یک دهم و تحقیر کشورهای آن طرف آبش را - که اتفاقاً حکم میهمان داشته و بنابر اصل باید خر صاحبخانه باشند - تحمل کند و یا در سیاست های خارجی خود.... کند.
آیا نمی گویند خدا را خوش نمی آید که در عرصه داغ تبلیغات انتخابات، پازل استراتژی سیب زمینی خود را با بارگها (غیرتمندان)ی مثل ما تکمیل کنی که عقبه اش، آمدن چیپس رستم و آرش به بازار مسلمین است.
و یا شاید بگویند به جای اینکه از ما به عنوان دست مایه تبلیغات انتخابات خرج کنی، بهتر بود، سراغ جومونگ و .... روی که صدا و سیمای ج. ا. ا. و مجموعه هنرمندان مرتبط با آن، با عوام آشنا ترشان ساخته و مردمی تر از ما شده اند.
و با : " مرد حسابی! چگونه قیاس به نفس می کنی و اندام نحیف خود را با یال و کوپال ما تنظیر می کنی و بی مدرک ادعای نسب ما را داری؟
مگر در گلستان فرزند شیخ الرئیس ما، نخوانده و باور نداری که : "نه هر که در مجادله چُست، در معامله دُرست.
بس قامت خوش که زیر چادر باشد چون بــاز کنـــی مادر مــــادر باشد."
2 – مطمئناً منظور احمدی نژاد از "فرهاد"، یکی از پنج تن پادشاه اشکانی که جملگی پدرکُش و برادرکُش بوده اند، نیست و احتمالاً مرادش همان سنگ تراشِ مادرمردۀ معاصرِ خسرو پرویز است که در ادبیات ما از عشق یکطرفه و بی فرجام او داستان ها گفته اند.
فرهاد اگر زنده بود، مطمئناً آه و ناله اش از زفیر خاک به سریر اعلی می رفت و می گفت من بیچاره عاشقی صادق و سودازده بودم که بدون اینکه اهل سیاست و مردم و سربلندی کشور باشم، کلی مفتگی کوه کندم و آخرش هم "جوان ناکام" از دنیا رفتم. بنده کجا و آن پهلوانان و جنگوجویان سترگ : رستم و آرش کجا؟ اصلاً آقاجان چرا عشق شیرین ما را سیاسی می کنی؟ مگر نمی دانی که فدوی شش دانگ حواسم همیشه پیش دافم شیرین بود و شش دانگ حواس خانم، پیش خسرو و او هم به دنبال ریاست و مملکت داری. آخر حال و روز ما کجا و "فاتحان قلعه پیشرفت و تعالی" اشاره شده در کلام حماسی شما کجا؟ و ادامه می داد چندی قبل نیز یکی از هنرمندان سینماتان، انوری و قاآنی وار با غلّوی که رنگ تمجید و مدح داشت، آقای عبداله جاسبی ( که آن طرف خط است ) را فرهنگی ترین مرد سرزمین ایران و فرهادِ کوه کنِ کوه حصارک، خوانده بود. خدا به سومیش رحم کند..
3 – هرگاه فروهر سیاوش حلول کند، گوید مسلمانان اگر سراغ اسطوره های ملی می آیید، اوّل خوب آنها را بشناسید. آزمایش و وَر ِاین مقتول، زیر سر عاشق پیشگی و زلیخا صفتی سودابه و خشم کیکاوس، جفت او بود و نه اهریمنیِ آتش. مگر نمی دانید که آتش به مانند ابراهیم "ع" بر من سرد شد . کمی مطالعه کنید و با فرهنگ کهن خود بیشتر آشنا شوید. برعکس نظر شما، پدرانتان سردی و تاریکی را آفریده اهریمن و نحس و آتش را به خاطر نیروی اورمزدی اش، مقدس و دور کننده دیوان و پریان و جادوگران و جانوران و اهریمن از خانه ها می دانستند، چنانکه در فرگرد هجدهم وندیداد، بر برافروختن آتش مدام در شب برای جلوگیری از هجوم و زیانکاری این عناصر تاکید شده است.
تازه احمدی نژاد عزیز! کجای شما به من شبیه است در ادب فارسی من اسطوره مظلومیت، شهادت، بی گناهی و زیبایی هستم و ما بی شبیه ترین آدمهای دنیا به همیم .
4 – چه بسا حضرت مهدی موعد (عج) و روحی فداه، لب به گلایه گشاید که آقای احمدی نژآد شاید سکولارها و بی دینان مرا اسطوره خوانند، ولی شما که شیعه جعفری اثنی عشری هستی و به انتظار معتقد ی و اینکه استمرار ولایت و امامت ما ملموس ترین و برحق ترین حقیقت جهان است، چرا در هنگام سرودن شعر، دقت لازم را نکرده ای و از ما، در ردیف اسطوره ها - آنهم از نوعی ملّی اش - یاد کرده ای؟
5 – از گلایه ها که در گذریم، واقعیت این است که شعر سروده شده، از نظر تکنیک و وزن و تصویر نیز مخدوش و غیر قابل قبول است:
چنانکه به لحاظ عروضی با تفطیع آن وزن هر یک از چهار مصرع به شرح زیر با هم فرق دارد:
ما از تبار رستم و فرهاد و آرشيم (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن)
در خرمن اهريمن همچون سياوشيم (مفعول مفاعلن مفعول، مفعول فاع)
در انتظار رويت آن مهر آخرين (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات)
همچون سپند در مسير آتشيم *(مفعول مفاعلن مفاعلات فا)
در طول تاریخ سیاسی ما در میان سیاستمداران، ادیب و سخندان کم نبوده اند و در صدر همه حضرت امام "ره" بود، که در طول حیات ادعای شعر و شاعری نداشت و تنها پس از عروج روح پاکش، مردم متوجه شدند او سراینده غزل هایی ناب، عرفانی و شاعرانه ایی به تمام معنا مانند "من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم ...." است . در حالی که در اینجا واقعاً اطلاق شعر به آنچه احمدی نژاد گفته است، مشکل به نظر می رسد. به لحاظ منطق شعری، در روی زمین، مهر (خورشید) یکی است و اول و وسط و آخر ندارد و ظاهراً نزد گوینده، با ستارگان مشتبه شده است و همچنین "در مسیر آتش بودن اسپند" بی معنی می نمایاند. بگذریم ...
اصلاً به بنده چه مربوط که آقای احمدی نژآد شاعر شده است و به من چه که به نصیحت سعید قصاب کاشانی (معاصر صائب تبریزی – ق12) گوش نمی دهد که : «دندان چو در دهان نبود، خنده، بد نماست / دکّـــــان بـــی متـــاع چرا واکنـــد کســــی»
اصلاً از قول ایشان به خود می گویم : "مرد حسابی مگه فضولی که به قول سعدی در پوستین مردم می افتی.... مگه تنت می خاره که ....