دو شعر تازه از تقی خاوری و نقدی نظری بر آن
نوشته : محمد مهدی حسنی
آنها که تقی خاوری را می شناسند می دانند، بیشترشعرهای او رنگ و بوی خود را از طبیعت می گیرد و تصاویر و واژه های شعرش سرشار از عناصر طبیعی به ویژه بهارست و این سبزی همواره با شعراو عجین است.
شعرهای خاوری، بوستانی از حضور دل انگیز و وجد آور نسیم، غمز و عشوه گل و شیطنت و غلغل بلبل، رقصیدن و بالیدن پروانه و سرمستی و طراوت سبزه و در یک کلام "زندگی" است.
و دلیل بر صحت این مدعا، دوشعر زیر است که همچون شعر های دیگر او، حال و هوای خراسانی دارد و یاد آور آثارطبع رودکی و کسایی و منوچهری است. این ویژگی زبان خاوری همراه با دایره وسیع لغات ومضامین تر و تازه (مدرنیته) فرم شعراو را می سازد.
و اما در باره خود خاوری، ساده زیستی، خوش خلقی، امید واری و شاد زی ی توام با اندیشه نگری ، استغنای طبع و اعتماد به نفس، راستی و درستکاری، میانه روی و تواضع، بی حسدی، کار و تلاش عمرانه برای سدّ جوع و اراده محکم ، حق جویی و آزادگی او در محاق گواهی قاطبه دوستان عامی و نیزادیب و شاعر اوست
و بی هیچ تردید، شعر خاوری خودش است.
بنظر من یکی از مهمترین خصلت های شعر خوب همین است، چه شعر باید آئینه تمام نمای شاعر باشد، دورغ نگوید و خودش باشد. اگر مدایح و خیلی از قصاید و قطعات حکمی و اخلاقی و مانند آن بر خواننده و شنونده اثر گذار نیست و از عاطفه تهی ست و بر دل نمی نشیند به خاطر فقدان همین خصیصه است.
هرگاه شادروان نظام وفا - از دیدگاه منفی خاص او که ناشی از دل سوختگی و رنج کشی اش است- ، می گوید: "اگر شعر را بشکافیم از ذرات آن اضطراب روح، هیجان خاطر و اشک چشم و خون دل بدست می آید زیرا شعر سخن دل است باید دل آن را بگوید و دل آن را بفهمد." همین خصیصه را مدّ نظر داشته است.
شاید مضمون خیلی سروده ها، زندگی باشد، اما خود آن شعر زندگی نیست، بلکه تصویر با فیلمی از زندگی و به دیگر سخن بدل آن است و احساسی که از خواندن این قبیل سروده ها به آدم دست می دهد، مانند دیدن تصویری بی تحرک و صامت در چهار چوب یک قاب بی روح بر دیوار خانه است، که تنها توجه آدم را معطوف به بودن آن می کند، بدون اینکه انسان خود را در درونش ببیند.
بهار در این باره خوب گفته است:
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
هست شاعر آنکسی کاین طرفه مروارید سفت
صنعت و سجع و قوافی هست علم و شعر نیست
ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد زلب
بـاز در دلها نشینـــد هر کجا گوشی شنفـت
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
گفتم شعر خاوری خودش است، برای اینکه منظور خود را بهتر برسانم، نگاهی به همین دو شعر تازه او می اندازیم :
در شعر"سلام ای گل" ، ریزش شکوفه های سفید در کاسه اسفند و سفیدی زدن صبح که رنگ روئیدن دارد و پرسش از گل تازه رسیده، حال و هوای بهاری، بازگو می شود، از رنگ ها و آهنگ ها و شدنها می شنویم که همه، تداعی کننده شلوغی و رنگارنگی یک مجلس و میهمانی بزرگ است، جشنی که برای تر و تازه شدن است.
در گوشه ای از این جشن و در میان مدعوین، گل گوکب و سوری (محمدی) ایستاده اند و بلبل بر طرف آنها می چرخد، دل داده و می گیرد و غلغلش بی هیچ قال، حال است. و در گوشه ای دیگر، غنچه در هیات دختر نورسیده و باکره و خوش پوش، با دهانی صورتی و تنگ، عشوه می فروشد و بی شک اقاقیا غایب مجلس نخواهد بود و در راه رسیدن به میهمانی است. موسیقی مجلس، آواز زیبای بلبل، در دستگاه ماهوراست ( کسانی که با دستگاه ها و نواهای ایرانی اُختند، از ماهور همین حال و هوا را احساس می کنند).
گوته می گوید: "عطیه والائی را که شاعر از طبیعت می گیرد، همانا شرکت در شادی جهانیان است و دست یابی به این قدرت است که خود را به جای سایرین احساس کند ؛ یگانگی و رسوخ موزون و موافق با هزاران چیزهای دیگرکه در بیشتر اوقات خود این چیزها، با هم موافقند"
و ما این تمام این چیزها را در آفرینش میهمانی و بزم بهار خاوری می بینیم و عجبا که در شعر او خاستگاه این جشن بهاری، آسمانی است. نمی دانم چرا بی اختیار یاد جشن عروسی می افتم، که بقول عوام، پیوند عروس و داماد را در آسمان ها بسته اند. اینجا نیز تغییر و تحول روی زمین براساس چرخش ماه است که او هم به نوبه خود، در مداری سبز قرارش داده اند، پیوندی آسمانی که آثارش سیر قهقرایی دارد و از لاهوت به نا سوت می آید.
ما سعدی را می ستایم که غزل را زمینی کرد وفخرالدین اسعد گرگانی را که در ویس و رامین به دور از هیاهوی عشق ها و تمایلات عجیب و غریب عرفانی و آسمانی، عاشق و معشوق معمولی را با تمام خصیصه های یک عشق زمینی به ما شناساند و همان بعدها سرآغاز رئآلیسم ادبی ما شد. عاشقی که یک انسان است و همه تمایلات خوب و بد را باهم دارد. دوست دارد ولی بی وفایی و خیانت هم می کند.
در شعر خاوری هم با آدمی معمولی و ازسنخ خودمان طرف هستیم. گاهی د رموقعیت خوشی و مستی وبه هنگام دم، آدم شک می کند نکند اینهمه خواب و خیال است و گاه با نگاه کردن به میهمانان جشن، توجه اش به خودش معطوف می شود که آیا سر و وضع او برازنده حضور در این جشن پر رنگ و آهنگ است، یا خیر؟
ولی شاعر با تاکید پیش از آن، بر اینکه وقت غنیمت است و باید روزهای سبز را بر خوان خود فرا خواند، از اینکه جامه رنگین از پر طاووس برای حضور در این جشن بزرگ ندارد، دلگیر و ناامید نمی شود، چه او طاووس گمان را با خود دارد که آرزو را پرواز می دهد.
و پاسخ او به دُروَند تردید و تشکیک، یک چیز است: " برای اینکه رنگ این دیدار را ببینی، باید سعادت آن را داشته باشی، همین.
و عجبا که در غزل "فروردگانی 8" نیز، حال و هوایی یکسان، جریان دارد .
با شدن شب های دیجور، باران با روشنی و طراوت خود هوای بهاری را می آورد و رنگها (زندگی) که تا بیش از این در زمهریر ظلمت دل زمین سخت، بندی منتظر بوده اند، با باران بهاری رها می شوند و بهار (یک جهان رنگ) آزادی خود را با شاخ و برگ های رنگین به رخ جهانیان می کشد. در چنین موقعیتی، لابد بایستی چشم های خواب آلوده نیز باز شود و با دیدن رنگ حقیقت گل، پیغام دیگر گونه دهد، و پیغام نوشته اش به رنگ سبز، همان برآمدن سنبل ترباشد و روی ها چون گل یاس، سفید و عطر آگین شود و لبخندها و غنچه ها یکی گردد.
در این وانفسا شاعر پیر هر چه می بیند جوانی و شادابی و زندگی است و بهاری که از نوع دیگرست. و این رنگ رویا برای راوی ( تخلص خاوری) البته واقعیت است.
یاد کردن خاوری از استاد محمد قهرمان در بیت ماقبل آخر، نشان ازخُلق "قدر استاد نکو دانستن" او به پیروی از بزرگان دین و ادب دارد.
اینک با با پوزش از پر حرفی خود اجازه دهید تا دو شعر تر و تازه خاوری را به دنبال بیاورم:
*** *** ***
"سلام ای گل"
شکوفه ریخت
میان کاسه ای اسفند، فروردین.
سفیدی زد، فضای صبح روئیدن
سلام ای گل بگو
از میهمانان رنگین در هوای باغ
بگو از رنگ از آهنگ
از احوالات بلبل با گل کوکب گل سوری
و حال غنچه ها را
با دهان صورتی و تنگ
اقاقیا که در راه است
بلبل با فرود و اوج در ماهور می خواند
و این جشنی برای نو شدن و چرخش ماه ست
گردش بر مداری سبز
عجیب از روزهای بهاری رفت یک چندی
کجا تا فرصتی که روزهای سبز را
بر سفره فراخوانیم
آی !
چگونه بر خیال شادمانی بسته ام باور
که بلبل رفته مهمانی برای خواندن آهنگ
و بر شاخ هلو هم سار چَه چَه می زند سَرمست
مرا هم نیست رنگین جامه از جنس پر طاووس
برای شرکت این جشن رنگارنگ
دلم خواب ست، بیداراست؟
که طاووس گمانِ آرزو را می دهد پرواز
ببین ای یار
سعادت باید آن را تا بیند رنگ این دیدار
تقی خاوری رشت - 27/1/88
"فروردگانی 8" *
آمد هوای باران شبهـــــــای دی ســـر آمد
گویی که یک جهان رنگ از خاکها برآمد
این جلوه طبیعت با شاخ و برگ رنگین
از زمهریر ظلمت، با رنگهــــــا درآمد
چشم تو داد پیغــام، رنگ حقیقـت گــل
همچون نوشته ای سبز کز سنبل تر آمد
ای روی نو بهاری در جوشش گل و برگ
روی تو چون گل یاس در چشم و منظر آمد
در منظری پر از گل تو ایستاده بودی
لبخند غنچه وارت از غنچه خوش تر آمد
گفتم بهار آمد با شکل گلْ نگارش
دیدم بهار تازه از نوع دیگر آمد
از دیده ی جوانی دیدم بروی عالم
رنگ جدید هستی در خط باور آمد
این چند بیت هستی گر شد سروده از گل
از فن اوستادم در خطّ دفتر آمد
راوی به واقعیت، دیدست رنگ رویا
درجوشش بهاران رویت چو گل برآمد .
تقی خاوری - فروردین 88
* فروردگانی : طبق آئین زرتشتی دراوایل بهار ماهیتی سبز از آسمان به زمین می آید و همان در تن گیاهان می نشیند، این معنی را فروردگانی گویند(خاوری) .