بازی
" تپ تپ خمیر"
باد می گوید .
پلک نیم بسته آسمان
باز می شود.
زمین با سینه سرما خورده
جوشانده ای از خطمی و به دانه های بهاری می نوشد.
افراها، زود هنگام دستهای خود را بالا می برند.
من که سردم است
با باد تکرار میکنم : " شیشه پرپنیر".
دندون قروچه افراها،
و نگاه امیدوارانه زمین به بالا.
می گویم : " دست من بالا "
و دیگر ....
نوازش موهای من، در میان پنجه های مهربان باد است که اشکم را می سترد.
و لبخند لبان کبوده زمین، و خورشید که مهربان تر شده است.
سواره ای گل پوش با کلاه رنگین ،
از راه می رسد، فریاد می زند :
"دست باد بالا ".
و آنگاه دور بعد ...
محمد مهدی حسنی ( مشهد – 20/12/82)