یادگارنامه ای از شرکت در جلسه سه شنبه30/4/88 انجمن ادبی قهرمان
حقیر مقرّ و معترف است که قد و قواره حضور در انجمن ادبی قهرمان را ندارد، در طی ای ۳۰ سال تنها دو یا سه بار و آن هم به وسیله رضا افضلی، این توفیق نصیب من شده است، دیدار با شفیعی کدکنی ومحمد قهرمان، که هر دو از مفاخر ادب این مرز و بوم هستند مغتنم است، نگاه کردن به لب و رخ آن دو از نزدیک آنگاه که " درّ دری" دستآورد این چشم چرانی می شود، سکر و لذت خود را دارد .
میزبان محفل، محمد قهرمان، استاد غزل و ادیب بی همتای خراسانی، خلف رودکی و کسایی است و تو گویی از راه پرپیچ و خم ابریشم شعر فارسی گذشته و رهآوردش غزلْ طوطیانی طناز و خوش آوازاز هند است.
گاهی که در خانه دلتنگی میکنم، و برای تلطیف روح سراغ دواوین شاعران می روم، فرصتی پیش آید به بوستان شعر قهرمان که "حاصل عمر" سودمند اوست سر می زنم و زیر لب با او تکرار می کنم:
روز آدینه من تلخ تر از شنبه گذشت
شنبه ام رنگ ملال شب آدینه گرفت(1)
و چون در میان شلوغی ایام عید و در اعتدال بهاری حال و هوای زمستانی سراغم آمده است، او با من همزبانی می کند:
یکسال اگر حسرت نوروز کشیدیم چنگی به دل ما نزد این عید که دیدیم(2)
استاد قهرمان با اینکه خانه نشین است لیکن برغم نظر اوحدی، تو گویی آپارتمانش، دشتی وسیع بنظر میرسد که مرغ حرم را می شود در آن دید و صید کرد. (3)
اشعار او مانند جویی آرام می ماند که در نظرگاه آدمیان که به تفرج از آن گذر می کنند، آرام بخش و باعث تسکین خاطرست ، هرچند در اعماقش، خس و خاشاک طوفان درون شاعرغوغا می کند و سخاوتمندانه آن را به چشم نمی آورد.
صورت و سیرت استاد قهرمان زیباست لیکن پنداری بر باغ دلش زخمی نمایانی است که از رخنه دیوار چمنش خون گل، جوش می زند .
خون گل جوش زد از رخنه دیوار چمن باغ این زخم نمایان زکه برداشته است (آقا شمسی قمی- صفیر) (4)
و چون تیز و دقیق تر می نگری، او را سرداری می بینی که در زیر طیلسان، لباس رزم دارد.
و صائب وار که گفته است :
یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت در بند این مباش که مضمون نمانده است
عمری، زلف و خط و خال یار را توصیف می کند و تو گویی بیش از آن هیچ واژه ای از شعرش را نشنیده ای
او کوه بید یلی استوار در دشت شعر و غزل است، که در زیر سایه اش رهگذران و نو آمدگان شاعر، استراحت می کنند و شمیمش را می بویند.
قیافه اش جدی و عبوس و تنگ حوصله می نمایاند، اما دلش ، دریایی است که به فراخنای آفرینش؛ از عالم امکان، ...... تا ساحل شهود، ..... و تا خــــــدا گسترش یافته است و چشمانش، چون موج و نسیم دریا آواز می خواند، به آهنگ خسروانی٬ باربد و نکیسا را به ضیافت سینه فرا می خواند.، از "بوی جوی مولیان" می گوید و از "درازی شب عشاق " و... "یادگاری اش در گنبد دوّار می ماند ."
لبهایش، قصه های هزار و یکشب را باز می گوید. پایان خوش شکست شیشه عمر دیوان و رسیدن عاشق را مژده می دهد : افسانه بخواب رفتن شیرین فرهاد و حدیث رسیدن قیس به لیلی و سمر جفتی وامق و عذرا .
او در کتاب تقدس شعر، بودایی در نیروانا و اژدهای بالداری، در هیات کنفوسیوس حکیم است.
و اما میهمان ویژه، شفیعی کدکنی نیز چون هموست شاعر و ادیب ومحققی خسته ناپذیر که در رزم همه عرصه ها خود را آزموده است و سیاوش وار از ور و آزمایش روزگار سربلند آمده است .
چون در کوچه و باغ های نیشابورش قدم می زنی، بر فراز٬ آسمان ، لجّه ای از جنس دل اوست، با هفت رنگ رنگین کمان که مدام، می خندد. و در زیر پا٬ علفهای سبز باران خورده٬ بستری از مهربانی اویند، که جای پای عشاق را - به تبسم – هموار می کنند و در پیش رو شاخه ها و نسیم ، آنها را به جلو می راند .
پس بی اختیار و راضی نگاهش می کنی، و شعر او دخترکی روستایی را ماند که برای پر کردن کوزه خود روانه چشمه شده است. گیسوان دخترک چون سنبله های شبنم زده٬ در امتداد افق، نوید سفره ای پر نان می دهد و پیراهن اطلسی اش٬ انگار رنگ و بویش را از نفس سبز زمین، به عاریت گرفتست. دستان نازک و شکننده اش، بخشش بی مدعای ابر و بیکرانگی آسمان آبی را می ماند و پاهایش استوار و بجا، چونان اسب نجیبی است که در میدان ٬ جان سوارش را پاس میدارد و دغدغه فرار از مصیبت دارد .
یادم می آید، که سال 63 یا 64 در دو دانشکده حقوق و دانشکده ادبیات کلاس های یک درس سه واحدی همزمان بود: "مقدمه علم حقوق" و " حافظ شناسی" بسیاری از دانشجویان حقوق همچون دانشجویان فنی و پزشکی و غیره، ناگزیر و برای دیدن استاد و شناختن حافظ از چشمان او، از رفتن به کلاس درس خود سر باز زده و در محضر درس استاد حاضر می شدند.
روزی شلوغی و کثرت افراد حاضر و تنگی جای (کلاس، خود سالنی وسیع نظیر آمفی تاتر ها بود) بر آشفت و برای تعدیل افراد خواست تا ببیند که چند نفر دانشجوی ادبیات آن دانشکده اند و چند نفر سه واحد درس حافظ شناسی او را برداشته اند و خواست که هر گروه از افراد حاضر دست خود را بالا ببرند. با بررسی اش مشخص شد آنان که بر اساس مقررات آموزشی اجباری بایستی در سر کلاس حاضر باشند اندک و اکثر افراد حاضر جماعتی هستند که نه برای تکلیف درسی، بلکه به انگیزه نوش درس شیرین او در محضرش حاضر شده اند، لیکن دلش نیامد تا بروال اساتید دیگر این خیل عاشق یاد گرفتن، را از خود براند .
نمی دانم چرا در خانه استاد قهرمان بی اختیار آن صحنه یادم آمد، همانطور که خود او گفت و اذعان داشت . در منزل قهرمان کسانی حاضر بودند که سالها اشعارشان در مجله و سایر رسانه های ادبی منتشر می شود و بسیاری آنان مانند رضا افضلی خود اساتیدی هستند که شاگردها تربیت کرده اند ، لیکن آنان در محضر شفیعی کدکنی و قهرمان ، خود را ماهی می دانستند که نور خود را وامدار آن دو خورشیدند.
و اما من تماشاچی خارج از جمع و بزم عارفانه و زیبای آنان تنها ساکت بودم تا نگویند:
گویی رگ جان می گسلد زخمۀ ناسازش ناخوشتر از آوازۀ مرگ پدر آوازش (5)
تحریراین نوشته و انضمام این دو عکس به آن، برای من به منزله یادگار نامه و خاطره ای از آن شب سه شنبه بیاد ماندنی در انجمن ادبی قهرمان است.
خداوند سایه آنان را بر سر این مرز و بوم نگاه دارد.
((((((((((((((((((((()))))))))))))))))))))
پانوشت ها :
1 – حاصل عمر- دیوان محمد قهرمان ص 137
2 – همان منبع - ص
3 – تلمحیی از این بیت اوحدی در مثنوی منطق العشاق یا ده نامه است:
اگر در خانه خود را قید سازی کجا مرغ حرم را صید سازی
کلیات اوحدی اصفهانی (معروف به مراغی) به انضمام : دیوان منطق العشاق – جام جم، با تصحیح و مقابله و مقدمه : سعید نفیسی، تهران، موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم،1375 – منطق العشاق یا ده نامه –ص 478
4 - تذکره نصرآبادی ( تذکرﺓ الشعرا ) تالیف : محمد طاهر نصرآبادی ( به انضمام رسائل ، منشآت و اشعار جلد اول، با مقدمه، تصحیح و تعلیقات آقای محسن ناجی نصر آبادی، انتشارات اساطیر ص 517 و تذکره ریاض الشعراء، جلد دوم ، تالیف : علیقلی واله داغستانی ( با مقدمه، تصحیح و تحقیق : آقای سید محسن ناجی نصر آبادی ، انتشارات اساطیر چاپ اول 1384 تهران – ص 418 )
5 - گلستان سعدی، تصحیح و توضیح : دکتر غلامحسین یوسفی، شرکت سهامی خوارزمی، چاپ ششم، فروردین ماه 1381 ، تهران ص94
گزارش این دیدار را به روایت استاد رضا افضلی در وبلاگ وی بخوانید:
در انجمن استاد قهرمان ،دکتر شفیعی کدکنی گفت: من خصم شعر منثور نیستم.