چه بگویم ؟
(به بهانه نخستین سال زایش وبلاگ)
نوشته : محمد مهدی حسنی
چه بگویم ؟ یک ساله شد. کودکی مجازی که در طی این مدت پای به دنیا گذاشت، رشد ونمو کرد، و اینک به اقتضای سن چهار دست و پا راه می رود و تلاش مام و سازنده آن تنها این بوده و هست که راستگو و خیرخواه باشد و پس رفتی نداشته باشد.
می گریزم تا رگـــــم جنبان بود
کی گریز از خویشتن آسان بود (مولوی)
زمانی که نمونه نام نویسی وبلاگ را در صفحه مربوط به بلاگفا تکمیل می کردم، خود بخود و بی هیچ سبق تصمیم قبلی در محل نام وبلاگ عبارت: "چه بگویم؟" را نوشتم. چرا ؟ واقعاً نمی دانم .
شاید این نامگذاری نتیجه ی پژواک "سکوت شکسته"ی "کریم فکور" در دلِ کوهْ آهنگِ "پيک سحريِ" "پروین" از ساخته های همایون خرّم، در مایه حزن انگیز "دشتی" بود، که در آن لحظه در گوش جان ترنم کرد :
"يک نفس اي پيک سحري / بر سر کويش ،کن گذري / گو به فغانم ،به فغانم ، به فغانم / ... / همه شب بر ماه و پروين نگـــــرم / مگر آيد رخسارت بر نظــــرم / چه بگويم ، چه بگويم ، چه بگويم زيــن راز / من همين بس ، که مرا کس ، نبود دمساز / ..."
و یا لمعه ای تابیده، از بهشت ساخته ی شادروان "بيژن ترقی" بود که در دستگاه "سه گاه" : "به زماني که محــبت شـــده همچون افسانه" با صدای "بانو آواز ایران" و از ساخته های "پرويز ياحقی"، بارها شنیده بودم و دوستش داشته و می دارم :
" از آواز دلــــم زمزمه ســاز دلـــم من به فغانم / اي دل چه بگويم وز شررت چه بگويم حيرانم / تو همان شرري که خــرمن جان من بسوزي / تو که با نگهي به جـان مــن شــعله برفروزي / تو کــه از صنــــمي نديــــده اي روي آشنايي / ز چه رو دل من تــــو اينچنين کشـــته وفايي / تا تو همدم شبهاي مني / شبها شاهد تبهاي مني / همچون آتشـــــي / شعله مي کشـي / شمع هر انجمني / ...."
و یا در آن دم ، من در کوچه باغ خاطرات نوجوانی و جوانی خود، قدم می زدم و شکوفهْ ریزه های "پرویز وکیلی" را از دهان "ویگن" و "الهه" بالغ، در بهار "بیات اصفهان" جمع می کردم :
"چه بگویم با من ای دل چها کردی / تو مرا با عشق او آشنا کردی / پس از این زاری مکن / هوس یاری مکن / تو ای ناکام دل دیوانه / با غم دیرینه ام / به مزار سینه ام / بخواب آرام دل دیوانه / با تو رفتم بی تو باز آمدم / از سر کوی او دل دیوانه / پنهان کردم در خاکستر غم / آن همه آرزو دل دیوانه / چه بگویم با من ای دل چه ها کردی / ... / بخواب آرام دل دیوانه"
شاید در آن موقع، دلتنگانه چون اخوان ثالث – نومید از "باغ بی برگی" خود، - به باغِ شادِ همسايه طمع کرده بودم:
"لحظه اي خاموش ماند ، آنگاه / بار ِ ديگر سيب ِ سرخي را كه در كف داشت / به هوا انداخت / سيب چندي گشت و باز آمد / سيب را بوييد / گفت: / گپ زدن از آيباريها و از پيوندها كافيست / خوب / تو چه مي گويي ؟ / آه / چه بگويم ؟ هيچ / سبز و رنگين جامهاي گلبفت بر تن داشت / دامن سيرابش از موج طراوت مثل دريا بود / از شكوفههاي گيلاس و هلو طوق خوش آهنگي بهگردن داشت / پرده اي طناز بود از مخملي گه خواب گه بيدار / با حريري كه به آرامي وزيدن داشت / روح باغِ شادِ همسايه / مست و شيرين مي خراميد و سخن مي گفت / و حديث مهربانش روي با من داشت / من نهادم سر به نردهي آهن باغش كه مرا از او جدا مي كرد / و نگاهم مثل پروانه / در فضاي باغ او مي گشت / گشتن غمگين پري در باغ افسانه / او به چشم من نگاهي كرد / ديد اشكم را / گفت : / ها ، چه خوب آمد بهيادم گريه هم كاري است / گاه اين پيوند با اشك است ، يا نفرين / گاه با شوق است ، يا لبخند / يا اسف يا كين / و آنچه زينسان ، ليك بايد باشد اين پيوند / بار ديگر سيب را بوييد و ساكت ماند / من نگاهم را چو مرغي مرده سوي ِ باغ خود بردم / آه / خامشي بهتر / ورنه من بايد چه ميگفتم به او ، بايد چه ميگفتم ؟ / گر چه خاموشي سرآغاز فراموشي است / خامشي بهتر / گاه نيز آن بايدي پيوند كو مي گفت / خاموشيست / چه بگويم ؟ هيچ / جوي خشكيده ست و از بس تشنگي ديگر / بر لب جو بوته هاي بارهنگ و پونه و خطمي / خوابشان برده ست / با تن ِ بي خويشتن ، گويي كه در رويا / مي بردشان آب ، شايد نيز / آبِشان برده ست / به عزاي عاجلت اي بي نجابت باغ / بعدِ آنكه رفته باشي جاودان بر باد / هر چه هر جا ابر خشم از اشك نفرت باد آبستن / همچو ابر حسرت خاموشبار من / اي درختان عقيم ريشه تان در خاكهاي هرزگي مستور / يك جوانهي ارجمند از هيچ جاتان رٌست نتواند / اي گروهي برگ چركين تار چركين پود / يادگار تیرگیهای غبارآلود / هيچ باراني شما را شٌست نتواند (1)
شاید باز به قول اخوان، در آن لحظه، در حیاط کوچک زندا ن خود، ماجراهای گونه گون و رنگ وارنگ ظاهر پرپیچ زندگی، را در باطن حلاّجی می کردم و ناخواسته و جبری مذهبی وار گفته ام:
"که تار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟ / …. / هی فلانی! زندگی شاید همین باشد / یک فریب ساده کوچک / آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را، جز برای او و جز با او نمی خواهی /.... من گمانم باید همین باشد / ... / ماجرا چندان مفصل نیست، اصلا ماجرایی نیست / راست می گوید که می گوید / یک فریب ساده و کوچک / ... / هی فلانی! شاتقی بی شک تو حق داری. / راست می گویی، بگو آنها که می گفتی. /... / باز آگاهم کن از آنها که آگاهی / از فریب، از زندگی، از عشق / هر چه می خواهی بگو، از هر چه می خواهی / ... / گفت: چه بگویم، چی بگویم، آه! / ... / به چراغ روز و محراب شب و موی بتم طاووس / من / زندگی را دوست می دارم / مرگ را دشمن؛ / وای! اما با که باید گفت این، من دوستی دارم / که به دشمن خواهم از او التجا بردن؟! / ... / مرگ گوید: هوم! چه بیهوده! / زندگی می گوید: اما باز باید زیست، / باید زیست، / باید زیست!... (2)
و یا در آن گاه خود، یکی از دو بیت زیر از سعدی راست گفتار و حافظ شیرین سخن در ذهن نقش بست :
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم / چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی(3)
چه بگویم که ترا نازکی طبع لطیف / تا به حدّیست که آهسته دعا نتوان کرد(4)
و یا غزل "زندان زندگی" از شهریار تبریزی:
تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم / روزي سراغ من آيي كه نيستم / ... / گوهر شناس نيست در اين شهر، شهريار / من در صف خزف چه بگويم كه چيستم (5)
و شاید هم نزدیک تر، این غزل زیبا و ناب از قيصر امين پور دست مایه انتخاب، شد:
"گفتى: غزل بگو! چه بگويم مجال كو / شيرين من، براى غزل شور و حال كو / پر مى زند دلم به هواى غزل، ولى / گيرم هواى پرزدنم هست، بال كو / گيرم به فال نيك بگيرم بهار را / چشم و دلى براى تماشا و فال كو / تقويم چارفصل دلم را ورق زدم / آن برگ هاى سبز سرآغاز سال كو / رفتيم و پرسش دل ما بى جواب ماند / حال سؤال و حوصله قيل و قال كو "
شاید در آن دم ، همراه با شفیعی کدکنی، "آخرین برگ سفرنامه باران" را می خواندیم ، تا در "زمین چرکین"، "بانگ خروس" را خطاب به "مستان نیم شب" و "رندان تشنه لب" خاموش ببینیم، پس او به من بگوید:
"چه بگویم که / دل افسردگی ات / از میان برخیزد ؟ / نفس گرم گوزن کوهی / چه تواند کردن ؟ / سردی برف شبانگاهان را / که پر افشانده / به دشت و دامن؟ " (6)
و یا در بامدادی به سر می بردم ، که در آن لحظه، با دشنه تلخی در گُرده هایم ، بیرون زمان ایستاده بودم و نومیدانه با شاملوی بزرگ زمزمه می کردم:
"چه بگویم؟ سخنی نیست. / میوزد از سر امید، نسیمی، / لیك، تا زمزمهیی ساز كند / در همه خلوت صحرا / به ره ش / نارونی نیست. / چه بگویم؟ سخنی نیست. / پشت درهای فروبسته / شب از دشنه و دشمن پر / به كجاندیشی / خاموش / نشستهست. / بامها زیر فشار شب / كج، / كوچه / از آمد و رفت شب بدچشم سمج / خستهست. / چه بگویم؟ سخنی نیست. / در همه خلوت این شهر، آوا / جز ز موشی كه دراند كفنی، نیست. / وندر این ظلمت جا / جز سیا نوحه شو مرده زنی، نیست. / ور نسیمی جنبد، به ره ش / نجوا را / نارونی نیست. / چه بگویم؟ سخنی نیست (7)
شاید "یار نازنینِ" شادروان "حمید مصدق" شده بودم، و کلام او را خطاب به خود و همگنانم می شنیدم که :
".../ ما باد را / هرگز نكاشتیم كه توفان درو كنیم / ما بذر كاشتیم / همت گماشتیم كه تا روید از زمین / اما شبی كه جشن درو گرم گشته بود / در آن بزم دلنشین / نا گه حرامیان، / چه بگویم دگر ... / همین " (8)
و یا با احمد رضا احمدی هم کلام شدم که :
" از چه بگویم / از میوه ای که بر شاخه نیست / از گندم هایی که می خواستند رنگ شقایق داشته باشند که در حریق پارسال سوختند / من باید به چه اعتراف کنم / نمی دانم اعتراف می کنم: / هنگامی که زنبق در رنگ آبی پناه گرفت / و شکفت / من در خواب بودم / یا هنگامی ترک خانه در کوچه باران را / انکار کردم / یا سیب های سرخ را در پاییز گیلاس / صدا کردم یا هنگامی که از شعله های چشمان تو / سراسیمه شده بودم / ترا حتی یک بار صدا نکردم / اعتراف میکنم /... / هنگامی که در نزدیک ما جوجه های کبوتر / تخم ها را شکستند و بی مهابا به جهان ما / آمدند / من چشمانم را بستم / سکوت در اندام شاخه های شکسته ی تاک / را رها کند / شاخه های شکسته ی تاک را باران التیام / می دهد / سکوت در شاخه های شکسته ی تاک / سرانجام جان می بازد / من اعتراف می کنم / اندوه شاخه های شکسته ی تاک را دیدم / همین. (9)
و بالاخره شاید در یلدای خراسان بزرگ، ندبه و ناله "نادیا انجمن" شاعره جوان مقتول افغانی به گوشم رسیده بود که: " دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم" و با او هم آواز شدم:
" نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟ / من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم / چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم / وای از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم(10)
به هر حال، هر چه بود و هر چه شد، وبلاگ "چه بگویم ؟" متولد شد و از آن زمان یکسال می گذرد ... امیدوارم به آنچه که در "سخن نخست" وعده دادم و حرفش را زدم ، وفا کرده باشم
وفا چون درختی بود میوه دار کجا هر زمانی نو آید به بار (حکیم طوس)
بحثی ادبی و لغوی در باره جمله یا عبارت "چه بگویم؟"
"چه" کلمه استفهام است و برای استعجاب و تعظیم و مبالغه و به معنی "کی" نیز آید (بهار عجم). در برهان ذیل چه می خوانیم: " به کسراول و خفای ثانی لفظی است که در محل تعجب و در مقام استفسار استعمال کنند و صفت کثرت هم هست وبه معنی هرچه باشد و جهت تعلیل نیز آمده است .
چنانکه حافظ بزرگ گوید:
از دیده خون دل همه بر روی ما رود بر روی ما زدیده چه گویـــم، چها رود (11)
و یا:
یارب کجاست محرم رازی که یک زمان دل شرح آن دهد که چه گفت و چهـا شنید(12)
هرگاه "چه" به مانند "کو"، "کدام"، "که" برای پرسش و به آهنگ پرسیدن به کار رود، آن را ضمیر پرسشی (استفهامی) نامند. (13) با اینکه در واژه "چه"، غالباً شگفتی و تعجب نمایانده می شود، ولی در عین حال در بطن آن مفهوم کثرت مقداری نیز ملحوظ است و بعضی آن را "شمار تعجبی و مقداری" نیز نام نهاده اند. (14)
چه آزادند درویشـــان از آسیب گرانباری چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی (15)
شادروان استاد خانلری گوید : " در فارسی دری مفهوم رایج "چه" که از آغاز تا کنون بکار می رود پرسش است از چیزی، در مقابل "که" ، که پرسش است از کسی "
" یاد کن موسی (ع) سر گروه خود را چه گفت – "تفسیر پاک" (16)
و غالباً کلمه ای که مورد سوال است پس از آن ذکر می شود و دراین حال باید آن را "صفت پرسشی" شمرد: "یوسف گفت چه بضاعت آورده اید - قصص الانبیاء " (17)
شایان ذکرست چه استفهام اغلب قیدی نیز دارد مانند:
چه دانم من که باز آیی تو یا نه در آن گاهـــی که باز آید قوافل (منوچهری) (18)
"چه" مانند "که" بر سه قسم است موصول (آنگاه که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر آن پیوند زند)، حرف ربط (وقتی میان دو جمله واقع وپیوندشان دهد) و استفهام که پیش تر ذکر آن رفت. (19)
و امّا گوییدن : (گوی + یدن) به معنی صحبت کردن، سخن راندن، تکلّم، بیان کردن، حرف زدن، تقریر کردن و به نظم آوردن است. ریشه این فعل در زبان فارسی باستان به دو صورت:"گوب"( Gub) و گوو(gow) است. (20)
در فرض اول : "ب" گوب Gubفارسی باستان به "ف" گف guf فارسی میانه تبدیل شده است و در فرض دوم که ریشه اش گوو است به گوی دگرگونی یافته است و در پهلوی گوی در اسم مصدر "گویشن" موجود است.
بنابراین بن مضارع گفتن از گوی ساخته می شود که مصدر دوم هم از آن است مثال از بوشکور بلخی:
خردمنــد گویـــد خـــرد پادشاست که بر خاص و بر عام فرمانرواست (21)
سعدی : من نگویم که طاعتم بپذیر قلم عفو بــــــر گناهم کش (22)
به هر حال نمونه منتخب از اشعار گذشتگان و گویندگان زنده – که خدا عمرشان را دراز کناد - حاکی است، که جمله یا عبارت "چه بگویم"، هرچند قالبش"استفهام" است، لیکن کاربردش به وقت دل تنگی، نومیدی و التجا و در زیر تاریکی سایه غم و اندوه است. چنانکه در فرهنگ عامه نیز غالباً مردم، همین منظور را از کاربرد آن افاده می کنند.
وقتی که از پدر یا مادر بزرگ پرسش می کنیم، و از آنان می خواهیم از خاطرات کودکی و جوانی خود گویند، آنگاه که سختی و مرارت گذشته به خاطرشان می آید، سخن خود را با "چه بگویم" آغاز می کنند. و چون از شاکی شخص یا جریانی می خواهیم، برای سبک شدن، از ابتلاء و واقعه گذشته بر خود، سخن راند، با همین صحبت خود را می آغازد. و از این نظر کاربرد چه بگویم در ادبیات عامیانه و رسمی فارسی، نزدیک و یکسان است.
و در نزد ما... چه بگویم؟
*********************
پانوشت ها :
1 - از این اوستا، م. امید، تهران انتشارات مروارید، چاپ اول، 1344، ص91 ( شعر پیوندها و باغ)
2 - زندگی می گوید: اما باز باید زیست، باید زیست، باید زیست، م. امید، تهران انتشارات توکا، چاپ اول، 1357، ص 26 و 62 و 168 و 170 و 172 .
3 - کلیات سعدی، محمد علی فروغی، امیرکبیر، 1365، ص 600 . گفتنی است در کتاب غزلیات سعدی، حبیب یغمایی، ص 123 ، در مصرع دوم به جای چه بگویم، چون بگویم آمده است.
4 - حافظ خانلری 283 و حافظ غنی و قزوینی 93
5 - کلیات دیوان شهریار، به تصحیح خود استاد و با مقدمه اساتید و نویسندگان، بی نا، بی تاریخ، چاپ ششم، ص 169 .
6 - از زبان برگ، م. سرشک (شفیعی کدکنی)، تهران، انتشارات طوس، چاپ اول، 1347، ص 62 .
7 – لحظه ها و همیشه، شعر سخنی نیست، مجموعه آثار، ج 1 ، ص 425
۸ - مجموعه اشعار شادروان حمید مصدق، تهران، انتشارات نگاه، چاپ اول، ۱۳۸۶، دفتر شیر سرخ، ص ۶۰۵
۱۱ - دیوان حافظ ، استادان محمد قزوینی و قاسم غنی،تهران، زوّار، چاپ چهارم، 1362، ص 149 . در حافظ خانلری (دیوان حافظ – غزلیات ج 1 ، به تصحیح و توضیح استاد پرویز ناتل خانلری ، تهران، انتشارات خوارزمی ، چاپ دوم ، 1362 ، ص 215) مصرع دوم چنین آمده است: "برروی ما زدیده نبینی، چها رود". این بیت از ابیات بحث انگیز حافظ است . رجوع شود به "حافظ، صحّت کلمات و اصالت غزلها"، ج1 (الف تا پایان ز )، مسعود فرزاد، تهران، انتشارات دانشگاه پهلوی، اردیبهشت 1349 ، ص 506
12 - حافظ غنی و قزوینی ص 164 در حافظ خانلری(ص 238 ) در متن، مصرع دوم چنین آمده است: " دل شرح آن دهد که چه دید و چهـا شنید " . این بیت نیز از ابیات بحث انگیز حافظ است . رجوع شود به "حافظ، صحّت کلمات و اصالت غزلها"، ج1 ص 584
و مطلع غزل بدین شرح است:
بوی خوش توهر که زباد صبا شنید از یــــــار آشنــــــــا نفس آشنا شنید
13 - دستور جامع زبان فارسی (هفت جلد در یک مجلد)، استاد عبدالرحیم همایون فرّخ، به کوشش شادروان رکن الدین همایون فرّخ، تهران، انتشارات مطبوعاتی علی اکبر علمی، چاپ دوم، اردیبهشت 1339- ص 671
14 - چهار گلزار، گلزار اول، ص 23 (به نقل از "شمار و مقدار در زبان فارسی"، دکتر سید محمود نشاط، تهران، موسسه انتشارات امیر کبیر، چاپ اول 1368 - ص 320
15 - به نقل از همان منبع
16 - تفسیر قران پاک، چاپ عکسی بنیاد فرهنگ ایران، 1348، ( به نقل از دستور تاریخی زبان فارسی، دکتر پرویز ناتل خانلری، به کوشش عفت مستشارنیا، تهران، انتشارات توس، چاپ پنجم 1382 - ص 243 و 244
17 - قصص الانبیاء ، ابواسحق نیشابوری، به اهتمام ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1340، ص 122 ( به نقل از همان منبع)
18 - به نقل از دستور نامه (در صرف و نحو زبان پارسی)، دکتر محمد جواد مشکور، تهران، موسسه مطبوعاتی شرق، چاپ دوازدهم، تابستان 1366، ص 185
19 - دستور زبان (پنج استاد = استادان قریب، بهار، فروزانفر، همایی، یاسمی)، به کوشش امیر اشرف الکتابی، تهران، نشر جهان دانش، چاپ یازدهم 1373 - ص 91 و 92
20 - ر. ش. به ماده های فعلهای فارسی دری، تالیف دکتر محسن ابوالقاسمی، تهران، ققنوس، چاپ اول، پائیز 1373 - ص 75 و نیز : برهان قاطع، جلد سوم، تالیف : محمد حسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان، به تصحیح و توضیحات مرحوم دکتر معین، انتشارات ابن سینا، چاپ دوم فروردین 1343 تهران – ص 1821 حاشیه ، و داستان جم (متن اوستا و زند)، دکتر محمد مقدم، تهران، 1313 شمسی ص 116 و واژه نامه طبری، دکتر صادق کیا، تهران، 1316 ، ص 65 (به نقل از فعل مضارع در زبان فارسی، دکتر محمد بشیر حسین، پاکستان لاهور، اظهار سنز، چاپ اول، ژولای 1945 - ص 313 .)
همچنین آقای دکتر محمد مقدم، به استناد کتاب های واژه نامه ایران باستان نوشته بارتولومه و نیز کتاب ریشه شناسی فارسی، تالیف هرن و بررسی های فارسی تالیف هربشمان و فارسی باستان تالیف کِنت، ریشه گفت را گوب نوشته شده است (راهنمای ریشه فعلهای ایرانی، دکتر محمد مقدم، تهران. موسسه مطبوعاتی علمی، چاپ اول، شهریور 1342 ص 22)
21 - گنج سخن، جلد ا ، ص 22 ( به نقل از از فعل مضارع در زبان فارسی، دکتر محمد بشیر حسین، ص 313 )
22 - گلستان ص 61( به نقل از از فعل مضارع در زبان فارسی، دکتر محمد بشیر حسین، ص 313 )