شعر تر(قصیده ای از رضا افضلی)
نوشته : محمد مهدی حسنی
هر شعر چه منظوم و چه نيمايي و منثور
بايد بِسُرايـــد غـــم و عشـــق بشـــري را (افضلی)
رضا افضلی به قول خودش درسرودن شعر در همه قالب ها ی شعری چه منظوم و منثور، دمکرات است، قصیده منتخب زیر از اوست. در این قصیده، او در صدد این است که به شعرای جوان، "شعر ناب" یا به قول حافظ بزرگ "شعر تر" را بشناساند.
رضا افضلی همان شاعری است که سالها پیش، شعر "ماهی" را درقالب چهار پاره سروده است که بی هیچ تردید یکی از زیباترین و فصیح ترین شعرهای زمان ماست، که در اذهان بسیاری از شعر خوانان رسوب کرده است و بنده بشخصه بارها از دهان فارسی زبان اطراف و اکناف ایران و همچنین غیر ایرانیان متن کامل شعر ماهی را شنیده ام و جالب این است که بسیاری، از برخوانان شعر، نمی دانستند که آن شعر سرودۀ افضلی است و اگربه نام شاعر آگاهی داشتند، ازخلاصه شناسنامه اش (معاصر و خراسانی و دانشگاهی ... بودن او)، مطّلع نبودند.
اجازه می خواهم پیش از آوردن عین قصیده، به بررسی آراء و عقاید ر ضا افضلی در باره شاعر خوب و شعر ناب، که از لابه لای ابیات این قصیده به دست می آید بپردازم:
او نیز مانند بسیاری از بزرگان معتقدست که ادب فارسی و به ویژه شعر ما، با عناصر خاص زبان، موسیقی، عاطفه و تخیّل قوی خود، در ادبیات جهان جایگاهی رفیع و والا دارد و به قول او تقدير چنين خواسته است که اشعارِ دَري ، که همچون دريايِ خروشنده ای است ژرف ترين اوجِ شكــــوهِ بشري باشد.
رضا افضلی - که خدمت خود را در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی گذرانده و سال ها در رشته ادبیات دانشگاه های مختلف به تدریس اشتغال داشته است - آگاهانه و به حق میراث ادبیات گذشته ما را "باغِ بهشتِ پدري" می نامد که هیچ چیز کم ندارد.
ما در شعر آغازین خود ، رودکی و کسایی و در شعر حماسی، فردوسی؛ در شعر عقلی و ایدئولوژی، ناصر خسرو و نسیمی، و در شعر بزمی و داستان سرایی، نظامی گنجوی؛ و در شعر سادگی و برهنگی و تغزل زمینی، فخرالدین اسعد گرگانی؛ در شعر صوفیانه و زهد و طامات و عشق و مستی و عرفان، سنایی و عطار و مولوی؛ در شعر حکمت و پند و غزل کامل و معیار، سعدی و در غزل عاشقانه عارفانه رندانه، حافظ و در شعر طبیعت و موسیقی و شادخواری، منوچهری؛ در رباعی فلسفی، خیام و در شهرآشوبی، مهستی گنجوی و در شعر صبح و آفتاب و طمطراق، خاقانی؛ (1) در قطعه سرایی، انوری و ابن یمین و بهار و پروین؛ در شعر رثاء و مرثیه، محتشم کاشانی؛ در فهلویات و دوبیتی، بابا طاهر و بندار رازی و فایز دشتستانی؛ در حبسیه، مسعود سعد سلمان و در مضمون آفرینی و نازک خیالی سبک هندی، صائب و بیدل و طالب آملی و کلیم و فیض و نظیری و عرفی و واعظ؛ و در پهنه طنز و شوخ طبعی و فکاهت، عبید زاکانی و ایرج میرزا را داریم.
راستی وقتی باغ بهشت ادب فارسی پر از این همه ریاحین بغایت زیبا و استوارست که هیچ بادسام پائیزی نمی تواند آسیبی بر آنها وارد کند . تکلیف شاعر امروزین چیست؟ آیا تقلید از شاعران برشمرده بالا – هرچند که استادانه باشد - می تواند راهگشا باشد، شاید برای شروع کار شاعری، این شیوه مستحسن باشد، ولی بی گمان تداومش عاقبت به خیری نیست.
در منظررضا افضلی:
"تكرار" (تخيّل غیر تازه) و تصاویر کلیشه ای و فرسوده به مثابه رسمی حجري است که باعث ذوق مرگی می شود و به دیگر سخن چون، نوعی سستي و آسان نگري است، به شعله ی سوزنده ای می ماند که گوینده، با آن میراث و مزرعه های ادب پدري را آتش می زند و آفتی است که باروري مزارع مزبور را ازمیان می برد، چنین مقلّدی بدون اینکه نتیجه "بي بال وپري" را بداند در واقع "بال و پر شعر را قيچي می کند".
زبان شعر باید از ابتذال فاصله بگیرد، زیرا اگر قرار باشد شاعر به زبان مردم کوچه و خیابان حرف خود را بزند، و کلام او از ساختار طبیعی زبان و ابزار فصاحت و بلاغت ادبی دور افتد، این طریق، هنر تلقی نمی شود، و از شعر چنين "بي اثری" شگفت است.
راینر ماریا ریلکه، شاعر بزرگ آلمانی در کتاب مشهورش(2) و نامه نخستین خود به کاپوس (مخاطب وشاعر جوان که خواهان راهنمایی از اوست) می گوید که در اولین قدم، شاعر بایستی در خود فرو رود و کنکاش کند، احتیاجی که موجب شعر گفتن اوست، واقعی است یا خیر؟ هرگاه این احتیاج در ژرفنای دلش ریشه داشت، به نحوی که اگر ازشعر گفتن باز ماند، بمیرد، آنگاه به ناگزیر بنویسید. واقعیت این است که " گفتن زورکی شعر" آن را عاری از عاطفه و تاثیرگذاری بایسته می کند.
مطمئاً رضا افضلی نیز با ریلکه هم عقیده است، زیرا وی اعتقاد دارد که در کنار عنصر زبان، شعر خوب (كلماتِ شرري) بایستی از دو عنصر دیگر یعنی عاطفه و موسیقی نیز برخوردار باشد. در نزد او، شعر چون باده خوشگوار و شعله های آتش، اثرگذار است و مستی و گرمی شنونده، باید تالی و درپی آن باشد، بر جان شنونده آتش زند. آنگاه که یک شعر ناب، عشوه گري بیآغازد، زن و مرد با آن می رقصند و دل همگان را می برد و شنونده را در جای خود میخکوب می کند و به تعبیر وی، "سفري را از ره باز می دارد" و چون صاعقه و باران در طبیعت، "گُندآوري و پُردلي و پُر جگري را" به ارمغان می آورد چراکه به قول شمس تبریزی "مطرب که عاشق نَبُوَد، و نوحه گر که دردمند نَبُوَد، دیگران را سرد کند."
در منظر افضلی "کلام مخیّل بودنِ" شعر (واجد تصویر و صور خیال بودن آن)، که در عین حال قدیمی ترین تعریف از شعرست، و عرض مزبور در کنار سه عنصر پیش گفته، شعر را از نظم جدا می کند، لازم و ضروری است و این تصاویرو صور خیال بایستی لااقل با منطق شعری توجیه و در ذهن مخاطب قبول شود، از این رو، "شعرِسَحَر" شعري است که ازآن بوی گلِ سرخِ سَحَري به مشام می رسد و شعري كه تنها طرحِ سَحَررا بكشد، شعرِسحر نيست.
بدون شک گره خوردگی چهار عنصر برشمرده و همآهنگی میان فرم و اندیشه شاعر، که محتوی را می سازد، شعر ناب را تشکیل می دهد.
و بالاخره پیش رضا افضلی، هنر برای هنر مردود است و شعر باید متعهد و اجتماعی باشد و روی به توده و مردم کند و درد مشترکی را فریاد زند و غم ها را بِسُرايـــد و عشـــق بشـــري را فریاد کند.
بدین ترتیب پیشنهاد شاعر، به شاعران جوان این است که شعر بد، نگفتنش بهترست زیرا در صورت عرضه آن، به جای شیرین کردن مذاق شنونده، کام او را تلخ می کند و همچون ترويـج بي خبري در عصرِ خبر ها می باشد که کاری عبث و بیهوده است. بنابراین شاعری که دانسته های کافی و ابزار وافی را به دست نیاورده است و ممارست و تمرینی ندارد و به تعبیررضا افضلی هِر را از بِر و دیو را از پری تشخیص نمی دهد، نباید در جایگاه مدعی قرارگیرد و خود را در "برزخ در به دري" یابد.
تصویر: از چپ به راست افضلی و حسنی (فروردین ۱۳۸۸ - منزل حسنی). ضمناْ تصویر پیشین( پرتره افضلی) نیز کار عکاس شاعر و هنرمند خراسانی ، هاشم جوادزاده است
اینک از خوانندگان فهیم خود می خواهیم، قصیدۀ سرودۀ رضا افضلی را که از وبلاگ وی: "شعرها و حرف ها" برداشت کرده ایم و انصافاً زیبایی و فصاحت و یکدستی یک قصیده خوب را، با موضوعی بکر و لازم، داراست، با ما بخوانند:
((((((((((((((((((((((((((((((()))))))))))))))))))))))))))
"تكرار" شود مرگ، حياتِ هنري را
آرد ز پيِ خويش، رسومِ حجري را
چشمانِ تخيّل كه به جز تازه نبيند
راضي نشود سستي و آسان نگري را
از هر سفر خود، سخني تازه تر آرد
با تازه تري، كهنه كند آن دگري را
تا آن كه به هر غلغله، شاعر بفزايد
دريايِ خروشنده ی اشعارِ دَري را
تقدير چنين رفته، كه دنيا بشناسد
اين ژرف ترين اوجِ شكــــوهِ بشري را
زان شعر كه باشد عدمش به زوجودش
تلخی چه دهی تشنه مَذاقِ شکــــــری را
در جمله ی"اي واي خدايا!"،اثري هست
از شعر شگفت است چنين بي اثری را
حيفـــا سخني گويــــي و ذوقي نپذيـرد
اي آن كه به خود نام نهادي هنري را
وقتي ننشينـــد سخنت بر دل عاشـــق
داری چه توقع دلِ از عشق بَری را
از باده ی شعري، نشود گر كه سري گرم
بيهــوده كشد مـــادرِخُــم،خــون جگري را
اين معجزه اي نيست كه در عصرِخبر ها
ترويـج كني در سخنـــت، بي خبري را
با واژه ی بي شعله چه گــــويي ز حقايق
چون قصد كني وقتِ سخن، پرده دري را
چون صاعقه از راهِ سخن يكّه سواران
رفتند و سپردنـــد به تـــو رهسپري را
تا شعرِتو چون ابر ببارد به دلِ خلق
گُندآوري و پُردلي و پُر جگري را
زنهار تو با شعله ی سوزنده ی تقليد
آتش نزني مزرعه هاي پدري را
هر شعر چه منظوم و چه نيمايي و منثور(3)
بايد بِسُرايد غم و عشق بشري را
قيچي نكني بيش از اين بال و پر شعر
داني تو اگر حاصلِ بي بال وپري را
جـــزآفتِ تقليــد نباشــد، اگـــــر امروز
از كِشت برون برده چنين باروري را
شعري كه كشد طرحِ سحر،شعرِسحر نيست
گر بو نكني زآن گلِ سرخِ سحري را
آن گشته بدين راه كنون صاحب دعوی
كز هِر نشناسد بِر واز ديو پري را
تو ناموري ليك به شعرت شَرري نيست
خواهي چه كني حاصلِ اين ناموري را
وقتي كه تو را باغِ بهشتِ پدري هست
خواهي چه كني برزخِ اين در به دري را
بايد كه برقصند به شعرِ تو زن و مرد
آن لحظه كه آغاز كُند عشوه گري را
بايد كه به شعري بِبري از همگان دل
یا آن كه ز ره باز بداري سفري را
داني ز چه آتش نزند شعر تو برجان
زيرا كه ندارد كلماتِ شرري را
در رشته كشم اين سخن از"شمسِ پرنده"
تا فاش كنم علّتِ اين بي ثمري را:
"گر نوحه گري با جگرِ پاره ننالد
تأثير نباشد به دلي نوحه گري را
مطرب كه درو عشق نباشد، نتواند
رقصنده كند، با هنرِ خود دگري را"(4)
((((((((((((((((((((((((((((((()))))))))))))))))))))))))))
پانوشت ها :
1 - حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (ص 728) در باره خاقانی گوید: "... به طمطراق طرز شعر او تا غایت، مانند او کس نگفته است..." و نیز ر. ش. تذکره الشعرا ص 96
2 - چند نامه به شاعری جوان، راینر ماریا ریلکه، ترجمه دکتر ناتل خانلری، تهران، کتابخانه طهوری، چاپ دوم، 1334 - ص 24
3 - برای ملاحظه شعر های بیشتر منظوم و نيمايي و منثور رضا افضلی رک: وبلاگ شعر ها و حرف ها.
4 - شمس تبریزی : "مطرب که عاشق نَبُوَد، و نوحه گر که دردمند نَبُوَد، دیگران را سرد کند."