چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۹:۳۴ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

داستان طنز : چگونه می توان 200 سال زندگی کرد؟

نوشته : استیفن لیکاک

ترجمه : منوچهر محجوبی

درباره نویسنده :

استیفن لیکاک (Stephen Leacock ) در سال 1829 در "سوان مور" در "همپشایر" انگلیس متولد شد. خانواده اش در سال 1876 به کانادا مهاجرت کردند و در مزرعه ای در نزدیکی دریاچۀ "سیمکو" ساکن شدند. تحصیلاتش را که در کالج "آپر" کانادا و دانشگاه "تورنتو" ادامه داد و پس از اتمام تحصیل به تدریس در همان کالج پرداخت و پس از مدتی برای تدریس به دانشگاه "مک گیل" مونترال رفت و درهمین دانشگاه به ریاست بخش اقتصاد و علوم سیاسی منصوب شد. نخستین نوشته هایش مربوط به اقتصاد و تاریخ کانادا بود، اما به تدریج که نبوغ واقعی او آشکار شد، هر روز با زمینه اصلی کارش فاصله گرفت و به ذوق اصلی خود، شوخی محض، پرداخت. اکنون این نویسنده ، تنها به خاطر کارهای طنز آمیزش، که متجاوز از چهل کتاب است، در یادها مانده است. نخستین کتابش "لغزش های ادبی" بود و کتاب های بعدی او " داستانهای مزخرف" ، "شرح شوخ و شنگ شهر کوچک"، " در پس ماورا" " پرتو های جنون بزرگ"، "قصه دیوانگی"، " مدارهای کوتاه"، "موامل مقتصاد" ، "امپراتوری بریتانیای ما" و "پشت صحنه" است .

لیکاک به هنگام مرگ در سال 1944 چهار فصل از کتابی را که باید زندگی نامه خود او دانست برجا گذاشت. این چهار فصل پس از مرگش، زیر عنوان "پسری که پس از خود گذاشتم"به چاپ رسید.

در سال 1946 انجمن لیکاک، تصمیم گرفت سالانه یک نشان نقره به نام او به بهترین کتاب طنزی که درکانادا منتشر می شود، بدهد.

جایزه لیکاک اکنون یکی از جوایز بزرگ ادبی جهان است .

داستان طنز :

بیست سال پیش مردی را می شناختم که نامش جیگینز بود و رژیم تندرستی داشت .

عادت داشت که هر روز صبح در آب سرد شیرجه برود. می گفت که این کار ماساماتش را باز می کند. بعد از آن وارد آب داغ می شد می گفت که این کار مساماتش را می بندد. آن کارها را برای این می کرد که باز کردن و بستن مساماتش را دراختیار بگیرد .

جیگینز هر روز نیم ساعت، پیش از لباس پوشیدن جلو پنجره می ایستاد و نفس می کشید، می گفت این کار ریه هایش را گشاد می کند.

البته می توانست این کار را در یک مغازه کفاشی با استفاده از یک قالب کفش بکند، اما هر چه باشد از این راه برای او مفتی تمام می شد و نیم ساعت وقت هم چیز قابلی نبود .

جنگینز پس از اینکه زیر پیراهنش را می پوشید، مثل سگی که در قلاده گیر باشد، بالا و پائین می پرید و ورزش ساندو می کرد. این کار را با پریدن به جلو، و عقب و طرفین انجام می داد.

می توانست به عنوان سگ در هر جائی مشغول کار شود. تمام وقتش را صرف این جور کارها می کرد. در وقت آزاد اداریش، دمر و روی کف اتاق دراز می کشید و کوشش می کرد روی انگشت هایش بلند شود، اگر موفق می شد، کار دیگری را امتحان میکرد و آنقدر به این عملیات محیرالعقول ادامه می داد تا در برابر یکی از آنها ناتوان بماند . آن وقت، وقت اضافی ناهار را با خوشحالی تمام، روی شکمش می خوابید .

عصرها عادت داشت که در اتاقش وزنه، گلوله و دمبل بلند کند و با اندامش به سقف آویزان شود. صدای ضربت مشت هایش را از یک کیلو متری می توانستی بشنوی.

از این کارها خوشش می آمد. نیمی از شبش صرف لی لی کردن به دور اتاق می شد، می گفت که با این کار مغزش روشن می شود. وقتی که مغزش را کاملاً روشن می کرد، به بستر می رفت و می خوابید ، به مجرد آنکه بیدار می شد، دوباره روشن کردن مغزش را شروع می کرد .

جیگینز مرحوم شد. البته او پیشرو بود، اما این واقعیت که او در عنفوان جوانی خودش را تسلیم مرگ کرد نباید نسل جوان را از دنبال کردن راه او باز دارد .

اینان بردگان "جنون سلامت" اند .

اینها برای خودشان بلا درست می کنند. درساعات غیر ممکن از خواب بلند می شوند. با لباس های کوتاه احمقانه بیرون می آیند و پیش از ناشتائی مارتن های هیجان آوری می دوند .

پا برهنه راه می روند تا شبنم بر پایشان بنشیند. به شکار ازن می روند. دلواپس پیسین هستند. گوشت نمی خورند چون زیاد نیتروژن دارد. میوه نمی خورند چون اصلاً نیتروژن ندارد. اینان آلبومین و نشاسته و نیتروژن را به "پای" زغال اخته و نان صدف نمی خورند. از لیوان شیر نمی خورند. از الکل به هر شکلی می ترسند . بله قربان می ترسند. "ترسوها."

بعد از این همه الم شنگه، به یک بیماری ساده و از مد افتاده مبتلا می شوند ومثل بقیه مردم می میرند .

آدم هائی از این دست بخت رسیدن به سن های بالاتر را ندارند. بیچاره ها سرنا را از سر گشادش می زنند.

گوش کنید هیچ دلتان می خواهد که به سن پیری برسید، از یک پیری باشکوه، خرم، غنی و مغرور لذت ببرید و سرحالی و شادابی تان مورد حسادت همسایگانتان شود؟

پس این مزخرفات را پاره کنید همه را دور بریزید.

صبح ها هر ساعتی که راحت تر هستید از خواب بلند شوید. وقت بلند شدن وقتی است که مجبور به بلند شدن باشید، نه پیش از آن، اگر اداره تان در ساعت یازده باز می شود، ساعت ده و نیم بلند شوید . درفکر اذن نباشید، یک چنین چیزی اصلاً وجود ندارد یا اگر وجود دارد، می توانید یک بطری بزرگ از آن را به پنج سنت بخرید و آن را در قفسه آشپزخانه تان بگذارید. اگر کارتان در ساعت هفت صبح شروع می شود، ده دقیقه به هفت بیدار شوید اما آنقدر چاخان نباشید که بگوئید از این سحر خیزی خوشتان می آید. کار شادی بخشی نیست و خودتان این را می دانید .

چرت و پرت های مربوط به دوش آب سرد را هم دور بیندازید. وقتی که بچه بودید هیچ وقت از این کارها نمی کردید. حالا هم احمق نباشید. اگر باید دوش بگیرید "گرچه واقعاً نیازی ندارید" ، دوش آب ولرم بگیرید. لذا خارج شدن از یک بستر سرد و رفتن در زیر آب داغ و پریدن در آب سرد، مرگ آدم را حتمی می کند. درهر حال، این قدر در باره وان و دوش تان مزخرف نگوئید. مگرنوبر شست و شو را آورده اید ؟

در این باره بس است .

بعد، مسئله میکرب ها و باسیل ها مطرح می شود. هیچ ازشان نترسید . همین و بس. تمام ماجرا همین است، اگر یک بار جلوشان درآئید دیگر احتیاجی نیست که به آنها فکر کنید .

اگر به یک باسیل برخوردید، صاف به طرفش بروید و در چشم هایش زل بزنید، اگر پرید و وارد اتاق تان شد، با کلاه یا حوله تان بزنید، لهش کنید. با تمام نیروی تان به نقطه بین گردن و قفسه سینه اش ضربه بزنید. این ضربه خیلی زود مریضش می کند .

اما حقیقت این است که یک باسیل، اگر ازش نترسید، کاملاً ساکت و بی آزار است باهاش حرف بزنید. بهش بگوئید "بنشین" حرف تان را می فهمد. یک وقت من خودم باسیلی داشتم که اسمش فیدو بود و وقتی که کار می کردم می آمد روی پایم دراز می کشید. همدمی با محبت تر از او ندیده بودم و موقعی که زیر ماشین رفت و مرحوم شد با یک دنیا اندوه در باغچه ام خاکش کردم (واقعاً اسمش یادم نیست، ممکن است رابرت بود باشد).

بدانید این بحث که عامل اصلی وبا و تیفوئید و دیفتری، باسیل و میکرب است، از سرگرمی های طب جدید است و در اصل مزخرف است. عامل اصلی وبا، درد شدید در ناحیه شکم است و علت ابتلا به تیفوئید کوشش برای معالجه کردن گلودرد است .

حالا میرسیم به مسئله غذا :

هرچه دلتان می خواهد بخورید، یک خروار هم بخورید.بله خیلی زیاد بخورید. و آنقدر بخورید که طول اتاق را تلوتلو خوران طی کنید و به مخده ای تکیه بدهید. از هرچه خوشتان می آید آنقدر بخورید که دیگر نتوانید. تنها مسئله این است که آیا می توانید پولش را بدهید؟ اگر قدرت پرداخت ندارید، نخورید. ضمناً گوش بدهید- هیچ ناراحت از این مسئله نباشید که غذای تان نشاسته، یا البومین یا گلوتین، یا نیتروژن دارد یا نه. اگر آنقدر احمق هستید که دنبال این جور چیزها می گردید، بروید همین را بخرید و هر اندازه دلتان می خواهد بخورید . به لباس شوئی بروید یک کیسه نشاسته بخورید و تا گلو بخورید. بخورید و یک شکم سیر هم سریشم رویش سر بکشید و یک قاشق آش خوری هم سیمان پرتلند روش بخورید. با این کار، به خوبی چسبیده و محکم می شوید .

اگر از نبتروژن خوشتان می آید، به یک دوا فروش مراجعه کنید و بگوئید یک قوطی از آن را با یک تکه نی به شما بدهد تا همه اش را مک بزنید. ولی هیچ وقت در این فکر نباشید که همه این چیزها را با غذای تان قاطی کنید. در چیزهای عادی خوراکی، خبری از نیتروژن و فسفر و آلبومین نیست. در هر خانواده تر و تمیزی ، پیش از اینکه غذا را آماده کنند و در سفره بچینند، تمام انواع این قبیل آشغال هایش را پاک می کنند و در سطل آشغال می ریزند .

اما یک کلمه در باره هوای تازه و ورزش. از بابت هیچ کدام از اینها ناراحت نشوید. اطاق تان را پر از هوای تازه کنید، بعد پنجره ها را ببندید و آن هوا راحفظ کنید. سال های سال می شود هوای تازه را نگه داشت. ضمناً ریه های تان را همیشه مصرف نکنید، بگذارید کمی هم استراحت کنند. اما د رمورد ورزش اگر مجبورید ورزش کنید با ناراحتی هایش بسازید . اما تا زمانی که پول خرید یک اسب لنگ را دارید و می توانید به دیگران پول بدهید تا برایتان بیس بال بازی کنند ومسابقه دو بدهند و ژیمناستیک کنند، شما در زیر سایه بنشینید و سیگارتان را بکشید و آنها را تماشا کنید. پناه بر خدا، دیگر چه میخواهید؟

**************

منبع : ماهنامه فرهنگی - هنری رودکی، سال پنجم، شماره 59 – شهریور 1355 ، صص32و33

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »