یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۱۹ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

کنکاشی ادبی 4 (در باره مصرع رنگین)

بخش سوم

تمثیل تیغ و قلم (شمشیر و کلک) در ادب فارسی

نوشته ی محمد مهدی حسنی

استفاده از تمثیل تیغ و قلم، در ادب فارسی قدمت بسیار دارد و در نظم و نثر فارسی فراوان بکار رفته است :

به پیش سوار اندر آمد دژم

بزد تیغ و شد نیزه ی او قلم (فردوسی)

دو لب سرخ و بینی چو تیغ قلم

دو بیجاده خندان و نرگس دژم (فردوسی)

گردون گر از وفاش بگردد به تیغ او

گردش نکرده گردن گردون قلم شود (فلکی شروانی)

بسی نیاید تا چون پدر به تیغ و قلم سوار گردد و گردد مدیح را محور (عسجدی)

چو شمشیر شجاعت را علم کرد به یک تیغ استخوانش را قلم کرد (هلالی جغتایی)

"قلم از آب دهانش آب روی تیغ گوهر دار بیفزود و تیغ آتش بارش سر بر خط عنبر نثارش بنهاد .... (امیر) از وی برنجید و فرمود که تیغ از نیام برباید کشید و قلم از دست بباید نهاد که کفایت این مهم به عزبات اعلام دارند نه به خطوات ( جوامع الحکایات عوفی)

قلم مشتری و عطار یک زبان نبودی و تیغ خورشید و بهرام در یک غلاف نگنجیدی (مرزبان نامه – سعد الدین وراوینی)

از آنجا که به قول شیخ بهائی در کشکول : "... قلم معنی پرداز است همچنان که تالی نسبی او، نی نغمه پرداز است." همواره در ادب فارسی مورد توجه بوده است و از راستی قلم (در برابر کجی تیغ) و برهنگی آن، لاغر بودن، تر ی زبان و سیاه بودن نوک قلم، شکاف سرش (دو رویی و نفاق) صدای ناله و لغزیدنش بر صفحه، همرازیش با بنان، بریدن سرش با تیغ - در عین حالی که خود، گاهی به تعبیر ابوالفروح رونی "خنجری" می کند و ... مضمون ها ساخته شده است. کلک صنع، کلک قدرت، کلک قضا، مرغ زرین پر، قلم بخت، نقش بند، قلم مصری(بیدل)، طوطی شکر شکن، نهنگ دریا، مشک بار و مشکین بودن، آبنوس (ادیب الممالک) و ... نمونه ای از صفات و تشبیهات قلم است. سر خود قلم کردن، از استخوان خود قلم ساختن (و از خون رگان مرکب درست کردن)، قلم درکشیدن (بخشیدن گناه)، رفته یا رانده قلم (سرنوشت).از ترکیبات ساخته شده با آن است.

همچنین در فرهنگ مترادفات و اصطلاحات محمد پادشاه صاحب آنندراج، ترکیبات: ترک سیه عذار ، رومی زنگی جبین، سیه بادام، گنگ سخن چین ، طوطی زرین قفس، ماهی مشکین نام کنایه از قلم ذکر شده است (1)

که از اینسان سیاه شد چو دوات که بدینسان برهنــــه شد چو قلم (ابوالفرج رونی)

تا بخندد همی دهان دوات تا بگرید همی زبان قلــــم (مسعود سعد)

قلم چون سر یک زبانیش نیست از آن ناتراشیده ببریده ام (امیر خسرو دهلوی)

بر دل به هر گناهی تیغ جفا چه رانی؟ دیوانه ایست کـــــایزد بر وی قلم نراند (امیر خسرو دهلوی)

تا چو نوک قلم از درد زبانم سیه است از فلک خسته شمشیر جفائیــــــد همه (خاقانی)

سپـــر آفتاب تیـــــغ کشید قلم عافیت زجان برخاست (عطار)

من آن نیم که ناله کنم از تو چون قلم گر خود به تیغ بند ز بندم جدا کنی (کمال خجندی)

چون رفته قلم جهد نمی دارد سود بیهوده به غم چرا دژم باید بود (بابا افضل)

بر من قلم قضا چو بی من رانند (خیام)

هر که چو قلم گاه سخن در بچکاند خون سیه از تیغ زبانش بچکانی (خواجوی کرمانی)

فضولی کرد تیـــــغ غم قلـــــم هر استخوانم را که با هر یک حساب ظلم آن خونخواره بنویسم (محمد فضولی)

بر حرف من قلم شود انگشت اعتراض تیـــــغ و ترنج اگر به میان آورد کسی (محتشم)

شرح بیچارگـــــی کلک قضــــا می گفتم شاه غیرت به سرم تیغ غضب آخت دریغ (نظیری نیشابوری)

هزار مرتبه دارد شهید تیـــغ وفــــا قلم به خون زن و بیتی به یادگار نویس (بیدل)

گیسوی تو دامیست که تحریر خیالش از نال به زنجیر کشیده است قلم را (بیدل)

چه اثر داشت دم تیغ جفایت که هنوز کلک تصویر شهیدان تو خون می ریزد (بیدل)

از آن شد از دم شمشیر راه عشق نازکتـــــر که هر کس پا برون از راه بگذارد قلم سازد (صائب)

از حرف خود به تیغ نگردیم چون قلم هرچند دل دو نیم بود حرف ما یکی است (صائب)

برهنه در دهن تیغ بارها رفتم که نبض فکر، مرا چون قلم به چنگ افتاد (صائب)

چو قلم آن را که در سر هست سودای سخن سر نمی پیچد به زخم تیــــــغ از پای سخن (صائب)

پشتی که همچو تیغ نشد خم به پیش تو او را به راستی چو قلم می برند سر (قاآنی)

در نقثه المصدور در توصیف قلم (یا به قول شهاب الدین نسوی: تیز تاز قلم) می خوانیم: " .... دست نشینی است که از صدور حکایت کند. سخن چینی است که ناشنوده روایت کند. سر تراشیده است و سر سیاه می کند. سر بریده است و سخن می گوید ، آب رویش در سیاه رویی ست. زبان بریده اش شرط گویایی است. آب دهانی است که سخن نگاه نمی دارد. سیاه کامی ست که آن چه گفت بباشد. ..." (2)

هرچند قلم به ذات خود، مقامی بلند و ارجمند دارد و نیاز واقعی و حتمی هر شاعر و گوینده است :

دوات سرخی او غنچه ی گل قلم قطعــــــش بود منقار بلبل (سیدای نسفی)

قلم ارشرح دهد قصه اندوه و فراق ظاهر آن است که آتش بزبان در فکند (خواجوی کرمانی)

اما گاهی حاصلش، شاعر و گوینده را از آن می گریزاند:

از شعر و شاعری ترسیدم به آرزو دلبستگی مرا به دوات و قلـــم نماند (سیدای نسفی)

تاکی خورم به سر چو قلم تیغ حادثات باید کشید از این هنر پایدار دست (حزین)

زیرا خواهیم خواند که سیـــه کاری آن را، تاب تحمّل نیست:

شراب لعل بده ساقیا که یک دو سه دم رهم ز شغل سیـــه کاری دوات و قلم (جامی)

سر قلم بشکن، مهر کن دهان دوات به این سیاه دلان کم نشین و کم برخیز (صائب)

از سوی دیگر شمشیر (تیغ) نیز در ادب ما تصویر ساز بوده و ترکیبات بسیار دارد.

عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و بر من دوانید (گلستان سعدی)

گفت با تیغ انکار هر چه اسم و رسم به آن رسد سر بر نداری .... (تذکره الاولیاء عطار)

و خصم ملک را هیچ زندان چون گور و هیچ تازیانه چون شمشیر نیست (کلیله و دمنه – نصرالله منشی)

گاه به دست صبح کنایه از خورشید است: شمشیر صبح را نبود حاجت فسان (ظهیر فاریابی)، و گاه به دست عدم، کنایه از منتهای تنگدستی و ناداری است:

چون شد اقطاع شما تختگه ملک وجود کی از این کشته شمشیر عدم یاد کنید (خواجوی کرمانی)

چه غزا، ما بی غزا خود کشته ایم ما به شمشیر عدم سر گشته ایم (مولوی)

چون از جنس چوب باشد، کنایه از ابزاری بی اثر و به درد نخور است:

جمله با شمشیر چوبین جنگشان حمله در لاینفعی آهنگ شان (مولوی)

و قس علی هذا، بودن آن در دست خطیب که :

رغم مشتی کند و بی معنی چو شمشیر خطیب منبر نه چرخ را با قدر او دون کرده اند (مجیر بیلقانی)

و یا :

شحنه را گر درد دین بودی زدی گردن واعظ به شمشیر خطیب (جامی) (3)

در ادب فارسی، هم مصرع (ابرو و لب) و هم زبان به جهت اینکه گاهی مانند تیغ، خانه برانداز و خون ریز است به عنوان تشبیهات تیغ و شمشیر استفاده می شود.

که گر به ذکر تو دیگر قلـم بگردانم پس این زبان چو تیغم به تیغ باد قلم(خاقانی)

هرچند به قول نظامی در شرف نامه:

چه خوش گفت فرزانه پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین

لیکن آنجا که زبان کار تیغ را می کند، تیغ گوشتین و تیغ نطاق کنایه از زبان می شود:

بس نیک و بد که کشته ، از تیغ گوشتین شد (4) .

همچنین آتش آب پرور، آتش و آب، آتش مجسم، آفتای مفری، آئینه دست، آئینه فتح، آتش بار، آتش دوزخ، علف، برق لشکر، حور زبان ساز، روضه دوزخ بار، الماس پاره، الماس زمرد پیکر، ابیض و اخضر، چوگان زر، سیماب گون، سیماب ریز، شربت الماس، قطره آب، نهنگان نیام، مرگ تابنده، نهنگ زیر خفتان هندوی، ثعبان، نهنگ نیلگون، نهنگ سبزه، نهنگ شناور، نهنگ زمرد، الماس رنگ، الماس بار، جان بخش، سیماب گون، آتش پیکر، خون آشام، ظفر پیکر، جگر شکاف، عصر شکار، جهانگیر، عالم گیر، الماس گون، الماس فعل، مغز شکاف، دندان طاق ، سر افکن ، گلو نواز همه از صفات و تشبهات تیغ و خنجر است و آب خشک، آب افسرده، آب بسته، آب منجمد، آب منعقد، کنایه از تیغ و خنجراست. (5) تیغ آسمان زن، تیغ صبح، تیغ خورشید کنایه از صبح گاه (صبح صادق) است (6) و به شعاع و خطوط آفتاب : تیغ افراسیاب ، شمشیر زر، خنجر زر، نیز گفته اند. و از تیزی دم شمشیر، به : آب خنجر، آب تیغ، آب شمشیر، آب حسام، آب سنان، آب پیکان، دم تیغ، لب تیغ، روی تیغ، آب غدیر یاد شده است. همچنین در باره تیز شدن (کردن) شمشیر و خنجر و غیره ، اصطلاحات: برسر سنگ زدن، به سنگ تیز کردن ، بر فسان کردن (کشیدن یا زدن)، به سنگ فسان نشستن، به سنگ کشیدن خنجر و تیغ، بر سنگ زدن تیغ؛ به کار رفته است (7) .

لیکن بیشترین تصویرسازی از این دو واژه، کاربرد به اتفاق آن دو است. شباهت دو نیم بودن سر قلم و شمشیر (ذوالفقار)، سینه چاک بودن قلم و سر پیچیدنِ گاهِ آن از فرمان تیغ، شرح راز گفتن قلم که به مثابه قبول سایه ی تیغ بر گردنش می باشد، قلم شدن دست قلم گیر با تیغ، تحریر شدن مرح تیغ ابروی یار با قلم و ... نمونه هایی از این مضامین است.

فرخی سیستانی قصیده ای در مدح امیر ابواحمد محمد بن محمود به مطلع: "نبود عاشقی امسال مر مرا در خور | کنون که آمد بر خط نهاد باید سر" دارد که در15 بیت آن، درباره اهمیت تیغ و قلم برای ملوک سخن می گوید (8)

در ادب دری، برخی اوقات تیغ و قلم به یکدیگر: قلم به تیغ و سنان (نیزه) و یا برعکس شمشیر به قلم تشبیه می شوند:

جاه او همچو ماه ملک نگار کلک او همچو تیغ کارگذار (سنایی- حدیقه)

مشک خون بوده در دوات کند تا همه خــــون خورد سنان قلم

هی نیزه ستیزه که مریخ راست کرد شمشیر خوی او همه را چون قلم بزد (اوحدی)

بسکه آمد، چون قلم، بر فرق من تیغ جفا نام خود از تخته ی هستی ستردم عاقبت (هلالی)

اگر چو قلم تیغ بر سر خواجو نهند سر نتواند کشید از خط فرمان عشق (خواجوی کرمانی)

شهریارا تو را به شمشیر قلم در همه آفاق به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی (شهریار)

"صدری که مسند وزارت به فیض احسان آراید و در صف هیجا به تیغ و سنان دعوی شجاعت را برهان نماید . هرگاه تیغ قلمش چون پرنیان زبان بگشاید بدان خصم ملک را دندان نماید و هر گاه تیغش چون قلم در سرکشی آید ، مداد از خون دل دشمنان رباید و زبان ایام در مدح او گردانست" (جوامع الحکایات عوفی).

در کمتر دیوانی از گویندگان و نویسندگان بر می خوریم ، که از تقابل یا همراهی تیغ و قلم سخن گفته نشود. حضور توامان تیغ و کلک در ادب فارسی نه تنها مضمون های فراوانی را به گونه مجاز، استعاره، تشبیه پدید آورده است، بلکه گویندگان مناظرات زیادی نیز در باره آن دو به صورت تمثیل به زیور طبع آراسته اند. امیر معزّی نیشابوری مناظره تیغ و کلک را در قالب چکامه ای 39 بیتی در مدح سلطان ملکشاه سروده است که مطلع آن چنین است:

آهن و نی چون پدید آمد ز صنع کردگار در میان کلک و تیغ افتاد جنگ و کارزار(9).

همچنین خواجوی کرمانی، رساله ای به نثر مغلق به نام " سبع المثانی" در مناظره تیغ و قلم به نام امیر مبارز الدین محمد رقم زده است. در سفينه تبريز که جُُنگی خطي است و به همت يکي از دانشمندان و ادباي تبريز به نام ابوالمجد محمدبن مسعود تبريزي در قرن هشتم هجري (723ـ 721هـ.ق) در تبريز جمع‌آوري و کتابت شده است و شامل 209 رساله جداگانه است، رساله 49 آن مناظره شمشير و قلم است. (10)

و بالاخره مناظرهٔ شمشیر و قلم، تألیف شرف‌الدین وصّاف (صاحب تاریخ وصّاف)، که در آذر 1385به تصحیح و مقدمهٔ دکتر نصرالله پورجوادی، به عنوان بیست و ششمین ضمیمهٔ نامة فرهنگستان چاپ شده است. از دیگر مناظرات رسیده به دست ماست

هرچند ماهیت و کاربرد تیغ و قلم متفاوت است:

خروش رزم چو آواز زیر و بم نبود حدیث کلک دگر دان و کار تیغ دگر (مسعود سعد)

اما در ادب ما در بسیاری از اوقات قلم و تیغ همراهند قلم به ایزد دادار (جلّ) و تیغ (ذوالفقار) به حضرت علی "ع" منسوب است. از وفاق و همسری و همدوشی آن دو، تیغ برای دشمن : بیم ، آفت، نیاز، خشم و گنج می آورد و برای دوست : راحت، امید، ناز، رضا و رنج.

شمشیر: ملک سِتان و کشورگشا و کلک، نظام ده و دیناربخش است. اولی، شمع سادات عرب و آتش انگیز و دومی، خورشید احرار عجم و آتش نشان است. تیغ، آیه بأس شدید و زینت کمر، و قلم، سوره نون والقلم و زیب کلاه است. اولی برّان، گوهردارو مظهر شجاعت، و دومی، روان، عنبر بار، و نشان سماحت است. تیغ : خون آشام ، منهی رموز ظفر و صبا (روز) است و قلم : درافشان، محرز کنوز قدر، مسا (شب) است. اولی در رزم و دومی در بزم حجت می گردد. برای همین است که ناصر خسرو را اعتقاد است که از دو حال خارج نیست و باید آدمی، قلم زن و یا شمشیر زن باشد:

عیب تو جامه ت نپوشد، تیغ پوشد یا قلم گر نه ای زن، یا قلم زن باش یا شمشیر زن (ناصر خسرو)

تجربه و علم بیانگر این است که کلک فرزانگان کارگزار (دبیران) و تیغ ترکان کاردان (سپاهیان) هر دو نگهدار و نظام مُلک اند

ضبط عالم به تیغ و کلک کنند که اثرهای بی کران دارند

کلک فرزانگان کارگزار تیغ ترکان کاردان دارند (انوری ابیوردی)

ز طمع خدمت او شد رونده تیغ و قلم یکی بدست مبارز دگر بدست دبیر(عنصری)

کار عالم را به دست خویشتن دادی نظــــــام گاهی از تیغ و سنان و گاهی از کلک و بنان (جامی)

در جهانداری دو آیت داری از تیغ و قلم کآسمان خواند همی آن را صبا، این را مسا (سلمان ساوجی)

گهی ز نوک قلم، گنج کن ز خواستــه پر گهی به تیغ ، زمین کن ز خون دشمن تر(فرخی)

این دو هم نفس، با استفاده ای نا همگون و متضاد، اما در راه یک هدف، دست مایه ی امیران هستند که با کمک آن دو به رتق و فتق امور می پردازند.

کلک تو و شمشیر ملک هر دو به تاثیر این ناظــــم دولت بود آن ناصر ایمــان (قاآنی)

با انبازی صاحبان این دو، یک ضرورت حتمی هر تمدن و دولت، یعنی قانون طبیعی نفع و ضرر ایجاد می شود

کرم پناهــــا، گردون دلا! تویی که فلک ز تیغ و کلک تو قانون نفع و ضرر سازد (مجیرالدین بیلقانی)

شمشیر تو و کلک تو در مجلس و میدان نفع و ضرر آورد بـــــدی را و بهـــی را (قطران تبریزی)

زیرا به کمک بیـــاض یا کبودی تیغ رسوم ظلم بر انداخته و دست دشمن از سرزمین مادری کوتاه می شود و خانه عدو تیره می گردد و با بهره بردن از زردی کلک؛ قوانین عدل نهاده می شود و جود عرض اندام می کند و آرزوها برآورده و صحن ملک نورانی می شود:

رسوم ظلـــم و قوانین عـــــدل در عالم به تیــغ و کلــک تو برداشتی و بنهادی(سلمان ساوجی)

ز عکس تیـــغ تو تاییـــد یافت بازوی عدل به نوک کلک تو تشریف یافت محضر جود (انوری ابیوردی)

بیـــاض تیـــغ تو آیینــــه جمال و ظفر زبان کلک تو دندانه ی کلید رجا ست (سلمان ساوجی)

هست از زردی کلک تو سر نصرت سبز هست از تیـــغ کبود تو رخ خصم سیاه (جوامع الحکایات)

زتیغ روشن او خانه عدو تیره است زکلک تیره او صحن ملک نورانی (مجیرالدین بیلقانی)

به این ترتیب نتیجه و حاصل تیغ، برای دشمنان ملک و کافران بد نهاد، خوف و اجل و بلا است و کلک برای دوستان و مومنان، منشاء رزق و روزی و رجا و بشارت است:

همیشه تا که به شمشیر و کلک نظم دهند به گاه خشم و رضا خوف را و بشـری را (انوری)

از بنان و تیغ او خیزد همـــــی رزق و اجل وز سنان و کلک او زاید همی خوف و رجا(قطران تبریزی)

طبع او ارکان دانش، کلک او کان ادب دست او بنیاد روزی، تیغ او اصل اجل(قطران تبریزی)

کلک تو گنج شفای دوستان هنگام جود تیغ تو کــــان بلای دشمنان روز جدال(قطران تبریزی)

هر کجا مبداء بود با تیغ او مقطع شود هر کجا مقطع بود با کلک او مبدا شود (قطران تبریزی)

به گوهر بار کلک تو همی نازد دل مومن ز جوهر دار تیغ تو همی سوزد دل کافر (قطران تبریزی)

و طبیعی است که اگر او (حاکم و فرماندار) به راه باشد :

کلک او را قضا برد طاعت تیغ او را اجل کشد فرمان (قطران تبریزی)

و قادر است، با دندان تیغ و انگشت کلک، تمام گره ها و مشکلات ملک را بگشاید:

گاه به دندان تیغ، گاه به انگشت کلک عقده احوال ملک شاه سراسر گشاد (سلمان ساوجی)

از این دیدگاه به قول عبید زاکانی: حوالتِ بدِ جهان، به تیغ تیزرو می شود که در مسیری با سرعت قضا هم گام است تا کاینات را به فرمان در آورد و حوالتِ نیکِ جهان، به کلک عنبر افشان وا گذارده می شود که با حکمت قدر همراز شود و روزگار را تسخیر می کند.

کفش چو کار جهان را حوالت بد و نیک به تیغ تیز رو و کلک عنبر افشان کرد

.... مسیر تیغ تو با سرعت قضا همراه صریر کلک تو با حکمت قدر همراز

.... صریر کلک ترا روزگار در تسخیر مسیر تیغ ترا کاینات در فرمان

و چون تیغ و قلم رفیقانه در مسیر عدالت همراهی می کنند، زاییده هر دو، هنر است

کجاست جای هنر، جز به زیر تیغ و قلم بدین دو بر شود از چه به گاه شاه و رهی(ناصر خسرو)

و این هنربه نقل از نظامی گنجوی، سرخ است مانند نور که از آتش(نار نخست) می جهد و میوه آتشین انار(نار دوم) که از نارون به وجود می آیید:

از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر ای برادر همچو نور از نار و نار از نارون

امّا از آنجا که:

شمشیر و قلم حامی ملکند به تحقیق امــــا دل بیدار ز شمشیر و قلم بــه (ادیب الممالک فراهانی)

ممکن است تقابل و تزاحم آن دو، خطرآفرین باشد:

بنای ملک به تیغ و قلم کنند قوی بدین دو چیز ملک را شکوه و خطر(فرخی)

و هنرشان نه سرخ، که سیاه باشد:

بی هنر دان، نزد بی دین، هم قلم هم تیغ را چون نباشد دین نباشد کلک و آهن را ثمــن (ناصر خسرو)

آن زمانی است که صفت کجی شمشیر، خلق کلک می شود و قلم راست در اثر هم نشینی با شمشیر کج می شود :

کجی گر، ز شمشیر جوئی بجاست قلم راست باید، چو کج شد خطاست (عارف)

در این صورت قلم رسالت راستی خود را فراموش کرده و نقش کجی تیغ را بازی می کند:

دهر بیخ پیمبری بگسست شاخ رادی به تیغ کرد قلم (خاقانی)

و به قول عمعق بخارایی "یکی کلک روشن تن تیره صورت" و "یکی تیغ خون خوار یاقوت پیکر" می شود. اینجا دیگر تیغ در دست زنگی مست و قلم در دست انسان پست و بی دین و خودپرست است:

فتد تیغ اگر دست زنگـــی مست از آن به قلم در کف خود پرست (عارف)

و نابودی چنین قلمی بهتر است:

هر آن کو قلم را نورزید و تیغ بر او گر بمیرد مگو ای دریغ (سعدی- بوستان)

همچنین آنجا که پیشه قلم، بد گفتن و حرف ناشایست زدن می شود، باید دهانش را پر لـــوش کرد:

چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش چون دوات از گفته های خویشتن پر لـــوش باد (منوچهری)

امّا گاهی تیغ مقهور و فرمانبردار قلم می شود. با بودن کلک، شمشیر به اندازه ی سر سوزن در امور مدخلیتی ندارد و منهی و مامور است و به قول قوامی رازی خود، قاتل و سیاست کن است:

ز عهدی کز تحکم بر قلم داشت نفاذ تیغ یاران گشت مغرور

ندید عهد میمونت که در وی قلم را تیغ شد منهی و مامور(ابوالفرج رونی)

ای که بی مشورت کلک تو در قطع امور تیـــغ را نیست به قدر سر سوزن مدخل(سلمان ساوجی)

نیامد ، آنچه ز نوک قلم پـــدیــــد آمد ز تیغ و خنجر افراسیاب و رستم زر (فرخی)

عجایب است قلم در بنان صدر اجل که تیـــغ وار بود قاتل و سیاست کن (قوامی رازی)

بنا بر اصل، مقام قلم و نویسندگی و دبیری بالاتر از مقام تیغ و سپاهی گری است و تیرگی و سیاهی کلک بر فروغ دو رویه تیغ می چربد:

دوات را غرض آن بود کاندرو قلم ست قلـــــم برابر تیـــــغ ست بلکه فاضل تر (فرخی)

زیرا تیــغ جنگ را رقم می زند و زیان کاری می کند و بی نظمی می سازد، ولی کلک که نشان از عقل و درایت دارد، به صلاح و خیر روی می آورد و طبیعی است که در این حال بر نفــــــاذ تیغ، طنــّازی بکند:

کلک تو در نظم کار مملکت بر نفــــــاذ تیغ طنــّازی کند (ابوالفرج رونی)

اگر نه سود و زیان زیر کلک و تیغ تواند چرا ز کلک تو سود آید و ز تیغ زیان (قطران تبریزی)

قلـم دلیل صلاح است و تیــغ رهبر جنگ تو زین دو ای هنـری مرد بر کدام رهی؟

قلم نشانه ی عقل است و تیغ مایه ی جور یکی چو حنظل تلخ و یکی چو شهد شهی (ناصر خسرو)

در این حال قلم داد خلق را می دهد و دادستانی می کند:

تیرگی کلک مصری دو زبانت به ز فروغ دو رویه تیغ یمانی

از دو زبان کلک خود چو تیغ دو رویه داد دهی خلق را و دادستانی (سنایی)

از این رو جماعت شمشیر زن هم می توانند بر آن تکیه کنند.

بر تیغ اوست تکیه گه شغل کلک تو مردان تیغ زن شده بر کلک متکی(سنایی)

گاهی تیغ و قلم خصم یکدیگر می شوند

دوات و کلک خصم تیغ گشتند همی گویند گریان هر دو با هم (هُمام تبریزی)

و چیرگی شمشیر ستم گرانه است چرا که سر کلک را خطا نکرده می زند:

که جام باده به ساقی دهد به دست تهی به تیغ سر بزند کلک را نکرده خطا (مسعود سعد سلمان)

آن هنگامی است که قلم به دست غیر اهل فکر افتاده است و یا قلم زن سودای سخن دارد و مطیع و منقاد جور نمی شود:

پشتی که همچو تیغ نشد خم به پیش تو او را به راستی چو قلــــم می برند سر (قاآنی)

چون قلم آن را که در سر هست سودای سخن سر نمی پیچد به زخم تیــــــغ از پای سخن (صائب)

پس ناگزیر، نتیجه همراهی قلم با تیغ، گریه و لابه است.

بر دوات غیر اهل فکر خون گرید قلم جانب زندان عزیزی را به تهمت برده اند (سیدای نسفی)

و نتیجه دشمنی و جنگ آنان سرکوب و ریختن خون از هر بند قلم است:

قلــم دیدی که با تیــــغ ار ستیزد زهر بندش برون شنگرف ریزد (جامی)

هر که چو قلم گاه سخن در بچکاند خون سیه از تیغ زبانش بچکانی (خواجوی کرمانی)

((((((((((((((((((((((((((((())))))))))))))))))))))))))))))))))))

پانوشت ها:

1 - فرهنگ مترادفات و اصطلاحات، تالیف محمد پادشاه متخلص به "شاد" صاحب آنندراج، زیر نظر بیژن ترقی، کتابفروشی خیام، چاپ دوم، 1346 ، تهران ص 316

2 - نقثه المصدور، انشای شهاب الدین محمد خرندزی زیدری نسوی، تصحیح دکتر امیر حسین یزدگردی، ص 3 و 4

3 – سه اصطلاح اخیر به نقل ما از فرهنگ نامه شعری، دکتر عفیفی، ج 2 - ص 1600و 1601

4 - فرهنگ مترادفات و اصطلاحات، ص 219

5 - همان، ص 114 و 115

6 - همان، ص 365

7- همان، ص 114

8 - ر.ش- به دیوان حکیم فرخی، دبیر سیاقی ، اقبال ص 118

9 - ر. ش. به کلیات امیر معزّی نیشابوری ، محمد رضا قنبری ص 212 و 213)

10 - ر. ش. به مقاله آقای رحيم نيکبخت، زیر عنوان "شعر و ادب فارسي در آران و آذربايجان دوران ايلخاني" سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران نویسنده براساس دو کتاب ارزشمند "نزهه المجالس» جمال خليل شيرواني و سفينه تبريز به دادن گزارشي از شعر و ادب فارسي در اين دو کانون فرهنگي، در دوران ايلخانان اقدام کرده است.

-------- ------------

تصویرها: اثر یکی از اساتید منبّت کار خراسانی است که حدود 18 سال پیش - که حوصله اش بود - برای نمای جلوی میز کار خود سفارش داده و اکنون نیز استفاده می شود. در کنار آیه شریفه " ان الله یامر بالعدل و الاحسان" و نمادهای کتاب و ترازو، دو نماد تیغ و قلم نیز به چشم می خورد

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »