جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹ ساعت ۱:۱۸ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

بهاریه ها بخش نهم (آخر)

مولوی

از پیـــاز و گندنــــــا و کوکنــــار

سر دی پیدا کنـــد دست بهــــــــار

آن یکی سرسبز نحن المتقــــــون

وآن دگر همچون بنفشه سرنگون

یاد آوری:

در بخش نهم بهاریه ها، شعر هایی منتخب از مولانا جلال الدّین محمّد، فرزند بهاء الدّین محمّد بن حسین الخطیبی، شاعر و عارف و متفکّر بزرگ قرن هفتم هجری تقدیم خوانندگان وبلاگ می شود.

این اشعار همگی از چاپ اول کلیات دیوان شمس گزینش شده که عیناً مطابق تصحیح ده جلدی استاد بدیع الزمان فروزانفر، لیکن بدون تحشیه و شرح و توضیحات ایشان، در دو مجلّد از سوی انتشارات بهراد در سال 1378 انتشار یافته است و عدد آمده میان دو کمان در آخر هر شعر، به ترتیب اشاره به جلد و صفحه همان کتاب دارد.

شایان ذکر است که آمدن سیزده ی عید، نشان این است که تعطیلات نوروزی و در نتیجه سلسله پست های های زیر عنوان "بهاریه ها" باید تمام شود و کار وبلاگ از بهارستانی به روال عادی برگردد. اگر عمری باقی ماند و بهاری دیگری برای راقم رقم خورد، تلاش خواهد کرد تا در تلاقی بهار و کار وبلاگ، با آوردن پست های مشابه، این شیوه، سنت مجازی شود. باید بگویم کار شده، شاق و وقت گیر، امّا فرح بخش و تسکین دهنده بود . طوریکه حتی در خواب خود نیز به خواندن و گزینش شعر مشغول بودم و هرشب با نگاری در بستان ادب فارسی نرد عشق بازی می کردم و ششدره شدن در این بازی غایت آروز بود و شما را نمی دانم . . .

پس تا سال بعد و اجرایی شدن وعده خود خدانگهدارتان

*** *** ***

بهار آمد، بهار آمد، سلام آورد مستان را از آن پيغامبر خوبان پيام آورد مستان را

زبان سوسن از ساقي كرامت‌هاي مستان گفت‌ شنيد آن، سرو از سوسن قيام آورد مستان را

ز اوّل باغ در مجلس نثار آورد آن گه نقل‌ چو ديد از لاله ی كوهي كه جام آورد مستان را

ز گریه ابر نیسانی، دم سرد زمستانی چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

درون مجمر دل ها سپند و عود می سوزد که سرمای فراق او زکام آورد مستان را

چو خوبان حله پوشيدند درآ در باغ و پس بنگر كه ساقي هرچه در بايد تمام آورد مستان را

كه جان‌ها را بهار آورد و ما را روي يار آورد ببين كز جمله دولت‌ها كدام آورد مستان را(1 – 25)

*** *** ***

ای مطرب دل برای یاری را در پرده زیر گوی زاری را

رو در چمن و به روی گل بنگر همدم شو بلبل بهاری را

دانی چه حیات‌ها و مستی‌هاست در مجلس عشق جان سپاری را

بزمیست نهان چنین حریفان را جا نیست دگر شرابخواری را(1 –28)

*** *** ***

آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ

ای شاه عشق پرور مانند شیــــــــر مادر ای شیرجوش در رو جان پــــــدر به رقص آ

از عشق تاجداران در چرخ او چو باران آن جا قبا چه باشد ای خوش کمـــر به رقص آ (1 – 70)

*** *** ***

در جنبش انــــــــدرآور زلف عبرفشان را در رقص اندرآور جان‌های صوفیان را

خورشید و ماه و اختر رقصان بگرد چنبر ما در میان رقصیم رقصان کن آن میان را

لطف تــــــــــــو مطربانه از کمترین ترانه در چرخ اندرآرد صوفـــــــــی آسمان را

باد بهــــــــــــــــار پویان آید ترانه گویان خندان کند جهان را خیزان کند خزان را

بس مار یار گردد گل جفت خار گردد وقت نثار گردد مر شاه بوستان را

هر دم ز باغ بویی آید چو پیک سویی یعنی که الصلا زن امروز دوستان را

در سر خود روان شد بستان و با تو گوید در سر خود روان شو تا جان رسد روان را

تا غنچه برگشاید با سرو سر سوسن لاله بشارت آرد مر بید و ارغوان را

تا سر هر نهالی از قعر بر سر آید معراجیان نهاده در باغ نردبان را

مرغان و عندلیبان بر شاخه‌ها نشسته چون بر خزینه باشد ادرار پاسبان را

این برگ چون زبان‌ها وین میوه‌ها چو دل‌ها دل‌ها چو رو نماید قیمت دهد زبان را(1 – 72)

*** *** ***

باز بنفشه رسیـــــــد جانب سوسن دوتا باز گل لعل پوش مــــــی ‌بدراند قبا

باز رسیدند شاد زان سوی عالم چو باد مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما

سرو علمدار رفت سوخت خزان را به تفت وز سر که رخ نمود لاله ی شیرین لقا

سنبله با یاسمین گفت سلام علیک گفت علیک السلام در چمن آی ای فتا

یافته معروفیی هر طرفی صوفیی دست زنان چون چنار رقص کنان چون صبا

غنچه چو مستوریان کرده رخ خود نهان باد کشد چادرش کای سره رو برگشا

یار در این کوی ما آب در این جوی ما زینت نیلوفری تشنه و زردی چرا

رفت دی روترش کشته شد آن عیش کش عمر تو بـــــــــــادا دراز ای سمن تیزپا

نرگس در ماجرا چشمک زد سبزه را سبزه سخن فهم کرد گفت که فرمان تو را

گفت قرنفل به بید من ز تو دارم امید گفت عزبخانه‌ام خلوت توست الصلا

سیب بگفت ای ترنج از چه تو رنجیده‌ای گفت من از چشم بد می‌نشوم خودنما

فاخته با کو و کو آمد کان یار کو کردش اشارت به گل بلبل شیرین نوا

غیر بهار جهان هست بهاری نهان ماه رخ و خوش دهان باده بده ساقیا(1 – 78)

*** *** ***

آمد بهـــــــــــــار عاشقان تا خاکدان بستان شود آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود

هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شود هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود

دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود

ای شاد و خندان ساعتی کان ابرها گرینده شد یا رب خجسته حالتی کان برق‌ها خندان شود

ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور کان دان ها زیر زمین یک روز نخلستان شود

از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود(1 – 190)

*** *** ***

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد(1 – 195)

*** *** ***

آرامگاه مولانا در قونیه ترکیه (گنبد الخضراء)

*** *** ***

یار مرا چو اشتران باز مهار می‌کشد اشتر مست خویش را در چه قطار می‌کشد

آنک قطار ابر را زیر فلک چو اشتران ساقی دشت می‌کند برکه و غار می‌کشد

رعد همی‌زند دهل زنده شدست جزو و کل در دل شاخ و مغز گل بوی بهار می‌کشد

آنک ضمیر دانه را علت میوه می‌کند راز دل درخت را بر سر دار می‌کشد

لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را گر چه جفای دی کنون سوی خمار می‌کشد(1 – 198)

*** *** ***

بهـــــــار آمد بهـــــــار آمد بهـــار مشکبار آمد نگــار آمد نگـــار آمد نگار بردبار آمد

صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد

صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد

حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد

سماع آمد سماع آمد سماع بی‌صداع آمد وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد

ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد شقایق‌ها و ریحان‌ها و لاله خوش عذار آمد

کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد

دلی آمد دلی آمد که دل‌ها را بخنداند میی آمد میی آمد که دفع هر خمار آمد

کفی آمد کفی آمد که دریا در از او یابد شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد

کجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست او ولیکن چشم گه آگاه و گه بی‌اعتبار آمد

ببندم چشم و گویم شد گشایم گویم او آمد و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد

کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید رها کن حرف بشمرده که حرف بی‌شمار آمد(1 – 202)

*** *** ***

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد

ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبا رو به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد

ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر که ای یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد (1 –202)
*** *** ***

مه دی رفت و بهمن هم، بیا که نوبهار آمد زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد

درختان بین که چون مستان همه گیجند و سرجنبان صبا برخواند افسونی که گلشن بی‌قرار آمد

سمن را گفت نیلوفر که پیچاپیچ من بنگر چمن را گفت اشکوفه که فضل کردگار آمد

بنفشه در رکوع آمد چو سنبل در خشوع آمد چو نرگس چشمکش می‌زد که وقت اعتبار آمد

چه گفت آن بید سرجنبان که از مستی سبک سر شد چه دید آن سرو خوش قامت که رفت و پایدار آمد

قلم بگرفته نقاشان که جانم مست کف‌هاشان که تصویرات زیباشان جمال شاخسار آمد

هزاران مرغ شیرین پر نشسته بر سر منبر ثنا و حمد می‌خواند که وقت انتشار آمد

چو گوید مرغ جان یاهو بگوید فاخته کوکو بگوید چون نبردی بو نصیبت انتظار آمد

بفرمودند گل‌ها را که بنمایید دل‌ها را نشاید دل نهان کردن چو جلوه یار غار آمد

به بلبل گفت گل بنگر به سوی سوسن اخضر که گر چه صد زبان دارد صبور و رازدار آمد

جوابش داد بلبل رو به کشف راز من بگرو که این عشقی که من دارم چو تو بی‌زینهار آمد

چنار آورد رو در رز که ای ساجد قیامی کن جوابش داد کاین سجده مرا بی‌اختیار آمد

برآمد زعفران فرخ نشان عاشقان بر رخ بر او بخشود و گل گفت اه که این مسکین چه زار آمد

رسید این ماجرای او به سیب لعل خندان رو به گل گفت او نمی‌داند که دلبر بردبار آمد

چو سیب آورد این دعوی که نیکو ظنم از مولی برای امتحان آن ز هر سو سنگسار آمد (1 – 205)

*** *** ***

من جوی و تو آب و بوسه ی آب هم بر لب جویبار باشد

از بوسه ی آب بر لب جوی اشکوفه و سبزه زار باشد

از سبزه چه کم شود که سبزه در دیده ی خیره خار باشد

آن باد بهار جان باغ است بر شوره اگر غبار باشد

زان باغ درخت برگ یابد اشکوفه بر او سوار باشد(1 – 245)

*** *** ***

آمد بهار خرم و رحمت نثار شد سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد

اجزای خاک حامله بودند از آسمان نه ماه گشت حامله زان بی‌قرار شد

گلنار پر گره شد و جوبار پر زره صحرا پر از بنفشه و که لاله زار شد

اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت بگشاد سر و دست که وقت کنار شد

گلزار چرخ چونک گلستان دل بدید در رو کشید ابر و ز دل شرمسار شد

آن خار می‌گریست که ای عیب پوش خلق شد مستجاب دعوت او گلعذار شد

شاه بهار بست کمر را به معذرت هر شاخ و هر درخت از او تاجدار شد(1 – 304)

*** *** ***

دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید

زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید

باغ ز سرما بکاست شد ز خدا دادخواست لطف خدا یار شد دولت یاران رسید

آمد خورشید ما باز به برج حمل معطی صاحب عمل سیم شماران رسید

طالب و مطلوب را عاشق و معشوق را همچو گل خوش کنار وقت کناران رسید

بر مثل وام دار جمله به زندان بدند زرگر بخشایشش وام گزاران رسید

جمله صحرا و دشت پر ز شکوفه‌ست و کشت خوف تتاران گذشت مشک تتاران رسید

هر چه بمردند پار حشر شدند از بهار آمد میر شکار صید شکاران رسید (1 –311)

*** *** ***

میان باغ گل سرخ‌ های و هو دارد که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

چو سال سال نشاطست و روز روز طرب خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل کسی که ساقی باقی ماه رو دارد

به باغ جمله شراب خدای می‌نوشند در آن میانه کسی نیست کو گلو دارد

عجایبند درختانش بکر و آبستن چو مریمی که نه معشوق و نه شو دارد

هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

وجود ما و وجود چمن بدو زنده‌ست زهی وجود لطیف و ظریف کو دارد

چراست خار سلحدار و ابر روی ترش ز رشک آنکه گل سرخ صد عدو دارد

چو آینه‌ست و ترازو خموش و گویا یار ز من رمیده که او خوی گفت و گو دارد(1 – 328)

*** *** ***

آنـــــــچ گل سرخ قبا می‌کند دانم من کان ز کجا می‌کند

بید پیاده که کشیدست صف آنچ گذشتست قضا می‌کند

سوسن با تیغ و سمن با سپر هر یک تکبیر غزا می‌کند

بلبل مسکین که چه‌ها می‌کشد آه از آن گل که چه‌ها می‌کند

گوید هر یک ز عروسان باغ کان گل اشارت سوی ما می‌کند

گوید بلبل که گل آن شیوه‌ها بهر من بی‌سر و پا می‌کند

دست برآورده به زاری چنار با تو بگویم چه دعا می‌کند

بر سر غنچه کی کله می‌نهد پشت بنفشه کی دوتا می‌کند

گر چه خزان کرد جفاها بسی بین که بهاران چه وفا می‌کند

فصل خزان آنچ به تاراج برد فصل بهار آمد ادا می‌کند

ذکر گل و بلبل و خوبان باغ جمله بهانه‌ست چرا می‌کند

غیرت عشق است وگر نه زبان شرح عنایات خدا می‌کند(1 – 352)

*** *** *** برای خواندن بقیه اشعار اینجا کلیک فرمایید:

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »