سیزده بدر
در این سو :
گل های دیوار اتاق
خالی از طراوت نسیم
و سبزه
دست پروردی ، میان بشقاب تغافل.
ماهیی بی خبر از خورشید
در دَوَران تـَنگِ تـُنگ
رنگ نارنجی اش را از جعبه آبرنگ وام گرفته است .
*** *** ***
می گوید : چه نشسته ای !
باید به صحرا زد.
آن سوی تر :
سر خوردن در تری آغوش زمین
نوازش گونه با دستان لطیف سبزه
و باغچه شدن چشم.
در میهمانی خاک و سبزی و خار
نشستن ریه هایی عفن
بر نیمکت سنگ که برای همه جا دارد،
و پایه های آن جلبک های نرم سبز.
و نگهبانانش: کرم های بی آزار خاکی اند.
رودخانه ای فصلی،
قدم میزند آواز می خواند فال می گیرد
و چون خیام دم را غنیمت می داند
با ماهیانی سیاه و کوچک
که پیاله گردان آنها ، نسیم است .
سرک کشیدن آفتاب از پشت ابر
نو شدن رنگها
و وارنگی چشم ها و پوست ها.
تجمّع تمام گرمای زمین
در میان هر مشت کوچک.
تلاقی باران و آفتاب ،
مهربان ترین ترفند آسمان
که در کام دهقان منتظر
مزه چای تازه دم دارد
و در کام من ،
جرعه ای از ایاغ عیسی ارمنی.
راستی نحسی سیزده را
کسی باور ندارد.
محمّد مهدی حسنی مشهد - 13/1/84