مرثیه ای برای خوبی
(به مناسبت پرواز روح حاج محمد باقر فخلعی)
نوشته ی محمد مهدی حسنی
اگر چرخ گردون کشد زین تو
سر انجام خشت است بالین تو(فردوسی)
اول صبح امروز علیرضا فخلعی زنگ زد و با بغضی در گلو گفت : "حاج باقر فوت کرد، دیروز او را تشییع کردیم".
انگاری مرگ به تعداد آدم ها رنگارنگ است، و با وجود اینکه یکی از رخدادهای مهم زندگی افراد است، ولی خبر آن، خلاصه ترین آنها است.
شاید موجزترین ترجمه آیه 185 سوره آل عمران :" کل نفس ذائقه الموت" همین مثال سائره باشد که گویند: "آدمیزاد لقمه مرگ است."
اگر با تـــو گــــردون نشیند به راز نیابــــی هم از گردش او جواز
هـــم او تخت و تـــاج و بلندی دهد هم او تیرگـــــی و نژندی دهد
به دشمن همی ماند و هم به دوست گهی مغز یابی از او، گاه پوست
سرت گـــــــر بساید بـــر ابر سیاه سرانجام خاک است از او جایگاه (فردوسی)
مرگ، لابد و ناگزیر، پایان زندگی مادیدر عالم شهادت است. گسستن پیوندها و قاطع ترین طلاق عالم است :
اگر سال گردد هزار و دویست به جز خاک تیره تو را جای نیست (فردوسی)
و تفاوتی نمی کند که بالا باشی یا به زیر، شاه باشی یا وزیر، دولتمند باشی یا فقیر، بزرگ باشی یا حقیر، صالح باشی یا شریر، یا به قول حکیم طوسی
چنین است هرچند مانیـــــم دیر نه پیل سرافـــراز ماند ، نه شیر
و یا:
رها نیست از مرگ پرّان عقاب چو در بیشه شیر و چو ماهی در آب
با این وجود و برغم اینکه مرگ همیشه بیخ گوش ما بوده و چیزی نو نیست و از هر واقعیتی ملموس تر به نظر می رسد. بازهم مایه ی غمگینی آدم ها است، می خواهد انسان در باره رفتن خود بیاندیشد یا شدن عزیزان را ببینید:
تو از مرگ خود هیچ غمگین مشو که اندر جهان این سخن نیست نو(فردوسی)
و عجبا که به قول احسان طبری زمین این گورگاه آدمی و سرشتگاه بودنی، چون مادری مهربان همگان را در خواب بزرگ، در آغوش گرفته و می گیرد
زمین گر گشاده کند راز خویش نماید سرانجام و آغاز خویش
کنــــــارش پر از تاجداران بود برش، پر ز خون سواران بود
پر از مرد دانــــــــا بود دامنش پر از ماهرخ، جیب پیراهنش(فردوسی)
انگار قرار بود من مرثیه بنویسیم، نمی دانم چرا مانند پر حرفی همیشگی ام، دیدگاه های حکیم طوسی را در باره مرگ می گویم
مگر در ذهن من چه پیوندی میان مرگ حاج باقر و شاهنامه است که شعر هیچ شاعر دیگری به خاطر نمی آید؟
شاید به این دلیل است که من حاج باقر را فردی معمولی نمی بینم و زندگی او را حماسه می دانم. آدمی غیرعادی و متفاوت از دیگران که به اسطوره ها می مانست.
او را گه گاه و به بهانه های متفاوت می دیدم، او از نسلی بود، که بازار را به خاطر انقلاب و دفاع هشت ساله رها کرد و دولتی شد و چون کمک به زیردستان و بیچارگان را بزرگترین کارها دید؛ همان را هم واگذاشت و در موسسه خیریه ای که خود و دوستانش ایجاد کردند، مشغول شد. او زیر بنای مرکز توانبخشی توس مشهد را بنا نهاد، در این مرکز زنانی که دچار بیماری روانی بوده و از سوی خانواده هایشان در حرم مطهر امام رضا (ع) و یا خیابان های دیگر مشهد رها شده، نگهداری می شوند ، در میان این نیازمندان، نوجوان 13 ساله تا پیرزن هشتاد ساله دیده می شود. و برغم اینکه از سوی دولت به آنان کمک می گردد، درعین حال غالب هزینه هایش را خیّرین می دهند .
یادم است بنا به پیشنهاد او و برای مشاوره حقوقی قرار شد هفته ای یک روز به این مرکز بروم . اولین حضورم در آنجا برایم اعجاب انگیز بود. باورم نمی شد که حاج باقر و دوستانش توانسته باشند، چنین بهشتی برای نیازمندان در این عالم و برای خود درعالم غیب فراهم کنند موسسه ای بزرگ با امکانات بسیار و دارای بیمارانی زیاده از یک صدو پنجاه نفر؛ که ضمن داشتن جا و یافتن غذا، از امکانات در خور درمانی (اعم از دارو و کار و ورزش و غیره) بهره برده، تا به زندگی عادی خود برگردند. بیمارانی که از بزرگ و کوچک، او را "بابا" صدا می زدند، و هرجا که او - با لبخند همیشگی اش - پا می گذاشت ، نگینش می کردند که حلقه آن، نیاز و بیماران مرکز بود. او مانند پدری در یک خانواده بزرگ به مشکلات آنان می پرداخت، حرف هایشان را گوش می کرد و حتی در مقام داوری و رفع اختلاف احتمالی میان آنان، تحکم و نیشش، مهربانی و نوش بود.
مهربانی و شوخ طبع بودن توام با سخاوت و گشاد دستی، شاد کردن دلها، خالی بودن از بغض و کینه توزی و عیب جویی نکردن و پرده پوشی، شاکر بودن و توکل داشتن در عین قناعت و رضا، متواضع و خونسرد بودن، فعالیت و کار فراوان، راستی و درستی برغم اجتماعی بودن، احسان و مدارا و مشورت کردن، معرفت نفس و میانه روی و اعتدال داشتن، درشت گو نبودن، یکرنگی و عابد بودن، تعهد به عهد و پیمان داشتن ، پاکیزگی و آراستگی ظاهری ، خلوص نیت، بردبار و صابر بودن ، فرار از تبذیر و تملّق و گناه، علاقمندی و عاملی به روشن و سیره ائمه (ع) و راه پاکان ، برخی صفات حمیده و پسندیده او بود.
و گاه که این ها به او یاد آوری می شد نزدیک به کلام فردوسی می گفت:
همه نیکویی ها ز یزدان بود کسی را کجا بخت خندان بود
گفتیم که حاج باقر، فردی متشرع و عامل به احکام بود. قبل از اینکه برخورد او را با بیماران زن ببینم، فکر می کردم، باید سختگیری او عرصه را به بیماران تنگ کرده باشد. اما وقتی برخورد نرم، ناصحانه و باز او را نسبت به آنان دیدم، زود به اشتباه خود پی بردم، اگر درست بگویم هر دو هفته یکبار و در روزی خاص چند آرایشگر زن به مرکز آمده و نیاز زنان را از حیث تنوع دادن به موی و صورت برآورده کرده و می کنند.
روال موسسه، همواره این بوده که بیماران مزمنی را که خانواده رها شان کرده، توسط نیروی انتظامی به دادگستری معرفی می شوند و از طریق بهزیستی به این مرکز آمده و پس از آنکه سلامتی خود را باز یافتند، دوباره به سوی خانواده و زندگی تازه ی متعارف برمی گردند.
عجبا که در میان این بیماران کسانی هستند که حتی هویت آنان روشن نیست، برخی بی سواد مطلقند و بعضی دارای تحصیلات عالی دارند. برخی بیکس و بعضی خانواده دارند؛ لیکن وجه اشتراک همه آنان، نیازشان به حاج باقر و دوستان او است همان هایی که در فاصله اندک از شهر توریستی و زیارتی مشهد، لجهّ ای از بهشت برین را ساخته اند.
به هر حال حاج محمدباقر فخلعی هم به چنگ باد خزان مرگ افتاد و برگ ریزی او را نظاره کردیم
نیایید کسی چاره از چنگ مرگ چون باد خزان است و ما همچو برگ (فردوسی)
اینک او در میان ما نیست و پرنده ی رفته است، اما پرواز او، در خاطره ها خواهد ماند (تعبیری از شادروان فروغ فرخزاد) و سوای دوستان و مشهدی ها، دو خانواده کوچک و بزرگش برای او عزاداری می کنند و ماتم دارند .
روانش شاد و راهاش همیشگی