سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۳۷ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

داستان طنز یک مکتوبه (ایمیل)

هم... هم.... هم...

طنزیم (1) : محمد مهدی حسنی

دیشب قبل از خوابیدن، به شدّت دماغم می خارید. نمی دانم چرا یاد حرف یکی دوستان بجنوردی افتادم که پیش تر از او شنیده بودم در باور اهالی گرمه، وقتی آدم دماغش را می خاراند حتماً کتک می خورد. خوب کتک که تنها بر نهج فیزیکی نیست: درشت شنیدن، یکه خوردن از یک واقعه و خبر، گم کردن کارت بنزین، مقابل شدن با آدمی که حکم خراب شدن دیوار آبریزگاه بر روی آدم را دارد و برایش شب غاسق و صبح صادق یکی است و .... همه نوعی کتک خوردن از نوع غیر محسوس اش است

نمی دانم تا حالا شده که کسی از آن دنیا برایتان تلفن یا ایمیل بزند مطمئناً یکّه و جا خوردن، نخستین عکس العمل طبیعی آدم است و هم در وهله دوم بلافاصله این پرسش پیش می آید که : نکند کسی شما را سر کار گذاشته است؟

هم وطنان ما که تلویزیون وطنی را - با آن بودجه و هزینه های هنگفت - رها کرده و دائم پای فارسی وان (2) می نشینند نباید برایشان این حس غریب باشد چون در یکی از سریال های در حال پخش، داستان تناسخ روح (از بدن "پدرو خوزه دوناسو" ی پیر به جسم "سالوادر" جوان) را می بینند.

شادروان صنعتی زاده کرمانی نیز در کتاب "رستم در قرن بیست و دوم" از فردی به نام "جانکاس" سخن می گوید که مخترع ماشین تجسم ارواح و اجساد مردگان است. وی روح و جسم رستم را در عصری جلوتر از ما زنده می کند و موقعیت رستم با آن یال و کوپال و وجود تفاوت هنجارهای اجتماعی و اخلاقی و نیز پیشرفت ها و پس رفت ها دو زمان ، دست مایه ی طنزی زیبا قرار گرفته است.

به هرحال، حکایت ما نه کتاب و نه فیلم است، زیرا روز بعد وقتی ایمیل خود را وارسی می کردم متوجه شدم که باور آن دوست بجنوردی زیاد بی ربط نبوده است و دوستی مرده برای من ایمیل گسیل داشته است . با کنکاش در تصویر های موتور جستجوی گوگل زود متوجه شدم که سوء تفاهم شده و دو نفر هم نام وجود دارند: نخست: آق غلامعلی غیر دوست است که مع الاسف دماغش گرفته و روحش پرواز داده شده و دوم - آق غلامعلی دوست بوده که خوشبختانه دماغش چاق و سور و مر گنده بوده و همچنان در قید حیات است.

ممکن است دوستان خرده گیرند، که مرد حسابی! تو در دوره فترت شنیدن خبر مرگ و دریافت ایمیل، چه مرگت بوده و سرت با کجات بازی می کرده؟ تو رفقیت مرده و همچنان بی خیال نشسته تا او خودش از آن دنیا با تو تماس بگیرد و بگوید من هم در این دنیایم؟!!

جواباً عرض می کنم: عزیزان! تقاضا دارم حبه را قبه و کاه را کوه نکنید ، مگر نه اینکه گفته اند گل بی عیب خداست و هم آدمیزاد شیر خام خورده و جایز الخطاست. نشنیده اید که اسب اسکندر هم گاهی سکندری می خورد و و یا دست به دهل هر کس که بزنی صدا می کند. وقتی فلانی که گنده شماست، پیش مخبران و چشم دنیا، فلان و بهمان می گوید، خوب در این فقره، حقیر فلک زده ی بی فوت و فند دان که تا فیها خالدون افکارش مانند ساحل خلیج همیشه فارس همیشه صاف و ساده است، جای خود دارد و مستحق سیاست نیست.

مگر نه اینکه این روزها آدم ها حتی برای غصّه خوردن و گریستن هم وقت نداشته و از بی کفنی زنده اند، و ماشین زندگی شان ریپ می زند به ویژه امثال من که طاق ابرو و غمزشان را خریداری نیست، بنابراین نباید گول تن و توش، و فریب هیکل فربه فدوی را بخورید. حقیر از آنها نیستم که شانس این را داشته باشم که راحت به پشت بخوابم. نه ظرفمان، ظرف مسی و نه فرشمان، قالی است. هفت شهر عشق هم که راسته کار خدا بیامرز عطّار بوده و فدوی تان اندر خم کوچه، الک از دولکش دور افتاده و جوزهایش دفعتا واحده به گ. رفته است.

وضع وکالت و مابه ازای خدمات وکیلان که چنین است و به قول تهرانی ها : "هم باید همتون را بتابیم و هم بوق بزنیم". انگاری عاقبت ما، عاقبت نسیه خواران است که هم بسیار می خورند و هم دعوای آخرش را انتظار می کشند. البته این دعوی هم جز "محاربه خفیفه" (3) اندر خانه است .

جمع عقل و دندان هم که بلای جان است. هرچند گفته اند که : "عاقل گوشت می خورد و نادان بادنجان" اما وقتی قرار است همه چیز از جمله بادنجان و سیب زمینی و هندوانه از ممالک محروسه دیگر وارد شود دیگر بادنجان هم در مقابل گوشت عرض اندام می کند. دوغ و دوشاب یکی می شود و تمایز عاقل و بی عقل ور می افتد و به قول اصفهانی ها عقل هم پاره سنگ ور می دارد و پسران آدم و دختران حوا حیران می مانند که سر پیازی یا آنجای آن نبات بدبو .

اوضاع نوشتن و عرض اندام کردن هم که قمر در عقرب است

مزه ای در جهان نمی بینم دهر گویی دهان بیمار است (طالب آملی)

دیگر برای مردن لازم نیست که به گیلان بروی، همه جا گیلان است، ازقبرستان که بگذریم سوی دیگر بند و زندان است که آنهم برای سلامتی آدم خطر دارد. شاید راست گفته اند که گربه روی لحاف کرسی ننه جان بودن به شیر در قفس بودن توفیر دارد. چنان که بیهقی با اشاره به عاقبت جعفر برمکی در دولت هارون الرشید، و در مقام اندرز به رجال دولت غزنوی و اینکه عاقبت تهور و تعدی را بباید کشید، گوید : " .... چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که محال است روباهان را با شیران چخیدن..." چه به قول او نتیجه چخیدن، لاجرم بر مرکب چوبین نشستن است چنانکه حسنک وزیر نشست. (4)

به ویژه امروزه که حتی اگر مثل بچه آدم سرت را پایین بیندازی و بدون آلت هم رد شوی، حتی خوش خلقی و ناز کردن هم کار شرم و حمله نرم حساب می شود و ماحصل کودتای مخملی، تو را مستحقق بسملی می کند. و اگر خدای ناکرده، به واسطه این معاملت، سر و کارت به مُحاکمت افتد به چنگ نایب منابی می افتی که آن جنابی هیچ مسامحتی در استدراکش نیست و به قول ادیب الممالک : " باده نداند ز ماده بکر از تاک":

یکی نگاشت بدو کان فلان به دختر تاک قرینه گشته و مست از سُلالۀ صهباست

چو خواند نامه بگفتا که وطی دختر بکر هر آن که کرد، سزاوار رجم و حد زناست

به حکم محکمه بایست سنگسارش کرد که حکم محکمه، نایب مناب حکم خداست (5)

هم ... هم .... هم ....

بنابراین در این وانفسا وقتی خود خودت را فراموش می کنی، دیگران جای خود دارند. به ویژه اگر گاو شاخ زن و لگد پرانی باشی که حتی یکی را هم برای علف دادن خود باقی نگذاری

بگذریم به هرحال محتوای مکتوبه ی جواب، هم خود گویای همه ی داستان است و شاید همین انشاالله بابی شود تا پست هایی دیگر از مکتوبات ناقص و معلومات غامض خود بیاورم.

و اما مکتوبه ارسالی در مقام پاسخ گویی به ایمیل دوست مرده ی زنده (نام مستعار است):

جناب آق غلامعلی عزیز

سلام – فدایت شوم. انشاالله حالتان خوب باشد. از اینکه سراغ بنده را در "چه بگویم" گرفتید - که حکم گاو حاج میرزا آقاسی را داشته و به همه جا بی تعارف سر می کشد - و همچنین ایمیل تان را دیدم خوشحال شدم. در باره وب نوشته های بنده غلو فرموده اید، البته تافته ای جدا نبافته ای است که مریم رشته و عیسی بافته، به هرحال در این گیراگیر، بیکاری آخر عمری، گریبان حقیر را گرفته و این "نگیر" (6) از عرصه عدم به پهنه ی وجود گیر آورده است. معلوم می شود شما همیشه یا گاه گاه نگاهتان به زیر پاست. که بنده را مورد تفقد قرار داده و نسیه ی ما را نقد و بی وفایی ما را عقد تلقی فرموده اید.

در طی ا ین مدت چند بار به دوستان تهرانی سرزدم ولی موفق به زیارت شما نشدم.

از سویی مریض حالم. هم کسی نیست که خاکشیر نبات به حلقم بریزد تا توقعی را پاسخگو باشم و هم مصر به اینکه در عمر باقیمانده فیش های مطالعاتی را مرتب کنم و آنها را عربده کنم، بی آنکه شاخی همراه داشته باشم، از این رو ماحصلش کلپتره های مجازی حاضر است که دیده اید و این همه موجب اشتغال وقت و دوری سخت است و گرنه هنوز هم از خاطرات به یادمانی مشترک با شما و دوستان دیگر تهرانی مسرورم و امید دارم اگر زنده بودم مکرر شود.

بسته ی مدت است هر شخصی مانده ی غایت است هر جانی (مسعود سعد)

راست حسینی چندی پیش خبر فوت هم نام شما را که .... بود، خواندم فکر کردم شمایید و اینکه عنقریب در نوبت بعدی، عیادت کننده ماییم:

شخصی همه شب بر سر بیمار گریست

چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست (سعدی)

و اینکه شاید به قول نظامی از بیمار برگشتگان لب گور باشیم.

لاجرم بدو ن اینکه از خوش بودن آخر شاهنامه خبر داشته باشم، از قدیم خراسان خوان بوده ام. حال و هوای صفحه ماقبل آخر روزنامه خراسان (اموات و آگهی های مربوط) انسان را غمین می کند و در عین حال تبلیغ مردن را پیش از مرگ آنگونه که مورد نظر مولانا است کاری تر جلوه گر می کند.

به هر حال آن آق غلامعلی را خدایش بیامرزد و امید دارم خداوند به این آق غلامعلی قوت و عزت و سلامتی دهد . انشاالله تعالی

از اشتباه خود پوزش می طلبم . تلفن های تازه شما را یاداشت کردم. می دانم شما مشهد می آید اگر تشریف آوردید پیدا کردن من سخت نیست و به مانند سهراب لازم نیست دنبال هیچستان بگردید و در فلسطین مشهدم و به قول خدا بیامرز شاملو شب را دوره می کنم و روز را هنوز را . تلفن ها و نشانی ها یم بدین شرح است (7) عزت زیاد

((((((((((((((((((((())))))))))))))))))))

پانوشت ها :

1 – خوب به خاطر ندارم ولی فکر کنم ، این لفظ را نخستین بار طنّاز معاصر، شادروان عمران صلاحی وضع کرده و بکار برده است.

2 - انگاری هم در کلام و هم در رسم الخط، فارگليسی مد روز شده است شادروان احمد شاملو در اواخر عمر خود و طی یک سخنرانی در امریکا؛ در جمع ایرانیان از بلغمه زبان فارسی با انگلیسی در میان مهاجران ایرانی و بیگانگی فرزندان آنان با ادبیات و فرهنگ ایرانی گلایه کرده است. وی در آنجا از نوشتن سفرنامه ای در قالب طنز سخن به میان آورده و قول انتشار را می دهد که نمی دانیم آیا محبوبش آیدا می تواند آن را به چاپ برساند یا خیر؟ اما بخش کوتاه از سفرنامه مزبور را که مرتبط با بحث ش بوده، قرائت کرده است. که شنیدن آن خالی از لطف نیست. برای دانلود و شنیدن فایل صوتی صدای شاملو، اینجا (سایت یکی بود یکی نبود ) کلیک فرمایید

3 - شادروان فریدون توللی، در التفاصیل گوید: " ... و حرب بر وزن چرب، اندر لغت، پیکار را گویند و آن را شعوب بی شماری است که اینک به ذکر اندکی از بسیار آن اشارت رود. نخست پیکار زوجین است که در اصطلاحش (محاربه خفیفه) نامند و علت این اطلاق آنکه در این پیکار ادوات قتّاله به کار نرود و کار از کفش و درفش و ناخن و چنگال بنگذرد ... " (التفاصیل، فریدون توللی،کانون تربیت شیراز، چاپ اول، بهمن ماه 1348 – ص 280 )

4 - تاریخ بیهقی، تصنیف خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر، به تصحیح دکتر علی اکبر فیاض، دانشگاه فردوسی، چاپ دوم، 1356 - ص 179 و 180

5 - کتاب "زندگی و شعر ادیب الممالک فراهانی، جلد دوم، نوشته و تنقیح : آقای دکتر سید علی موسوی گرمارودی، تهران، موسسه انتشارات قدیانی، چاپ اول 1384- ص 112

6 – مراد چیز مجانی و نذری است. از زمانی که اتوبوس شهری (واحد اتوبوس رانی) در شهرهای بزرگ راه افتاد رسم این بود که هرگاه آشنا و یا دوست راننده به اتوبوس سوار می شد. راننده خطاب به شاگرد اتوبوس که کنار درب عقب می نشست، داد می زد که آقا یا خانم "نگیر" است. یعنی از او بلیط نگیر.

7 - با اجازه نفس همایون خودمان، این قسمت را سانسور کردیم

یادآوری : تصویر این پست اثر استاد محمّد تجویدی و از روی جلد کتاب التّفاصیل دزدی شده است

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »