پائیز در بهار
در آن سو :
نفیر اژدها در خیابان
ریختن عرق ترس اقاقی های
بر سر رهگذران.
شکوفه های صورتی و سفید هلو در زیر پاها
لگدکوب می شود.
سالک هایی زشت بر روی زیبای پیاده رو .
خنده ی چایی ساز فرنگی بر تابلوی تبلیغاتی،
و نعش سماور زغالی
در گاری نمکی.
در خرابه های دور
یاد ها بر دوش خر خاکی های تشییع می شوند.
در خط کشی های سفید ارتراق ،
پسرک روزنامه فروش،
متاع پراکنده اش را جمع می کند.
و مامور راهنمایی،
با خود، اضافه حقوق ماه آتی اش را خرج می کند.
دخترکی جوان
نومید از یافتن قطعه آخر پازل دیدار
با آرایش تند زدوده، به خانه می رود.
کرواتی مسن و پر از ستاره های نقره ای،
موقرانه از چراغ قرمز می گذرد
***
و در این سو ....
بالا رفتن شیشه های برقی ماشین
و زیر و بم ملایم گیتار
جا به جایی تنه ایی سنگین در پشت فرمان
و آشتی سقّز تغاقل با دندان ها.
***
انگار پائیز ؛
با لبان بهار ، لبخند می زند .
محمد مهدی حسنی - مشهد 28/1/85