شنبه ۹ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۹:۱۹ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

حسرت غزلی تازه از نجوا (محمود خیبری)

همراه با یاداشت: اندر نکوهش بلای پیری (نوشته محمد مهدی حسنی)

و کارتونی (کاریکاتوری) از کنستانتین سیوسو ( اهل رومانی)

ابجد عشق مجاز از نونیازان خوش نماست

پیـــر گشتی واگـــذار این بازی طفلانه را (صائب – آنندراج)

دیشب به هنگام جستجوی امیل هایم به نامی آشنا بر خوردم: محمود خیبری، که پیش تر شعری از او (پیام ایرج میرزا) در باره تغییر نام بلوار ایرج میرزای مشهد، در "چه بگویم" منتشر شده است. او یکی از غزل های تازه خود را برایم فرستاده بود . نمی دانم چرا احساس کردم که شعر کوتاه او را بی پرحرفیِ به روالِ خود منتشر نکنم و از این نظر؛ از او پوزش می طلبم، به ویژه اینکه نثر گستاخ من بر نظم معنافراخ او پیشی گرفته است.

چند روز پیش برای خرید کتاب به یکی از کتابفروشی های شهرمان رفتم. کتابفروش گفت: فلانی بر خلاف قدیم، چند وقت است که کتاب رمان (داستان) خرید نمی کنی؟ هرچند با گفتن : "مجال خواندن نیست" گفتگومان زود پایان یافت ولی از آنجا که همیشه پس از هر محاجّه این چنینی، به سنجه ای رفتار من ناشور خود می پردازم. پس از بیرون رفتن از کتابفروشی، بر سبیل کنجکاوی به واکاوی این تذکر و فحاوی رفتار تذکر داده به خود پرداختم. دیدم مدت هاست، که به دلیل زمینه های ویژه مطالعاتی خود، و نداشتن فرصت کافی، از خواندن رمان و داستان دور افتاده ام. پیش تر اگر گاه گداری هم رمان های ارزشمند را خریداری می کردم به این امید بود که روزی فرصت تورق و خواندنشان را یابم. لیکن اکنون و ناخود آگاه احساس می کنم که آن ممه را دیگر لولو خورده و این امید از میان رفته است. چون می پندارم که در عمر باقی مانده (حداکثر ده بیست سال در پیش - اگر سپری شود؟) ، باید فیش های مطالعاتی موجودم را مرتب کنم و مستبعد به نظر می رسد، موقعیتی پیدا کرده و بتوانم مانند گذشته به طور جدّی رمان بخوانم.

در اینکه آیا این رویه اشتباه است یا خیر؟ کاری ندارم؛ آنچه در اینجا مراد است، احساس پیری است، که از سالها پیش با بلند شدن موی ابرو و گوش و بینی، غمز خرکی خود را در مقابل آینه و پیش چشمانم آغاز کرده است و تصدیق فرموده با چنین قحبه پیر، چهره به چهره و مو به مو شدن - با پادرمیانی آینه زمخت مقابل- مکافات دارد و کفّاره به هم می رساند، چه برسد به این که بخواهی با او نرد عشق هم ببازی؟! اینجا است که می پنداری از دشت ها و قله زندگی گذشته ای و به سرازیری مرگ و کویر فنا می روی و کارت دارد تمام می شود و این فی نفسه، احساس دردناک و منفعل کننده ای است.

به یاد ندارم این سخن منسوب به شافعی را کجا خواندم، که (نقل به مضمون) : گویند اسباب آسایش خاطر سه چیز است و از چهارمی که مهمترین آنهاست، غفلت می شود؛ آن سه : "دارایی"، "ایمنی" و "تندرستی" است و ندانسته اند که آن سه، بر مدار چهارمی، یعنی "جوانی" می چرخد.

با وجود اینکه در سوره نحل آیه 70 خداوند از پیری به خوارترين سال هاى زندگى یاد می کند، که انسان هرچه دانسته ، از یاد می برد : "وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لَا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ ". و در جای دیگر از قول زکریای نبی در توصیف پیری گوید، پروردگارا دانم که استخوان هایم سست می شود و شعله پیری در سرم بر می افروزد (نساء – 19) ، امّا در کتاب ها، زیاد می خوانی و از افواه می شنوی که پیری مانند دوره ی کودکی بهترین و اصلی ترین مراحل حیات است، زیرا دوران عقل، حکمت، محاسبه و .... است. چنانکه استاد ابوالفضل بیهقی، پیرایه ملک را پیران آن می داند. و ....

ولی واقعیت این است، که این سخنان تنها موجب دل خوشی برای دیگران است و نه خود پیر. زیرا در این دوران: مسافر توانا و تندرست و جسور و از خود گذشته ی امیدوار زندگی، غریب و بیمار و منتظر مرگ می شود و اقیانوس شفاف پرشتاب امید و غرور، مرداب عفن و سیاه نومیدی و بی آروزیی می گردد. میکده ی عشق و دیوانگی و مستی و نشاط، ماتمکده درد و مریضی و رفتن می شود. آنها که میزبان و خودی اند، رخت بر می بندد و اینها - به هیات میهمان ناخوانده - در کلبه جان و تنت بیتوته می کنند

آنچه می ماند حسرت و آه و افسوس است: حسرت از افول آفتاب جوانی که بر نطع عمر به زانو نشانده و بسملت می کنند و آه .. از آب رفته ای که دیگر به جوی باز نمی آید و افسوس از فلاکت مسافری که درد ناعلاج غریبی دارد و هر آن چه را که از آن توست باید در محله و کوی خود واگذاری و دیگرانش تصاحب کنند. پس حکم تیمم را پیدا می کنی، آن هم وقتی که آب بسیار است

و به قول سنایی - دور از جان - می بینی پیر مناجاتی شده ای که بر مرکب خود فرو مانده و رند خراباتی که زین بر پشت شیر نر نهاده:

بسا پیر مناجاتی که بر مرکب خود فرو ماند بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد

اگر در امثال سایر از این دست ضرب المثل ها می بینی که : "پیر، مردنی و غریب، رفتنی است" و "درخت وقتی پیر می شود پایش ارّه می گذارند"، "پیر پیر است اگر چه شیر باشد"، " پیری به هزار علّت آراسته است"، "پیری و صد عیب چنین گفته اند"، "پیران را تبی و زمستان را شبی"، "ای پیری الهی بمیری"، " روز پیری پادشاهی هم ندارد لذتی"، و .... . این همه برای این است که آخر خطی و کارت دارد کم کم تمام می شود.

درست است که مولی (ع) می فرماید: " رای الشیخ احب الی من جلد الغلام (نزد من تدبیر و نظر پیر، از استقامت جوان -در میان جنگ- بهتر است" و حضرتش در جایی دیگر گوید: " اذا شاب العاقل شبّ عقله (خردمند که پیر شود، عقلش جوان می گردد)".

و مولوی به تأسی از جوهر این کلام ها گوید :

آنچه اندر آینه بیند جوان پیر اندر خشت بیند بیش از آن

و بر همین مبنا مثل سائره است، که: " تیغ کهنه، جوهر دارد" و "دود از کنده ی تر بر می خیزد" و ....

امّا در این زمانه عسرت که جوانان خودشان را به لحاظ داشتن دانش های جدید (رایانه و زبان و ...)، سرآمد می دانند، این مثل های دوران جوانی ما که : "خدا از موی سفید شرم می کند" چه برسد به بنده خدا، و یا بلا نسبت و رویم به دیوار : "خری گفته اند، کرّه خری گفته اند" و یا : "شرط باشد آن که، دارد پیر را عزت، جوان" و یا : " بزرگ تری گفته اند و کوچک تری " و .... زبون شمرده می شود و تو گویی به تعجیل، تاریخ واقعی مرگت، از تاریخ رخ داده ی آن - که کارمند ثبت احوال زحمت ثبت آن را می کشد - جلوتر می آید. به جای برق، چراغ موشی می لرزانندت. "گرگی فرتوت می شوی که رقـّاصت شغال است" و "ماری پیری که قورباغه سوارش می شود" و "شیری پرسال که صید غزالان می شوی".

چو ریزد شیر را دندان و ناخن خورد از روبهان لنگ سیلی

چو شاهین باز ماند از پریدن ز گنجکش لگد باید چشیدن

وقتی نصحیت می کنی و پارسایی و صبر خود را به رخ جوانت می کشی، فی الفور رأی سعدی پیر را شمشیر دست جوانی خود می کند که:

حاکمان در زمان معزولی همه شبلی و بایزید شوند.

و چون پافشاری و اصرار بیشتر کنی، پژواک فرزانگی ات از حلقوم فرزندِ زاده ات، هزل مولانا آنهم از نوی نیش دردناکش است که : "کس نگوید که دوغ من ترش است".

اینجا دیگر در می بابی که در دهان اژدها رفته ای و بر سر شاخ و ستاگ نشسته ای و بُن می بُری و به نقل از بزرگ شاعر فاطمی (ناصرخسرو) پنداری برای گوسالگان قرآن می خوانی و ....

"چه به من گو، چه به در گو، چه به خر گو" .

پس "لکم دینکم" خود را به زبان اسدی طوسی به تو می گوید:

شنیدم ز دانای فرهنگ دوست که زی هرکس آیین شهرش نکوست

او خود را فلک سوار می بیند و تو را لاشه خر و یادآوری می کند که :

چون مهر کند فلک سواری از چالش لاشه خر چه خیزد (کمال اسماعیل)

و کلام پایان او زبانزد مردم تهران است: " خالی می بندی" و ... "مرخّصی" و شاید هم: " لاف در غریبی و گوز در بازار مسگران".

چون به قول مولانا : " کوه در سوراخ سوزن کی رود" زمان آن است که پرده نمایش پایین افتد، تو این ور جو و او آن ور جو باشد. حضرت عباسی، در این گیرودارِ دگردیسیِ جگرپاره به جگرخواره، قمپز در کردن مشهدی که : "اگه پیرُم مِلرزم، به صد جوون مِیَرزم"، راه به جایی نمی برد،

بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول من گوش استماع ندارم لِمَن یَقـُول (سعدی)

و تولابد در گمان چاره ای، و برای اینکه محاکاتت حکم خاموشی بلبل و عرعر خر را نیابد، فکر می کنی که: بله راهش این است که فرمایش شاه مردان: المشیبب رسول الموت (موی سپید پیک مرگ است) و قول : "چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو / رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی" را از یاد ببری و به زندگی و ظواهر مادی آن حریص شده،محکمتر بچسبی؛ هی سال، دزدی و دور از گوش شغال علیین شده ی مولانا، ادعای جوانی کنی و دل مشغولیت، دلبستگی به دست مایه های پیش ترت شود و عادت و عبادت را با هم جمع کنی:

در این صورت به پند سعدی شیرین سخن رفتار نکرده ای :

نزیبد مرا با جوانان چمید که بر عارضم صبح پیری دمید

و کار و زبانت زبونی است:

نگردد جمع عادت با عبادت عبادت می کنی بگذر ز عادت (شیخ محمود شبستری)

پس از آن طرف بام به زمین می افتی و رویم به دیوار به قول قشقایی ها حکم "خر پیر و زنگوله" و به قول مشهدی ها خداوند بساط " پیری و معرکه گیری" می شوی و عقلت پاره سنگ ور می دارد:

هر که با ناراستان همسنگ شد در کمی افتاد و عقلش دنگ شد (مولوی)

از این رو تنها یک راه می ماند، و آن حسرت است و "کاکل زری پسر" خطاب کردن جوانت و لابد چیزی از این بهتر نیست.

بگذریم ...

امیدوارم که شصت و به قول مشهدی ها: بلکم بیشترِ دیوارِ خیبری، حال حالاها نشست نکند و باز هم برای "چه بگویم" شعر بفرستد.

حسرت

منت کشـــی ز شانه ســــــر ما نمی کند می کرد در جوانـــــی و حالا نمی کند

سهم سرم ز شانـــــــه زمانی زیاد بود کم یا زیـــاد حـــــــال تقاضــا نمی کند

سر رشتــــــــه ی کلاف زر کاکـل مرا شانــــــه ز دست داده و پیــدا نمی کند

آئینه می شود خجــــــــل از دیدن سرم سر پنجه نرم بـــــــا ید بیضا نمی کند

پیری رسید و موی مرا از سرم گرفت مهمان به میزبان که چنین تا نمی کند

کاکل زری پسر به تو گویم کــه کاکلت بیش از دو روز با تو مدارا نمی کند

فردای خود به چهره ی "نجوا" ببین جوان

بـــــــا او فلک معاملــــــــه تنهــا نمی کند

خیبری (نجوا) - ۱۶/۹/۸۸

**************

یادآوری : احادیث و اشعار این نوشته از کتاب حکمت نامه پارسیان تالیف آقای غلامرضا حیدری ابهری و گزیده ای تاثیر قرآن بر نظم پارسی تالیف آقای سید عبدالحمید حیرت سجادی و امثال دهخدا و غیره برگرفته شده است. تصویر طنز از کنستانتین سیوسو است که در هفتمین دوسالانه بین­المللی کاریکاتور تهران، برنده جایزه سوم بخش سالمندان گردید و برگرفته از سایت ایران کارتون است

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »