سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱:۲۲ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

داستان شب چلّه

نوشته و گزینش : محمد مهدی حسنی

هـر آنکه جانب اهــــل وفا نگه دارد / خدایش در همه حال از بلا نگه دارد (حافظ)

می خواستم در باره شب چله یادداشتی در وبلاگ بگذارم. از یک سو انطباق حال و هوای محرم، با نوشتن از شادی و شادخواری شب یلدا جور در نمی آید و از سویی پیش تر دو پست تحقیقی در زمینه ادب و فرهنگ عامه زیر را در وبلاگ گذارده ام، که به حکایت واکاوی کنترل پنل خود در وبگذر بسیار پر بیننده است.

الف- انعکاس اسطوره ی یلدا در ادب فارسی

ب- پیشینه تاریخی شب یلدا و انعکاس آن در فرهنگ عامه

در همین گیرودار، امیل هایم را جستجو می کردم. دیدم دوستی داستانک زیر را بدون هیچ نشانی و ذکر منبع برایم ارسال کرده است. چون برایم جالب و تاثیرگذار بود، برای یافتن منبع نقل و نویسنده از طریق موتور جستجوی گوگول دست به کار شدم عجبا که این داستان در بسیاری از سایت ها و وبلاگ ها نقل شده است لیکن به دلیل وجود قاعده "بلبشویی حق معنوی در اینترنت" که بر این اساس همه پیدایند جز صاحب اثر واقعی؛ موفق نشدم. به هر حال چون مطلب از ما نیست مانند عادت همیشگی، به ناچار یک نشانی را انتخاب و در زیر مطلب گذاردم.

این داستان دو اقتضای پیش گفته در شروع مطلب را با هم دارا است: با شلوغی خرید شب چله آغاز می شود، صحنه ای از اختلاف طبقاتی شدید و نابرابری اقتصادی وضع مردم را به رخ می کشد و بهترین خصلت انسانی یعنی نیکی و احسان کردن به دیگران و گزینش خوی جود و دهش، و رهسپاری به سوی آئین رادی و جوانمردی را با زبانی ساده و صمیمی بیان می کند.

مگر نه اینکه از رسول گرامی اسلام (ص) نقل به مضمون شنیده ایم که هرگاه کسی سیر بخوابد در حالیکه همسایه اش گرسنه است به او ایمان نیاورده است. مگر نه اینکه شاه مردان (ع) نویدمان داده است که با الفت و نوازش، دل های وحشی و رمنده آدمیان را به سوی خود می کشیم.

ادبیات معنوی و زیبای فارسی دری، مالامال از واژه های نغز کوتاه و بلند موثر با معانی عمیق و مشحون از داستان های تکان دهنده است که بر لزوم منش داری بر این خلق و خوی، صحه می گذارد. مگر کلامی آسمانی وش و خلاصه تر از شیخ شیراز علیه الرحمه داریم؟ همان که مثل سایر شده است: تو نیکی میکن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز

صاحب قابوسنامه، "نیکی کن" و "نیکی فرمای" را دو برادر می داند که زمانه پیوند ایشان را از هم نمی گسلد. و خواجه نصیر طوسی در اخلاق ناصری با تاکید بر اینکه دوستدار خود، به غیر احسان می کند، گوید : " محسن گاه بود که احسان از روی حریت کند و گاه بود که به جهت کسب ذکر جمیل کند و گاه بود که از جهت ریا کند و اشرف انواع آن بود که از روی حریت کند چه ذکر جمیل و ثنای باقی و محبت عموم مردم، خود به تبعیت حاصل آید اگر چه مقصود نیت او نبود." و در کلیله و دمنه می خوانیم که: " هر که در نعمت او محتاجان را مشارکت نتوان برد، در زمره توانگران معدود نگردد و آنکه حیات در بدنامی و دشمن کامی گذارد او در جمله زندگان بر نیاید"

اگر فردوسی ناصحانه گوید: « ببخش و بخور تا توانی درم / که جز این دگر جمله دردست است و غم»

همه و همه برای درست کردن موقعیت هایی است که خانم مانتویی داستان زیر، آن را فراهم آورده است. داستانکی کوتاه و تاثیر گذار با لحن و ادبیات صمیمی ویژه خود، که شاید به مذاق ادبا خوش نیایید ولی عصاره و مصداقی از همه ی حرف ها و حکم های بالا است.

راستی که کلام حضرت احدیت حق است: "ان رحمة الله قریب من المحسنین" (اعراف-آیه 540 )

با هم این داستان را می خوانیم:


داستان شب چلّه

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم ....
بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …
چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….
پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !
زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی این شب چله مادر!

منبع نقل داستان : وبلاگ آریاسمین

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »