چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۸:۲۴ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

تجاهل عارف

(کنکاش یک اصطلاح ادبی و معادلات آن در فرهنگ عامه)

نوشته ی محمد مهدی حسنی

الف – مقدمه بحث:

بــاده ی حق راست باشــد، نــی دروغ

دوغ خوردی، دوغ خوردی، دوغ دوغ (مولانا)

در فرهنگ دینی ما هرگونه تظاهر و وانمودن، مذموم و زشت است. گاهی ما از افواه می شنویم که فلانی "سبیلش را با دنبه چرب می کند (1) و سبیلْ چربْ کن او را گربه برده" یا "در دکانش تخته شد" (2)، یا فلانی "ارزن نما و ریگ پیما (گندم نما و جو فروش)است

زینهار تا به سیرت طراران

ارزن نموده و ریگ نپیمایی (ناصر خسرو)

کرمانی ها ضرب المثلی دارند که فلانی " از ریشش کنده و به سبیلش چسبانده " یا می گویند : "با پا پس می زند با دست پیش می کشد" یا "ننه من غریبم در آورده"

در تمام این مثل ها خوی و خصلت زشت تظاهر و نفاق، نکوهش می شود. در برابر چنین آدم هایی که رفتار رنگین پیشه کرده و خود را به نادانی می زنند، رندانه انتقاد می کنیم: " گر راه تو می دانی، فرسنگ چه می پرسی!" و یا : "گفتی مادر نسوخته، مادر اَنـْدَر سوخته." و یا "خر کُ.. گفت و ابله باور کرد" (جامع التمثیل)

اما گاهی هم متاسفانه این رفتار ضد هنجار اجتماعی و زشت را ارج می نهیم . مثلاً در جایی که باید حرف زنیم، و عمل کنیم، سکوت کرده، بر جای نشسته و در پاسخ دوست یا خویش معترض خود می گوییم: "نمی دانم. راحت جانم " (نمی دانم راحت جان است).

هر کار که مشکل شود از جهل جهانم حالی به خود آسان ‌کنم آن را به تجاهل (قاآنی)

صحبت از "نمی دانم" شد یاد حکایتی از مولانا جلال الدین در دفترششم مثنوی افتادم که امیر ترکی، مطرب خواست، مطربی آمد و شروع به نواختن و خواندن این غزل کرد:

گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی نمی دانم از این آشفته ی بی دل، چه می خواهی نمی دانم ...

پس .... :

همچنين لب در ندانـــم بــاز كرد مـــى‏ ندانم مــــى‏ ندانم ساز كرد

چون ز حد شد مى‏ندانم از شگفت ترك ما را زين حراره دل گرفت‏

ترک که سخت عصبانی و برافروخته شده بود، عصا (دبوسى ) را برداشت و فریاد زد؛ قلتبانا این همه نمی دانم، نمی دانم چیست از آنها که می دانی بخوان.

گفت اين تكرار بى‏حد و مرش كوفت طبعم را بكوبم من سرش‏

قلتبــــانـــــا مى‏ندانى گه مخور ور همى‏ دانــى بزن مقصود بر

آن بگو اى گيج كه مى‏دانى‏اش مــــى‏ندانم مـــــى‏ندانم در مكش‏

هر چند "نمی دانم" به جا می تواند از علم صد کتاب بهتر باشد:

نادانی تغافــل هنگام پرده پوشی نزد کلیم بهتر از علم صد کتاب است (کلیم، د. 113)

بگذریم ... یکی از مصادیق تظاهر، موضوع تجاهل العارفین است و به ویژه در میان سیاست مداران و نیز در وکلای دادگستری به هنگام دفاع و برخی مشاغل و سایرین در حالات متفاوت دیده می شود و لابد چاره ای هم ندارند؟!!

برعکس وکلای دادگستری که گاه به اقتضاء رعایت مصلحت موکل و مجاز نبودن به اقرار (حتی به حق) علیه وی، برخی اوقات اجبار به سکوت یا تظاهر به ندانستن می کنند. بی تردید تمسک بدین شیوه، لااقل توسط قضات و در هنگام رسیدگی و انشای رأی ، به خاطر لزوم رعایت اصل بی طرفی قاضی، منجزّ و روشن بودن حکم و قطع کامل و عادلانه دعاوی، مطلقا زیبنده نیست.

خود یاد ناوری که چه کردند و چون شدند آن مـــادران و آن پـــــدران قدیـــــــــم مـا

شد عقل مــا عقیـــــم ز بس بــا تغافلیـــــم فریـــــاد ازبن تغافـــل و عقل عقیــــم مـا (سنایی)

روزی در مقام تجدید نظر خواهی از رأیی صادر شده علیه موکل، متوجه تجاهلِ عارفِ دادرس در مواردی از موضوعات پرونده شدم و آنگاه که می خواستم این موضوع را در دادخواست تجدید نظر خواهی خود تذکر دهم. ماندم که آیا درست است که بنویسم : قاضی در موارد برشمرده، تجاهل العارفین کرده است یا خیر؟ و آیا درج این موضوع، در یک لایحه قضایی، از موارد توهین و بی احترامی نیست؟

دیدم بنا به اقتضائاتی که در این نوشته می آید و اینکه این موضوع در محاکات فنی علما و نویسندگان و حاشیه نویسی های علمی و ادبی از سوی بزرگی برای بزرگ دیگر بارها بکار رفته است، از این رو نفس تذکر آن بایستی بلااشکال باشد (هرچند نظر مخالف هم محترم است).

به هر حال بنا به علقه اینجانب به فرهنگ عامه و ادبیات رسمی، فیش های جمع آوری شده، سرهم شد و نوشته حاضر از عرصه عدم به پهنه وجود آمد و تلاش شد در باره این موضوع، میان ادبیات عامیانه و رسمی نقبی زده شود که نتیجه اش را می خوانید. به همین سادگی ....

ب- تجاهل عارف در ادب رسمی:

فریب ‌فرصت هستی مخورکه همچو شرار

نهفتنـــی‌ست اگـــــر هست وانمـــودن ها (بیدل)

"تجاهل" از باب تفاعل در لغت، به معنی نادانی رابهانه کردن و ساده دلی را وانمودن است(فرهنگ نفیسی ) و عارف به معنى آگاه وداناست. درمجموع تجاهل العارف آگاه و مطللعی را گویند که با وجود دانستن، خود را به نادانى زده و تغافل می کند. در انوار سهیلی می خوانیم: "آن مرد زیرک تجاهل کرده گفت: نیکو باشد"

تجاهل العارفين یا تجاهُلِ عارف‏ در عین حال در علم بدیع معنوی، خود یکی از آرايه‏هاى رایج ادبى به شمار می رود که تعریفش از معنای لغوی اش دورنیافته است. زیرا گاهی شاعران به منظور مبالغه در ستایش و نکوهش، اظهار عشق یا شگفتی، و یا در مقام توبیخ و تحقیر مخاطب، از این صنعت بهره فراوان می برند.

دانشمندان بدیع، آیاتی از قرآن کریم مانند: نازعات/ 79/27؛ صافات/37/62، را برشمرده اند که در آنها کاربرد آرایۀ تجاهل‌العارف مشهود است چنانکه، پروردگار در آیۀ 17 سورۀ طه خطاب به موسى می‌فرماید: "وَ ما تِلْکَ بِیَمینِکَ یا موسى"، که می گویند این پرسش با وجود علم پروردگار نسبت به موضوع در مقام تذکر و تقریر آمده است. (3) سه بیت شعر زیر، بدین نمط است:

چنين گفت بهمن كه اين رستم است و يا آفتاب سپيده دم است‏ (حکیم توس)

تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی؟ نمی‌دانم وزین سرگشتۀ مجنون چه می‌خواهی؟ نمی‌دانم (مولوی)

تويى برابر من يا خيال در نظرم كه من به طالع خود هرگز اين گمان نبرم‏ (سعدی)

همچنین در شعرهای حکمی و پند، از این خصلت نابجا و بد انتقاد شده است. فرخی سیستانی خوی و خصلت تغافل و تجاهل را ویرانگر می خواند

هرچه ویران شد از تغافل من جهد کن تا مگر کنی آباد

و مولوی "نیاز به وانمودن" را چنین به چالش می کشد:

چو ما شیریم و شیر شیر خوردیم چرا چون یـــوز مفتــــون پنیریم

خمش کن نیست حاجت وانمودن به پیش تیـــر باشی گر چه تیریم

بیدل دهلوی غزل زیر را سروده و در پایان می خواهد برای گذشتن از این محیط خیال، چو موج‌ گهر، پل شویم:

تــــا محـــرم طبیعت بلبــل نمی‌شوی رنگ آشنای خاصیت گل نمی‌شوی

تا نیست وقف هر سر مویت محرفی جوهــر شناس تیغ تغافل نمی‌شوی

پست است نــردبــــان عروج تعینت تــــا سرنگون فهم تنزل نمی‌شوی

زین‌ کشمکش‌ که خاصیت فهم نارساست آسوده جز به‌ کسب تجاهل نمی‌شوی

هر غنچه‌ای تأملی ای دود پرفشان آخر درین چمن رگ سنبل نمی‌شوی

همچنین در شعرهای تغزلی ، از ناز و تغافل و تجاهل و بی محلی معشوق، به مثابه یکی از شیوه های عاشق کشی یاد شده است و شاعران بارها از این خصلت محبوب شکوه ها و گلایه ها کرده اند:

کس نیست که از دست غمت جان ببرد آن را به تغافل کشی این را به نگاه (ابوسعید ابی الخیر)

مرا چنانکه منم بینی و نگوئی هیچ ازین تغافل جانسوز سخت داغم داغ (رضی الدین آرتیمانی)

آنکه ما را می‌تواند سوختن درمان ما می‌تواند ساختن لیکن تغافل می‌کند (خواجوی کرمانی)

ندارد هیچ پروائی دل من تغافل های جانان خواهدم کشت (فیض کاشانی)

مـــراد خاطر مــــــا نیک می دانــــد حبیب اما تغافــل می کند زان سان که پنداری نمی داند (کمال خجندی)

غافل است از دیدهٔ خون ریز شورانگیز من آن که خونم را به شمشیر تغافل ریخته (محتشم کاشانی)

کجا رفت آن به روی من به شوق از شرم دیدن‌ها تغافل‌های او در بزم غیرم کشته بود امشب (هاتف اصفهانی)

چشم مخمورت به‌خون تاک می‌بندد حنا ابروی مشکینت از بار تغافل ‌گشته خم (بیدل)

بر ما به تکبر نگری این چه غرورست از ما به تغافل ‌گذری این چه عتاب است (قاآنی)

عمر منت مجال تغافل نمی دهد مشنو که هست شرط محبت تغافلی (شهریار)

ببنید که وحشی بافقی در طولِ تمامِ این غزل زیبا، چگونه صفت این چنینی یار را برجسته کرده و از آن گله مند است. و تازه در آخر می گوید که اگر درد سر نداشت بر همان سیاق بازهم درد دل بسیار داشت:

دوش در کویی عجب بی لطفیـــی در کار بود تیغ در دست تغافــــل سخت بـــــی زنهار بود

رفتن و ناآمدن سهل است با خـود خوش کنیم دیـــده را نادیــــــده کرد و رفت این آزار بود

رســـم این می‌باشد ای دیــــر آشنای زود سر آن همه لاف وفـــــــــــا آخـر همین مقدار بود

یاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او هم به ظاهر یــار بود و هم به باطن یار بود

بر نیــــاوردن مروت بود خـود انصاف بود آرزوی خاطـــــری گر دور یک دم دار بود

کــــرد وحشی شکوهٔ بی التفاتــــی برطرف درد سر می‌شـــد و گرنه درد دل بسیار بود

بیدل دهلوی در غزل زیر نگاهی دیگرگونه به تجاهل عارف دارد او جهان را بی هیچ شبهه، "اعتبار من و تو" و خوی تجاهل را سر و برگ هستی می داند و برای همین است که فروش دو عالم را برای گرفتن کام معشوق، روا دانسته و مشرب غنچه : "زدن شیشه بر سنگ برای گرفتن جام" را تجویز می کند:

ز ســــودای چشم تــو تــــا کام ‌گیرم دو عالـــــم فروشــم دو بادام گیرم

شهیـــــد وفایــــــم ز راحـــت جــدایم نه مــــــردم به ذوقی که آرام گیرم

سیه مست شهرت نی‌ام ورنـه من هم چو نقش نگین صبح در شـام گیرم

ز بس همتــــــم ننــگ تزویــــر دارد محال است اگـر دانــه در دام گیرم

چنین‌ کـــــز طلب بی‌نیـاز است طبع گدا گـــــر شوم تـــرک ابرام گیرم

چو شبنم چه لافــــم به سامــان هست مگر از عرق صورتـــی وام گیرم

دریــــن انجمـــن مشرب غنچه دارم زنم شیشـــــه بر سنگ تا جام‌گیرم

زمــــانی شود خواب عیشـــــم میسر که چون نقش پــا سایه بر بام گیرم

کمنــــــد نفس حرص صیاد عنقاست به ‌این نارسایــــــــی مگر نام گیرم

جهان نیست جز اعتبــــــار من و تو تو تحقیق دان‌ گـــر من اوهام‌ گیرم

تجاهل سر و برگ هستی است بیدل همه گر وصال اســــت پیغام گیرم

طالب آملی (دیوان- 467) مضمون بدیع "تغافل بر تغافل" را آفریده، که شاید خود مثل سایر باشد:

از آن رو ناز گل می توان کرد نمک در چشم بلبل می توان کرد

تفاضل بر من از حد رفت اکنون تغافــل بــر تغافــل می توان کرد

و کلیم همدانی، شاعر سبک هندی دیگر (ق. 11) مضمون دیگری در این باره می سراید:

بر زلال خضر، اکنون صد تغافل می زنم من که چشم از تشنگی بر آب آهن داشتم (4)

ج- تجاهل عارف در ادب عامه:

در فرهنگ عامه ضرب المثل های معادل، این معنی بسیار است:

خود را به کوچه علی چپ (حسن چپ) زدن ...، خود را به خریّت زدن....، به روی مبارک (بزرگی یا بزرگواری) خود نیاوردن.... ، کر (کور) مصلحتی بودن....، خود را به کرگوشی زدن...، خود را به جاده خاکی زدن....، پرت کردن خود از اصل ماجرا.... (5) نمونه ای از این دست است

همچنین است: "آب به کوزه نکردن که ..." ، چنانکه ما در محاورات می شنویم: "هر چه به او گوشه کنایه می زنم، اصلاً آب به آن کوزه نمی کنه که فلان قدر به من بدهکاره!" (6)

مثل های مترادف بر روی خود نیاوردن در میان مردم پارسی و فارسی زبان به گونه های مختلف کاربرد دارد: خودت را بر من خر مکن (کردی) ... خودت را ور کلم کورا (به کرم کورا) مزن(کرمانی) ... خودش را به آن وری زده (سمنانی) ... خودش را به "کرگوشی" می زند (سیرجانی، بختیاری) ... خودش را زده است به بی هوشی (جیرفتی) ...(7) خود تو به اون را(ه) نزن ... مگه کری؟ ...(8) گوش کرِّش از ما مُکنه (گنابادی ) یعنی گوش کرش را به طرف ما می گیرد.(9) خوده دَ چَبْ کوچه می زنه (افغانی) (10)

سوای آنچه در مقدمه بحث آمده، در ضرب المثل های زیر مفاهیمی نزدیک به همین معنی نهفته است:

خودش گفت اما می گوید شاخه و چوب گفته است (آملی)

خودش آمد دنبال دوغ ندادنش، نوکرش را پی کره فرستاد (هفشجائی) یا خودش می رود دنبال دوغ پیدا نمی کند، همه را می فرستد دنبال ماست (بختیاری)

خود کشته ای حافظ را خود تعزیه می داری یا : خود کشته و خود تعزیه می داری(11)

توی ده راهش نمی دادند، سراغ خانه کدخدا را می گرفت

باغبان را وقت میوه ، گوش ها کر می شود (12)

اگر کور بودی چرا توی چاه خرم اباد نیفتادی و روی گندم ها افتادی؟ (کرمانی)

زنده یاد استاد احمد بهمنیار در باره داستان این مثل گوید: "اصل این مثل این است که زارعین خرم آباد (نام دهی است از توابع کرمان) گندم خود را در وسط چاه های قنات خرمن کرده بودند شبی دزدی برای سرقت گندم بدآنجا رفته. موقعی که روی خرمن گندم مشغول به انباشتن جوال خود بود، گرفتار گردید. بامداد او را نزد کدخدا بردند که مجازات شود. دزد خود را به نابینایی زد و گفت: "من کورم، می خواستم به طرف ده بروم، راه را غلط کرده به سمت خرمن گندم رفتم. کدخدا گفت: اگر...." (13)

((((((((((((((((((((((((()))))))))))))))))))))))))))

پانوشت ها:

1 - شاید ریشه این مثل داستان زیر از مولوی باشد که د ر دفتر سوم مثنوی معنوی آمده است:

پوست دنبه یافت شخصی مستهان هر صباحــــــــی چرب کردی سبلتان

در میان منعمـــــــان رفتی که من لوت چربـــــــــی خورده‌ام در انجمن

دست بر سبلت نهــــــادی در نوید رمز یعنــــــــــی سوی سبلت بنگرید

کین گـــــــواه صدق گفتــار منست وین نشان چرب و شیرین خوردنست

اشکمــــش گفتــــی جواب بی‌طنین که ابـــــاد الله کیـــــــــــــــد الکاذبین

لاف تو مــــــــا را بر آتش بر نهاد کـــــــــان سبال چرب تو بر کنده باد

2 - این ضرب المثل قدیمی است و فراوان در دیوان بیدل دهلوی به کار رفته است مانند:

ز استغنای آزادی چه لافد موج درگوهر به معنی تخته است آنجا دکان تر زبانیها

همچنین شاعر معاصر زنده یاد شهریار گوید:

در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز است همیشه در میخانه تست

3 - به نقل از دائره المعارف بزرگ اسلامی ذیل: تَجاهُلُ الْعارِف

4 - دیوان ابوطالب کلیم همدانی، محمد قهرمان، مشهد، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی ، چاپ دوم ، 1375 – ص 480

5 - این دو زبانزد آخری شاید نوعی لوترا باشند. هر چند جایی ضبط شده ندیدم، ولی بارها شنیده ام.

6 - ر. ش. به کتاب کوچه ج1 شاملو، ص 301 و 3189

7 - فرهنگ بزرگ ضرب المثل های فارسی، دکتر حسن ذوالفقاری ج 1 انتشارات معین 1388 ص 918 تا 924

8 - فرهنگ زبانزد های فارسی ، تالیف غلامحسین صدری افشار، انتشارات تهران، مازیار، 1388 -ص 229

9 - به نقل از دوست و همکارم آقای حمید رضا مهدوی بیدخت.

10 - امثال و حکم مردم هزاره ، محمد جواد خاوری ، نشر عرفان ، 1379، مشهد. – ص 269

11 – فرهنگ بزرگ ضرب المثل های فارسی، دکتر حسن ذوالفقاری ج 1 انتشارات معین 1388 ص 918 تا 924

12 - فرهنگنامه امثال، خضرایی، - ص 887

13 - داستان نامه بهمنیاری، تالیف مرحوم استاد احمد بهمنیار، انتشارات دانشگاه تهران ، چاپ اول، مهرماه 1361 ، تهران – ص40

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »