بهاریه ها
بخش دوازدهم - منوچهری (قسمت نخست)
آن نمیبینی که در باغ و چمن از خارها
در بهاران ز ابر نیسانی چه گل پیدا شود
در بخش دوازدهم بهاریه ها، شعر هایی منتخب از اَبوالنَّجم احمَدبن قوصبن احمد منوچهری دامغانی شاعر نامدار اوایل سده پنجم هـ. ق. (شاعر گل و بلبل و شادخواری) تقدیم خوانندگان می شود.
این اشعار از از چاپ اول دیوان اشعارمنوچهری دامغانی، به کوشش آقای دکتر برات زنجانی، گزینش شده که از سوی انتشارات دانشگاه تهران در بهار 1387 انتشار یافته است و منقح و پیراسته تر از نسخه های چاپ شده پیشین است و عدد آمده میان دو کمان در آخر هر شعر، اشاره به صفحه کتاب بالا دارد. و همچنین واژه های سخت و نامانوس هر قصیده (که با حروف پررنگتر آمده )، در پایان قصیده معنا شده است. معانی و حواشی جز آنچه منبع آن داخل پرانتز ذکر شده و یا بعد از عبارت: " به نظر ما ..." آمده، همگی به نقل از همان کتاب است.
*** *** ***
خیز بت رویا تا مجلس زی سبزه بریم که جهان تازه شد و ما ز جهان تازهتریم
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت تا بدو دست و پای بنفشه سپریم
چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم به سمن برگ چو می خورده شود غم ستریم
وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبیذ چارهٔ هر دو بسازیم که ما چاره گریم
بمزیم آب دهان تو و می انگاریم دو سه بوسه بدهیم آنگه نقلش شمریم
نخوریم انده گیتی که بسی فایده نیست اگر ایدون که بریم انده او، در نبریم
پیش از آن گیتی ما را بزند یا بخورد ما ملک وار مر او را بزنیم و بخوریم (364)
پریشیم=پریشان کنیم، خط=سبزه خط، مویی که بر چهره می روید، سپریم= سپردن: پایمال کردن چرخ= قدما معتقد بودند که اصل موسیقی از گردش چرخ و موسیقی انسان ها را تقلیدی از آن است. ستریم=پا کردن ، ایدون= اکنون، این چنین؛ بن انجامیدن=پایان یافتن،صرف شدن؛ مزیدن =چشیدن ، مکیدن، در نبریم= (جان) درنبردن، از پای درآمدن
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
تصویر منوچهري دامغاني، نقاشی اثر استاد حسينعلي مؤيّد پردازي
نوبهار آمد و آورد گـــــــــــل و یاسمنا باغ همچون تبّت و راغ بسان عدنا
بوستان گویی بت فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبچکان چون وثنا
بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا
کبک ناقوسزن و شارک سنتورزن است فاخته نایزن و بط شده طنبورزنا
پردهٔ راست زند نارو بر شاخ چنار پردهٔ ماده زند قمری بر نارونا
کبک پوشیده یکی پیرهن خزّ کبود کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا
پوپویک پیکی، نامه زده اندر سر خویش نامه گه باز کند، گه شکند بر شکنا
فاخته راست به کردار یکی لعبگرست در فکنده به گلو حلقهٔ مشکین رسنا
از فروغ گل اگر اهرمن آید به چمن از پری بازندانی دو رخ اهرمنا
نرگس مست چو چاه ذقنی شد به مثال گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا
چون که زریّن قدحی بر کف سیمین صنمی یا درخشنده چراغی به میان پرنا
وان گل نار به کردار کفی شبرم سرخ بسته اندر بن او لختی مشک ختنا
سوسن سرخ بسان دو لب طوطی نر که زبانش بود از زرزده در دهنا
وان گل سوسن مانندهٔ جامی ز لبن ریخته معصفر سوده میان لبنا
ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا
لاله چون مریّخ اندر شده لختی به کسوف گل دو روی چو بر ماه سهیل یمنا
چون دواتی بسّدین است خراسانیوار باز کرده سر او، لاله به طرف چمنا
ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح سندس رومی گشته سلب یاسمنا
سال امسالین نوروز طربنا ک ترست پار وپیرار همیدیدم، اندوهگنا (7)
تبّت = شهری است در حدود چین بغایت خوش هوا و مشک خوب از آنجا آورند و به این معنی بر وزن شدت و مدت هر دو آمده است (برهان)، و در ادب فارسی به زمین سبز و خوش بوی اطلاق می شود مانند: صبا را ندانی ز عطار تبت/ زمین را ندانی ز دیبای ششتر (ناصرخسرو)؛ عدن= باغ عدن کنایه از بهشت؛ بت فرخار= (ترکیب اضافی ، اِسم مرکب ) بتی که منسوب به فرخار (شهری و بتکده ای در ترکستان ) باشد (دهخدا)؛ وثن= بت، شمن=بت پرست، راهب بودایی؛ شارک= سار، سارک؛ پرده راست و پردهٔ ماده= نام دو پرده از موسیقی قدیم؛ نارو= نازو، پرنده ای خوش آواز؛ نارون= درخت انار، با قیر مسلسل کردن= زنجیره ای سیاه رنگ ساختن، پوپویک= هدهد، پیکی نامه به سر زدن= ظاهراً در قدیم نامه بران، نامه یا کاغذی بروی کلاه خود نصب می کردند تا شغلشان معلوم گردد و کسی مزاحمشان نشود؛ پرن=پرنیان، شِبرَم= گیاهی است شیردار و آن بیشتر در صحرا و کنارهای جوی ها روید و رنگ ساق آن به سرخی مایل است . گویند اگر گاو آن را بخورد بمیرد و گوسفند رامضرت نرساند و آن را به شیرازی گاو نبطونک خوانند (برهان)، زرزده = زری که به حدیده کشیده و به صورت مفتول در آمده است؛ مُعَصْفـَر سوده= معصفر: چیزی که به گل کاجیره آن را رنگ کرده باشند، چه عُصفُر گل کاجیره است (آنندراج(. رنگ کرده به عصفر (کاژیره) زرد یا سرخ شده .، معصفر سوده: براده ی زر؛ عقیقین = به رنگ عقیق، بابزن= سیخ کباب، سهیل= ستاره ای است که در طلوع آن میوه ها رسیده شوند و گرما به آخر رسد.(منتهی الارب و اقرب الموارد). ستاره ای است روشن در جانب جنوب ، اهل یمن اول آن را بینند. (مهذب الاسماء)، بسّدین= منسوب به بسّد(مرجان)، ثوب= جامه و لباس، عَتابی= نوعی پارچه موج دار و خط دار با رنگ های مختلف، سندس=پارچه ابریشمی، سلب= جامه
، (*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
وقت بهارست و وقت ورد مورّد گیتی آراسته چو خلد مخلّد
گیتی فرتوت، گشته پشت و دژم روی بنگر تا چون بدیع گشت و مجدّد
برنا دیدم که پیر گردد و فرتوت پیر ندیدم که تازه گردد و امرد
نرگس چون دلبری است سرش همه چشم سرو چو معشوقه ای است تنش همه قد
لاله تو گویی چو طفلکی است دهن باز لبش عقیقین و قعر کامش اسود
برگ بنفشه چو پشت دست درم زن نرگس چون عَشر در میان مجلّد
سوسن، چون طوطی ز بسّد منقار باز به منقارش از زبانش عسجد
نرگس، چون ماه در میان ثریّـــا لاله، چو اندر کسوف گوشه فرقد
شاخ گل از باد کرده گردن چون چنگ مرغان بر شاخ گشته نالان از صد
بلبل بر گل به سان قول سرایان بالش دیبا و خیزران هــــا در ید
مرغ، چنان بوکلک دهانش به تنگی در گلوی او چگونه گنجد معبّد
کبک دری گر نشد مهندس و مسّاح اینهمه آمد شدنش چیست بر اورد
نوز گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر او چیست چون گلاب مصعّد
نوز نبرداشتست مار سر از خواب نرگس، چون گشت چو سلیم مسهّد
ابر چنان مِطرَد سیاه و بر او برق همچو مذهب یکی کتاب مُطرّد(40 )
ورد=گل سرخ، مورّد = گلگون، خلد= بهشت، مخلّد=جاویدان، گشته پشت= پشت خمیده، دژم= اندوهناک، امرد= ساده روی و جوان، عَشر در میان مجلّد= مراد شاعر عشر زرّین است زیرا در قدیم پس از هر ده آیه به خط قرمز می نوشتند "عشر" ، عَسجَد= زر و جوهر هر قسم که باشد مانند مروارید و یاقوت (منتهی الارب) مانند بیت زیر از سوزنی: " اگر به مدح تو چون عسجدی شود مادح/ وگر دوات زبرجد شود قلم عسجد؛ فرقد= دو ستاره نزدیک قطب که بدان راه شناسند(منتهی الارب و غیاث اللغات). این دو ستاره در شعر به صورت مفرد و مثنی هر دو به کار رود چون به یک دیگر پیوسته اند(اقرب الموارد)؛ خیزران هــــا در ید= ظاهراً در قدیم تصنیف خوانان به هنگام تصنیف گویی، خیزران(نوعی نی) به دست می گرفته اند، بوکَلَک= میوه ای است مغزدار که آن را "ون" گویند و ترکان، چتلاقوچ و تازیان، حبةالخضراء خوانند(برهان)، بَن و میوه ٔ درخت بنه؛ معبّد= میخ چوبی (در اینجا پرچم میانی گیاه و میوه ون به میخ چوبی تشبیه شده است)، مسّاح= زمین، اورد= آبشخور، نوز=هنوز، مصعّد= تبخیرشده، سلیم= مارگزیده، مسهّد= بیدار، مِطرَد=درفش، رایت؛ مُطرّد= دراز و طولانی.
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
روزی بس خرّم است، گیرمی از بامداد هیچ بهانه نماند ایزد، دادِ تو داد
خواسته داری و ساز، بی غمیت هست باز ایمنی و عزّ و ناز، فرّخی دین وداد
نیز چه خواهی دگر، خوش بزی و خوش بخور انده فردا مبر، گیتی خواب است و باد
رفته ی فرمودنی، مانده و فرسودنی بود همه بودنی، کلک فرو ایستاد
میخور کت بادنوش، بر سمن و پیلگوش روز خوش و رام خوش، روز خور و ماه و باد
آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه هر روز تا شامگاه، هر شب تا بامداد
بارد درّ خوشاب، از آستین سحاب وز دم حوت آفتاب، روی به بالا نهاد
برجه تا برجهیم، جام به کف برنهیم تن به میاندر دهیم، کاری صعب اوفتاد
مرغ دلانگیز گشت، باد سمن بیز گشت بلبل شب خیز گشت، کبک گلو برگشاد
بلبل باغی به باغ، دوش نوایی بزد خوبتر از باربد خوبتر از بامشاد
وقت سحرگه چکاو، خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو، ساعتکی گنج باد
رعد تبیره زن است، برق کمند افکن است وقت طرب کردن است، می خور کت نوش باد
قوس قزح قوس وار عالم فردوس وار کبک دری کوس وار، کرده قفانَبْک باد
باغ پر از حجله شد راغ پر از حلّه شد دشت پر از دجله شد، کوه پر از مشک ساد
زان می عنابگون، در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورا نژاد (48)
کت= که تورا، رام ، خور، ماه و باد= به ترتیب نام روزهای 21و11 و 12 و 22 از هر ماه خورشیدی. در ایران باستان سال دارای دوازده ماه سی روزه بوده و هر یک از این روزها نام ویژه ای داشته است. حوت= برج دوازدهم از بروج دوازدهگانه معادل اسفندماه، روی به بالا نهاد= سوی حمل (فروردین ماه) نهاد. باربد و بامشاد= دو نوازنده نامدار دوره ساسانیان، چکاو= چکاوک، تکاو و گنج گاو و گنج باد=نام سه گوشه موسیقی قدیم، تبیره زن= طبل زن، کوس= طبل (در اینجا خنیاگر)، قفانَبْک= بایستید تا بگریم و این معنی مطلع معلقه ای است از امرۆالقیس شاعرعرب.
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
باد نوروزی همی در بوستان ساحر شود تا به سحرش دیدۀ هر گلبنی ناظر شود
گل که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد وین گل پژمزده، چون ساهر شود زاهر شود
ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب آسمان بر رغم او در بوستان ظاهر شود
زرد گل بیمار گردد، فاخته بیمار دار یاسمین ابدال گردد، سرو تا زامر شود
آستین نسترن پر بیضه ی عنبر شود دامن بادام بن پر لۆ لۆ فاخر شود
مرغ بی بربط ، ز بربط ساختن دانا شود آهو اندر دشت چو معشوقگان شاطر شود
بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود زندباف زندخوان بر بیدبُن شاعر شود
کبک رقاصی کند، مرغاب غواصّی کند این بدین معروف گردد آن بدان شاهر شود
باد همچون دزد گردد هر طرف دیبا ربای بوستان آراسته چون کلبۀ تاجر شود
هر زمان دزد اندر افتد کلبه را غارت کند مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود
نو بهار این مفرش صد رنگ پوشد تا مگر دوستداردوستان خواجه طاهر شود (57)
ساحر=جادوگر، ناظر=بینا، ساهر=بیدار، زاهر=درخشان و روشن، هزمان=هرزمان، ابدال= (جمع بدل یا بدیل):هفن مردان اخیار، سرهنگان درگاه حق؛ زامر=نی زن، بیضه ی عنبر =گلوله عنبر، دانه هایی خوشبوی، بادام بن=درخت بادام، بربط=نام سازی قدیمی، بربط ساختن= بربط نواختن، شاطر= جست و چابک، جوزبن=درخت گردو، زند=تفسیر اوستا که در زمان ساسانیان به زبان پهلوی نوشته شد، و زندباف= زندواف، کنایه از بلبل؛ زندخوان= زندخواننده، بیدبُن= درخت بید، مرغاب= مرغ آبی، غواصّی=در آب فرو رفتن برای طلب مروارید، شاهر= نامی، مشهور؛ کلبۀ تاجر= دکان بازرگان، ناصابر= نا شکیبا، بی حوصله؛
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
نوروز روز خرّمی بی عدد بود روز طواف ساقی خورشید خدّ بود
مجلس به باغ باید بردن، که باغ را مفرش کنون ز گوهر و مسند ز ندّ بود
آن برگهای شاسپرم بین و شاخ او چون صدهزار همزه که بر طرف مدّ بود
نرگس بسان حلقهٔ زنجیر زر نگر کاندر میان حلقهٔ زرین وتد بود
اندر میان لاله، دلی هست عنبرین دل عنبرین بود، چو عقیقین جسد بود
آن خاک راست والد و گل باشدش ولد بس رشد والدی که لطیفش ولد بود
ابر گهرفشان را هر روز بیست بار خندیدن و گریستن، جزر و مدّ بود
خورشید چون نبرده حبیبی که باحبیب گاهیش جنگ و صلح و گهی وصل و صد بود
چشم خجسته را مژه زرد و میان سیاه پرده زبرجدین و عقیقین رمد بود
سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقود زلف آن نکو بود که بدو در عُقـَد بود (65)
بی عدد= بی شمار، خدّ = رخسار، ندّ = نوعی عطر، شاسپرم=شاه اسپرغم و ریحان سبز، وتد=میخ، عقیقین= به رنگ عقیق، جسد=تن، صد= بگردیدن (در اینجا روی برگردانیدن)، زبرجد= سنگی قیمتی به رنگ سبز زیتونی، رمد=دردچشم، عقود= گردن بندها (جمع عقد)، عُقـَد=گره ها
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
بر لشکر زمستان نوروز نامدار کرده است رای تاختن و قصد کارزار
..............
این باغ و راغ ملکت نوروز ماه بود این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار
جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار
............
نوروز ماه گفت: به جان و سر امیر تا چندگه برآرم از ماه دی دمار
گرد آورم سپاهی دیبای زرد پوش زنجیر جعد و سرو قد و سلسله غدار
از ارغوان کمر کنم، از ضیمران زره از نارون پیاده و از ناروان سوار
قوس قزح کمان کنم، از شاخ بید تیر از برگ لاله رایت و از برق ذوالفقار
از ابر پیل سازم و از باد پیلبان وز بانگ رعد آینهٔ پیل بیشمار
نوروز پیش از آنکه سراپرده بر زند با لعبتان باغ و عروسان مرغزار
.................
با فال فرخ آیم و با دولت بزرگ با فرخجسته طالع و فرخنده اختیار
با صدهزار جام می زرد مشکبوی با صدهزار برگ گل سرخ کامگار
با عندلیبکان کله سرخ چنگ زن با یاسمینکان بسد روی مشکبار
تا تو گهی به زیر گل و گاه زیر بید گه زیر ارغوان و گهی زیر گلنار
مستی کنی و باده خوری سال و سالیان شکر گزی و نوش مزی شاد و شادخوار
بر سبزهٔ بهار نشینی و مطربت بر سبزهٔ بهار زند سبزهٔ بهار (73)
بهار= شکوفه، چندگه= عنقریب، دمار=هلاک، زرد پوش زرد پوش (توضیح: رنگ سبزی ها در آغاز نمو زرد مایل به سبز می شود)؛ غدار= غدار به معنی غدایر(=گیسوها) بکار رفته است. ارغوان= گلی سرخ رنگ است. ضیمران= ریحان، نارون= گلنار، آینهٔ پیل= دهل یا طبل بزرگی که آن را بر پیل می نواخته اند و برخی گفته اند که جرس و درای و زنگی است که بر پیل آویزند ( در این باره مصحح محترم بحث مفصلی در ص 77 و 78 کتاب کرده است)؛ سبزهٔ بهار= نام آهنگی است.
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر با طالع مبارک و با کوکب منیر
ابر سیاه چون حبشی دایهای شدهست باران چو شیر و لالهستان کودکی به شیر
گر شیرخواره لاله ی سرخ است، پس چرا چون شیرخواره، بلبل کوهی زند صفیر!
صلصل به لحن زلزل وقت سپیدهدم اشعار بونواس همیخواند و جریر
بر بید، عندلیب زند، باغ شهریار برسرو، زندواف زند، تخت اردشیر
عاشق شدهست نرگس تازه به کودکی تا هم به کودکی قد او شد چو قدّ پیر
با سرمهدان زرین ماند خجسته راست کرده به جای سرمه، بدان سرمهدان عبیر
گلنار، همچو درزی استاد برکشید قوارهٔ حریر، ز بیجادهگون حریر
گویی که شنبلید همه شب زریر کوفت تا بر نشست گرد به رویش بر، از زریر
برروی لاله، قیر به شنگرف برچکید گویی که مادرش همه شنگرف داد وقیر
بر شاخ نار اشکفهٔ سرخ شاخ نار چون از عقیق نرگسدانی بود صغیر
نرگس چنان که بر ورق کاسهٔ رباب خنیاگری فکنده بود حلقهای زریر
برگ بنفشه، چون بن ناخن شده کبود در دست شیرخواره به سرمای زمهریر
وان نسترن، چو مشک فروشی، معاینه در کاسهٔ خمیر کند عنبرین خمیر
اکنون میان ابر و میان سمن ستان کافور بوی باد بهاری بود سفیر (82)
هژیر= چابک، خوب و نیکو؛ کودکی به شیر= کودک شرخوار، صلصل= فاخته، زلزل= لرزان، بونواس= ابونواس، حسن بن هانی اهوازی از شعرای نامی عهد هارون الرشید (145-199هجری)، جریر= ابوحرزه جریربن عطیه (28-110هجری)، باغ شهریار= نام لحنی است از موسیقی، زندواف=بلبل، تخت اردشیر= نام لحنی است از موسیقی، بیجاده=از سنگ های قیمتی که سرخ رنگ و شبیه یاقوت است. زریر= گیاهی است زردرنگ که در رنگرزی به کار می رود. شنگرف= جسمی است سیاه ولی گردش سرخ یا قهوه ای است. عقیق= از سنگ های قیمتی که صورتی رنگ است. نرگسدان=گلدان نرگس، زمهریر=سرمای بسیار سخت، معاینه=روبرو چیزی را دیدن، کاسهٔ خمیر=کاسه ای که عطاران در آن معجون عطر را به هم می زنند. عنبرین خمیر=خمیری از عنبر که به شکل گلوله هایی در می آوردند. سمن ستان=سمن زار
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
نوبهار آمد و آورد گــــل تازه فراز می خوشبوی فراز آور و بربط بنواز
بوستان عود همیسوزد، تیمار بسوز فاخته نای همیسازد، طنبور بساز
به قدح بلبله را سر به سجود آور زود که همی بلبل بر سرو کند بانگ نماز
ای بلنداختر و دین پرور و نام آور امیر سوی باغ آی که آمد گه نوروز فراز
به سَماعی که بدیع است، کنون گوش بنه به نبیذی که لطیف است، کنون دست بیاز
گر همیخواهی بنشست، ملک وار نشین ور همی تاختن آری به سوی خوبان تاز
بدوان از بر خویش و بپران از کف خویش بر آهوبچه : یوز و بر تیهوبچه : باز
زرفشان مشک فشان، جام ستان، بوسه بگیر باده خور، لاله سپر، صید شکر، چوگان باز
بخل کش، داد ده و شیرکش و زهره شکاف تیغ کش، باره فکن، نیزه زن و تیرانداز
طلب و گیر و نمای و شمر و ساز و گسل طرب و ملک و نشاط و هنر و جود و نیاز(92)
تیمار=غمخواری (در اینجا: به معنای غم و غصه)، بلبله=کوزه شراب، سماع= آواز، یازیدن=اراده کردن(در اینجا: به معنای درازکردن دست)، بدوان...= در این بیت شاعر لف و نشر مرتب را به کار گرفته است،
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز کامگارا! کار گیتی تازه از سر گیر باز
لالهٔ خودروی شد چون روی مه رویان بدیع سنبل اندر پیش لاله چون سر زلف دراز
شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز
گلبنان در بوستان چون خسروان آراسته مرغکان چون شاعران در پیش این یا آن فراز
لالهٔ رازی خوش شکفته پیش برگ یاسمن چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز
بوستان چون مسجد و شاخ درختان در رکوع فاخته چون مؤذن و آواز او بانگ نماز
وان بنفشه چون عدوی خواجهٔ گیتی نگون سر به زانو برنهاده رخ به نیل اندوده باز (99)
شبگیران=صبح زود، نطع= فرش، بساط
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
بیار ساقی زرّین نبید و سیمین کاس به باده حرمت و قدر بهار را بشناس
نبید خور که به نوروز هر که می نخورد نه از گروه کرام است و نز عداد اُناس
نگاه کن که به نوروز چون شدست جهان چو کارنامهٔ مانی در آبگون قرطاس
فرو کشید گل سرخ رویبند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تِراس
همی نثار کند ابر شامگاهی دُر همی عبیر کند باد بامدادی آس
درست گویی نخاسّ گشت باد صبا درخت گل به مثل چون کنیزک نخّاس
خجسته را به جز از خردپا ندارد گوش بنفشه را به جز از گرگ پا ندارد پاس
زرّین نبید = شراب زردرنگ، البته به نظر ما معنای آقای دکتر زنجانی درست نیست زیرا همان گونه که در مقاله رنگ سرخ در ادب فارسی با شاهد مثال فراوان آورده ایم ، در قدیم زرّین به معنی سرخ بوده و نه طلایی، چنانکه به علت محدویت دایره رنگ ها، رنگ زر (دینار) طلایی را نیز قرمز (زر سرخ) می دیدند ، کاس= پیاله، اُناس=مردمان، قرطاس=کاغذ، تِراس= جمع ترس، سپرها (در اینجا کنایه از پوسته ی زمین است)، آس=دوسنگی که با آن گندم آرد کنند، نخاسّ=برده فروش، خجسته=نام گلی است. خردپا= گلی است با ساقه ی کوتاه، گرگ پا=گیاهی که برگ هایش شبیه پنجه گرگ است.
(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)(*)
آمده نوروز ماه با گل سوری به هم بادهٔ سوری بگیر، بر گل سوری بچم
زلف بنفشه ببوی، لعل خجسته ببوس دست چغانه بگیر، پیش چمانه بخم
از پسر نردباز داو گـــــران تر ببر وز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم
ای صنم ماهروی! خیز به باغ اندر آی زانکه شد از رنگ و بوی باغ بسان صنم
شاخ برانگیخت دُر، خاک برانگیخت نقش باد فرو ریخت مشک، ابر فرو ریخت نم
مقرعه زن گشت رعد مقرعهٔ او درخش غاشیه کش گشت باد، غاشیهٔ او دیم
قمری در شد به حال، طوطی در شد به رقص بلبل در شد به لحن، فاخته در شد به دم
در صلوات آمدست بر سر گل عندلیب در حرکات آمدست شاخک شاهسپرم
باد علمدار گشت، ابر علم شد سیاه برق چنان چون ز زر یک دو طراز علم
راغ به باغ اندرون، چون علم اندر علم باغ به راغ اندرون، چون ارم اندر ارم
بر دم طاووس ماه، بر سر هدهد کلاه بر رخ درّاج گل، بر لب طوطی بقم
گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک دیدهٔ هر کبککی مسکن میمی ز دم
رنگ رخ لاله را از ند و عودست خال شمع گل زرد را از می و مشکست شم
ماهی در آبگیر دارد جزعین زره آهو در مرغزار دارد سیمین شکم
باد زره گر شدهست، آب مسلسل زره ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر نارو راند همی مدح جریر و خثم
بر دم هر طاووسی صد قمر و نی قمر بر پر هر کبککی نی رقم و ده رقم (120)
گل سوری=گل محمدی، بادهٔ سوری= شراب منسوب به سوریه (به نظر ما معنای آقای دکتر زنجانی مطلقا درست نیست زیرا :
یکم - همان گونه در مقاله رنگ سرخ در ادب فارسی با شاهد مثال فراوان آورده ایم ، واژه "سور" در ادب فارسی به معنای سرخ و قرمز است. این واژه از ریشه پهلوی "sûr" و معادل سوخر "suxr" است. چنانکه صفت تیهو را به خاطر رنگ سرخ بالش، سور پرّک "sûr Parrk" می گفتند. بنابراین بادهٔ سوری یعنی شراب سرخ.
دوم - سوریه کشور تازه تاسیسی است که پس از تجزیه دولت بزرگ عثمانی در سال 1918 میلادی و تحت قیومیت فرانسه درآمدن، بدین نام موسوم شده است ودر قدیم ( از جمله زمان منوچهری) کشور مزبور همراه با چند کشور فعلی از جمله اردن، لبنان، فلسطین، "شام" را تشکیل می دادند. و جایی به نام سوریه وجود نداشته تا نسبت دادن چیزی به آن درست باشد
سوم – احتمالاً شهرت قدیمی شام به ویژه شهرحلب در ساخت شیشه و آبگینه ، نزد ایشان مشتبه شده است چنانکه حافظ بزرگ گوید: بیا به شام غریبان و آب دیده من / به سان باده صافی درآبگینه شامی (دیوان حافظ ، شرح خطیب رهبر، صفیعلی شاه ، 369)
چمیدن=خرامیدن، چغانه= آلت موسیقی، چمانه=پیاله شراب، خمیدن=خم شدن، داو= نوبت قمار، سادگان=جوانان کم سن و سال، ساتگن یا ساتگین= پیمانه شراب، بدم کشیدن= نوشیدن و خوردن، مقرعه= تسمه چرمی که پیشاپیش بزرگان در هوا به حرکت در می آورند و صدایی ایجاد می کرد. غاشیه کش= کسی که روی پوش اسب را حمل می کنند تا هر کجا سوار پیاده شد روی زمین را بپوشاند. دیم= (جمع دیمه)، ابرهای باران دار، شاهسپرم= ریحان سبز، طراز= نگار جامه، ماه= نقش هایی که در دم طاووس است مورد نظر شاعر قرار گرفته است. بقم=درختی است که از آن رنگ سرخ می گیرند، دم= خون، ند= نوعی از معطرات است. جزعین= از جزع ساخته شده، جزع: سنگ سیاه و سپید، ماغ= مرغابی سیاه، خیم= خرگاه ها (جمع خیمه)، صلصل=فاخته، لبید= لبید بن ربیعه از اشراف شاعران جاهلیت است، زهیر= زهیربن ابی سلمی از شعرای جاهلیت، نارو= پرنده ای خوش آواز، جریر= ابو حرزه جریربن عطیّه از شعرای عرب، خثم=مراد خثعم بن انمار از طایفه قحطان است