پنجشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۵:۴۵ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

 

  انجمن فرخ

                (با نگاه به پیشینه انجمن هاي ادبي خراسان)

نوشته ی رضا افضلی 

               

اختر از چرخ به زیر آری و پاشی به ورق

گوهر از بحر برون آری و ر یزی به کنار

                             (قائم مقام فراهانی خطاب به فاضل خان گروسی)

 این پست،  تـر نفسی ها و شکرپردازی های  رضا افضلی، شاعر گشاده زبان ،  نویسنده روشن روان و پژوهشگر پرتوان خراسانی، بازنشستة دانشکدة ادبیات دانشگاه فردوسی و عضو هیات علمی پیشین دانشگاه آزاد اسلامی است که در مهرماه 1388 به زیور طبع آراسته شده و مشتمل بر قسمت های مغزدار  از تاریخ ادبیات معاصر ( کنکاش پیشینه انجمن هاي ادبي خراسان به ویژه انجمن فرخ ) و یادکرد ادبا و  اندیشمندان مَعاشِر است. که در چند پست پی در پی، در تارنمای ایشان با نام شعرها و حرف ها  انتشار یافت  و کاری  ارزشمند و ماندگار است، در این نوشته به قول قدما، افضلی هم  دُرّ و گوهر ریخته و هم شکر و قند شکسته.  هم سوسن زبانی و هم شیرین بیانی کرده است. فضلش ازحیث  باز گفت خاطرات افاضل عزیز به خاک رفته، چاشنی دل ساخته و در عین حال دین  به  یاران زنده محفل پرداخته. می دانم بی نیاز از وعظ من، همان حظ ّجانداری که مرا به خواندن همه ی لفظ های گرانبار او تا انجام، رهسپار کرد  شما  را نیز وادار می کند.

 


 

  مقاله اصلی :    

در نبش خيابان جهانباني و كنار كوچه اي نزديك به سه راه جم مشهد منزل استاد سيد محمود فرخ، شاعر نامدارِخراساني قرار دارد. اين جا به يقين اولين مجمع عالي ادبای معاصر در شمال شرق ايران بوده است . بزرگترين شاعران و اديبان خراسان و  ايران در آن بارها حضور يافته و شاعران چند نسل، بيش و كم از خرمن دانشي مردان ميهمان و اعضاي پيش كسوت و دانشمند آن خوشه چيني كرده اند. صاحب اين خانه محمود فرخ، فرزند سيد احمد جواهري است كه در سال 1276تولد يافته و به سال 1360 درگذشته است.   

    او مقدمات زبان هاي فارسي و عربي را در مدارس قديم آموخته و علوم و فنون ادبي را نزد شيخ محمد حسين سبزواري و پدر فاضلش سيد احمد جواهري«دانا» فرا گرفته بوده است. فرخ قبل از بی توجهی شاه به او، سال ها تصدي امور آستان قدس رضوي را به عهده داشته و مدتي كفيل استانداري خراسان شده و بعد ازآن مسوولیت مدير عاملي شركت نساجي و نخريسي خسروي را داشته است. تصحيح و انتشار كتاب سه جلدي مجمل فصيحي از فصیحی خوافی ،روضه خلد،كتاب دو جلدي سفينه فرخ و چند مقاله در مجله های آینده، یغما، نشریه فرهنگ خراسان و یادگار، از كارهاي اوست. در سال 1344شمسي كتابي موسوم به هفتاد سالگي فرخ به پايمردي استاد مجتبي مينوي منتشر شده كه هنوز شناختنامه مهم و معتبر محمود فرخ و منبع موجود از زندگي او به حساب مي آيد.رک:1/1به بعدو13/424. ديوان خطي اشعارِ به جا مانده از فرخ، به كوشش جلال قیامی میر حسینی، شاعر وکارشناس ادبیات فارسی متولد 1345در دست تصحيح است.

     نگارنده اين سطور كه خود از(1346) نوزده و بيست سالگي در اين انجمن شركت مي جُسته، مي كوشد تا با كمكِ ديده ها و شنيده ها و خوانده هاي خود و نقل قول ها ی دیگران و ذکر منابع و مآخذ و اسامی، به قصدِ واقع نگاری، اين انجمن ادبي را به مددِ كلمات تصوير كند.

    از ساعت هشت و نيم به بعدِ صبح هاي جمعه هر عابري كه از جلو اين منزل عبور مي كند درِ بزرگ آهنيِ خانه فرخ را مي بيند كه لاي آن كمي باز است و درختان سبز و باغچه هاي سرشار از گل هاي رنگارنگ آن ديده مي شود .

      اگر كه قصد شركت در انجمن ادبي فرخ را داشته باشي آهسته درِ حياط را فشار مي دهي و وقتي داخل شدي، در را پشت سرت مثل قبل، به اندازه دو وجبي باز مي گذاري. وارد حیاط می شوی و در هر فصلي كه از سال باشد باغچه هاي منزل را تر و تازه و گل ها و درختان كهنسال و جوان را شاداب و با طراوت مي بيني. حتي در زمستان هم كم و بيش پرندگاني در گوشه و كنار جست وخيز مي كنند و درخت هاي كاج برايت دست تكان مي دهند و در راهت برف مي پاشند.

       سراسر باغچه های چشم اندازت، پر از گل و گياه است. به سمت راست كه مي پيچي يك ساختمان آجري جا دار را، مشاهده مي كني كه رو به آفتاب و با معماري مرسوم در عصر پهلوي اول ساخته شده و با ايواني رو به باغچه ها در شمال آن خانه بزرگ قرار گرفته و اتاق هايش به طرف حياط و كوچه پشت آن، پنجره دارد اين عمارت برجسته تر از زمين بنا شده است.

       در سمت راست بنا، دو سه پلّه سنگي و درِ ورودي پيداست. از چند پلّه ی روبرويت بالا مي روي و در را باز مي كني و داخل راهروي كوچك مي شوي. دو سوي آن راهرو، دو در وجود دارد كه درِ سمت راستي، همان درِ ورود به انجمن ادبي محمود فرخ  است.

      درِ انجمن را كه باز مي كني، انگار دلت باز مي شود. اگر ديرتر رسيده باشي شاعران و اديبان بسياري را گرداگرد انجمن نشسته مي بيني. سلام مي كني و از جمع حاضر صداهاي كوتاه و بلند «عليك السلام» را مي شنوي. سالنِ معطر، گويي از مُشك و عنبر خوشبو شده و آفتاب از پنجره ها به درون انجمن تابيده و فضاي آن را روشن ساخته است. استاد محمود فرخ از پشت ميزش كه در طرف راست سالن و نزديك درِ ورودي قرار دارد، به احترامت برمي خيزد و خوشامد گويان تو را با اشاره به بالاي مجلس هدايت مي كند. حاضران پير و جوان به اقتضاي سن و سالشان گاهي جلو پايت بلند و گاه يا الله گويان نيم خيز مي شوند. دورتا دورِ هر دو اتاق بزرگ و تو درتوی انجمن فرخ، درون قفسه هاي چسبیده به ديوار، كتاب هاي خطي و چاپي گوناگون و دوره های مختلف مجلات ادبیِ جلد شده با نظمي خاص صف کشیده، و چند تایی تابلو نقاشي و یک تمثال از جوانی استاد فرخ بر ديوارهاي انجمن نصب شده است. مبل ها و صندلي هاي محفل، براي حدود چهل و پنج نفر جا دارد. همين كه بنشيني، خدمتكاري مودب و آراسته، مي آيد و استكان چاي خوشرنگ و خوشبو را با سيني در مقابلت مي گيرد. آقاي جواهري برادر محمود فرخ كه لبخندي شيرين بر لب دارد، جلو مي آيد و با خوشرويي و مهربانی تمام و گفتن سلام به تو نقل مغز بادامي يا سوهان و بيسكويت تعارف مي كند. محمود فرخ با جلال و جاذبه يك استاد واقعي، پشت ميزش، مُشرِف به اهلِ محفل نشسته است. او به توصيف موجَزِ دكترغلامحسين يوسفي:« قدي بلند، چهره اي روشن و دلپذير، مويي سپيد و حشمت افزاي، نگاهي نوازشگر و مهربان، همراه با متانتي در رفتار و تانّي و ملايمتي در گفتار» دارد.1/1

      غالباً روي ميز تميز و مرتب فرخ، كاغذهاي سپيد، دركنار ديگر لوازم تحرير مانند قلم و دوات و خشك كن آماده است .تقويم و جا پاكتي وكازيه، حكايت ازنظم و دقت یک مردِ اداری را دارد. هميشه روي ميزش كتابي باز يا بسته، انتظار دست و نگاه او را مي كشد. چشم را كه مي چرخاني، شاعران و اديباني را مي بيني كه برخي از آن ها را در هفته هاي پيشين نديده اي. بايد سال ها عضو انجمن باشي تا نام همه را از اديب يا شاعر پيش كسوت كنار صندلي ات بپرسي و به تدريج با آنان آشنا شوي. زيرا در هر هفته ممكن است افراد تازه اي را ملاقات كني. با آن كه اعضاي ثابت انجمن شامل: ابوالقاسم حبیب اللهی، گلشن آزادی، دکتر یوسفی،دکتر فیاض، دکتر رسا، احمدكمال، قدسي، صاحبكار، قهرمان، باقرزاده، غلامرضا صديق، دكتر مجتهدزاده، تقي بينش، دكترحجازي، دكترحسين شهيدي، دكتراحمد علوي، حبیب بی گناه، تقي فتوت و ... مي شود، هربار شاعر یا ادیب نوآمده اي را در انجمن ملاقات مي كني. اگر از هم نسلان بندة نگارنده رضا افضلي باشي، محمدحسين ساكت، حسن معين، كلاهي اهري، تقي خاوري، غلامرضا شكوهي و محمودرضا آرمين را مي بيني كه در چارپارة قهوه خانه داش آقاي خود گفته است:

با " رضای افضلــــی " رفیــــــق مهربــــــــان خود          با " شکوهی " و " جواد طوسی " آشنا شدم  

با "محمّد کلاهــــی " و " معیـــــن " و " خـــاوری "         با " حبیـــــب بیگنــــــــــاه " نیز، همنوا شدم 

با " امیر برزگر " ، " غفوریان " و " گوهری "          با " مقامی " و " حجازی " و " الهیان" خوب

با تمام دوستـــــــــــــان که رفتــــــــه اند ازیــــــن دیار           با تمام همــــدمانــــــــــم از شمـــــال تا جنوب

 محفل بزرگ " فــــــــــــــرّخ " آن ادیب نکته سنج            بوته اش مس مـــــــــــــــرا به کیمیاگری گداخت

فـــــــــــــرّخی که تا ز من غــــــزل سروده ای شنید           با " سفینه " اش مرا به رسم شاعران نواخت  

 راه یافتم "سه شنبـــــــه ها " به شهـــــــــــر شعــــر           بهره مند گشتم از حضور ناب " قهرمــــــــان "  

از پس " رَهـــــــــــــــــــــــــی " که جاودانه باد نام او         اوستـــــــــــــاد من شد این بزرگمرد نکته دان...

      گاه گاه، برخي از اعضاي سابق منزل فرخ كه به تهران رفته و پايتخت نشين شده اند، مثل: اخوان ثالث، شفيعي كدكني، دكتراسماعيل خويي و حسين خديو جم،محمد مختاری و... به انجمن مي آيند. گاهي در طول تاريخ انجمن، شاعران و عالمان ديگر از شهرهاي مختلف مثل محمدحسين شهريار، بديع الزمان فروزانفر، خانلری، ضياءالدين سجادي، عبدالحسين زرين كوب، مجتبي مينوي، اميري فيروزكوهي، و... در انجمن فرخ حاضر مي شوند.

        با ملاحظة  اسامیِ سخنوران معاصر، در سفینه فرخ و خواندن اخوانیات استاد و دوستانش، می توانی دریابی که آشنایان و رفقای فرخ در روزگاری که نگارنده این مقاله به دنیا نیامده و یا کودکی خردسال بوده است چه کسانی بوده اند. اخوانیات و مناظرات محمود فرخ با ملک الشعرای بهار، امیری فیروزکوهی، محمد حسین شهریار، حکمت، رضا گنجه ای، افسر، عباس اقبال، کاظم پزشکی شیرازی، عبدالحسین احمدی، فروزانفر، دکتر ناتل خانلری، محمد علی ناصح، حبیب یغمایی، جمشید امیر بختیار، علی بزرگ نیا، ابوالقاسم نوید، مهرداد اوستا، اسماعیل امیر خیزی، اقبال آشتیانی، نیر سعیدی، رهی معیری، جواهری وجدی، باقرزاده بقا، محمودمستشاری، کمال زین الدین، ابراهیم صهبا، ابوالقاسم حالت، سیف الله وحید نیا، معینی کرمانشاهی و دیگران در کتاب «سفینه فرخ» آمده است.رک:10 و11/33به بعد

    شاید وقتی دیوان فرخ چاپ شود بدانی که این دوبیت مشهور را که فرخ در سال 1333 در سفینه خود آورده چه زمانی سروده است:

طبیب دل من شنیدم که تو                               تبی اندرین یک دوشب کرده ای

بمیرم الهی برای تو من                               بگو از برای که تب کرده ای.10/ 383

   شاعر 81 ساله عزیز، علي باقرزاده که خود از طریق سفینه با استاد فرخ آشنا و دوست می شود، در مصاحبه ای می گوید:«موجب آشنايي من با فرخ اين بود كه شايد در سال 1328 يا 30 كه سفينه فرخ را منتشر كردند.... بعضي شعرهاي ايشان بوي عزت نفس و مناعت طبع مي داد... يادداشتي(به ایشان) نوشتم كه سفينه شما را خواندم .... و شعری که حاکی از مناعت طبع شما بود مرا تحت تاثير قرار داد چندي بعد از استاد (فرخ) نامه اي به دستم رسيد... آن موقع من(= باقرزاده) بيست سال بيشتر نداشتم و ايشان شاعري معتبر بودند .... خلاصه از من دعوت كردند که در محفل روزهای جمعه در خانه ايشان حضور يابم» 3/63و64

      علی باقرزاده در کتاب 21مقالة خود می نویسد: « درآن محفل(انجمن فرخ) با اساتیدي از قبیل ملك الشعراي بهار، سعيد نفيسي، مجتبي مينوي، بديع الزمان فروزانفر، مدرس رضوي، دانش بزرگ نيا، اديب طوسي، شهاب فردوسي، مرحومان شهريار و اميري فيروزكوهي دیدار داشته از افاداتشان بهره مند می شدم.»  علی باقرزاده در مقاله اش اضافه می کند:« به یاد دارم يك روز شادروان حاج آقا بزرگ تهراني در سن كهولت با فرزند خود و روزی كمال الدين عيني فرزند استاد صدرالدين عيني از عراق و تاجيكستان به مشهد آمده بودند و درمحفل فرخ از افاضاتشان برخوردار شدیم. بسياري از دانشمندان خارج از كشوركه به مشهد مي آمدند،درجلسه مذکور حاضر می شدند.» 2/43و44

       بنابراين هرهفته ممكن است براي انجمن فرخ مهماني تازه از خارج یا تهران يا شهرهاي ديگر ايران رسيده باشد. يك هفته دكتر زرين كوب، يك بار ابراهيم صهبا به همراه دکتر خزائلیِ روشندل، دفعه ديگر شهريار و نوبت بعدي باستاني پاريزي يا ايرج افشار.  

جلسه هفتگي انجمن فرخ، با احوال پرسي هاي معمول و گفت وگوهاي دوستانه و تبادل خبرهاي ادبي و اجتماعي شروع مي شود. سپس به معرفي كتاب هاي جديد و شماره هاي تازه مجلات مي رسد. گاهي استاد فرخ برمي خيزد و كتاب يا مجله اي را از قفسه بيرون مي آورد و آن را به اهل انجمن نشان مي دهد. گاه آن كتاب يا مجله، دست به دست مي شود و در ميان حاضران در انجمن مي چرخد. در پاره ای از مواقع براي ملاقات های چند نفری از دوستي بيمار يا شركت در جشن هاي شادي اعضا و يا مجلس سوك رفيق شاعر يا اديبي كه عزيزش را از دست داده است، برنامه ريزي مي شود.

      در حالي كه نور آفتابِ صبح آدينه خود را بيشتر و بيشتر بر روي قالي هاي انجمن گسترده است و ميهمانان چاي مطبوع دوم و حتي سوم خود را نيز با لذت نوشيده اند، به دستور استاد فرخ شعرخواني آغاز مي شود. اول از همه محمود فرخ، شاعران كم تجربه و جوان را يكي يكي به خواندن شعر دعوت مي كند. گاهي شعر آنان با احترام  کامل توسط فرخ يا چند عضو ديگر انجمن، بسيار ملايم نقد مي شود. و نظرها غالباًً جنبه ی ارشادی و تشويقی دارد. خواهيم ديد كه فرخ ايراد شعرها را جلو جمع نمي گيرد.

     احمدكمال در مصاحبه اي مي گويد: «در محافل هفتگي، شعرها خوانده مي شد و در پايان مجلس، من آخرين نفر بودم كه آنجا را ترك مي كردم قبل از رفتن مي آمدم جلو ميز شادروان فرخ. مي فرمودند: اينجاي بيت، غلط است. اگر در اين بيت اين كار را بكني، بهتر مي شود. به اين بيت نرسيدي، بهش برس و كلماتش را درست كن. اين طوري انتقاد مي كردند نه جلوي مردم. من قصيده سرا بودم. ايشان هم قطعاً قصيده سرا بودند چون غزلشان از قصيده كمتر است. در شعر من دقت مي كردند اگر يك عيب جزئي مي ديدند مي گفتند آقاي كمال به اين مصرع برس ...» 3/192و193

      كمال از دكتر علی اکبر فياض هم به عنوان كسي كه جلو جمع عيب ها را به زبان نمي آوَرد ياد مي كند.منِ نگارنده كه از جواني با احمدكمال حشر و نشر دارم، درباره بزرگي ها و بزرگواري هاي دكتر فياض از او سخن ها می شنوم. و زمانی که خود در كتابخانه «دكتر فياض» دانشكده ادبیات،خدمت می کنم، آثار تلاش هاي فرهنگي آن استاد برجسته را در ایجاد دانشکده و این کتابخانه پربار به چشم خویش می بینم و از دوست و همكارم جناب استاد قهرمان می شنوم.

        اخوان ثالث هم به استاد ارادت داشته و در نامه اي در پانزدهم تيرماه 1340 برای فريدون صلاحي و نعمت ميرزازاده فرستاده نوشته است:«اگر محبت کنید  و گاهی خبری و شعری یا روزنامه ای به آن نشانی برای من بفرستید متشکر خواهم شد.اخبار ولايت هميشه جالب و خاطره انگيز است، مخصوصا از خبرهاي ادبي آنجا،انجمن ادبي خراسان حلقه محبت دوستان و استادان قديم من، حضرات فرخ و گلشن آزادي و نويد و دكتر فياض و محمد قهرمان وديگر و ديگران که اگر گذارتان افتاد سلام و اشتیاق مرا هم برسانید.»3/148

       دکتر فیاض در روز پنجم شهریور 1350 در سن 83سالگی درگذشت. بنده در مراسم يادبود باشکوه او كه در تالار رازي دانشكده پزشكي تشكيل شد شركت كردم. اكثر استادان و اديبان و شاعران انجمن فرخ و قهرمان و ادباي خراسان و ايران را در آن مجلس ديدم. استادان محمد قهرمان و قدسي و كمال هم آن جا بودند.

      احمدكمال كه مثل دوستان ديگرخود دكتر فياض را بسيار دوست مي داشت. درباره نقادي آن مرد بزرگ چنين  مي گويد:« دكتر فياض هم همين طور بود. با اينكه آدم كوچكي نبود و چندين زبان مي دانست...نكته اي را كه(درباره شعر من=كمال) به نظرش رسيده بود همان موقع مطرح نمي كرد. مي گفت بعداً مي گويم و در بين راه كه مي رفتيم آن را مي گفت.» كمال دردنباله سخنانش از دکتر احمدعلی رجایی بخارایی نیز یاد می کند و چنین   می گوید: « شاهنامه را نزد دكتر رجايي خواندم ... به او گفتم دلم مي خواهد ديوان خاقاني را بياورم جلوي شما بخوانم:(با آنكه خودش خيلي مي دانست) گفت: يكي را پيدا كن هردو باهم آنرا نزد او بخوانيم ...» 3/193

      بازگردیم به انجمن فرخ،اگر شاعر براي بار اول به انجمن بيايد استاد فرخ يا دوستانش مانند استادان گلشن آزادی و نوید، از تخلص او سوال می کنند. و اگر هنوز تخلصي انتخاب نكرده باشد از سوي فرخ يا ديگران يك يا چند تخلص به او پيشنهاد مي شود كه از آن ها يكي را برگزيند. بندة نگارنده اولین باری که با ترس و لرز در انجمن فرخ حاضر شدم جوانی نوزده بیست ساله بودم. آن روز بدون همراه و تنها با نشانی هایی که از کمال و دوستان در قهوه خانه داش آقا شنیده بودم به انجمن فرخ رفتم. شرح رفتنم به انجمن، درقسمتی از منظومه منتشر نشده «مشهدی های قدیمی» این بنده چنین آمده است و چون مربوط به موضوع مقاله می شود، ابیاتی آز آن را نقل می کنم:

 جوان چون شاعري را كرده آغاز                         دري نو گشته سوي هستي اش باز

به دستش دفتري اين جا و آن جا                               نهد بر پلّه هاي شاعري پا

يكي گويد به او در قهوه خانه                                  بيا فردا به جمعي شاعرانه

جوان پرسد كجا؟ گويد به پاسخ                              بيا جمعه به بزمِ شعر فرخ

درون خانه اي در آخرِ جم                                   شود آدينه ها بزمي فراهم

چو ديدي جنبِ كوچه، خانه اي باز                          برو بي در زدن،بي اذن و آواز

مديرِ انجمن يارِ «بهار» است                                كه «فرخ »نرم خو، همچون بهار است

درِ بازش ترا باشد نشاني                                        مبا دا قدرِ آن جا را نداني

*

دري وا، برحياطِ باغْ واري                                   زگل هرگوشه اش دارد نگاري

نخستين بار باشد سخت مشكل                                اگر چه باز باشد راهِ منزل

نداند شاعرِ نا رفته آن جا                                      كه باشد روي وا پشت درِ وا

جوانك بشنود ضربِ دلِ خويش                               شود گه دور زآنجا گه رود پيش

توقُف مي كند پيشِ درِ وا                                      که خدمتکار می گوید بفرما! 

جوانك، ترس ترسان مي رود تو                            به سان «شيرديده» برّه آهو

 عمارت رو به نور است و شمالي                           شده مفروش سرتاسر به قالي


زروشن شيشه ها، تابيده خورشيد                            فضاي خانه دارد جِلوة عيد

به رويِ فرش ها چون شالِ زردي                           فِشاند آفتاب از نور ،گردي

رییسِ انجمن خیزد زجایش                                  رسد چون تازه مهمانی برایش

جوان از آن صفوفِ صندلي ها                               گزيند جای خود از اولي ها
ولي فرخ به يك لبخندِ زيبا                                    تعارف مي كند اورا به بالا

جوان بيند ميانِ ميهمان ها                                   گروه قهوه خانه ي داش آقا

 به روی میزها آجيل و پسته                                بسي شاعر کنارِ هم نشسته

کتاب «شعر امروز خراسان»                                شده تالیف ازاشعارِِ آنان

يكي آرَد به سرعت سينيِ چاي                                كند تعظيم يعني كه: بفرماي

برادر دارد اين فرّخ، جواهر                                    خوشامد گو شود چون برق حاضر

بگيرد نُقل و شيريني به پيشت                                به لبخندي كه گويي هست خويشت

ز بعدِ بحث ها و نكته راني                                      شود آغاز، دورِ شعر خواني

چنان فرخ لبی پُرخنده دارد                                       كه اهل انجمن را بنده دارد

دهد فرخ، جوان را چون كه دستور                            بخواندشعر، در دل حس كند شور
جوان خواند ز دفتر نوسرودي                                    شود تشويق گاهي با درودي

به او نيرو دهد احسنتِ پيران                                      كه در شعرند پيران و اميران

يكي گويد: جواني پُر اميد است                                همين شعرش به فرداها نويد است
يكي پرسد ازو داري تخلص؟                                  به شعر خود چه مي آري تخلص؟

جوان پيدا كند زين گفته جرئت                                  كه جويد بهره ها زان خوان نعمت

چو بيند مهرباني ها در آن جا                                      كند در انجمن هرجمعه ماوا...

       برای این بنده در اولین روزی که به انجمن رفتم، یکی از شاعران کهنسال، شاید گلشن آزادی تخلص «افضل» را پیشنهاد کرد که مورد پسندِ استاد فرخ قرار نگرفت و فرمود خوب نیست برای این که ممکن است شعرهای این جوان با اشعار «بابا افضل» اشتباه گرفته شود. بحث درباره تخلص من ادامه پیدا کرد ولی آن روز به نتیجه ای نرسید. مدتی کوتاه «آسیمه» را انتخاب کردم وخیلی سریع مثل جناب استاد قهرمان بی تخلصی را برگزیدم. می دانیم که امروز در سبک شناسی مباحث مختلفی از جمله روانشناسی مطرح می شود که موی را از ماست بیرون می کشد و نویسنده یا شاعر اگر صاحب سبک باشد نمی تواند گفتن اثری را انکارکند یا سخن کس دیگری را به خود ببندد.زیرا به نوشتة استاد دکتر شفیعی کدکنی«تجربة شعری چیزی نیست که حاصل ارادة شاعر باشد، بلکه یک رویدادِ روحی است که ناگاه در ضمیر او انعکاس می یابد.»: 14/24.به هرجهت پیشنهاد تخلص از سوی شاعر پیش کسوت به شاعر جوان در انجمن های ادبی معمول بوده است.می دانیم که شاعر مشهور زمانِ خود عبدالحسین نصرت در «انجمن ادبی خراسان» در تاریخ6/11/1326 به مهدی اخوان ثالث تخلص «امید» را پیشنهاد کرده و اخوان آن را پذیرفته و بعد با همین تخلص به شهرت رسیده است. رک:4 /19

خواندن شعركه در انجمن فرخ ازجوانان شروع شده است كم كم به شاعران استاد مي رسد و بعد از خوانده شدن شعرها از مضامين مشترك و تاثيرگرفتن اشعار از قدما و معاصران سخن به ميان مي آيد.قالب های شعری، گوناگون است و مضمون های عشقی،دینی، اخلاقی ،سیاسی،اجتماعی،وطن پرستی،فکاهی و طنزآمیز در اشعار خوانده شده در طول سال دیده می شود.زبان شعرها و تصاویر آن ها نیز متنوع است و در سروده ها،صورخیالِ کلیشه ای،تلفیقی و تازه و بدیع شنیده می شود و برای ابیات بدیع است که بارانی از احسنت بر سر شاعر می بارد؛بویژه اگر بار عاطفی هم داشته باشد.انجمن فرخ به همة حاضران به نوعی فایده می رساند. شاعران كم تجربه در اين انجمن هر هفته مطلبي تازه مي آموزند و به تدريج با شنيدن شعرهاي پيشكسوتان و استادان به قالب هاي شعري و صنايع و سبك هاي ادبي آگاهي مي يابند.

       غالباً استاد محمد قهرمان(هرگاه حضور داشته باشد) آخرين شاعري است كه در انجمن فرخ شعر مي خواند. درجايي ديگر نوشته ام كه صبح هاي جمعه در جلساتِ انجمنِ فرّخ، استاد محمّدقهرمان را مي ديدم كه مثلِ سايه اي به آن جا مي آمد و همة اهل انجمن به احترامِ او بر مي خاستند. وي بسيار كم سخن بود و تا وقتي كه از او چيزي پرسيده نمي شد حرفي نمي زد. بعد از اتمام شعرخوانيِ جوان ترها، با خواهشِ استاد محمودِ فرّخ،كه به آقای قهرمان «شازده»يا «حضرتِ والا» خطاب مي كرد، وی به خواندنِ غزل مي پرداخت. تصاويرِ شعرش كه شادابيِ  جُلگه هاي كشمير را داشت يكي پس از ديگري تحسينِ حُضّار را برمي انگيخت. 5/10

     انجمن استاد فرخ همواره در طول حیات خود داير بوده و تعطيلي نداشته است. درسردترين و گرمترين هواها و در پربرف و باران ترين و توفاني ترين جمعه هاي سال، سماورآبدارخانة متصل به انجمن روشن بوده و آن محفل گرم، براي قدوم دوستاران خود انتظار مي كشيده است. استادگلشن آزادی می نویسد:«حتی در مواقعی که ایشان در مسافرتند، صبح های جمعه تاظهر در اتاقِ کتابخانة فرخ ،دوستان و اهلِ ادب و فضل اجتماع نموده، از صحبت همدیگر ادراک فیض می کنند و هر دانشمند و شاعر و شخصیتی که ازداخل یا گاهی از خارج به مشهد بیاید در بیت الادب فرخ پذیرائی می شود»13/419

     آقاي ذبيح الله صاحبكار نیز در صحبت خود با محمدرضا خسروي مي گويدكه: «نه من و نه آنانكه از ابتدا يار ثابت انجمن بوده اند به خاطر ندارند كه هيچوقت اين جلسه موقوف شده باشد. همچنانكه گاه مي شد كه يك ماه استاد(فرخ) در مرخصي يا در مسافرت باشند ولي جلسه داير بود و هنوز كه هنوز است انجمن ادبي فرخ بي وقفه داير است.» 6/176

      برخي گمان مي كنند، تاسيس انجمن فرخ بدون مقدمات بوده و ازهمان اول از محل منزل استاد فرخ شروع شده است، بابررسي تاريخچة انجمن هاي ادبی قبل از آن مي توانيم دقيق تر به چگونگي شكل گيري آن انجمن پي ببريم. گويا انجمن در يكي دوسال آغازِ تشكيل خود نوبتي و چرخشي بوده است. استاد محمدقهرمان دركتاب «ده نامه» مي نويسد:

        «اخوان كه از نيمه دوم سال 1326 به انجمن ادبي خراسان راه يافته بود .مرا هم با خود به آن جا برد. اين انجمن بعدازظهرهاي جمعه درخانه شادروان گلشن آزادي مدير روزنامه آزادي تشكيل مي شد و شاعران بزرگ خراسان مرحومان: نصرت منشي باشي، فرخ، عقيلي، نويد ...درآن شركت مي كردند. انجمن مزبور ظاهراً از يكي دوسال بعد درمنزل شادروان فرخ استقرار يافته است و من چون از مشهد رفته بودم اطلاع درستي از تاريخ دقيق آن ندارم. ما شعرمان را درانجمن مي خوانديم و از راهنمايي استادان بهره مند مي شديم. در بعضي از جلسات غزلي را به طرح مي گذاشتند و اخوان و من مي ساختيم . مرحوم آزادي گاه گاه در روزنامه خود چاپ مي كردند...»7/14

     استاد محمد قهرمان در دنباله سخنان خويش مي نويسند: « اخبار و شرح ده جمعه را كه سال پيش(1382) در يادداشتي رنگ و رو باخته يافته بودم در اين جا نقل مي كنم:

«جمعه 16/11/26 انجمن ادبي- آقايان  نصرت، عقيلي، آزادي، دكتر رسا، اخوان و من و (ناصر) عاملي، دوغزل استقبالي را من و اخوان خوانديم. اين بيت مرا:كسي كه عمر ابد خواست، بوسه زد به لبت/ كه خضر در لب لعل تو آب حيوان ريخت گفتند چنين تصحيح كن: مگر كه خضر به لعل تو....چون به آن شكل كه بخوانيم اين طورمعني    مي دهد كه خضر در لب تو آب حيوان ريخته است تاكيد است كه حتما ريخته گفتم پس بايد مصراع اول را هم عوض كنيم. گفتند نخير!خوب است. به عقيده خودم با اين اصلاح،از اولش بدتر شده است»

«جمعه 23/11/(26)- با اخوان رفتيم. آقايان نصرت و عاملي بودند و بعدا آقايان رسا و عقيلي هم آمدند اخوان ‹ياد ياران› و من غزل: سر نهم در پا ترا يك روز چون گيسوي تو..... را خوانديم. بعد از بيرون آمدن از انجمن، آقاي عقيلي تعارف كردند. اخوان ومن وعاملي به خانه ايشان رفتيم. سنتور نواختند و شعر خواندند. ساعت هشت وربع كم بود كه برخاستيم و بيرون آمديم.»

 «جمعه 30/11/(26)- با اخوان رفتيم عاملي و آقاي نصرت بودند بعداً آقاي فرخ وآقاي عماد هم آمدند. هركدام غزلي خواندند. من هم غزلي را كه همان روز صبح سروده بودم خواندم: زآب چشم و آتش دل، خاك ما بر باد رفت- اي بسا كز دست چشم و دل به ما بيداد رفت. استادان گفتند خوب است دفتري درست كنيم و درآن جريان جلسات ادبي را بنويسيم. نزديك ساعت هفت بيرون آمديم.با آقايان عماد و اخوان و عاملي به باغ ملي رفتيم و آقاي عماد با صداي مطبوعشان ما را محظوظ كردند. نه و بيست دقيقه كم، عاملي رفت ولي ماها تا ساعت نه ونيم در خيابان بوديم و صحبت مي كرديم»

«جمعه 7/12/26- ساعت سه، با اخوان رفتيم، كسي نيامده بود. نيم ساعت بعد آقاي عماد و بعد آقاي عقيلي آمدند. تا ساعت پنج نشستيم. آنوقت بيرون آمديم. تا ساعت هفت و ربع با آقاي عماد واخوان قدم زديم و صحبت كرديم. در ساعت هفت و ربع آقاي عماد رفتند. من و اخوان تا ساعت هشت و بيست دقيقه كم حرف مي زديم و بعد به خانه هايمان رفتيم.»

«جمعه 14/12/26- ساعت سه با اخوان رفتيم. فقط عاملي آمده بود. بعد هم آقايان دكتر رسا و نويد آمدند. گفتند تازه چه گفته ايد؟ اخوان گفت: قهرمان به تازگي شعري گفته است ولي من چيزي نساخته ام. گفتند بخوان خواندم: مرا به غير ستم از تو انتظار نبود... آقاي آزادي گفتند ‹ستم› را ‹وفا› بكن. گفتم آخر انتظار من اين بوده است. گفتند نه! غلط مي كند ستم بكند! بعد اخوان بند را به آب داد و گفت آن شعر ديگر را هم بخوان. چون رديفش ‹ارمني› بود.خواستم نخوانم. با اخوان كه آهسته حرف        مي زديم، گفتند لابد شعر ديگري هم هست، حتما بايد بخواني. بالاخره گفتم رديفش ‹ارمني› است. گفتند به به! هيچ عيب ندارد. غزل را خواندم. تعريف كردند. آقاي آزادي گفتند لابد مقصود همان دختر چشم سياه است. چون به غير از او در اين حدود كسي نيست. و گفتند: يك بار او را در مجلسي ديدم. آواز خواند. به من گفتند كه قضاوت كنم ولي من چون مست بودم نپذيرفتم. مي خواستم بگويم به او دسته گلي بدهند.ديدم خوب نيست .عصر بيرون آمديم با عاملي. درخيابان گشتيم بعد هم كه او رفت با اخوان به سينما رفتيم»

«جمعه 21/12/26- چون آقاي گلشن ( آزادي ) به خانه ديگري رفته مشغول اسباب كشي بودند، نشد كه ما برويم. با اخوان و عاملي مقدار زيادي راه رفتيم. بعد از عاملي كتاب مجمع الفصحايش را گرفتم تا بخوانم»

«جمعه 20/1/27- با اخوان به منزل جديد آقاي آزادي رفتيم. كسي نيامده بود. بعداً آقايان نويد و دكتر رسا آمدند. چند ساعتي نشستيم و سپس برخاستيم. در همان موقع آقاي فرخ مي خواستند وارد بشوند. به احترام ايشان برگشتيم. فقط آقاي دكتر رسا چون كار داشتند، رفتند. كمي كه نشستيم، باران تندي شروع به باريدن كرد.خلاصه، پس از مدتي كه باران ايستاد، اشعاري خوانديم و بيرون آمديم. ضمناً گفتيم چون نزديك امتحانات است ، شايد ديگر نتوانيم به انجمن بياييم.»

«جمعه 11/2/27- با اخوان رفتيم، گفتند جلسات به عصرهاي پنج شنبه موكول شده است.»

«پنج شنبه 17/2/27- با اخوان رفتيم .آقاي عقيلي آمده بودند. بعد هم آقاي نويد و سپس آقايان دكترعاملي و سميعي آمدند. در آخر باغچه بان آمد.»

«پنچ شنبه 14/3/27- در حدود ساعت هفت با اخوان رفتيم. كسي جز آقاي نويد نيامده بود. ساعت نه برگشتيم.

 يادداشتهايم هم در اينجا پايان يافته است» 7/15-18 

     اما شاعر پیش کسوت، استاد علی باقرزاده در مقاله ای به نام تاریخچه انجمن های ادبی خراسان، مطالبی دارد که بسیار مفیداست. وی ضمن آوردن خلاصه ای مستند دربارة انجمن های ادبی از قرن 4هجری تا قرن 12 هجری به اختصار درباره انجمن های ادبی خراسان در سده اخیرسخن می گوید.   

        به گفته باقرزاده در فاصله سالهاي 1300تا1320شمسي در ساختمان قديمي باغ نادري مشهد كتابخانه فرهنگ قرارداشته و «انجمن ادبي خراسان» در آن جا تشكيل مي شده است.رياست آن را سيد حسين مشكان طبسي به عهده داشته و اعضاي آن انجمن شامل نادري( اميرالشعرا)  نظام شهيدي، حاج ميرزا شهيد اشراق،  امين شهيدي، شيخ احمد بهار، شيخ حسن هروي،  شيخ محسن گنابادي داوودي ، ملك زاده(برادر ملك الشعراي بهار)، سالار مويد خراساني، ميرزا محمد مسعودي،  عبدالحسين آل داوود،  اديب بجنوردي، سيد عبدالله خان سيار، ميرزا اسماعيل نساج،  دكتر فياض، سيد علي مويد ثابتي،  سيد محمود فرخ،  ابوالقاسم نويد،  دانش بزرگ نيا ،علي اكبر گلشن آزادي ، صيد علي خان درگزي، بوده است.(استاد قهرمان می گویند گویا صیدعلی خان درگزی در سا ل1320 به قتل رسیده است).

    به نوشته استاد باقرزاده از سال 1320 تا چند سال پس از آن انجمن ادبي ديگري هفته اي يك بار به رياست عبدالحسين نصرت منشي باشي در تالار باغ ملي مشهد تشكيل مي شده است.سيد محمود فرخ، سيد علي مويد ثابتي، ابولقاسم نويد، گلشن آزادي، سالارمويدخراساني، در آن شركت مي كرده اند و جناب علي باقرزاده( بقا)، چند بار در آن انجمن حضور يافته است.رک: 2/38 تا42

      با اين همه دركتاب پاژ شماره 3 آذرماه 1370 دوست شاعر محمدرضا خسروي در‹ روزهايي از يك سال زندگي› و در يادداشت«جمعه بيست و هفتم آبان ماه 67»

 از قول استاد ذبيح الله صاحبكار مي نويسد: «ازمرحوم فرخ شنيدم كه پنجاه سال پيش وقتي از سفر تهران برگشتم روز جمعه اي بود. دركتابخانه نشسته بودم كه خبر دادند عده اي از دوستان به نيت ملاقاتم آمده اند، من آنها را در همان كتابخانه ديداركردم، از هر دري صحبت شد چايي و شيريني را هم به كتابخانه آوردند. دوستان كه همه اهل ادب بودند گهگاهي كه در اثناي صحبت نياز به مراجعه به كتابي مي داشتند دست دراز مي كردند و كتاب مورد نظر را برمي داشتند، نگاهي مي كردند و آن را خود سرجايش مي گذاشتند. مثلا از ناصرخسرو به قصيده اي اشاره مي شد دو سه بيتي خوانده مي شد، اگر حافظه ياري نمي كرد كه بر دو سه بيت چيزي افزوده شود، ديوان ناصر را از كنار دست برمي داشتيم نگاهي مي كرديم و همين طور از صحبت شفاهي به كتاب و از كتاب به اختلاط بر مي گشتيم تا صلوه ظهر در رسيد. يكي از حاضران گفت چه دلنشين بود روز جمعه اي كه در اينجا و اينگونه گذشت، انگار كه انجمني بود ادبي. من‌[-استاد فرخ-] گفتم اگر چنين است مي توانيم هر صبح جمعه آن را تكرار كنيم و بدينگونه انجمن شكل گرفت.› 6/176

       نعمت ميرزازاده و شفيعي كدكني به انجمن های فرخ و سرگرد نگارنده وقهرمان مي رفته و در آن سال ها خيلي به هم نزديك بوده اند.آن دو شاعرِ كلاسيك سرا و نوپرداز، اشعارِ اغلب شاعران خراسانيِ شرکت کننده در انجمن های ادبی فرخ،نگارنده و قهرمان را گردآوري كردند و در سال42 در كتابِ شعر امروز خراسان در انتشارات توسِ(مشهد) به مدیریّت آقای محسن باقرزاده، به چاپ رساندند.

        فهرست ترتیبی نام شاعران بر اساس تاریخ تولد هر شاعر در كتاب شعر امروز خراسان در سال 1342 بدین قرارآمده است:1- سید محمود فرخ2- داود ربانی3- سید غلامرضا روحانی4- سید ابوالقاسم حبیب اللهی«نوید»5- بدیع الزمان فروزانفر 6-محمد بزرگ نیا«دانش»7- سید علی موید ثابتی «موید»8- عبدالعلی نگارنده 9- علی اکبر گلشن آزادی 10- محمد امین ادیب طوسی 11- دکتر قاسم رسا 12- ابراهیمِ صهبا 13- محمد آگاهی 14- دکتر احمد علی رجائی 15- ابوالقاسم راضی  «دستور» 16- یزدان بخش قهرمان 17- دکتر تقی تفضلی 18- دکتر نوح خراسانی 19- احمد کمالپور«کمال» 20- محمد جواد تربتی 21- احمد شهنا 22- عماد الدین برقعی«عماد » 23- پرویز داریوش24- دکتر علیرضا آریان 25- میرهادی ربانی26- محسن مویدی 27- ناصر عاملی 28- غلامرضا قدسی 29- غلامرضا صدیق 30- محمد رضا رحمانی «مهرداد اوستا»31- محمد کلانتری«پیروز»32- شرف الدین خراسانی «شرف» 33- محمد حبیب اللهی 34-رضا مرزبان 35- دکتر غلامحسین یوسفی36- مهدی اخوان ثالث«م.امید» 37- علی باقرزاده«بقا» 38- محمد حسین حسامی محولاتی 39-محمد قهرمان 40- دکتر خلیل آسایش«آرزو»41- حسین امینی 42- عباس حکیم 43-خسرو یزدان پناه قرائی44- فریدون مژده45- قاسم خاتمی 46- دکتر محمد علی راشد 47- فریدون صلاحی«شعله» 48- محمد رضا حکیمی 49- ذبیح الله صاحبکار«سهی» 50- عطا مهاجرانی 51- سید رحمت الله وظیفه دان«سرو»52- اسماعیل خوئی «سروش» 53- عیسی نیکو کار- نعمت میرزازاده «م. آزرم مولف»- محمدرضا شفیعی کدکنی«م. سرشک مولف» 54- محمود کیانوش 55- نادر نادرپور. بانوان:56- دنیای طاهری 57- معصومه منصوری«منصور»58-دکتر قمر آریان 59- ویسه حبیب اللهی 60 -رویا میرزازاده «رویا»:12/477و478.

    براي اين كه با انجمن سرگرد نگارنده نيز آشنا شويم بهتر است به نوشته علي باقرزاده كه خود يكي از پيش كسوتان شعر خراسان است(د ر 21 مقاله ص 42 نظر  افكنيم)

      باقرزاده نوشته است كه از سال26يا27 انجمني ادبي در آغاز به صورت چرخشي پديد آمده و سپس به گونه ثابت در منزل سرگرد عبدالعلي نگارنده استقرار يافته است كه آن را «انجمن ادبي فردوسي» نام گذاشته بودند. در منزل سرگرد نگارنده جلسات هفتگي شنبه شب ها تشكيل مي شده و تا پايان عمر آن روان شاد ادامه يافته است. 

استاد قهرمان برای نویسندة این سطور توضیح دادند که ایشان اوائل که منزل سرگرد نگارنده در جایی دور واقع بوده است، یک بار در جلسه منزلش شرکت کرده اند و زنده یاد حسین خدیو جم در آنجا برای مهمانان چای می ریخته است. بعدا که سرگرد نگارنده منزل خود را به چهار راه پل خاکی انتقال داده استاد قهرمان هم به طور مرتب در منزل سرگرد نگارنده با سایر دوستان شرکت می کرده است.

      استاد احمدكمال پور که در آغاز پیشه کفاشی داشته، در مصاحبة خود با آقای جلال قیامی در کتاب «ده چهره، ده نگاه» مي گويد: «شاعر شدن من از اينجا شروع مي شود كه آقاي شريفي نامي كه كفاش بود و گاهي از ما جنس مي خريد شاعر هم بود خدايش بيامرزاد در يكي از شبهاي سال 1325 با هم از مغازه آمديم بيرون پرسيدم: كجا مي روي گفت مي روم خانه آقاي نگارنده او سرگردي شاعر است ما در آنجا شعر مي خوانيم گفتم من هم مي توانم بيايم؟ گفت بله بيا برويم. با هم به آنجا رفتيم ديدم هشت ده نفري نشسته اند. آبگوشتي هم به بار است. آقاي نگارنده از شريفي پرسيد: آقا شاعرند؟ گفت نه آقا همكار من است به اين سبب امشب به اينجا آوردمش. گفت: با شعر سر و كاري دارد؟ گفت: شاهنامه را كمي خوانده. از من خواستند چند بيتي از شاهنامه بخوانم اطاعت كردم و به نظرم چند بيتي از اشكبوسنامه را از حفظ خواندم آقاي نگارنده گفت: خوب است از اين پس شما تشريف بياوريد به اينجا. ديگر من شدم شاگرد آقاي نگارنده و عضو انجمن ايشان و بدين ترتيب به دنياي شعر پا گذاشتم البته نه به معناي واقعي كلمه... تا سال 1327 دوسال و نيم خدمت آقاي نگارنده بودم...روزي آقاي نگارنده فرمودند: در باغ ملي انجمني هست كه جناب آقاي فرخ آن را اداره مي كنند بياييد با هم برويم. يك دفعه رفتم. سالن باغ ملي خيلي شلوغ بود استادان در آنجا نسشته بودند. ماهم رفتيم و نشستيم و بعد هم برخاستيم و آمديم. بعدها آقاي فرخ فرمودند: روزهاي جمعه تشريف بياوريد منزل خودم ... ما نرفتيم. بعد شش يا هفت ماه آقاي نگارنده فرمودند كه آقاي فرخ پيغام داده است كه شما هم شركت كنيد. من، آقاي قدسي، آقاي نگارنده و آقاي شريفي رفتيم و در صف نعال به ما جا دادند. استادان دانشگاه مثل دكتر فياض، دكترحجازي، دكتررجايي، دكتر يوسفي و آقايان نويد و آزادي و شاعران واقعا برجسته خراسان آنجا جمع مي شدندكه حدود چهل يا پنجاه نفر بودند. هفته دوم آقاي فرخ از آقاي نگارنده پرسيدند: آقايان شعر هم مي گويند؟ گفت بله. گفتند: يك كدامشان بخواند. به من اشاره كردند كه شما بخوان. من غزلي خواندم كه مطلعش اين بود: فرياد از آن مادر بد يا پدر بد/ آرند اگر دختر بد يا پسر بد/ براي تشويق احسنت احسنت گفتند و آقاي فرخ فرمودند: با اين كه رديف بد داشتي، شعرت بد نبود. من از سال 1327 كه به انجمن آقاي فرخ آمدم، ديگر آنجا را ترك نكردم. شبهاي سه شنبه را هم به خانه آقاي نگارنده مي رفتم. آقاي قدسي بعضي هفته ها  نمي آمد ولي من تمام هفته ها را مي رفتم چون واقعا از آن استادان مي توانستم استفاده كنم...».3/187و189

     احمد كمال نشر كتاب شعر امروز خراسان را محصول انجمن ادبي فرخ مي داند و مي گويد:. «چه خدمتي از اين بالاتر كه افرادي مثل شفيعي و ميرزازاده را واداشت كه شعر خراسان را جمع كنند و كتاب شعر امروز خراسان را به وجود آوردند. آقاي گلشن آزادي هم سه جلد تذكره نوشت شامل شعراي متاخر و متقدم و متوسط بعد از فوت ايشان دست نوشت اين كتابها بلاتكليف ماندكسي نبود آنها را چاپ كند. پسرهايش به من رجوع كردند. گفتم:  اين كار من نيست. كار آقاي قهرمان است...بياييد «صد سال شعر خراسان» را جمع كنيم ... و بالاخره پس از تغييرات و جرح و تعديل هاي بسيار كه غالباً سليقه اي و غير لازم بود، (كتاب مذكور) چاپ شد.» 3/191و192

        باري، این بنده، (رضا افضلي) به چشم خود مي بینم كه در انجمن فرخ، علي اكبر گلشن آزادي شاعرِ ضرب المثل مشهور:«برو قوي شو اگر راحت جهان طلبي/ كه در نظام طبيعت ضعيف پامال است.»، هر هفته دفترش را به دست دارد و هنگامي كه شعري مطابق پسند او در خانة فرخ خوانده مي شود، در فرصتي مناسب، كنارِ شاعر آن سروده مي نشيند و نكاتي كوتاه از زندگي او را مي پرسد و در دفترخود يادداشت مي كند.اگر تعدادي از شعرهاي او را براي ثبت در تذكره اش درخواست كند از شاعر مي خواهد كه در هفته بعد آن هارا با خود به انجمن بياورد. آقاي قهرمان راجع به نوع قضاوت گلشن آزادي در شعر مي نويسد:

     «زنده ياد گلشن آزادي، به سبب آنكه شادروان عقيلي بيشتر عمر خود را در مشهد گذرانده بوده است، نامش را جزو شعراي خراسان آورده و اشعار باقي ماندة او را سه هزار بيت نوشته اند. فوت وي در سوم اسفند 1330 روي داده است.

       احتمال مي دهم مرحوم گلشن به خاطر رودرواسي با شادروان فرخ، اين گونه قضاوت كرده اند كه: عقيلي مطالعاتش در دواوين استادان سخن كم بود.در دو سطر بعد افزوده اند ملك الشعرا بهار به عقيلي و طبع گهرزاي او، احترامي خاص مي نهاد.

       اين گونه داوري، آدم را به ياد مثل «كوسه و ريش پهن» مي اندازد. باري، از چنان شاعري نمي توان سرسري گذشت و او را دست كم گرفت. با اين همه، بايد از مرحوم گلشنِ آزادي ممنون بود كه با خراساني شمردن اين سراينده، نگذاشته اند نامش از ميان برود.»7/20و21

     نگارندة اين سطور، سال ها پيش در يكي از نوشته هاي دكتر شفيعي كدكني، مطلبي خوانده بودم كه متاسفانه به علت نيافتن منبع آن در حال حاضر ناچارم ازحافظه آن سخنان را نقل به معني كنم واميدوارم كه چندان دوراز اصل نباشد:« در طول ادب فارسي تذكره يا جُنگي كه خالي از حب و بغض باشد تاليف نشده است. يا مولف آن به دوستانش بها داده و يا از آن ها كه خوششان نمي آمده نام نبرده و شعري از آنان نقل نكرده است».صحت سخنان دكتر شفيعي کدکنی را همه آزموده ايم. مگر هنوز ما چنين چيزهايي را با چشم خود نمي بينيم، همواره برخي ازشاعران موردنظر، بزرگ و بي نظير و طراز اول شمرده مي شوند، در حالي كه نام و شعر شاعراني برتر از آن ها در فهرست هيچ يك از گروه هاي شعري ديده نمي شود. در بحث نقد ادبي مي خوانيم: اذا نقدت نقدوك. هرگاه كه عيب بگيري ازتو عيب مي گيرند.(زيرا كلمه نقد متضمن معني عيب گرفتن هم هست) متاسفانه اين سخن شامل همه حتي بزرگان نيز مي شود. استاد قهرمان مي نويسد:

      «مرحوم عقيلي، گرگاني الاصل بود و از سالها پيش در مشهد سكونت داشت. در ادارة دارايي كار مي كرد. در قصيده سرايي از قدرت بسيار برخوردار بود و گاه بر بعضي از ابيات مرحوم فرخ انگشت مي نهاد. نتيجة اين انتقادات آن شد كه شعري از او در سفينة فرخ نمي بينيم. حال آنكه از امثال بنده(= قهرمان) و آگاهي و ميرهادي رباني و ... اشعاري در مجموعة مذكور درج است. زهي بي انصافي!» 7/20

      يكي از پاهاي اصلي انجمن فرخ احمدكمال پور است.منِ نگارنده و كلاهي اهري و محمودرضا آرمين و محمد تقي خاوري و غلامرضا شكوهي و تقي فتوت و حسن معين غالبا روی صندلی های نزديك به او مي نشينيم. من كه با کمال در «قهوه خانه داش آقا»(محل جمع شدن شاعران و ادیبان و روشنفکران در عصرما) آشنا شده ام، بعد ازآن در انجمن فرخ و انجمن قهرمان خدمتش مي رسم. او در دفتر کارخانه قند ثابت خدمت می کند.

      احمدكمال آدم و شاعر جوانمرد و متواضعی است و به نظر می رسد که اضافه بر خواندن دواوین شاعران كهن، برای خواندن زبان عربی هم وقت گذاشته است. او به پرسش هاي ادبي جوان ترهاي دور وبرش پاسخ مي دهد. كمال می گويدکه كفاش بوده و کشتی مي گرفته و در زورخانه، به ورزش باستانی سرگرم بوده.او به سبب شاعر شدن و عضو انجمن ادبی شدن است كه از شغل كفاشي دست كشيده و وارد كار اداري شده است.

    پیش ازین گفتم که در منزل استاد محمود فرخ همه انواع شعر با قالب ها و مضمون های متفاوت خوانده می شود. استاد قهرمان همان طور که در غزل تک تاز است در شعر محلی به قول اخوان زاوگی هم نظیر ندارد. 

     شاعر دیگري كه به لهجة محلّيِ مشهدي اشعاري سروده و غالباً به كلماتِ اصيلِ مشهدي توجه دارد، يوسف ازغدي خراساني است. او وقتی که رانندۀ بیابانی بوده به یوسف ساعتی شهرت داشته است.شبی در زمستان کامیونِ او در یکی از شهرهای شمال خراسان خراب می شود و پاهایش را سرما می زند و فلج می شود. وی با دو پای فلج، به کمک سه چرخه و چوبِ زیرِ بغل در انجمنِ فرّخ شرکت می کند.

      اواخرِ دهة پنجاه است و بندۀ نگارنده در انجمن فرّخ، حضور دارم. يوسف ازغدي خراساني، شعري به لهجة مشهدي می خواند و موردِ توجّه شاعرانِ مجلس قرار        می گیرد. استاد محمودِ فرّخ، ازغدی را تشويق می کندكه از این پس فقط به لهجة محلّي مشهدی شعر بگويد. فرّخ توضیح می دهد که سُرایشِ انواعِ دیگر شعر با مضامینِ مکرّر فایده ای ندارد. او به یوسف ازغدی تاکید می کند که شعرِ متوسّط گفتن را رها کنید و از این نوع شعرهای تازه و خوب بگویید.5/70

      درانجمن فرخ، لطيفه هاي گونه گوني به مناسبت های مختلف از عبيد زاكاني و طنز پردازان ديگر به زبان می آید. اگر در جواني عضو انجمن شده و مرتب در جلسات آن شركت كرده باشي چند لطیفة تکراری را در جلسات هفتگی فرخ می شنوی؛ که هربار برزبان یکی از پیش کسوتان جاری می شود. برخي از آن ها آن قدر در ذهنت جاگير مي شود كه روزي در گوشه اي از سروده هايت سردر بياورد.بندة نگارنده دوتا از لطيفه هاي مشهور و بسيار تكرار شونده درانجمن فرخ را در منظومة قبلا یاد شدة «مشهدي هاي قديمي» آورده ام كه فعلا یکی از آن ها شايد براي تنوع بد نباشد :

به محفل شاعري پيوسته عاشق                        رخي دارد زخجلت،چون شقايق

غزل خواند تمامي شعله و سوز                        ز عشق ماه رويي آتش افروز

غزل هايش زهجر روي آن ماه                          بَرَد چون نيزه، در اعماق دل راه

مصمّم مي شود پيري نكوكار                              كه دستش را نهد در دست دلدار

ازو پرسد كه آن دختر كدام است                          كه از عشقش ترا راحت حرام است

بگو نامش كه دختر را به ياري                               كنم فردا برايت خواستگاري

جوان گويد نمي دانم كه اوكيست                            چنان فرقي ميان اين و آن نيست

شما هر دختري را دوست داريد                               به عقدِ بندة عاشق درآريد.

     انجمن ادبي فرخ، در عين حال يك نوع انجمن دوستانه و صنفي ولی غير رسمي از شاعران و ادیبان خراسان است. در خیلی از موارد با توصيه كتبي يا شفاهي رييس آن و دوستانش مشكلات بسياري از شاعران و اديبان و گاه خانواده هايشان حل مي شود. زيرا در ميان اعضاي دايم و موقت انجمن، فاضلان و آزادگاني هم هستند كه گره گشا و داراي نفوذ اداري باشند.شاعران، مشكلات خود را با محمود فرخ و گاه باياران وي مطرح مي كنند و تا حد زيادي در اقدامشان به نتيجه مي رسند. شاعري بدون گرفتار شدن به چنگِ كارشكني هاي معمولِ اداري در محل دلخواهش استخدام مي شود و شغل و كار آن ديگري از شهري دور به مشهد انتقال مي يابد. شاعري ديگر به راحتي معافي سربازي خود را مي گيرد وآن ديگري بيمارش را در مريضخانه بستري مي كند. کمال می گوید:«اينجا خانه اي بود كه درش به روي همه باز بود و آقاي فرخ هر چه اين شاعران مي خواستند برايشان حاضر مي كردند. ايشان تنها به فكر ما نبودند به فكر ديگران هم بودند.» 3/192 

      میزبانی هميشگي و دست و دلبازي و مهمان نوازي محمود فرخ مشهور است.شاعر پیش کسوت و مردم دار علي باقرزاده در مصاحبه اي مي گويد: «هركس از خارج يا داخل به مشهد مي آمد روز جمعه به منزل ايشان هم مي آمد فرخ پيش از آنكه شاعر خوبي باشد آدم خوبي بود. درِ خانه اي گشاده داشت از همه پذيرايي مي كرد. واقعاً هميشه در زندگي اش مقروض بود ....(فرخ) با آزادگي ... براي خيلي از اهل شعر و ادب پشتوانه اي بود»/ 3/64

 و ذبيح الله صاحبكار نيز در مصاحبه اش تاييد مي كند كه: « محمود فرخ مرد بسيار بزرگي بودند با اينكه تمولي از پدر ايشان باقي مانده بود به سبب سفره وسيع ... از آن امكانات چيزي باقي نگذاشت(ند)...مي توانستند به هر مقامي در مملكت برسند ولي مي خواستند آزاد زندگي كنند و با نظامي كه قبول نداشتند، كنار نيامدند. مرحوم فرخ غالباً با رجال دوران ستمشاهي درگير بودند. يك وقت مرحوم قدسي مي گفت: « سيد جلال تهراني كه از مهره هاي دستگاه و استاندار خراسان و نايب التوليه بود، با مرحوم فرخ در مورد كارخانه نخريسي درگيري پيدا كرده بود و كار به جاهاي باريك كشيده شده بود. يك روز گفتند: آقا(=استاد فرخ) با تو كار دارد. به دفتر مرحوم فرخ رفتم. آقاي فرخ پاكتي به من دادند و گفتند: اين را به خدمتگذار  نمي دهم، به تو مي دهم كه بروي و به سيد جلال تهراني بدهي و جوابش را بگيري و بياوري. ديدم آقاي فرخ خيلي عصباني هستند. در بيرون چون سرِ پاكت باز بود نامه را خواندم. ديدم فقط يكي دو سطر نوشته اند كه: تو مي داني اجدادم جانشان را روي آزادگيشان گذاشتند، جانشان را دادند كه باج به شغال ندهند. من هم از همين دودمان هستم و تاكنون باج به شغال نداده ام و تا زنده باشم هم نخواهم داد و به تو نيز. برگشتم گفتم: نمي شود اين نامه را فردا ببرم. فكرم اين بود كه تا فردا از خشم پايين بيايند. گفتند نامه را بده. بعد زنگ زدند؛ خدمتگذاري آمد. گفتند اين نامه را مي بري اگر گفتند به دفتر بده بگو! نه! از فرخ است و مي خواهم به خود سيد جلال تهراني بدهم. همچنين نامه ديگري منتشر كردند و در آن نامه آنچه خواستند تحويل سيد جلال تهراني دادند. يكي از جملات آن نامه اين بود كه: تو مرد پستي هستي! كسي كه وقتي به تو سيلي زد، از ترس يك هفته از خانه بيرون نيامدي؛ حالا با من مي خواهي درگير بشوي.» 3/ 167 و 168

       دکتر غلامحسین یوسفی می نویسد«زندگانی فرخ از حادثاتی مبارزه آمیز خالی نیست و بارها درکشاکش حیات،گرفتاری هایی داشته است. خود او(فرخ) درین زمینه       می نویسد:«... به دلایل مختلف من همیشه مخالفینی داشته ام... ولی بحمدالله و به فضل خداوند از خطرات مصون مانده ام و حیّثیاتم نیز محفوظ مانده است چون روی پای خود ایستاده ام و شخصیّتم را به وسیلة جاه و مقام حاصل نکرده بوده ام که با عزل و انفصال بتواند از من صلب شخصیت کنند. در هر مقامی که بوده ام و هر شغلی که داشته ام آن شغل برایم کوچک دیده می شده است زیرا خودم نیز به آن جاه و مقامها به نظر حقارت می نگریسته ام و از تصدی مقامی باد و بروتی برخود نبسته بوده ام» دشمنی های عوامل مختلف با فرخ سبب شد که در نیمه اول سال 1332 برخی قصد جان او کردند....» 1/7و8

يادآورمي شود كه شاعر آزاده خراساني استاد سيد محمود فرخ در سال 1343 مدير عامل شركت نساجي و نخريسي خسروي بوده،و كارپردازي آن شركت را به زنده ياد غلامرضا قدسي سپرده است. به گفته استاد قهرمان، قدسي همواره از شاعر رادمرد، محمود فرخ به نيكي ياد مي كرده است. غلامرضا قدسي درسال 1342 حدود يك سال و در سال1351به مدت چهارسال در زندان هاي قصر، قزل قلعه و اوين زنداني شده بود. رك: 8/چهل.

     نگارنده اين سطور، يك صبح جمعه شايد در سال پنجاه درانجمن فرخ حاضر بودم. همه طبق معمول شعر خوانديم و نوبت به شعرخواني غلامرضا قدسي رسيد. او با صداي بلند شروع به خواندن اين رباعي كردكه: تا بندة طاعت اميريم همه... استاد فرخ كه پنجرة روبه رویش را باز ديد، فورا گفت: نخوانيد آقاي قدسي!نخوانيد! قدسي با تعجب خاموش ماند. سپس فرخ از پشت ميزخود برخاست و به طرف پنجره رفت و با وجود قدِ بلندي كه داشت دست درازكرد و پنجره را كه بالاي قفسه و به طرف كوچه پشت منزل بود بست و آن گاه سرجايش نشست و گفت حالا بفرماييد آقاي قدسي! بفرماييد! غلامرضا قدسي دوباره با صداي بلند ادامه داد كه: تا بنده طاعت اميريم همه/ چون آلت پير سر بزيريم همه... رباعي مذكور را در کتاب نغمه هاي قدسي نيافتم.ازاستاد قهرمان علتش را پرسيدم. گفتند: ديوان را از روي دستنوشته هايي كه دختران زنده ياد قدسي در اختيارم گذاشته بودند به چاپ سپردم. استاد قهرمان افزود: سه بيت هم از دیگران اشتباهي در ديوان قدسي راه يافته است.

اين رباعي قدسي را که برای استادفرخ سروده شده از صفحه 275نغمه هاي قدسي    می خوانيم:

«در فصل بهار از سفر آمد فرخ                            بارايت صبر و ظفر آمد فرخ

شد محفل ما به ماه اردي، چو بهشت                         كزره چونسيم سحر آمد فرخ»8/275

      باري، من درجلسه اي ديگر در منزل فرخ شعري خواندم و مورد تشويق استاد فرخ و ساير پيش كسوتان قرار گرفتم. آن روز به خاطر كاري كه برايم پيش آمده بود نتوانستم براي گفت و شنيدهاي بعد از اتمام جلسه در انجمن بمانم. از همه خدا حافظي كردم و از در بيرون رفتم. هنوز توي راهرو بودم كه قدسي باشتاب به دنبالم آمد و ازمن دربارة شغل اداري و محل كارم پرسيد. به اوگفتم كه استاد فرخ و همه دوستان ديگر اطلاع دارند كه من در امور اداری بيمارستان دانشگاه مشهد مشغول به خدمت هستم. شايد كاري برايش پيش آمده بود.قدسی تشكر كرد و به انجمن برگشت. نمي دانم از آن زمان چه مدتي گذشته بود كه دوستمان احمد كمال پور سكتة قلبي كرد و قدسي به اتفاق استاد قهرمان در غیر ساعت های ملاقات به دیدن او آمدند. قدسي به من كه با مهدی غفوری ساداتیه همراهشان بودم با آن که نيازي به سفارش نبود براي تاكيد بيشتر در حالي كه به بخش قلب اشاره مي كرد گفت: اوصيكم بهذا الرجل.

      سال پنجاه و دو و سه است که من باداشتن شغل اداری، در دانشگاه فردوسی، دانشجوی روزانة ادبیات عرب نیز شده ام و مثل همیشه، در جلسات انجمن فرخ هم شرکت می کنم. دکترجلال متینی استاد و رییس دانشکده را بارها در منزل فرخ می بینم. استاد دکتر غلامحسین یوسفی هم هرگاه که در سفر نباشد مثل استاد نوید و مجتهدزاده و دیگران به انجمن می آید. دانشکده ادبیات تدارک اعطای دکترای افتخاری به استاد سيد محمود فرخ رادیده است. مدتی بعد محمود فرخ با احترام به دانشكده ادبيات دعوت می شود؛ تا در جشني بزرگ با حضور استادان و دانشجويان دانشکده و دانشمندان و شاعران مدعو، به وي دكتراي افتخاري اعطاشود. اکثر اعضای انجمن های فرخ و قهرمان حاضرند، ولی دکتر یوسفی گویا به سبب بیماری درجشن حضور ندارد. درمراسم اعطای دکترای افتخاری به محمود فرخ، استاد حبیب اللهی «نوید» و محقق فاضل تقی بینش سخن می گویند؛و دوستان حاضر باشادی به او تهنیت می گویند. 

    در آن بعدازظهر دل انگیز و ملایم، روي ميزهای چیده شده پشتِ ساختمان قدیمی دانشکده ادبیات، گل و میوه و شيريني گذاشته شده تا از حاضران و استادان میهمانانی چون مجتبی مینوی ودیگران پذیرایی شود.لباس فرم استادي دانشگاه برتن فرخ فرهیخته و سپید موی برازنده است. دانشجويان دورِ او را می گیرند و ازاو می پرسند که استاد! این همه عمرچگونه گذشت؟ او می گویدمثل برق. می پرسند چه احساسی دارید؟جواب می دهد: هنوز باورم نیست که پیر شده ام . خود را همان کودکی حس می کنم که در کوچه ها بازی می کرد. محمود فرخ رفيق ملك الشعراي بهار و رييس مهربانِ انجمن ادبي فرخ سالهايی دراز است که خانۀ خود را پناهگاه اهل ادب قرارداده و استاد دیرینة حوزة ادبی خراسان است.

     روز یاروزهای بعد از دكتر متيني در كلاس نقد ادبی که نگارنده نیز کسب فیض می کند؛ پرسيده می شود كه دكتراي افتخاري را طبق چه اصولی به فردی اعطا می کنند؟. او علل علمی و فرهنگی بسياري را بر می شمارد و يكي از آن علت ها را هم علت سياسي ذکر می کند. آقای دكتر متيني که گاه گاه به انجمن ادبي فرخ می آید پیش فرخ چون شاگردی کوچک در برابر استادی بزرگ رفتار می کند. 

     درانجمن فرخ گاه شاعران به علت نداشتن شعر جدید، به ناچار از اشعار پیشین خود می خوانند.شاعرانی نیز هستند که برای پیدا کردن شعری نخوانده از دفترشان اعضای انجمن را دقایقی در انتظار می گذارند. در این صورت لطیفه ای نقل می شودکه همه را به خنده می اندازد وبنده منظوم آن لطیفه را در«مشهدی های قدیمی» کرده ام:

برآن باشد يكي مرد سخنور                              نخواند نزد كس شعري مكرر

بَرَد سررا به روی دفتر خويش                           كند اوراق دفتر را پس و پيش

کند تکرار، می خواهم که بنده                            بخوانم بهرتان چیزی نخوانده

يكي گويد چو خواهي نامكرّر                             نمازت را بخوان جان برادر!

   جلسه انجمن فرخ بعد از آن كه حرفي براي گفتن نمانده باشد، حوالی ساعت 12ظهر جمعه با گفتن جملة شوخي آمیز « برويم که پلو دم كشيده» توسط يكي دو تن از بزرگانِ مجلس تمام مي شود. انجمن كه باخداحافظی تعطيل می شود. به علت گفت و گوهاي گوناگون پس ازآن، همهمه آغاز مي گردد. راه مي افتيم و به خيابان   مي رويم. بعضي به خاطر شتاب بیشتر تاكسي و بعضي درشکه می گیرند و با پرداخت پنج ریال کرایه به خانه شان مي روند. در سال هاي جواني ما هنوز نسل درشكه یک اسبه و دو اسبه منقرض نشده.یافتن درشكه در سه راه جم كه جاي بد مسيري هم هست نعمتي است. من تا سال های 51و52 هنوز هم مي ديدم كه بعضي از دانشجويان بادرشكه خودرا به دانشكده ادبيات مي رسانند. اغلب من با احمدكمال و برخي از دوستان، ازانجمن فرخ پياده راه مي افتیم و قدم زنان به خیابان گلستان می رسیم و از درِ پشتي باغ ملي وارد مي شويم. خود را از کنار استخر باغ به ارگ مي رسانيم و «نوروز سبيل» را که از صفوف دوچرخه های جلو باغ ملي مراقبت می کند مي بينيم.كمال یک راست از كوچة سينما آسيا مي رود و خودرا به خانه اش كه در حيطه حاج كلب علي واقع است مي رساند. قضيه ی دعوت کردن سالي يك بار كمال به صرف آبگوشت در منزلش، میان دوستان شاعر مشهدي مشهور است و آن را درشناختنامه استاد محمد قهرمان آورده ام.

برای خواندن بقیه مقاله و کتابنامه ی آن،  اینجا  کلیک فرمایید

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »