اهل بخیه (واکاوی یک کنایه ادبی و مثل عامیانه)
نوشته ی محمد مهدی حسنی
لب سوال سزاوار بخیه بیشتر است
عبث به خرقهی خود بخیه میزند درویش (صائب تبریزی)
گاه در محاورات روزمره می گوییم: "فلانی اهل بخیه است" یا: "ما اهل بخیه ایم". یا : " پالان دوز هم اهل بخیه است." موضوع نوشتار حاضر واکاوی معانی حقیقی و مجازی اِسم مرکب و ترکیب اضافی "اهل بخیه" در ادبیات رسمی و نیز ادب عامیانه "فلکلور" است. در حالی که در هردو مورد اختلاف نظر و معانی گوناگون بسیار دیده می شود.
الف – در ادبیات رسمی
1 - در لغت نامه "اهل بخیه" به کسی که حرفه ٔ دوزندگی دارد و بخیه کار است اطلاق و کنایه از سازشکار دانسته شده است. ما نمی دانیم که ماخذ و مصدر شادروان دهخدا برای ذکر معنای مجازی سازشکار برای "اهل بخیه" چیست. به ویژه اینکه شاهد مثالی برای آن ذکر نشده است. و در فرهنگ های قدیمی تر نیز این معنی نیامده است.
2- در آنندراج و بهار عجم، معادل آن: رند خراباتی، و رازدار آمده است در همان جا می خوانیم:
"پادشاهی امر کرد که خیمه ای به سرعت مهیا سازند عمله ٔ فراش خانه خیمه دوزان بسیاری فراهم آوردند، پالان دوزی هم در آن مجمع حاضر شد. پرسیدندش کیستی ، گفت من از اهل بخیه ام یعنی از شما ام. (1) " و نیز میرزا جلال طباطبا در مکتوبی در طلب حکیم (2) نوشته: "یاران همه اهل بخیه اند کـَچَه گل نمی کند (3) و بخیه از روی کار نمی افتد."
و در فرهنگ چراغ هدایت بیت زیر شاهد مثال آمده است:
حرفی بگو سلیم ز اوضاع روزگار ما اهل بخیه ایم ز من اعتماد چیست؟ (4)
در فرهنگ مترادفات و اصطلاحات شاد، ذیل "رند و خراباتی"، اهل بخیه معادل شوریده رنگ ، آلفته و آشفته و اوباش آمده است. (5)
یکی از داستان های قدیمی در این باره، داستان مشهور و زبانزد "دو خیاط حقه باز" اثر هانس کریستان آندرسن شاعر و نویسنده بزرگ دانمارکی است، که بی تردید روایتی وام گرفته از حکایت مشهور شیخ بهایی در رساله گفت و گوی موش و گربه است که در آن قلندری برای رهایی از کشته شدن به دستور پادشاه خراسان، مدعی بافتن مندیلی موسوم به "مندیل خیال" می شود که به چشم حرمزاده ها نمی آید (6)
شادروان امیر قلی امینی در کتاب داستان های امثال ذیل مثل "حلال زاده نمی بیند" (ص 184 به بعد) این داستان را از کتاب "منتخبات زبان اسپرانتو" تالیف دکتر زامنهوف ترجمه و نقل کرده است. لیکن زنده یاد شاملو در کتاب کوچه با زبان ادبی محکم و آهنگین خود همان را چنین نقل می کند:
رندي به شهري در آمد كه پادشاهي سخت ابله داشت و خود را بدو چنان نمود كه درزي بي همتائي است و هنرهاي بسيار در چنته دارد، از آن جمله مي تواند جامه ئی سخت با شكوه بدوزد كه در آن چنين و چنان خاصيت هاست و مهم ترين انها اين است كه حضرت سلطان را به شناسائي و طرد حرام زادگان – اگر خدای ناکرده حرام زادگانی به دربار و دیوان راه یافته باشند- ياري مي كند، چرا كه پارچه آن بگونه ئی است كه تنها حلال زادگان مي توانند ببينند و در چشم حرام زادگان نمودی ندارد . پادشاه سخت خرسند شد و زر بسيار بدو بخشيد و فرمان داد تا هر چه زودتر كار ان جامه را سامان دهد.
رند را در قصر شاهي خوابگاه و كارگاهي معين كردند و او چنان باز مي نمود كه سخت در كار است: اسباب و آلات بافندگي فراهم آورده روز همه روز تظاهر به بافتن پارچه ئی مي كرد كه وجود نداشت، اما غلامان آشپزخانه ي شاهي كه مجمعه هاي ماهي و مرغ و بره به كارگاه او مي بردند از وحشت آن كه راز حرام زادگي شان برملا شود كنار دستگاه كاربافي مي ايستادند و حيرت زده در آن خيره مي شدند و طرح و نقش دستكار استاد را با بَه بَه و چَه چَه بي دريغ مي ستودند و خبر به ديگران مي بردند كه به راستي معجزه ئی در حال شكل گرفتن است . سرانجام درزي رند بافت پارچه را پايان يافته اعلام كرد و قيچي و چوب اندازه گيري پيش كشيد و چنان وانمود كه قد و پشت و آستين و دامن مي بُرد و امتحان را روزي دو سه بار به محضر شاه مي رفت كه آستين را مي آزمايم تا بي نقص باشد و قد را و صافي پشت جامه را و قوس گريبان را . وزيران و اميران و نزديكان پادشاه از هراس آنكه داغ حرامزادگي بخورند هر بار در زيبائي رنگ و نقش و بُرش پارچه سخن داده و مبالغتي تمام مي كردند، و چون تا بدان هنگام هيچ كس مشاهده ي پارچه را انكار نكرده بود پادشاه به حرامزادگي شخص خود اطمينان كامل يافت ، چنان كه نهفتن آن راز را به ناچار گهگاه ايرادكي مي گرفت كه : "آستين راست زير بغلم را اندكي مي فشارد" يا پيشنهادکی مي كرد كه : "گمان كنم اگر دامن را فراخ تر گيري زيباتر شود" - و اين خود ، اميران و وزيران و نزديكان او را از حلال زادگي خود مايوس تر مي كرد و به تحسين و تقدير درزي نابكار، سبقت جوينده تر.
سرانجام روزي درزي اعلام داشت كه كار جامه به سامان رسيده است . شاه را با زير جامه بر پاي داشت و ساعتي چنان نمايش مي داد كه او را جامه می پوشاند و اشكالات جزئي آن را برطرف مي كند. آنگاه به دستور او آينه ئی قدّي پيش آوردند تا شاه به برازندگي خود در آن شاهكار دوزندگي آفرين بگويد . شاه كه جز زير جامه چيزي بر اندام خود نمي ديد فرمان داد تا نزديكان و محارم را پيش خواندند، و ايشان نیز با مشاهده شاه به چرب زباني در ستايش هنر معجزه آساي درزي بر يكديگر پيشي جستند ، تا اين كه وزير اعظم گفت : - نظر بنده ي خانه زاد آن است كه اسبي با زين و لگام گوهر نشان پيش كشند و قبله عالم برنشينند و با جامه ي وزيران و اميران و اعيان و بزرگان در شهر گردشي فرمايند تا رعيت نيز پادشاه خود را در جامه اي چنين كه محسود تمامي شاهان عالم است ، ببينند.
شاه كه ترديد در پذيرش پيشنهاد وزير اعظم را مايه ي رسوائي خود مي ديد، بي درنگ پذيرفت. پذيرشي كه بر اثر آن ، حاضران بارگاه را در حرام زاده بودن خود كم تر ترديدي باقي نماند.
شاه با زير جامه از پيش و درباريان با جامه هاي پر تكلف از پس، به ميان شهر راندند. مردم نخست شگفت زده به تماشا ايستادند و آنگاه ناگهان غوغاي هرّه و كِرِّه برخاست كه : "قبله عالم را ببينيد كه يكتا تنبان به سركشي رعايا آمده ، آخر زمان نزديك است!
بينوا قبله عالم ! هنگامي حقيقت امر را دريافت كه قاطبه ي رعيت به ريشش خنديده بودند و درزي رند با كيسه هاي زري كه (ازخزانه) به ترك بادپاي خود بسته داشت منزل سوم شهر را پشت سر مي گذاشت! (7)
3 - در آنندراج و بهار عجم یکی دیگر از معانی مجازی اهل بخیه ، "هم مشرب" است.
ای که وصف لذت از شمشیر جانان میکنی تیغ هم از اهل بخیه است از که پنهان میکنی (حکیم سعید عطایی)
در مجمع الامثال محمد علی حبله رودی (ص 230) می خوانیم:
"تبریزی را به علّت آن که لواط کرده بود گرفته پیش قاضی بردند و در اثنای راه به یکی از آشنایان خود رسیده او را رفیق خود ساخت. چون به محکمه قاضی رسید، قاضی به او عتاب نمود که ای بدبخت چرا چنین عملی کردی؟ تبریزی به زبان خود گفت: تبریزی ام و صفراوی، مزاج بچّگان به من نفع دارد و گرنه که برای حظّ خود نکرده ام، برای دوا کرده ام. قاضی چون بخندید تبریزی به رفیق خود گفت: "به حیدر قسم که قاضی هم از اهل بخیه است" (8)
ب - ادبیات عامه:
1 - ما بسیار شنیده ایم : که در محاورات گفته می شود " شما که خودتان اهل بخیه اید و به چم و خم موضوع واقف اید". در یک قرن اخیر مصطلح ترین معنای مجازی "اهل بخیه " در گفت و شنفت های اهل کتاب و اندیشه، موضعی است که شخص در کار و موضوع مورد نظر بصیر و وارد بوده و به اصطلاح سررشته دارد (9)
چنانکه در حاجی بابای اصفهانی می خوانیم : " ... از ترس این که اگر در آن تجارت اصرار کنم خسارت و اضرار برم و شاید اهل بخیه، بخیه ام به روی کار اندازند. مچم بگیرند و مشتم وا شود، ..." یا در سیاحت شرق اثر ماندگار آقا نجف قوچانی آمده است: " چنانچه از عوام الناس از تو بپرسند بر تو واجب است جواب بـگـويـى و ارشـاد كـنـى ، چـون اهـل بـخـيـه هـسـتـى خـدا بـه آنـهـا امـر فـرموده فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون .
شادروان محمد علی جمال زاده در دارالمجانین گوید: " ... خوب است این شیوه و فنون را دیگر به ما که اهل بخیه هستیم، بگذاری ..." و بزرگ علوی در خاطره ْنوشته خود (گذشت زمانه) از یکی از شوخی های زنده یاد صادق هدایت چنین یاد می کند : "امروز می خواهم یک عکس حسابی از خودم بردارم و به همه روزنامه ها بدهم تا همه دنیا بفهمند که ما هم اهل بخیه هستیم."
2 –در کتاب کوچه آمده : "اهل بخیه کنایه از همدرد و همراز و هم صف است" یعنی وقتی می گوییم: "فلانی هم اهل بخیه است"، در نهایت امر یعنی از خودمان است. (10) بنابراین وقتی کسی می گوید: "من هم اهل بخیه هستم"، مرادش این است که من غریبه نیستم و از شما هستم. (11)
3 - در امثال و حکم دهخدا (ج 1ص 317) در ذیل ضرب المثل "(فلانی) اهل بخیه است" آمده: " چنانکه گمان می برید او در این امر بیسررشته (و ناوارد) نیست." زنده یاد شاملو معتقد است، نقل این منظور تنها هنگامی به دست می آید که کسی به عنوان شکسته نفسی خود را اهل بخیه معرفی کرده باشد. معرفی خود با این عبارت، معمولاً نشانه آن است که گوینده، در موضوع مورد بحث از استادان و صاحبنظران است و شکسته نفسی می کند." (12) چنانکه بسیار دیده شده که گاهی سخنرانی خبیر پشت تریبون رفته و از روی تواضع و فروتنی می گوید: "قرار نبود من سخنرانی کنم، اما گفتند اهل بخیه هم بیایند." (13)
4 – یکی دیگر از معانی مجازی اهل بخیه هنگامی است که فردی به شکل غیر تخصصی و به صورت عوامانه به نقل حرف یا انجام کاری می پردازد که ماهیت آن اظهارنظر یا کار، فنی و تخصصی است و معلومات و شایستگی ویژه می خواهد: ازاین رو بر سبیل طنز در برابر چنین آدمی گفته می شود که: " پالان دوز هم اهل بخیه شد (است)."
عبدالله مستوفی در شرح زندگی من (ج 1- ص 251) داستان زیر را در باره ریشه ضرب المثل پیش گفته می گوید:
"وقتی پارچه بسیار نفیسی برای پادشاهی آوردند که نظیر آن تا آنروز بافته نشده بود. پادشاه امر داد هر کس اهل بخیه (دوزندگی) است بیاید تا با مشورت آنها از این طاقه قیمتی لباس دوخته شود.
چون اهل بخیه را خبر کرده بودند پالان دوز هم همراه خیاطان شد. خیاط ها از خوبی پارچه خیره شده و هیچیک از آنها مسئولیت قیچی گذاشتن به آن طاقه را قبول نکرده همگی مردد ماندند که چه لباسی از این پارچه برای شاه بدوزند. پالان دوز جلو آمده عرض کرد اگر اجازه بدهید من تکلیف این کار را معین می کنم. شاه هم که تردید سایرین را دیده بود از تهور او خوشش آمد و گفت بکن.
پالان دوز قیچی را از کمر کشید و طاقه را سه پارچه کرد و گفت: وسطی مال گرده و دو تای دیگر برای طرفین است. شاه گفت: طرفین و گرده چه لباسی؟ گفت: - پالان! شاه متغیر شده گفت: - مردک! پارچه به این نفیسی را برای پالان بریدی؟ گفت: قربان! شما اهل بخیه را خبر کرده بودید، من هم اهل بخیه هستم..." (14)
چنانکه نزدیک به همین منظور نقل است : "بیطارها و حجامت کننده ها در امور پزشکی اهل بخیه به حساب می آیند. (15)
5 - امروزه در زبان مخفی و آرگوی جوانترها (لوترای جوانان) اهل بخیه به شخصی اطلاق می شود که معتاد به مواد افیونی و مخدر است. این جانب بارها از زبان جوانان این معنای مجازی از اهل بخیه را شنیده ام. و امروزه در میان این گروه سنی ، متداول ترین معنا ها همین است.
6 - همچنین دیده ام که گاهی جوانان در محاورات خود به کسی که با مراجعه به متخصص زیبایی و پوست تغییراتی در بینی و یا دیگر قسمت های صورت خود داده، می گویند "اهل بخیه" است.
7 - هر چند در کتاب های فرهنگ کنایه و عامیانه نیامده است. لیکن در بین میان سالان و پیرمردان عوام (لااقل در شهر ما مشهد) ، اهل بخیه به کسی اطلاق می شود که اهل زد و بند، پارتی بازی و رشوه دادن است و به طور کلی کارهای اداری و امور قضایی را با تمسک به روابط ( و نه طرق متعارف و ضوابط قانونی) انجام می دهد.
ج – نکاتی دیگر:
شاید در پایان نوشته اشاره به برخی معانی مجازی کاربرده ی بخیه در ترکیبات شعری و سخنان عامیانه که پنداری دور از بحث ما نیست ، خالی از لطف نباشد:
در لغت نامه ها: "بخیه بر روی کار و بر چیزی افتادن (افکندن) " "بخیه بر چهره افکندن" و "بخیه کردن" و "بخیه برون انداختن" یا "بخیه به روی نهادن"، کنایه از فاش کردن یا آشکارشدن راز و رسوا شدن است:
ز زخم تیغ تو آگه شدند مدعیان فغان که بخیه ام آخر به روی کار افتاد (صوفی شیرازی)
بود پیوند زلف و دل پنهان خطش این بخیه را برون انداخت (شیخ اﷲ قلی اصفهانی)
سوزن عیسی مشو بخیه به رویم منه پیرهن غم مدوز پرده ٔ شادی مدر. (بدر چاچی)
شرمم برون نکرد به بزم تو از حجاب بر چهره رفت بخیه ی رنگ پریده ام (شوکت بخاری)
سوزن امید من بدست قضا بود بخیه از آنم بروی کار برافکند (خاقانی).
ملاف با قلمی ای لباس آژیده به روی کار چو افتاد بخیه ات یکسر. (نظام قاری)
بخیه ی شبنم و گل بر رخ کار افتاده است ورنه حیران تو صاحب نظری نیست که نیست (صائب) (16)
همچنین در محاورات وقتی بخواهیم بگوییم که حرف و سخن خود را به دلایل خاص و مربوط به خودش پایان دادیم. می گوییم سروته مطلب را به هم آوریم یا بخیه (درز) گرفتیم .
و بالاخره هرگاه وضع کار و امرپیش رویمان آنقدر خراب است که امکان رفع و رجوع و اصلاحش وجود ندارد می گوییم که: "بخیه بردارنیست" (وصله بردارنیست). (17)
((((((((((((((())))))))))))))))))))))
پانوشت ها:
1 – ظاهراً زمانی در میان داستان های قدیمی، "حکایت زردوز و بوریاباف" که نزدیک به همین مفهوم بوده و در آن حصیرباف، جای پالان دوز را گرفته، زبانزد بوده است. هر چند اصل داستان را اینجانب جایی ندیده ام لیکن در ادبیات ما به صورت تلمیح اشاره زیاد بدان شده، چنانکه ابتدا نظامی و سپس سعدی و آنگاه حافظ و بعدها وحشی و محتشم درشعرهای زیر تلمیح به همین داستان دارند:
به قدر شغل خود باید زدن لاف که زر دوزی نداند بوریا باف (نظامی – خسرو شیرین)
بوریا باف اگر چه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر (سعدی – گلستان)
حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زردوز و بوریاباف است (حافظ)
بوریا باف بین که میخواهد بوریا همچو پرنیان باشد (وحشی بافقی)
لقب بوریا بود زربفت نام کرباس پرنیان باشد (محتشم کاشانی)
2 - در مصطلحات الشعرا و بهار عجم نام نویسنده "میرزا جلالا" و " در طلب طالب کلیم" ضبط شده است (مصطلحات الشعرا ، تالیف سیالکوتی ملی وارسته لاهوری ، چاپ سنگی 1270 ﻫ. ق . هندوستان – لکنهو - ص 30 و بهار عجم، ج 1 ، اثر : لاله تیک چندبهار، به تصحیح دکتر کاظم دزفولیان، انتشارات طلایه، چاپ اول 1380 تهران ص 205)
3 - کـَچَه انگشتری بی نگین خانه را گویند چنانکه به بازی انگشتری که زنان و دخترکان می کنند کچه بازی گویند و کچه گل کردن ؛ بیرون آمدن کچه از مشت و مجازاً به معنای ظاهر شدن راز پنهانی است (آنندراج).
4 - در دیوان سلیم (ص 147) و بهار عجم، ج 1 (ص 205) مصرع دوم چنین ضبط شده است: " ما اهل بخیه ایم مکن احتراز خبث "
5 – فرهنگ مترادفات و اصطلاحات، تالیف محمد پادشاه متخلص به "شاد" صاحب آنندراج، زیر نظر بیژن ترقی، کتابفروشی خیام، 1346 ص 211
6 - کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهایی، تصحیح علی کاتبی، نشر چکامه، چاپ پنجم، 1383 - ص 322 به بعد
7 - کتاب کوچه ، ج 8 تالیف احمد شاملو، با همکاری آیدا سرکیسییان، انتشارات مازیار، چاپ اول 1378 ، تهران – ص 1202 – 1204 (ش: 6236- 8391/ب)
8 - به نقل از داستان های امثال، دکتر حسن ذوالفقاری، تهران، انتشارات مازیار، چاپ اول 1384- ص 673
9 – ر. ش. به : 1 - فرهنگ عوام ، شادروان امیر قلی امینی در (ص69) 2 - فرهنگ لغات عامیانه و معاصر ، دکتر منصور ثروت و دکتر رضا انژابی نژاد، انتشارات سخن، چاپ اول (ویرایش دوم)، 1377 - ص76 3 - فرهنگ بزرگ سخن، ج 1 ، چاپ اول زمستان 1381 ، 4 - فرهنگ کنایات سخن، ج 1 ، آقای دکتر حسن انوری چاپ اول 1383 – ص 79، 5 - فرهنگ امثال سخن، ج 1، آقای دکتر حسن انوری - ص 123،
10 - به نقل از کتاب کوچه ، ج 8 - ص 1115 (ش: 4737- 4742/الف2)
11 - فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی ، امین خضرائی ( واله ) ، انتشارات نوید شیراز ، 1382 ، چاپ اول ،
12 - به نقل از همان (کتاب کوچه ).
13- برغم اینکه آقای دکتر حسن انوری این معنی از اهل بخیه را نیز در فرهنگ بزرگ سخن و فرهنگ کنایات سخن، ج 1 متذکر شده اند و مثال بالا را آورده اند، با این همه قید بعدی : " آن که دارای اطلاع اندک در باره چیزی است" ناهمگون می نمایاند.
14 - به نقل از کتاب کوچه ، ج 3 تالیف احمد شاملو، با همکاری آیدا سرکیسییان، انتشارات مازیار، چاپ سوم 1379 – ص 1114 (ش: 4737- 4742/الف2).
15 – این معنا به نقل از فرهنگ بزرگ سخن، و نیز فرهنگ کنایات سخن، تالیف آقای دکتر حسن انوری است.
16 - ر. ش. فرهنگ مترادفات و اصطلاحات، تالیف محمد پادشاه متخلص به "شاد" صاحب آنندراج، زیر نظر بیژن ترقی، کتابفروشی خیام، 1346 ص 296 و 297 و نیز کتب لغت اشاره شده
17 - فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی ، امین خضرائی ( واله ) ، انتشارات نوید شیراز ، 1382 ، چاپ اول