چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۴:۳۵ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

مرا میهمان کن کریمانه امشب        

(گفت و گویی  با تقی خاوری شاعر و پژوهشگر) 

محمدمهدی حسنی 

بانی گفت و گوی زیر،  روزنامه نگار ارزنده  و دوست شاعر مشترک گیلانی من و خاوری، مزدک پنجه ای است  او در اسفند ماه سال پیش، به قول خودش از شهر بارانی رشت  به من زنگ زد  و با توجه به دوری مسافت از یک سو و دوستی نزدیک  من و خاوری از سوی دیگر، پیشنهاد این مصاحبه را داد. هر چند برای نخستین بار بود که نقش خبرنگار و مصاحبه گر  را بازی می  کردم، ولی بعد از خواندن ماحصل، هر دو: هم خاوری و هم پنجه ای از کار درآمده، تعریف کردند.

قرار بود این گفت و گو در شرق و به مناسبت 72 سالگی خاوری  چاپ شود. اما از آنجا که همیشه،  خاور، مه آلوده از  تعصب و دوست سالاری و گروه بازی است. کار شد، ناشد و به قول مزدک  باعث  شرمندگی اش شد (مراد در برابر خاوری است نه این زینب زیادی).   تا اینکه دیروز زنگ زد و گفت:  گفت و گوی مزبور در رویه ی هشت روزنامه روزگار- شماره 76 (دوره جدید) – سه شنبه 27 اردیبهشت 1390 همراه با یاداشتی از مزدک به نام "نفرین ِ شعر" که نقدی بر "واژگان بازنده" آخرین دفتر شعر خاوری است، انتشار یافته است.

وقتی از دکه روزنامه فروشی روزنامه روزگار را گرفتم و ورق زدم دیدم بسیاری از چهره های آشنای شرق  و سایر روزنامه های توقیف شده  مانند ابراهیم رها و سیدعلی میرفتاح - که قلم شان را دوست دارم - آنجا گرد هم آمده و کار می کنند.  بنابراین دو مطلوب حاصل شد: هم من و پنجه ای از خجالت خاوری بیرون آمدیم و هم حقیر بریده از چند روزنامه، با "روزگار" آشنا شدم. اینکه می گویم : "بریده از چندروزنامه" برای این است که عادت خواندن لااقل یک روزنامه،  مرض مزمن پیش از سه دهه بنده است که از کیهان و اطلاعات زمان انقلاب شروع، از سلام و مبین خوانی رد،  به جامعه و توس و ... رسیده، زیر سایه مهرپرور دولت نهم و دهم،  تند تند ذائقه عوض کرده تا بالاخره به اینجا رسیدیم که فقط شرق ماند و حالا .... روزگار هم پا به عرصه روزنامه های اصلاح طلب گذارده است...  تا چه پیش آید....

به هرحال از لطف مزدک غیرمرکزنشین، که دغدغه فرهنگ این مرز و بوم  و نیز نکوداشت و تعرفه ی  بزرگانی همچون خاوری غیرمرکزنشین  را دارد سپاسگزارم. اینک خوانندگان خوب "چه بگویم" می توانند گفت و گوی ما و خاوری را در ادامه بخوانند.

متن گفت و گوی چاپ شده با تقی خاوری

مقدمه:

خاوری شاعر، پژوهنده  و نویسنده ی خراسانی در  19 آبان 1317 در شهرستان مشهد متولد شده  و دارای یک پسر  و سه دختر است. او دهه ی چهل را در تهران ساکن بوده و علقه اش  به مشترکات دو فرهنگ هندوستان و ایران باعث شده چندبار به کشور مزبور سفر و مدتی هم اقامت کند و رهآوردی از آن سفرها،  شعر زیبای "پرده سازها" در دفتر "دایره صبح" است.

همانگونه که از نام نخستین مجموعه شعر تقی خاوری پیداست، او فرزند کارگاه است و  در طول زندگی از طریق کفاشی امرار معاش کرده و می کند. و اکنون از بیماری تنفسی "برونشیت مزمن" رنج می برد

خاوری خود آموخته است و تحصیلات آکادمیک ندارد، لیکن بسیار خوانده و زیاد می داند. نقل است که  اخوان ثالث به او  گفته: " تو مانند نیکلای نکراسوف (شاعر بزر گ نیمه دوم قرن نوزدهم  روس)  از عمق اجتماغ برآمده با بزرگان زمان خود آشنا شده و جزء آنان گردیده ای". ایشان  در یکی از مسافرت های خود به خراسان قطعه ای را برای  خاوری سروده و پیشکشش کرده که  چهار بیت آن چنین است:

دفتر شعری که داشت  بهر من آورد          نیک به وجد آمدم از شعر دیارم

صاحب طبع روان و ذوق جوانی است        باید نامش به گنج یاد سپارم

نام وی و یاد وی به دفتر شعرم                 طی همین قطعه یادگار گذارم

خیز و بگو ای امید در حق این دوست        از تقی خاوری سپاسگزارم

اخیراً "واژگان بازنده" چهارمین دفتر شعر تقی خاوری - که به "راوی" تخلص می کند - توسط نشر عرفان به بازار کتاب آمده است. پیش از آن سه دفتر:  فرزند کارگاه (1359) ، دایره صبح (پاییز 1371)  و شکل های صدا  (پائیز 1376) از او منتشر شده است.  خاوری یکی از بهترین چهره های شعر امروز خراسان است و و به گفتار طنزْ آلوده اخوان از شاعران ذوحیاتین است و طبع آزمایی های او چه در شعر  کلاسیک و چه در  نو پردازی (نیمایی و سپید)، توانمندی او را در سرودن نشان می دهد.  زبان شعری خاوری، زبانی ساده و روان و سلیس بوده که به سبک خراسانی (فارسی دری قرون اولیه ادب)  بسیار نزدیک است این  ویژگی زبان خاوری همراه با کاربرد دایره وسیع لغات و مضامین تر و تازه (مدرنیته) فرم شعر او را می سازد. تصاویر و واژه های شعرش سرشار از عناصر طبیعی به ویژه بهار با مضمون اجتماعی و زندگی است

وی همچنین کار و تحقیق جدّی "تاریخ مردم هزاره و خراسان بزرگ" را در زمینه  مردم‌شناسي در سال 87 انتشار داده است  و در زمینه ی نقد شعر نیز تالیفاتی دارد. چنانکه پس از نقد علمی و زیبای دکتر تقی پور نامداریان در کتاب "تاملی در شعر احمد شاملو"، مقاله او،  دقیق ترین و علمی ترین نقد در باره چگونگی زبان شاملو است.

                        ******************

تاکنون شما چهار دفتر شعر چاپ کرده اید. میان خاوری "فرزند کارگاه"  و خاوری "واژگان بازنده" چه تفاوتی وجود دارد؟ آیا خاوری تکرار می شود؟

تکراری نمی بینم هرچه می سرایم، بازهم با چیزها و موقعیت های تازه روبرو می شوم. آبشخور شعر من زندگی ست که هر روز رنگ دیگری دارد مثلاً فرزند کارگاه محدود به شعرهای کارگاهی و چریکی است. اما شعرهای واژگان بازنده از خیابان و بیابان و طبیعت مایه می گیرد که همین موجب می شود تصاویر و اِلِمان های  دیگری وارد شعر شود.

 آیا آثاری دیگری هم در زمینه شعر در دست چاپ دارید؟

دو مجموعه دیگر آماده چاپ دارم و با یک کتاب نقد در مورد نیما و شاملو و اخوان که در باب زبان این بزرگان پرداخته شده و نمی دانم عمر کفایت می دهد تا به دنیا آمدن آنها را به بینم یا نه؟ سرنوشت کتاب ها هم مثل سرنوشت خودمان نامعلوم است.

نومید نشوید پیش آمدها را نمی توان به طور قاطع پیش بینی کرد

 بله باید چشم به عدل ایزدی داشت.

در میان شاعران مشهور کدام یک پیش از دیگران بر شعرتان موثر بوده اند؟

حافظ، نیما، اخوان و شاملو.

البته تاثیراتی هم از متون نثر گذشته در کارهای تان دیده می شود، این طور نیست؟

حق با شماست.بینید عارفی در گذشته و در چهار واژه می گوید انسان مغز جهان است. نه تنها وزن طبیعی - که در مقدمه دفتر واژگان بازنده به آن پرداخته ام-  می تواند تحت تاثیر لحن و آهنگ چنین متن هایی جذّاب باشد، بلکه ایجاز کلام را هم ملاحظه می کنیم.به هر حال خواندن نثر نغز عرفا و صوفیان موثر بوده است. 

شاید  مهمترین  خصیصه شعر های آخر شما، استفاده از وزن تازه و طبیعی (مختلف الاوزان) است و نیز نوعی سپید که خود سال ها پیش آن را "نیما نیمی" نامیدید در باره این موضوع توضیح دهید.

در "نیما نیمی" بعضی مصرع ها وزن دارد و برخی بی وزن که در مجموع آهنگی بوجود می آید و در وزن طبیعی مصراع ها در ارکان مختلف الاوزان آورده می شود که خود ارایه ی دیگری ست نمونه اش را در شعرهای سپید احمد شاملو و برخی شاعران دیگر کم و بیش می توان مشاهده کرد.

وزن منحصر شعر مشهور و زیبای اخوان (غزل 3)  از وزن هایی است که بر خلاف دیگران شما فراوان به کار برده اید. لیکن اختلاف فاحشی در کاربرد وزن مذکور در شعر شما و شعر اخوان به لحاظ تعداد افاعیل است، در این باره بیشتر بگویید.

زنده یاد اخوان سه رکن بکار برده است. مثلاً/مستفعلن،فلاعلاتن فعولن/و من چند رکن دیگر به آن اضافه کرده ام،گاهی همین وزن را با ارکان کمتری بکار برده ام مثلاً با دو رکن و حتی با یک رکن. که مفصلاً این بحث را در مقدمه نگاشته شده بر واژگان بازنده آورده ام.

لطفاً در باره  موسیقی درونی و کار کردهای زبانی بیشتر توضیح بدهید

به بینید اوزان عروضی،موسیقی بیرونی شعر است و ردیف و قافیه موسیقی کناری آن.تجنیس و مراعات النظیر و همچنین ترکیب آواها و نکات دیگری،موسیقی درونی شعر را تشکیل می دهند که این ها شامل بخشی از صنایع بدیعی است به ویژه آواها نقش مهمی در این نوع ایفا می کند شاملو سروده است/تیری به جگر در نشسته تا سوفار/اگر دقت کنید صداها بیشتر فتحه و کسره،یعنی افقی است.به استثناء 2 کلمه آخر که صداهای کشیده است(تا سوفار) مثل این است که شما سربالایی را طی می کنید و یک باره سرازیر می شوید. در اینجا صدای واژگان به آسانی و بدون تنافر حروف شنیده می شود.

 شما اینجا به موسیقی آوائی شاملو اشاره می کنید؟

بله سایر موارد را جای دیگری قبلاً گفته ام.

از میان مضامین مختلف، مضمون شعر شما بیشتر اجتماعی و گاه توأم با نگاه سیاسی شخصی خودتان است، چرا مضامین دیگر کمتر به سراغ تان می آید

در شعرهای من تمام مضامین با هم تداخل می یابند مثل عشق، حماسه، طبیعت، و مضمون اجتماعی. اینکه می گویید مٶلفه های سیاسی اجتماعی آن غلبه دارد، به نظر شما احترام می گذارم.

مانند بسیاری از بزرگان، در برخی شعرهای شما،  گاه رگه هایی از طنز دیده می شود خوشحال می شوم نظرتان را در باره طنازی گاه و بی گاه شاعران جدّ بشنویم.

به بینید در طنز همه چیز کاریکاتور می شود، به ویژه ارزش هائی که بی ارزش شده اند.برای شاهد مثال این بیت را از همین مجموعه ی واژگان بازنده می آورم:

هر خرمگس خود را سیمرغ پندارد

سیمرغ بی پرواز در دشت بی رستم

طنز خالی بودن را بیان می کند. اخوان می سراید:

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان

آن چه بود آش دهن سوزی نبود

همان طور که گفتم طنز در خالی بودن شکل می گیرد از آن چه باید باشد و اکنون نیست و گاهی حضورش در شعر ضرورت می یابد

در بعض شعرهای واژگان بازنده مانند "طبقه سوم" و"پلکیدن" مواجه با  داستانی کوتاه ( به شیوه مینی مالیستی) هستیم. چه تفاوتی در کاربرد این شیوه میان شعر خود و دیگران به ویژه اخوان می بینید؟

من از قصه گویی خوشم می آید گاهی فکر می کنم باید قصه می نوشتم، زمانی نوول های آنتوان چخوف را می خواندم، قصه های کوتاه و موثر.لذّت خواندن صد سال تنهائی به خاطر همان طنز و بذله گوئی های مارکز است من خیلی دلم می خواهد یک داستان را در یک صفحه خلاصه کنم حتی در نیم صفحه من قصه گویی را سبب جذابیت شعر می دانم به شرط آن که داستان به شعر تبدیل شود نه شعر به داستان.ما در ادبیات کلاسیک "شعر – داستان" فراوان داریم اما در آنها،داستان بر شعر مسلط شده است اما در شعر "طبقه سوم" که اشاره کردید،قصه ای کوتاه چهار خطی،در مایه طنز روایت می شود و یا طرح داستان و شعر در کتیبه ی اخوان ثالث، که به بهترین وجه بیان می شود، و در این نمونه بسیار موفق است. زیرا در اینجا قصه به شعر تبدیل شده است.

حال و هوای "مرا میهمان کن کریمانه امشب" در "فرزند کارگاه"  که سرآغاز یک شعر نیمایی است با غزلی به همین نام در واژگان بازنده، متفاوت است.  پس از این همه سال چه طور واژگانی واحد با دو احساس و دو قالب متفاوت،  تکرار می شود.

گاهی برخی مصرع ها خود را نشان نمی دهند مثل همین مصرع "مرا میهمان کن کریمانه امشب" که در ابتدا در آغاز شعر نیمایی آورده ام، بعدها مصرع خود را نشان داد، شبی به میهمانی به خانه یک دوست رفته بودم که: به قول آقای قهرمان/بی اختیار حکم قضا می بَرَد مرا/و من هم بی اختیار سرودم/مرا میهمان کن کریمانه امشب /که ساقی نمانده ست و پیمانه امشب/به خیال خودم تمام شد دیگر. از میهمانی که به خانه آمدم بقیه ی غزل آمد و کامل شد.

بر خلاف دفترهای قبلی"واژگان بازنده"  پر از ژانرهای مختلف شعری است و یک دستی کارهای منتشر شده قبلی تان را ندارد،  چرا؟

این ژانرهای مختلف نتیجه سفری در ذهن است که از قرن های متفاوت برایم تداعی شده و در این مجموعه بر آن شدم تا از هر دوره یک نمونه ارایه دهم مثل قصیده و غزل و قطعه که با رودکی شروع شد و قرن های مختلفی را طی کرد تا به امروز رسید و تا سبک نیمائی و بعد که شعر سپید آمد.این صیرورت و سیر و سفر در قرن ها،برایم جذاب و تماشایی است و کتاب دستاوردی از این سفرهاست.

زبان شعری شما، ویژه خودتان شده است. زبان ساده، بی قید و روان خراسانی است که در آمیختگی آن با واژه های محاوره ای خراسان و کاربرد واژه های مدرن، امتیازش با زبان کهنه شعرهای پیشین است.این تازگی زبان، به ویژه در شعرهای کلاسیک تان مانند "غزل سپیده دم" خودنمایی می کند و از حیث دایرۀ واژگانی آنها، به شعر سپید می ماند این امتیاز زبانی خود را چگونه به دست آورده اید؟

چون زبان خراسانی زبان مادری من است.در این شیوه،اصل همان دستور زبان ساده و روان مادری ست ممکن است کلماتی تبدیل شوند مهم نیست آن چه اهمیت دارد در اصل چار چوب زبان است. اگر  می بینیم که شاعران مطرح خراسانی با این زبان ساده و طبیعی و روان شعر سروده اند و کلام شان از تعقید و ابهام  دور است چون زبان آنان،زبان مادری شان بوده،ولی برخلاف آنان شاعران دوره های بعد آنچه آموخته اند از روی آثار ادبی پیشینیان بوده و طبیعی است که سبک های بعدی به وجود آید.

ببیند بسیاری از دوستان شاعر دیگر هم خراسانی هستند ولی زبان شعریشان ویژگی زبانی شما را ندارد من فکر می کنم که یکی از دلایل موفقیت شما در این مقوله، مطالعات عمیق تان در متون نثر و نظم قرون اولیه ادب فارسی به واسطه کارهای تحقیقی تان است که به این زبان ممتاز دست یافته اید چنان که همین تاثیر را بر زبان شعر زنده یاد شاملو می بینیم

فکر می کنم که بی تاثیر نبوده است.اما در زبان شاملو شما برجستگی خاص کلامی و زبانی می بینید ولی به گفته خودتان در شعر من این برجستگی ها  کلامی زیاد به رخ کشیده نمی شود و شعر من نزدیک حرف زدن معمولی است زیرا آن برجستگی کلام در مٶلفه های زبان تأزه تحلیل می روند.

یکی از شیوه های نوشتاری در شعر شما که از دفتر "شکل های صدا" آن را باب کردید، فاصله گذاری افقی میان صداهاست که در یک مصراع اتفاق می افتد. ظاهراً در واژگان بازنده، این رسم رعایت نشده و همین اتفاق در باره رعایت قواعد علامت گذاری افتاده است. دلیل این امر چیست؟

منظور شما این شیوه تقطیع افقی است مانند:/کلمات سائیده اند کلماتی تازه تر یادداشت می کند/این دفتر را هم به همین سبک و سیاق نوشته ام و نسخه دیگری از تایپ شده آن که برای ناشر فرستاده ام، موجود است، اما "دست ما کوتاه و خرما بر نخیل" مسئله این است که این کتاب در تهران به چاپ رسیده و من آنجا نبودم تا اشکالاتی که می گویید نباشد.

در شعر  "شادی بی امیدی" شما از نوعی امانیسم سخن گفته اید و از رنجی فلسفی، که منتهی به این می شود که هر آدمی در نظرگاه خود یک جهان باشد، چهارچوب این فلسفیدن ادبی چیست و پارداکس "مورچه" و "تمام جهان" (مصرع آغازین و پایانی) را چگونه تبیین می کنید؟

اگر شما از فاصله زیاد و از بالا به روی زمین بنگرید، ما مثل مورچه ای روی نارنج می مانیم حال فرض کنید این نگاه کردن از فضا به کره زمین باشد دیگر همان مورچه را هم نمی بینید این نگاه از منظر علمی است. حال همین منطق به شعر هم سرایت می کند منتهی تخیل و شیوه بیان شعری و دیدگاه فلسفی شاعر عناصر را دگرگون کرده و آفریده تازه ای از نزدیک به نمایش می گذارد. شما مختارید که بگویید دیدگاه من نسبت به انسان و جهان منطبق بر کدام مکتب فلسفی است اما من ترجیح می دهم در این باره بیشتر نگویم. ضمن اینکه پارادوکسی که می گویید در تمام شعر جریان دارد. یادم هست خودتان پس از شنیدن شعر "چشم ها" - که در دفتر "واژگان بازنده" آمده - گفتید که  "چشم"  در این شعر، انگاری نقش تمثیل گرفته و تشخّص یافته است از این رو چشم ها در تقابل با پنجره بسیار پیش می رود، به دل تاریخ و اسطوره ها رفته و رنگ فلسفی به خود می گیرد تا آن جا که "مردن"باید به "چشم ها" بیاندیشد. خوب این قابلیت زبان فارسی است که "چشم ها" می رود به اعماق تاریخ همه چیز را نشان می دهند و باز می گردند و به پدیده های زمان حال اشاره می کنند.

تصاویر شعر شما نیز مانند زبان شعری تان آزاد و ساده است و در عین حال،  پویایی و حرکتی را دارا است که از ویژگی های تصویر شعر خراسانی محسوب می شود. درست است؟

شما در باره شعر من مبالغه نکنید  ولی  زبان ساده و روشن تصویرهای درخشان به وجود می آورد. من هم قبول دارم که شعرم .بر اساس حرکت است به ویژه حرکت در تصویر.اتفاقاَ غیر از شما این نکته را برخی دوستان دیگر هم گفته اند. و این که این روش حرکت تصویری،ویژه شعر سبک خراسانی است  من هم قبول دارم و این معنی را حواله می دهم به تصاویر متعدد و پویا و تکرار نشدنی که در سبک قصیده های خراسانی است.

جدای شاعری،  شما در زمینه های دیگری نیز کار کرده اید، چنان که سال ها پیش در نقد ادبی مقاله "شعر سپید یا شعر شاملویی"  را منتشر کردید و در آن راز و رمز زبان هزار توی زنده یاد احمد شاملو را برملا کردید و در همان وقت در محافل ادبی سرو صدا کرد. در این باره و همچنین کارهای مشابه در دست چاپ خود صحبت کنید؟

در این زمینه به جز احمد شاملو به ارزیابی زبان دو شاعر زبان آور معاصر دیگر نیما یوشیج و اخوان نیز پرداخته ام که قرار است به صورت کتابی در آینده - اگر عمری باقی بود – به چاپ می رسد همچنین در نشریات مختلف مقالات متعددی در باره نقد شعرهای زنده یادان مشیری و نصرت رحمانی و نیز  یداله رویایی و سایر دوستان شاعر نوشته ام.

اگر می شود اسم کتاب را بگویید و این که در چه زمانی چاپ خواهد شد.

این کتاب به اسم  "نقد کلمات" است و در یکی دو سال آینده چاپ خواهد شد.

کتاب "تاریخ مردم هزاره و خراسان بزرگ" نوشته ای تحقیقی- تاریخی شما کاری متفاوت است.  در باره انگیزه  و چگونگی تالیف این کتاب بگویید.

این کتاب بیشتر تاریخ مردم شناسی است. به خاطر فقد منابع و مصادر در باب مردم هزاره،تالیف اش پنج سال طول کشید سفر به قرن های دور و پرسه زدن در متون گذشته و منابع دست اول از حدود العالم گرفته تا تاریخ بلعمی و تاریخ بیهقی وزین الاخبار گردیزی تا جامع التاریخ رشید الدین فضل اله و ناسخ التواریخ محمد تقی خان سپهر و و چه بسیار کتاب های دیگر که در بخش منابع ذکر شده است در ضمن بعداً چند کتاب در باب هزاره توسط نویسندگانی افغانستانی به دست من رسید که منابع آنها بیشتر نوشته های محققان روسی بود ولی جالب است که نتیجه گیری ها تقریباً مانند هم است.

این کار را به تنهائی به انجام رساندید ؟

بله من گاهی  از روی شوخی به دوستان می گویم من "م . تنها" هستم.

مردم هزاره را اینجا کسی نمی شناسند علت آن چیست؟

به خاطر گذاشتن نام های مختلف روی این مردم که یکی از آن ها مثلاً "خاوری" ست که این نام را رضاشاه برای این مردم انتخاب کرد.

چرا رضا شاه با نام هزاره که نام تاریخی این مردم است مخالفت کرد؟

چون رضا شاه گفته بود این ها نام ایرانی داشته باشند و از طرفی با هزاره های افغانستان و پاکستان و آسیای میانه یکی نشوند کما اینکه نام ترکمن با همان نام تاریخی این قوم یکی است و حتی مملکتی بنام ترکمنستان هم وجود دارد به هر حال این بازی پیچیده سیاست و تاریخ است.

شما با بسیاری از بزرگان ادب و شاعران پیشرو  دوستی و آشنایی داشته اید، لطفاً کمی از خاطره آنها بگویید.

این همه در این مقال نمی گنجد بهتر است به طور خلاصه بدان اشاره شود بله دهه چهل را بیشتر در تهران گذرانده ام.  روزی نصرت رحمانی را در خیابان ایرانشهر دیدم گفتم یادت هست در مشهد آدرس امیر پرویز پویان را از من پرسیدی،جای او را می دانی،سکوت کرد و با کمی تعلل گفت:"چریک شده و در رؤیای چه گوار است".  وقتی او را در تهران یافتم،پویان گفت رهبر کارگران را ببین تا بر علیه رژیم شاه انقلاب کنیم،موضوع در نظرم کمی ساده لوحانه آمد،چون اصرار کرد،من رفتم به رهبر سندیکای کفاشان و موضوع را گفتم او با عصبانیت و بی میلی گفت این ها از پشت خنجر می زنند،یادم هست وقتی این حرف را به پویان گفتم،او بسیار ناراحت شد....  یک بار هم در انجمن شعری در باغ سپهسالار که زنده یاد فروغ فرخزاد آن را اداره می کرد،به گمانم ابراهیم صهبا شعری کلاسیک می خواند وسط شعر خواندن او دیدم نصرت رحمانی از جایش بلند شد و انگشت اش را بلند کرد،صهبا علت این کار را از رحمانی پرسید،گفت کبریت می خواهم ....  سال 1355 بار اول که به دیدار اخوان رفتم،بعد از خوش و بش کردن و احوالپرسی،ناگهان با صدائی بلند گفت "بابا! پشمک بیار" من خیال کردم استاد دارد شوخی می کند. پس از چند لحظه دیدم دختر خانمی دوازده – سیزده ساله یک جعبه پشمک آورد.  موها و سبلتان اخوان با پشمک سفید شده بود و همراه با سفیدی موها ی بلند و سبلتان او تصویری زیبا ایجاد کرده بود، خواهش کردم شعری بخواند همان قصیده معروف "تنها صداست که می ماند" را خواند، بعد استاد رو به من کرد و گفت "تو شعری بخوان".یک شعر نیمایی با لهجه خراسانی خواندم پس از شنیدن شعر گفت: تو بچه مشهد باشی و غزل نگوئی. بعد غزلی که در آن سال ها سروده بودم برایش خواندم و اظهار لطف کرد.

و باز شاید سال 44-43 بود که ظهر از ناهار بر می گشتم،احمد شاملو ر ا دیدم در خیابان منوچهری که طرف سعدی می آمد با صدائی بلند و رسا خواندم./بادها،ابر عبیر آمیز را/ابر،باران های حاصل خیز را/حیرت زده به من نگاه کرد و من ادامه دادم/اژدهائی خفته را ماند به روی رود پیچان،پل/.به طرف من آمد گفت تو کی هستی گفتم کارگری شاعرم. او از خواندن شعرش توسط یک کارگر بسیار خوشحال شد و این اولین دیدار من با احمد شاملو بود.

فرصت کوتاه است و نمی توانم حق مطلب را به جا بیاورم به ویژه در باره استاد دکتر شفیعی کدکنی که دیدارهای بسیار پر بار و ارزشمندی با او داشته ام.همچنین استاد محمد قهرمان که وجودشان در مشهد غنیمتی ست همین طور بزرگانی که به انجمن قهرمان می آمدند از جمله شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب و چه بسیار عزیزانی دیگر که  وصف دیدارشان بماند برای بعد اگر عمری باقی بود، در مورد این عزیزان به طور مفصل می نویسم .

بانی گفت و گوی زیر،  روزنامه نگار ارزنده  و دوست شاعر مشترک گیلانی من و خاوری، مزدک پنجه ای است  او در اسفند ماه سال پیش، به قول خودش از شهر بارانی رشت  به من زنگ زد  و با توجه به دوری مسافت از یک سو و دوستی نزدیک  من و خاوری از سوی دیگر، پیشنهاد این مصاحبه را داد. هر چند برای نخستین بار بود که نقش خبرنگار و مصاحبه گر  را بازی می  کردم، ولی بعد از خواندن ماحصل، هر دو: هم خاوری و هم پنجه ای از کار درآمده، تعریف کردند.

قرار بود این گفت و گو در شرق و به مناسبت 72 سالگی خاوری  چاپ شود. اما از آنجا که همیشه،  خاور، مه آلوده از  تعصب و دوست سالاری و گروه بازی است. کار شد، ناشد و به قول مزدک  باعث  شرمندگی اش شد (مراد در برابر خاوری است نه این زینب زیادی).   تا اینکه دیروز زنگ زد و گفت:  گفت و گوی مزبور در رویه ی هشت روزنامه روزگار- شماره 76 (دوره جدید) – سه شنبه 27 اردیبهشت 1390 همراه با یاداشتی از مزدک به نام "نفرین ِ شعر" که نقدی بر "واژگان بازنده" آخرین دفتر شعر خاوری است، انتشار یافته است.

وقتی از دکه روزنامه فروشی روزنامه روزگار را گرفتم و ورق زدم دیدم بسیاری از چهره های آشنای شرق  و سایر روزنامه های توقیف شده  مانند ابراهیم رها و سیدعلی میرفتاح - که قلم شان را دوست دارم - آنجا گرد هم آمده و کار می کنند.  بنابراین دو مطلوب حاصل شد: هم من و پنجه ای از خجالت خاوری بیرون آمدیم و هم حقیر بریده از چند روزنامه، با "روزگار" آشنا شدم. اینکه می گویم : "بریده از چندروزنامه" برای این است که عادت خواندن لااقل یک روزنامه،  مرض مزمن پیش از سه دهه بنده است که از کیهان و اطلاعات زمان انقلاب شروع، از سلام و مبین خوانی رد،  به جامعه و توس و ... رسیده، زیر سایه مهرپرور دولت نهم و دهم،  تند تند ذائقه عوض کرده تا بالاخره به اینجا رسیدیم که فقط شرق ماند و حالا .... روزگار هم پا به عرصه روزنامه های اصلاح طلب گذارده است...  تا چه پیش آید....

به هرحال از لطف مزدک غیرمرکزنشین، که دغدغه فرهنگ این مرز و بوم  و نیز نکوداشت و تعرفه ی  بزرگانی همچون خاوری غیرمرکزنشین  را دارد سپاسگزارم. اینک خوانندگان خوب "چه بگویم" می توانند گفت و گوی ما و خاوری را در ادامه بخوانند.

متن گفت و گو با تقی خاوری

مقدمه:

خاوری شاعر، پژوهنده  و نویسنده ی خراسانی در  19 آبان 1317 در شهرستان مشهد متولد شده  و دارای یک پسر  و سه دختر است. او دهه ی چهل را در تهران ساکن بوده و علقه اش  به مشترکات دو فرهنگ هندوستان و ایران باعث شده چندبار به کشور مزبور سفر و مدتی هم اقامت کند و رهآوردی از آن سفرها،  شعر زیبای "پرده سازها" در دفتر "دایره صبح" است.

همانگونه که از نام نخستین مجموعه شعر تقی خاوری پیداست، او فرزند کارگاه است و  در طول زندگی از طریق کفاشی امرار معاش کرده و می کند. و اکنون از بیماری تنفسی "برونشیت مزمن" رنج می برد

خاوری خود آموخته است و تحصیلات آکادمیک ندارد، لیکن بسیار خوانده و زیاد می داند. نقل است که  اخوان ثالث به او  گفته: " تو مانند نیکلای نکراسوف (شاعر بزر گ نیمه دوم قرن نوزدهم  روس)  از عمق اجتماغ برآمده با بزرگان زمان خود آشنا شده و جزء آنان گردیده ای". ایشان  در یکی از مسافرت های خود به خراسان قطعه ای را برای  خاوری سروده و پیشکشش کرده که  چهار بیت آن چنین است:

دفتر شعری که داشت  بهر من آورد          نیک به وجد آمدم از شعر دیارم

صاحب طبع روان و ذوق جوانی است        باید نامش به گنج یاد سپارم

نام وی و یاد وی به دفتر شعرم                 طی همین قطعه یادگار گذارم

خیز و بگو ای امید در حق این دوست        از تقی خاوری سپاسگزارم

اخیراً "واژگان بازنده" چهارمین دفتر شعر تقی خاوری - که به "راوی" تخلص می کند - توسط نشر عرفان به بازار کتاب آمده است. پیش از آن سه دفتر:  فرزند کارگاه (1359) ، دایره صبح (پاییز 1371)  و شکل های صدا  (پائیز 1376) از او منتشر شده است.  خاوری یکی از بهترین چهره های شعر امروز خراسان است و و به گفتار طنزْ آلوده اخوان از شاعران ذوحیاتین است و طبع آزمایی های او چه در شعر  کلاسیک و چه در  نو پردازی (نیمایی و سپید)، توانمندی او را در سرودن نشان می دهد.  زبان شعری خاوری، زبانی ساده و روان و سلیس بوده که به سبک خراسانی (فارسی دری قرون اولیه ادب)  بسیار نزدیک است این  ویژگی زبان خاوری همراه با کاربرد دایره وسیع لغات و مضامین تر و تازه (مدرنیته) فرم شعر او را می سازد. تصاویر و واژه های شعرش سرشار از عناصر طبیعی به ویژه بهار با مضمون اجتماعی و زندگی است

 

وی همچنین کار و تحقیق جدّی "تاریخ مردم هزاره و خراسان بزرگ" را در زمینه  مردم‌شناسي در سال 87 انتشار داده است  و در زمینه ی نقد شعر نیز تالیفاتی دارد. چنانکه پس از نقد علمی و زیبای دکتر تقی پور نامداریان در کتاب "تاملی در شعر احمد شاملو"، مقاله او،  دقیق ترین و علمی ترین نقد در باره چگونگی زبان شاملو است.

 

                        ******************

تاکنون شما چهار دفتر شعر چاپ کرده اید. میان خاوری "فرزند کارگاه"  و خاوری "واژگان بازنده" چه تفاوتی وجود دارد؟ آیا خاوری تکرار می شود؟

تکراری نمی بینم هرچه می سرایم، بازهم با چیزها و موقعیت های تازه روبرو می شوم. آبشخور شعر من زندگی ست که هر روز رنگ دیگری دارد مثلاً فرزند کارگاه محدود به شعرهای کارگاهی و چریکی است. اما شعرهای واژگان بازنده از خیابان و بیابان و طبیعت مایه می گیرد که همین موجب می شود تصاویر و اِلِمان های  دیگری وارد شعر شود.

 آیا آثاری دیگری هم در زمینه شعر در دست چاپ دارید؟

دو مجموعه دیگر آماده چاپ دارم و با یک کتاب نقد در مورد نیما و شاملو و اخوان که در باب زبان این بزرگان پرداخته شده و نمی دانم عمر کفایت می دهد تا به دنیا آمدن آنها را به بینم یا نه؟ سرنوشت کتاب ها هم مثل سرنوشت خودمان نامعلوم است.

نومید نشوید پیش آمدها را نمی توان به طور قاطع پیش بینی کرد

 بله باید چشم به عدل ایزدی داشت.

در میان شاعران مشهور کدام یک پیش از دیگران بر شعرتان موثر بوده اند؟

حافظ، نیما، اخوان و شاملو.

البته تاثیراتی هم از متون نثر گذشته در کارهای تان دیده می شود، این طور نیست؟

حق با شماست.بینید عارفی در گذشته و در چهار واژه می گوید انسان مغز جهان است. نه تنها وزن طبیعی - که در مقدمه دفتر واژگان بازنده به آن پرداخته ام-  می تواند تحت تاثیر لحن و آهنگ چنین متن هایی جذّاب باشد، بلکه ایجاز کلام را هم ملاحظه می کنیم.به هر حال خواندن نثر نغز عرفا و صوفیان موثر بوده است. 

شاید  مهمترین  خصیصه شعر های آخر شما، استفاده از وزن تازه و طبیعی (مختلف الاوزان) است و نیز نوعی سپید که خود سال ها پیش آن را "نیما نیمی" نامیدید در باره این موضوع توضیح دهید.

در "نیما نیمی" بعضی مصرع ها وزن دارد و برخی بی وزن که در مجموع آهنگی بوجود می آید و در وزن طبیعی مصراع ها در ارکان مختلف الاوزان آورده می شود که خود ارایه ی دیگری ست نمونه اش را در شعرهای سپید احمد شاملو و برخی شاعران دیگر کم و بیش می توان مشاهده کرد.

وزن منحصر شعر مشهور و زیبای اخوان (غزل 3)  از وزن هایی است که بر خلاف دیگران شما فراوان به کار برده اید. لیکن اختلاف فاحشی در کاربرد وزن مذکور در شعر شما و شعر اخوان به لحاظ تعداد افاعیل است، در این باره بیشتر بگویید.

زنده یاد اخوان سه رکن بکار برده است. مثلاً/مستفعلن،فلاعلاتن فعولن/و من چند رکن دیگر به آن اضافه کرده ام،گاهی همین وزن را با ارکان کمتری بکار برده ام مثلاً با دو رکن و حتی با یک رکن. که مفصلاً این بحث را در مقدمه نگاشته شده بر واژگان بازنده آورده ام.

لطفاً در باره  موسیقی درونی و کار کردهای زبانی بیشتر توضیح بدهید

به بینید اوزان عروضی،موسیقی بیرونی شعر است و ردیف و قافیه موسیقی کناری آن.تجنیس و مراعات النظیر و همچنین ترکیب آواها و نکات دیگری،موسیقی درونی شعر را تشکیل می دهند که این ها شامل بخشی از صنایع بدیعی است به ویژه آواها نقش مهمی در این نوع ایفا می کند شاملو سروده است/تیری به جگر در نشسته تا سوفار/اگر دقت کنید صداها بیشتر فتحه و کسره،یعنی افقی است.به استثناء 2 کلمه آخر که صداهای کشیده است(تا سوفار) مثل این است که شما سربالایی را طی می کنید و یک باره سرازیر می شوید. در اینجا صدای واژگان به آسانی و بدون تنافر حروف شنیده می شود.

 شما اینجا به موسیقی آوائی شاملو اشاره می کنید؟

بله سایر موارد را جای دیگری قبلاً گفته ام.

از میان مضامین مختلف، مضمون شعر شما بیشتر اجتماعی و گاه توأم با نگاه سیاسی شخصی خودتان است، چرا مضامین دیگر کمتر به سراغ تان می آید

در شعرهای من تمام مضامین با هم تداخل می یابند مثل عشق، حماسه، طبیعت، و مضمون اجتماعی. اینکه می گویید مٶلفه های سیاسی اجتماعی آن غلبه دارد، به نظر شما احترام می گذارم.

مانند بسیاری از بزرگان، در برخی شعرهای شما،  گاه رگه هایی از طنز دیده می شود خوشحال می شوم نظرتان را در باره طنازی گاه و بی گاه شاعران جدّ بشنویم.

به بینید در طنز همه چیز کاریکاتور می شود، به ویژه ارزش هائی که بی ارزش شده اند.برای شاهد مثال این بیت را از همین مجموعه ی واژگان بازنده می آورم:

هر خرمگس خود را سیمرغ پندارد

سیمرغ بی پرواز در دشت بی رستم

طنز خالی بودن را بیان می کند. اخوان می سراید:

خانه خالی بود و خوان بی آب و نان

آن چه بود آش دهن سوزی نبود

همان طور که گفتم طنز در خالی بودن شکل می گیرد از آن چه باید باشد و اکنون نیست و گاهی حضورش در شعر ضرورت می یابد

در بعض شعرهای واژگان بازنده مانند "طبقه سوم" و"پلکیدن" مواجه با  داستانی کوتاه ( به شیوه مینی مالیستی) هستیم. چه تفاوتی در کاربرد این شیوه میان شعر خود و دیگران به ویژه اخوان می بینید؟

من از قصه گویی خوشم می آید گاهی فکر می کنم باید قصه می نوشتم، زمانی نوول های آنتوان چخوف را می خواندم، قصه های کوتاه و موثر.لذّت خواندن صد سال تنهائی به خاطر همان طنز و بذله گوئی های مارکز است من خیلی دلم می خواهد یک داستان را در یک صفحه خلاصه کنم حتی در نیم صفحه من قصه گویی را سبب جذابیت شعر می دانم به شرط آن که داستان به شعر تبدیل شود نه شعر به داستان.ما در ادبیات کلاسیک "شعر – داستان" فراوان داریم اما در آنها،داستان بر شعر مسلط شده است اما در شعر "طبقه سوم" که اشاره کردید،قصه ای کوتاه چهار خطی،در مایه طنز روایت می شود و یا طرح داستان و شعر در کتیبه ی اخوان ثالث، که به بهترین وجه بیان می شود، و در این نمونه بسیار موفق است. زیرا در اینجا قصه به شعر تبدیل شده است.

حال و هوای "مرا میهمان کن کریمانه امشب" در "فرزند کارگاه"  که سرآغاز یک شعر نیمایی است با غزلی به همین نام در واژگان بازنده، متفاوت است.  پس از این همه سال چه طور واژگانی واحد با دو احساس و دو قالب متفاوت،  تکرار می شود.

گاهی برخی مصرع ها خود را نشان نمی دهند مثل همین مصرع "مرا میهمان کن کریمانه امشب" که در ابتدا در آغاز شعر نیمایی آورده ام، بعدها مصرع خود را نشان داد، شبی به میهمانی به خانه یک دوست رفته بودم که: به قول آقای قهرمان/بی اختیار حکم قضا می بَرَد مرا/و من هم بی اختیار سرودم/مرا میهمان کن کریمانه امشب /که ساقی نمانده ست و پیمانه امشب/به خیال خودم تمام شد دیگر. از میهمانی که به خانه آمدم بقیه ی غزل آمد و کامل شد.

بر خلاف دفترهای قبلی"واژگان بازنده"  پر از ژانرهای مختلف شعری است و یک دستی کارهای منتشر شده قبلی تان را ندارد،  چرا؟

این ژانرهای مختلف نتیجه سفری در ذهن است که از قرن های متفاوت برایم تداعی شده و در این مجموعه بر آن شدم تا از هر دوره یک نمونه ارایه دهم مثل قصیده و غزل و قطعه که با رودکی شروع شد و قرن های مختلفی را طی کرد تا به امروز رسید و تا سبک نیمائی و بعد که شعر سپید آمد.این صیرورت و سیر و سفر در قرن ها،برایم جذاب و تماشایی است و کتاب دستاوردی از این سفرهاست.

زبان شعری شما، ویژه خودتان شده است. زبان ساده، بی قید و روان خراسانی است که در آمیختگی آن با واژه های محاوره ای خراسان و کاربرد واژه های مدرن، امتیازش با زبان کهنه شعرهای پیشین است.این تازگی زبان، به ویژه در شعرهای کلاسیک تان مانند "غزل سپیده دم" خودنمایی می کند و از حیث دایرۀ واژگانی آنها، به شعر سپید می ماند این امتیاز زبانی خود را چگونه به دست آورده اید؟

چون زبان خراسانی زبان مادری من است.در این شیوه،اصل همان دستور زبان ساده و روان مادری ست ممکن است کلماتی تبدیل شوند مهم نیست آن چه اهمیت دارد در اصل چار چوب زبان است. اگر  می بینیم که شاعران مطرح خراسانی با این زبان ساده و طبیعی و روان شعر سروده اند و کلام شان از تعقید و ابهام  دور است چون زبان آنان،زبان مادری شان بوده،ولی برخلاف آنان شاعران دوره های بعد آنچه آموخته اند از روی آثار ادبی پیشینیان بوده و طبیعی است که سبک های بعدی به وجود آید.

ببیند بسیاری از دوستان شاعر دیگر هم خراسانی هستند ولی زبان شعریشان ویژگی زبانی شما را ندارد من فکر می کنم که یکی از دلایل موفقیت شما در این مقوله، مطالعات عمیق تان در متون نثر و نظم قرون اولیه ادب فارسی به واسطه کارهای تحقیقی تان است که به این زبان ممتاز دست یافته اید چنان که همین تاثیر را بر زبان شعر زنده یاد شاملو می بینیم

فکر می کنم که بی تاثیر نبوده است.اما در زبان شاملو شما برجستگی خاص کلامی و زبانی می بینید ولی به گفته خودتان در شعر من این برجستگی ها  کلامی زیاد به رخ کشیده نمی شود و شعر من نزدیک حرف زدن معمولی است زیرا آن برجستگی کلام در مٶلفه های زبان تأزه تحلیل می روند.

یکی از شیوه های نوشتاری در شعر شما که از دفتر "شکل های صدا" آن را باب کردید، فاصله گذاری افقی میان صداهاست که در یک مصراع اتفاق می افتد. ظاهراً در واژگان بازنده، این رسم رعایت نشده و همین اتفاق در باره رعایت قواعد علامت گذاری افتاده است. دلیل این امر چیست؟

منظور شما این شیوه تقطیع افقی است مانند:/کلمات سائیده اند کلماتی تازه تر یادداشت می کند/این دفتر را هم به همین سبک و سیاق نوشته ام و نسخه دیگری از تایپ شده آن که برای ناشر فرستاده ام، موجود است، اما "دست ما کوتاه و خرما بر نخیل" مسئله این است که این کتاب در تهران به چاپ رسیده و من آنجا نبودم تا اشکالاتی که می گویید نباشد.

در شعر  "شادی بی امیدی" شما از نوعی امانیسم سخن گفته اید و از رنجی فلسفی، که منتهی به این می شود که هر آدمی در نظرگاه خود یک جهان باشد، چهارچوب این فلسفیدن ادبی چیست و پارداکس "مورچه" و "تمام جهان" (مصرع آغازین و پایانی) را چگونه تبیین می کنید؟

اگر شما از فاصله زیاد و از بالا به روی زمین بنگرید، ما مثل مورچه ای روی نارنج می مانیم حال فرض کنید این نگاه کردن از فضا به کره زمین باشد دیگر همان مورچه را هم نمی بینید این نگاه از منظر علمی است. حال همین منطق به شعر هم سرایت می کند منتهی تخیل و شیوه بیان شعری و دیدگاه فلسفی شاعر عناصر را دگرگون کرده و آفریده تازه ای از نزدیک به نمایش می گذارد. شما مختارید که بگویید دیدگاه من نسبت به انسان و جهان منطبق بر کدام مکتب فلسفی است اما من ترجیح می دهم در این باره بیشتر نگویم. ضمن اینکه پارادوکسی که می گویید در تمام شعر جریان دارد. یادم هست خودتان پس از شنیدن شعر "چشم ها" - که در دفتر "واژگان بازنده" آمده - گفتید که  "چشم"  در این شعر، انگاری نقش تمثیل گرفته و تشخّص یافته است از این رو چشم ها در تقابل با پنجره بسیار پیش می رود، به دل تاریخ و اسطوره ها رفته و رنگ فلسفی به خود می گیرد تا آن جا که "مردن"باید به "چشم ها" بیاندیشد. خوب این قابلیت زبان فارسی است که "چشم ها" می رود به اعماق تاریخ همه چیز را نشان می دهند و باز می گردند و به پدیده های زمان حال اشاره می کنند.

تصاویر شعر شما نیز مانند زبان شعری تان آزاد و ساده است و در عین حال،  پویایی و حرکتی را دارا است که از ویژگی های تصویر شعر خراسانی محسوب می شود. درست است؟

شما در باره شعر من مبالغه نکنید  ولی  زبان ساده و روشن تصویرهای درخشان به وجود می آورد. من هم قبول دارم که شعرم .بر اساس حرکت است به ویژه حرکت در تصویر.اتفاقاَ غیر از شما این نکته را برخی دوستان دیگر هم گفته اند. و این که این روش حرکت تصویری،ویژه شعر سبک خراسانی است  من هم قبول دارم و این معنی را حواله می دهم به تصاویر متعدد و پویا و تکرار نشدنی که در سبک قصیده های خراسانی است.

جدای شاعری،  شما در زمینه های دیگری نیز کار کرده اید، چنان که سال ها پیش در نقد ادبی مقاله "شعر سپید یا شعر شاملویی"  را منتشر کردید و در آن راز و رمز زبان هزار توی زنده یاد احمد شاملو را برملا کردید و در همان وقت در محافل ادبی سرو صدا کرد. در این باره و همچنین کارهای مشابه در دست چاپ خود صحبت کنید؟

در این زمینه به جز احمد شاملو به ارزیابی زبان دو شاعر زبان آور معاصر دیگر نیما یوشیج و اخوان نیز پرداخته ام که قرار است به صورت کتابی در آینده - اگر عمری باقی بود – به چاپ می رسد همچنین در نشریات مختلف مقالات متعددی در باره نقد شعرهای زنده یادان مشیری و نصرت رحمانی و نیز  یداله رویایی و سایر دوستان شاعر نوشته ام.

اگر می شود اسم کتاب را بگویید و این که در چه زمانی چاپ خواهد شد.

این کتاب به اسم  "نقد کلمات" است و در یکی دو سال آینده چاپ خواهد شد.

کتاب "تاریخ مردم هزاره و خراسان بزرگ" نوشته ای تحقیقی- تاریخی شما کاری متفاوت است.  در باره انگیزه  و چگونگی تالیف این کتاب بگویید.

این کتاب بیشتر تاریخ مردم شناسی است. به خاطر فقد منابع و مصادر در باب مردم هزاره،تالیف اش پنج سال طول کشید سفر به قرن های دور و پرسه زدن در متون گذشته و منابع دست اول از حدود العالم گرفته تا تاریخ بلعمی و تاریخ بیهقی وزین الاخبار گردیزی تا جامع التاریخ رشید الدین فضل اله و ناسخ التواریخ محمد تقی خان سپهر و و چه بسیار کتاب های دیگر که در بخش منابع ذکر شده است در ضمن بعداً چند کتاب در باب هزاره توسط نویسندگانی افغانستانی به دست من رسید که منابع آنها بیشتر نوشته های محققان روسی بود ولی جالب است که نتیجه گیری ها تقریباً مانند هم است.

این کار را به تنهائی به انجام رساندید ؟

بله من گاهی  از روی شوخی به دوستان می گویم من "م . تنها" هستم.

مردم هزاره را اینجا کسی نمی شناسند علت آن چیست؟

به خاطر گذاشتن نام های مختلف روی این مردم که یکی از آن ها مثلاً "خاوری" ست که این نام را رضاشاه برای این مردم انتخاب کرد.

چرا رضا شاه با نام هزاره که نام تاریخی این مردم است مخالفت کرد؟

چون رضا شاه گفته بود این ها نام ایرانی داشته باشند و از طرفی با هزاره های افغانستان و پاکستان و آسیای میانه یکی نشوند کما اینکه نام ترکمن با همان نام تاریخی این قوم یکی است و حتی مملکتی بنام ترکمنستان هم وجود دارد به هر حال این بازی پیچیده سیاست و تاریخ است.

شما با بسیاری از بزرگان ادب و شاعران پیشرو  دوستی و آشنایی داشته اید، لطفاً کمی از خاطره آنها بگویید.

این همه در این مقال نمی گنجد بهتر است به طور خلاصه بدان اشاره شود بله دهه چهل را بیشتر در تهران گذرانده ام.  روزی نصرت رحمانی را در خیابان ایرانشهر دیدم گفتم یادت هست در مشهد آدرس امیر پرویز پویان را از من پرسیدی،جای او را می دانی،سکوت کرد و با کمی تعلل گفت:"چریک شده و در رؤیای چه گوار است".  وقتی او را در تهران یافتم،پویان گفت رهبر کارگران را ببین تا بر علیه رژیم شاه انقلاب کنیم،موضوع در نظرم کمی ساده لوحانه آمد،چون اصرار کرد،من رفتم به رهبر سندیکای کفاشان و موضوع را گفتم او با عصبانیت و بی میلی گفت این ها از پشت خنجر می زنند،یادم هست وقتی این حرف را به پویان گفتم،او بسیار ناراحت شد....  یک بار هم در انجمن شعری در باغ سپهسالار که زنده یاد فروغ فرخزاد آن را اداره می کرد،به گمانم ابراهیم صهبا شعری کلاسیک می خواند وسط شعر خواندن او دیدم نصرت رحمانی از جایش بلند شد و انگشت اش را بلند کرد،صهبا علت این کار را از رحمانی پرسید،گفت کبریت می خواهم ....  سال 1355 بار اول که به دیدار اخوان رفتم،بعد از خوش و بش کردن و احوالپرسی،ناگهان با صدائی بلند گفت "بابا! پشمک بیار" من خیال کردم استاد دارد شوخی می کند. پس از چند لحظه دیدم دختر خانمی دوازده – سیزده ساله یک جعبه پشمک آورد.  موها و سبلتان اخوان با پشمک سفید شده بود و همراه با سفیدی موها ی بلند و سبلتان او تصویری زیبا ایجاد کرده بود، خواهش کردم شعری بخواند همان قصیده معروف "تنها صداست که می ماند" را خواند، بعد استاد رو به من کرد و گفت "تو شعری بخوان".یک شعر نیمایی با لهجه خراسانی خواندم پس از شنیدن شعر گفت: تو بچه مشهد باشی و غزل نگوئی. بعد غزلی که در آن سال ها سروده بودم برایش خواندم و اظهار لطف کرد.

و باز شاید سال 44-43 بود که ظهر از ناهار بر می گشتم،احمد شاملو ر ا دیدم در خیابان منوچهری که طرف سعدی می آمد با صدائی بلند و رسا خواندم./بادها،ابر عبیر آمیز را/ابر،باران های حاصل خیز را/حیرت زده به من نگاه کرد و من ادامه دادم/اژدهائی خفته را ماند به روی رود پیچان،پل/.به طرف من آمد گفت تو کی هستی گفتم کارگری شاعرم. او از خواندن شعرش توسط یک کارگر بسیار خوشحال شد و این اولین دیدار من با احمد شاملو بود.

فرصت کوتاه است و نمی توانم حق مطلب را به جا بیاورم به ویژه در باره استاد دکتر شفیعی کدکنی که دیدارهای بسیار پر بار و ارزشمندی با او داشته ام.همچنین استاد محمد قهرمان که وجودشان در مشهد غنیمتی ست همین طور بزرگانی که به انجمن قهرمان می آمدند از جمله شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب و چه بسیار عزیزانی دیگر که  وصف دیدارشان بماند برای بعد اگر عمری باقی بود، در مورد این عزیزان به طور مفصل می نویسم .

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »