یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۶:۱ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

در زندان چه می‌گذرد؟    

(به بهانه‌ی انتشار نامه‌ی مهدی محمودیان درباره‌ی وضعیت زندانهای ایران )

نوشته ی آمین

 مساله‌ی روابط نامتعارف جنسی (همجنس‌بازی، تن‌فروشی، تجاوز جنسی) موادمخدر، قمار، زورگیری و ...در زندانهای ایران، هرگز پدیده‌ای منحصر به این روزهای ما که جامعه‌ی ایرانی فضایی به شدت سیاست‌زده و مه‌آلوده دارد نیست، که در همه‌ی روزهای محبس در این سی و چندساله‌ی اخیر بوده و مع‌الاسف ما و بزرگان سیاست و اخلاق و دیانت ( از همه طرف و همه مرام) ندیده‌ایم یا که نخواسته‌ایم ببینیمش!

این‌روزها اما انتشارنامه‌ی مهدی محمودیان به رهبری، درباره‌ی آن‌چه که وضعیت اسفبار زندانهای ایران نامیده واکنش‌های زیادی را برانگیخته، به خصوص آن‌جاهایی که از روابط جنسی غالب بر اجتماع زندانیان و هم نحوه‌ی برخورد مسئولان زندان و مراجع قضایی با از این دست نابهنجاری‌ها خبر داده. من اما پیشتر در همین صفحه، بر حسب مشاهدات و تجربیات شخصی از محیط زندان، چندباری حول این مبحث مطالبی را آورده‌ام. حالا با توجه به اهمیتی که برای این موضوع متصورم و هم، چون احساسی دارم مبتنی بر وجود یک غفلت جمعیِ تاریخی، نسبت به یک عارضه‌ی بدخیم و ویرانگر اجتماعی، دوباره نوشتن را در این باره ضروری می دانم.

یکم

از خاطرم نمی‌رود اولین روز حضورم درزندان را در یکی از روزهای میانی دهه هفتاد.  صبح، خورشید نزده، قبل از آمار، ورود کردم به بندِ عمومی. برای عبور از راهروها و رسیدن به هواخوری، باید جوری قدم بر می‌داشتم که پا روی سر و بدن زندانی‌ها که کف خوابیده بودند نگذارم! پله‌های دستشویی و حمام تا محوطه‌ی سرویس‌های بهداشتی مَقرِ استقرار و خوابگاه زندانیان بود. پتو نبود که زیر بیاندازند و بسیار بود که هر دو زندانی، جبرَن! مهربانانه زیر یک پتو خواب رفته بودند! نفس کشیدن سخت بود در هوای بسته‌ای که از دم و بازدمِ آن همه آدم‌ زنده به گور، متعفن بود! مساله هیچ چراییِ محبوس بودن آدم ها در زندان نبود که قریب به اتفاقشان شاکیِ پَر و پا قرصِ خصوصی داشتند. یا خون کرده بودند، یا متعرض مال و ناموس کسی شده بودند، یا جیب کسی را زده بودند یا اهل بخیه بودند و مواد حمل می‌کردند و می‌فروختند...مساله این بود که زندانی زیاد بود و زندان کم!

البته نقد به عمل و رفتار و احکام زندان و زندانبان و مراجع قضایی بسیار بود آن زمان، مثل این‌روزها. اما همان روزها می دیدم که چه طور رئیس زندان و جانشین زندان و مسئول مالی و کارپرداز و... گدایی می کردند از مسئولان و خِفَّت می‌دیدند از مردمی که دستشان به دهانشان می‌رسید، برای گرفتن کمک نقدی برای ساخت بندِ جدید، یا تحویل کالایی که به کارشان بیاید برای کم کردن عذاب گرما در تابستان و سختی سرما در زمستانِ زندانی‌ها و هم چرب کردن جیره‌ی غذایی روزانه‌شان. این ها را که گفتم و بسیاری دیگر از این دست، نه روایت زندان‌ها و زندانی‌های سیاسی و عقیدتی، که کوتاه، شرح حال اهالی زندانهای عام است. زندانهایی که احتمالن کس و کار من و شما و شارع و قاضی و زندانبان و...گذرشان روزی عمدن و سهون به آن افتاده باشد یا که بعدتربیافتد.

این‌ را نوشتم که بگویم؛ آن‌چه که در همه‌ی سالهای حضورم در سطح زندان‌ها، سخت معذبم کرده، بی‌تفاوتی جمعی‌ست به جامعه‌ی زندان و آدم‌های مقیم آن. صادقانه می‌گویم در طول این دوران ( چه در عصر اصلاحات و نمود نظریات انسان‌مدارانه و اخلاق‌گرایانه، و چه پیش و بعد آن) به یاد ندارم نماینده‌ای، امام‌جمعه‌ای، وزیری، وکیلی، حتی مدیرکل یا که رئیس دستگاه قضایی، حتی قاضی ناظر بر زندانی که وظیفه‌ی ذاتی‌اش جستجو و تاملِ بر احوالات زندانیان است، بی‌تکلف و برای خوب شدن اوضاع، پایش را گذاشته باشد درون زندان و بندهایش، بی آن‌که بخواهد در حسینیه‌ها، برای محبسی‌ها نمایش نفوذ کلام و فن بیان دهد! از این تلخ‌تر، ندیدم یا که آن‌قدر کم است به خاطر نمی‌آورم، اهل نظر و قلمی ( حتا از آن‌هایی که داعیه‌ی دفاع از کرامت انسانی و حقوق بشری دارند) به جز از احوالات محبوسین سیاسی و عقیدتی که البته درد دارد و حق است گفتنش، چیزی نوشته باشد، از مصائبی که بر زندانی‌ها و هم زندانبانان زندانهای عام می‌رود که در قیاسِ خاص‌ها و آشناها، بی شمارند! زندانی‌های عام چون عمدتن بی کس‌اند و آرام حبس ِ درد می‌کشند، چون جامعه پس‌شان زده و حرفشان را دیگر گوش نمی گیرد، چون بوی درماندگی و حقارت می‌دهند، چون گلوشان جان ندارد برای فریاد یا که آواز خوش نمی خوانند، کسی کاری‌شان ندارد و تحویلشان نمی‌گیرد، خودشان را و اگر دنباله‌ای بیرون دیوارهای زندان دارند را هم! بی صدا زنده به گور می‌شوند و با خود به گور می‌کشند هر که را که منتسبشان است.

دوم

زندان‌های ایران حالا بسیار شبیه است به همان روزهای تازه آمدنم به زندان. پیشتر به حکم شاهرودی که ریاست قوه با او بود به بهانه‌ی حفظ کرامت انسانی و رعایت حقوق شهروندی و در اصل برای کنترل وضعیت بسیار نابسامان زندانها (محصول افزایش بی‌‌رویه‌ی مجرمین و به تبع آن محکومین به حبس و البته کمبود شدید فضا برای اسکان زندانیان) با اعطای گشاده‌دستانه و فله‌ای مرخصی به زندانیان جرائمِ مختلف، موافقت می‌شد و با این‌که دلخوری و سرخوردگی ماموران انتظامی و ضابطان قضایی و بیشتر شکات پرونده‌ها را به همراه داشت اما اقلکن امکان نظارت بر امورات محبوسین و هم ادای وظایف ذاتی سازمانی را برای زندان و زندانبان تا حدودی فراهم می‌کرد. حالا اما با آمدن جناب آملی و تاکید موکدش بر اجرای بی‌کم و کاست احکام قضایی! اوضاع همانی شد و می‌شود که پیشتر بود. افزایش چند برابریِ و ناگهانی آمار زندانی‌ها در زندان‌ها، بی‌آن‌که برای روزهای اقامتشان اعتباری لحاظ شود و تدارکی دیده شود، محصولش شده‌است همان که ذکرش رفت. یک پتو برای دو نفر. یعنی راهی نیست. یعنی هرچه شد، شد. جبرن مدارا کنید به همخوابی...

 سوم

زندان‌ ( در ایران) قصه‌ی خودش را دارد. قواعد بازی در دنیای پشت دیوارها غریب است. نوشتن و نقد و نظر بر چیستی و چرایی هنجارهای رایج در محبس و اهالی‌اش، اهلیتش را می‌خواهد. مهدی‌محمودیان اگر که از زندان نوشته و نوشته‌اش به باور می نشیند از این است که از دلِ زندان می‌نویسد. نه مثل آنها که ازکنار گود! هرگز گمان نمی کنم اگر که رها بود و پایش نمی کشید به بند، مثل الباقی آن‌ها که نخواستند که بدانند و نکردند و ننوشتند، رغبتی می‌کرد و اصلن می‌توانست که از حقیقت زندان بنویسد( حال این‌که نتوانسته همه‌ي حقیقت را بنویسد!) حالا شما بگردید در دنیای مجاز و ببینید چند خط نوشته می‌یابید بی‌غرض و مرض و با درد، درباره‌ی رنج‌هایی که خارج از قاعده، بر زندانی‌ها و به تاکید، بر زندانبان‌های زندان‌های جرائم عام می گذرد. همین حالا بگردید و اگر یافتید خبرم کنید...

                                           ))))))))))))))((((((((((((((

پی نوشت:

این انگاری تابوست. هیچ‌کس در هیچ‌کجا از رنجی که زندانبان می‌کشد نمی‌نویسد. این درست که در زندان بد می‌گذرد به اهل قلم و نظر. مثل آنهای دیگر که فقط اهل عمل‌اند؛ عمل خلاف! و این خیلی بد است. دلتان را گُنده کنید و سینه را فراخ. باور کنید که هر گردی گردو نیست! این همه زندانی که در زندان‌ها حبس می‌کشند، همه‌شان که محبوس سیاسی بازی بزرگان و منعِ نقد و نظر نیستند. غالبشان محصول شک و شکایت به حق یا ناحقِ ما‌ و اصرار مدام خودمانند‌ که پشت دیوار گرفتارند. از همسر، شاکی می‌شویم و مِهر طلب می‌کنیم و نفقه می خواهیم و ندهد زندانش می‌اندازیم. با شریکمان به هم می‌زنیم و چک اجرا می گذاریم و زندانش می‌کنیم. مالمان را می‌برند و فقط به رَدَّش رضا می‌شویم، وگرنه حبس عاملش را می‌خواهیم. عزیز از دست می‌دهیم و فقط به مرگِ باعث و بانی‌اش در زندان حکم می‌دهیم... و همه‌ی این‌ حواله‌‌ها از ما برای زندانبان است و منتظریم به اِعمال بی‌تنازل و اَشّدش. جالب این‌که اغلب هیچ به حسابش نمی‌آوریم و اگر دیدیمش تحقیر و تقبیحش می کنیم و بدش را می‌گوییم و دستمان که رسید از او غول افسانه می‌سازیم. غولی که قرار است نگهبان امین ما باشد و ما شیشه‌ی عمرش را هی به زمین می‌زنیم...

 منبع : تارنمای وزین یاداشت های یک زندانبان

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »