لـَغَتِ شَقاق به صِفاقِ باجناق
(نقدی بر سخنان رئیس امور مشاوران حقوقی قوه قضاییه)
نوشته ی محمد مهدی حسنی
یادآوری:
برای اینکه دوستان فحش پشت و بالای مارا ندهند، همین اول کاری، از بدذوقی خود در گزینش واژه ها و عبارت پرتکلف عنوان یاداشت عذرخواهم. "لـَغَت" به گویش مشهدی همان لگد است. "شَقاق" به معنی دشمنی و مخالفت کردن است و تازیان پرده شکمی و دوجداره ای که روده ها در میان آن قرار دارد "صِفاق" گویند و "باجناق" در اینجا کنایه از کانون های غیر دولتی و مستقل وکلای دادگستری است
ابلهــــــی دید اشتــری بـه چرا گفت: " نقشت همه کژست چرا؟"
گفت اشتـــــر که اندرین پیکار عیب نقاش می کنــــــی هــش دار
در کـژی ام مکن به نقش نگاه تــــو زمـن راست راه رفتن خواه
نقشـــــم از مصلحت چنان آمد از کــــــژی راستـــــــی کمان آمد
هرچــه او کرد عیب او مکنید با بـــــد و نیــــک جز نکو مکنید
زشت و نیکو به نزد اهل خرد سخت نیــــک است از او نیاید بد (1)
بنده نمی دانم وقتی که هزار ماشاالله تشکیلات وکلای دولتی راه افتاده، درش باز و گزینش شان آسان و گور بابای ما، تند تند و بر اساس استاندارد خودشان وکیل تربیت و بی معطلی اشتغال ایجاد کرده و این تربیت شدگان، کاری تر و ساری تر از وکلای مستقل، همدوش قضات و مدیران دفاتر که نزدشان کارآموزی دیده و به نوعی درس ده و سمت استادی به آنان دارند به رتق و فتق امورات مردم مشغولند، در و تخته جور و قامت ناساز ما محظور است و از منظرشان مردم باید آسوده بخوابند که سربازان عدالت بیدارند؛ ما وکلای این طرفی چه هیزم تری به آعبدالرضا خان مومنی - که بر کرسی تشکیلات آن سو تکیه داده - فروخته ایم که هر رفتار و گفتار ما وکلای مستقل را توطئه حساب کرده و می خواهند ثابت کنند که لاجرم بالای چشمان ابرو است. عبید در رساله دلگشا گوید: " مردی تبر داشت و هر شب در صندوقی نهادی و در محکم ببستی . زنش پرسید " تبر چرا در صندوق می نهی." گفت:" تا گربه نبرد. " گفت: " گربه تبر چه کند ؟ " گفت:" ابله زنی بوده ای، جگر سفیدی که به یک جو نمی ارزد می برد ، تبری که به ده دینار خریده ام رها خواهد کرد؟"(2)
دیدید .... ما براساس همین توهّم توطئه بایستی مدام مراقبت شویم، ایراد بشنویم و بر قبر های بی مرده مان، زار زنند ... نمی دانم چرا یاد حکایتی از "خواندینها" قدیم افتادم. که نقل به مضمون می آورم:
" گویند شخصی حسن نام، به دهی وارد شد. پس در جایی که اهالی ده معمولاً جمع می شدند، نشست و شروع به گریستن کرد. مردم سبب گریه ی او را پرسیدند. گفت: "مردی غریبم و کار و درآمدی ندارم، بربدبختی خود می گریم". مردمان روستا، او را به کار برزرگری گرفتند. اما شب دیگر دیدند که دوباره آحسن به همان جا آمد و گریه آغازید. گفتند: " آحسن تو که دیگر شغل که پیدا کرده ای چه شده ؟" گفت: شما همه دارای منزل هستید و می توانید خود را از سرما حفظ کنید من غریب، سرپناهی ندارم بر بدبختی خود می گریم" روز دیگر اهالی ده همت کرده برای او اتاقی تهیه دیدند و او را سکنی دادند. ولی شب آن روز باز آحسن می گریست. این بار گفت: "شما همه، دارای اثاث و فرش هستید و من در اتاقی بدون فرش و اثاث چگونه سرکنم."
بزرگ ده دستور داد هر کس تکه اثاثی برای او آورد و اتاق او را زینت دادند. آحسن دیگربار شب به گریه مشغول شد. گفتند:" آحسن باز که غریبانه اشک می ریزی مسلمون! اثاث و فرش هم که داری." گفت: " هر کدام شما همسری دارد که برایتان مونس و جلیس است، و من در تنهایی به سر می برم". پس دختری از دختران د ه را به نکاح آحسن در آوردند ولی دوباره که شب شد بساط زاری آحسن پهن بود. گفتند: دیگر چرا؟ گفت: "شما که سید و از دودمان پیغمبرید و من دربین شما اجنبی و انگشت نما هستم". به دستور کدخدا چند تکه شال سبز علامت سیدی بر سر و کمر او بستند شاید از صدای گریه او همگی شان آسوده شوند. اما آحسن شب بعد گریه های سوزناکتر می کرد. گفتند دیگر چه چیز از ما کسر داری که گریه می کنی؟" گفت:" حالا دیگر بر جدّ غریبم گریه می کنم."(3)
با اینکه بر کمر آعبدالرضا خان، شال رئیس الوکلایی، سید المشاوران و سرکارشناسی و نمی دانم چه ی؟ قوه قضائیه بسته شده، ولی باز هم من مانده ام چرا مشارالیه به جای آسودن و خواب راحت، و هواداری از ما وکلا، که این هر حال یک بال فرشته عدالت هستیم، مدام آن بال حاجی خانوم را دست نوازش می کشند؟!! پاسخ این تقریباً روشن است. اشکال از زیرمجموعه بودن و وابستگی تام ایشان به همان قوه قضائیه است. مگر نه اینکه پُست اداری ایشان، چیزی تو مایه ی یکی از معاونت های قوه قضائیه تلقی می شود (یعنی دقیقاً شبیه موقعیتی که کانون های وکلای دادگستری قبل از استقلال داشتند.) پس همین، داعیه ایشان، از اتخاذ مواضع خصمانه شان، نسبت به وکلای مستقل را تبیین و جوش و غصه، و زاری زُرمه شان را توجیه می کند. چنانکه به گزارش ایسنا چندی قبل معظم له در آخرین موضع گیری و سخنرانی شان در همايش سراسري وكلاي قوه قضاييه، ضمن این که ، نظارت قوه قضاييه بر وكلا را نافي استقلال كاري آنها ندانسته افاضاتی به شرح زیر فرموده اند:
" وكلا در زمان طاغوت با توجه به استقلالي كه داشتند هميشه به صورت منفعل عمل كرده و حتي هيچگاه استقلال خود را جشن نگرفتند اما پس از انقلاب تازه به يادشان افتاده كه مستقل هستند و هر ساله جشن استقلال برگزار ميكنند. جشنهايي كه به ادعاي برخي از دوستان حاضر در آن عرق شرم بر پيشاني مينشيند و در حقيقت اين جشنها، جشنواره كراوات و روسريهاي تا فرق سر رفته است"
در حالیکه بنا به آنچه عرض خواهم کرد اخبار ایشان کذب است و به منزله لقد شقاق به صفاق باجناق است:
1- فرموده اند نظارت قوه قضائیه بر وکلا، نافی استقلال کاری آنها نیست. راست می گویند اصولاً در میان فعالیت های فرزندان آدم و حوا، جمله بافی منفی و قلمبه پردازی، کمترین خرج را دارد. به عنوان مثال به همان سیاق می توان گفت که : "کپرنیک و گالیله غلط کرده اند و از پیش خود حرف زده اند، عمو بطلیموس خودمان درست می گفت ما ( سوء تفاهم نشود، استعمال جزء به جای کل کرده ایم) روی شاخ گاویم. هیچ جایمان هم خراش برنمی دارد و همه ی دنیا دورمان چرخ فلکی اند، ولی خودمان مثل سدسکندر ایستاده ایم، و جُنب نمی خوریم."
اجازه بدهید همین جا یک برخورد "قیاسی – غیرسیاسی" کرده و بگوئیم واژه پر استعمال و منظوردار "نظارت" در زمان ما، مانند عبارت "قـَحط ُالرجال" در روزگار مشروطیت است که حسب مورد، هریک در زمان خود معضل شناخته شده ی ملی بود و اولی الان هست. به نقل از زنده یاد شاملو (4) می گویند "حاج علی اکبر دهدشتی، از نمایندگان مجلس شورای ملی در دوره های ابتدای مشروطیت، مردی عامی بود. روزی در شکایت از این که آبلیمو در بازار به دست نمی آید گفته بود " قحط الرجال آبلیمو است"
تفاوت داستان این زبانزد با قول آقایان دوجا است: یکی اینکه دوستان مطلقا، نظارت را به معنی ریاست و سیادت و دولتی کردن گرفته اند و خدابیامرز ده دشتی قحط الرجال را به مفهوم کلی "نایابی" می دانست. دو اینکه اینان تجاهل العارفین می فرمایند و آن بیچاره به درستی معنای عبارت را نمی دانسته است.
بهتر است اینجا کمی جدّ صحبت کنم :
چندی قبل بنده با ارائه تصویری مصدق از وکالت نامه کلی، دعوایی را به وکالت، در دادگاه حقوقی طرح کردم. ولی چند روز بعد دیدم که مدیردفتر دادگاه برای اینجانب اخطار رفع نقص ارسال نموده و خواسته که وکالتنامه اصلی را ارائه دهم. چون اخطار مذکور با هیچ قاعده حقوقی پیوند نمی خورد، پاسخ دادم که: در هامش تصویر مصدق وکالتنامه گواهی کرده ام که اصل آن در فلان پرونده است و قانوناً اجباری به ارائه اصل وکالتنامه ندارم. ضمن اینکه مرّ قانون چیزی دیگر است. با مراجعه حضوری متوجه شدم که اخطار مزبور، بر اساس بخش نامه ای جدیدالوصول از حفاظت اطلاعات دادگستری خراسان صادر شده است. طی شرحی به دفتر دادگاه که رونوشت آن برای رئیس کانون وکلای دادگستری خراسان نیز ارسال شد، تذکر دادم: که دخالت نهاد امنیتی و نظارتی مزبور در امور قضایی و ارسال بخش نامه برای محاکم، که روابط قانونی آنان با اصحاب دعوی و از جمله وکلای دادگستری را قانون تعیین نموده، فاقد مجوز است. و در همان رونوشت از بدعت نامه ی دیگر نهاد مزبور یاد و انتقاد کردم که بر مبنای آن از دفاتر دادگاه ها خواسته شده، لایحه و دادخواست های تنظیمی از سوی وکلای دادگستری تنها از خودشان اخذ شود و نه از منشی و کارکنان آنها و خواهش کردم تا اولیای کانون کاری کنند.
خوب با یک نگاه به همین دو بخش نامه ی "محلی – استانی – ذوقی" معلوم می شود که اگر آقایان بر کار کانون ها سیادت و نظارت کنند، کار ما وکلای مستقل به کجا می کشد؟!!
2- بنده سن و سال آعبدالرضا خان و در صورت درک دوران قبل از انقلاب اسلامی 57، از کار و بار ایشان، در آن وقت خبری ندارم، ولی بی تردید شهادت عدمی مشارالیه ( منفعل عمل کردن وکلا در زمان طاغوت و نگرفتن جشن استقلال) و اخبار بعدیشان: " پس از انقلاب تازه به یادشان افتاده که مستقل هستند و هرساله جشن استقلال برگزار می کنند" کذب محض است و برای اثبات مدعای خود فکر کنم تنها نقل زیر از رویه ی 8 به بعد مجله حقوق مردم، شماره 6 (زمستان 1345) که با کلی عکس و تفصیل آمده کافی باشد. در آنجا می خوانیم:
"کانون وکلاء دادگستری روز هفتم اسفند ماه (1345) سالروز استقلال خود را جشن گرفت. برای اولین بار جشن کانون، امسال در خانه خود وکلا یعنی باشگاه وکلای دادگستری برگزار شد ... در روز 7 اسفند باشگاه وکلا به بهترین طرزی با پرچم های ایران تزئین شده بود. آقایان نخست وزیر و وزیر دادگستری وعده ای از وزیران و معاونین نخست وزیر، سناتورها، نمایندگان مجلس شورای ملی، قضات و روزنامه نگاران و .... در این جشن شرکت داشتند.... سالن های متعدد باشگاه مملو از گل بود.... مجلس جشن امسالی کانون وکلاء مجلل تر و گرمتر از سال های پیش بود... آقای ارسلان خلعت بری نایب رئیس کانون دادگستری پشت تریبون قرار گرفت و چنین بیان نمود:" این مجلس به مناسبت پانزدهمین جشن استقلال کانون وکلاء تشکیل است... (الی آخر) "
جناب آعبدالرضا! ملاحظه فرمودید:
در آن دوران وکلا نه تنها هر ساله جشن می گرفتند، گل و شیرینی مفصل تری می دادند و انگ و فنگ جشن شان از حالا هم بیشتر بود، بلکه بالاترین مقامات مملکتی مانند نخست وزیر و وزیر وقت هم منفعلانه در جشن مستقلانه و فعالانه آنان انبازی می کردند...
3- بنده نمی دانم چرا زدن کراوات توسط بعضی همکاران و احیاناً اگر گاه و بیگاه در یک جلسه طولانی مدت، سهواً روسری سُر برخی خانم های همکار، کمی بالاتر (یا به روایت ایشان تا فرق سر) رود، بایستی عرق شرم بر پیشانی دوستان مدعی ایشان بنشیند؟!!
انگاری در این مملکت مدت هاست، موضوع اصل بودن ظاهر افراد و رجحان صورت به سیرت، سنت تاریخی است. می گویند روزی احمد شاه قاجار از عضدالملک (نایب السلطنه) پرسید: "بگو ببینم، در ایام من تو را خوش تر است یا در روزگار ناصرالدین شاه، عضدالملک سبیل های خود را تاب داد و گفت: "قربان راستش را بخواهید هیچ کدام" پرسید:"چرا؟؟: گفت: در عهد پدرت دوره ریش دارها بود، که بدبختانه ما بی ریش بودیم ، حالا که بی ریش می پسندند ما ریش دار شده ایم." (5)
بنده از ایشان سوال می کنم آیا حقیقتاً در مقوله تشکیلات قضا و وکالت این مملکت، چیزهای مهم و حیاتی تر دیگر وجود ندارد ، که شما و دوستان حضرت عالی به شیوه پوشش مردم و ناموس آنان کار دارید؟!! و ادعا می کند که اگر وکیل نرینه ای کروات بزند، یا مادینه اش سهواً لاخ مویش دیده شود، به اسب یاور، یابو گفته است!!
4- البته ایشان در آخرالآخرین فرمایشات شان اشاره به تصويب آييننامه كيفيت اخذ پروانه وكالت در سال 76 و کوتاهی اولیای کانون ها در برگزاری هرساله آزمون و افزوده نشدن وکلا تا سال 79 داشته اند که مطمئناً به همان سیاق اول الاولین هاشان، و به مصداق مثل سایر: "قاف غلط، قیف غلط، قوف غلط، پس چه بخوانم" مطمئناً پاسخ در خور دارد و بنده چون مطلع نیستم حرفی نمی زنم، حتماً جوابش را داده یا می دهند. والسلام
((((((((((((((((((()))))))))))))))))
پانوشت ها:
1 - رساله دلگشا، تألیف خواجه نظام الدین عبید زاکانی، بتصحیح و ترجمه و توضیح آقای دکتر علی اصغر حلبی، انتشارات اساطیر، چاپ اول ، 1383
2 - حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی، بتصحیح و تحشیه استاد مدرس رضوی ، دانشگاه تهران، 1356 تهران - ص83
3- با تغییر در انشا به نقل از کاوشی در امثال و حکم فارسی، سید یحیی برقعی، قم، نمایشگاه نشر کتاب، خرداد 1364 – ص 138و139
4 - کتاب کوچه، ج. 1 ، تالیف مرحوم احمد شاملو، با همکاری آیدا سرکیسییان، تهران، انتشارات مازیار، چاپ سوم 1378 – ص 155 ( 716-718-آ)
5 - داستان های امثال، امیرقلی امینی – ص 126 (به نقل از داستان های امثال، دکتر حسن ذوالفقاری، تهران، انتشارات مازیار، چاپ اول 1384- ص 653)