بخوان بخوان!
شعری از: هوشنگ گلشیری
قناری من
چه سال هاست
ترا که دیگر نیست
امید بال گشودن در آبی آن دور
مرا که بی قفس حتی
تمام سال از این کوچه باغ می گذرم
قناری من
بخوان بخوان که مرا خود بهانه خواندن هاست
زلانه سازی این مرغ در گذرگه باد
و زنده رود که جاری است تا دل مرداب...
دیشب شب شبها
شعری از ضیاء موحد
در انتظار غرفه ها ناگاه
تندیس روئید
وشب میان چشم هر تندیس
چون رود جاری شد
شب در میان رود باغی بود
هر خوشه گل ساقه ی گندم
شب بوی نان می داد
شب در میان دشت می روئید
از دشت ها آواز چرخ چاه می آمد
شب در میان چاه می جوشید
در کلبه بیدار ماهیگیر
آواز فردا را – که بی آرام و رنگین - خواند
و خیره چشم مرد زور قبان
بر حلقه های تور سنگین ماند
هر موج را دریا
تغییر خواب تور و ماهی بود
هر باد را صحرا
برج کبوترهای چاهی بود
دیشب شب بیدار دشتستان
دیشب شب شبها
دیشب شب باران
بندر بوشهر- 1345
منبع : پیام نوین (نشریه ماهانه انجمن فرهنگی ایران و شوروی)، شماره 1 (مسلسل 97)، دوره نهم، آبان ماه 1346 - ص 117 و 118