سیف فرغانی: عارف، ناصح و منتقد
نوشته ی عباس باوری (نویسنده، شاعر و پژوهشگر خوزستانی)
چند یادآوری به جای دیباچه
مصادف شدن این روزها با ایام ماه محرم و صفر و نزدیک شدن تاسوعا و اربعین حسینی انگیزه ای شد که گفتار کوتاه شده ی زیر را از کار تحقیقی حجیم تر که پیش از این در باره سیف فرغانی نگاشته ام، تلخیص و باز نویسی کنم. این یاداشت ها پیش از سال 80 فراهم شد و چاپ نخست آن در سال 1387 به نام «سیف فرغانی،شاعر قرن هفتم و هشتم هجری»، از سوی انتشارات فراگفت قم، به بازار کتاب آمد. آن هم به گونه ای که از نظر طاهر و کیفیت چاپ دور از انتظار نویسنده بود و شگفت زده اش کرد.
در آغاز گفتار یادآوری چند نکته بایسته است:
نخست - همانگونه که در مقدمه کتاب آورده ام، هدف اصلی نوشته، بررسی آرایههای ادبی بکاربسته از سوی شاعر و تسلط وی به صنایع شعری نیست؛ بلكه موضوع اصلی: پیرامون اندیشهی شخصیت مسئول و دردشناس سیف فرغانی است، اینکه چگونه وی در طول زندگی خویش - که مقارن با حیات و گسترهی پرآواز و تلؤلؤ ادیبانی مثل مولوی و سعدی بوده- آگاهانه و با تعهد کامل، دربازگویی دردهای اجتماعی و انسانی و بیان انتقادات خود، سکوت نکرده و تأمل و درنگ را جایز ندانسته است.
بی گمان، از دلایل گمنام ماندن وی، همین روح آزاده طلبی اش و تنگناهای اجتماعی بوده که سلاطین هم عصرش ایجاد کرده تا کسانی که از قرن هفتم و هشتم به نگارش احوال عالمان و عارفان و شاعران پرداخته اند، به سیف - که از ایران مهاجرت کرده و به دلایل اجتماعی دیگر به وطن بازنگشت- بی توجه بمانند.
دوم - در دروس ادبی نظام متوسطه، تنها در حاشیه ی بررسی انواع ادبی ایران و صنایع شعری و شخصیت ها، آن هم به شکلی گذرا به شخصیت سیف فرغانی اشاره شده است. اگرچه اخیرا به همت برخی جوانان فرهیخته، تلاش هایی شده؛ اما کافی نیست و همت بیشتر دست اندرکاران سازمان های ذیربط را طلب می کند تا در نشان دادن جایگاه شایسته و به جای ادبی و معنوی این قصیده سرای سترگ و منتقد اجتماعی برجسته ی ایرانی توجه لازم مبذول شود.
سوم - در دهه های اخیر یکی از ایرادات اهل نظر به بعضی لغت نامه ها به ویژه لغتنامه دهخدا، کوتاهی در آوردن نام سیف فرغانی با شرح و ذیل آن است که باز مددی کارشناسان این امر را ضروری می نماید. [ هرچند ازنسخه ی تازه ی دهخدا خبر ندارم و شتابزدگی در تهیه نوشته حاضر، نگاه کردن به لوح فشرده ی این فرهنگ بزرگ را نیز ممکن نساخت]
سیف: عارف و صوفی وارسته
سیف فرغانی به عنوان یك صوفی وارسته، مغایر با سنت زمان خود و پیش از آن - كه اشعار فارسی در قالب ثنای خداوند باریتعالی و مدح پیامبر (ص) و اهل بیت و ائمه (ع) و یا در قالب ترانههای صوفیانه و اشعار فلسفی اسماعیلیان و بیان مواعظ معمول بود، - كوشید تا با تمسک به جنبههای «ذوقی» و نه عقلی، كه از راه فهم و اُنس با قرآن و سنت بدان رسیده بود، با سرشتی اصیلِ قومی و ایرانی خود همچون عطّار، نوعی تصوف خاص ایرانی را از طریق پیوند زبان قومی (درّی) و اندیشه ایرانی، با فهم ذوقی خود از قرآن ایجاد کند. پیوندی که علاوه بر دفاع از ساحت دین، جنبه سیاسی و اجتماعی نیز داشت و نشان داد كه شعر می تواند، حتی غیر از شعار و مدح پیامبر (ص) و انبیاء الهی، از نظر اخلاقی، نَفْس را تشویق و ترغیب به تزكیه و دوستی خدا و رسول و ائمه را در دل مؤمنان تقویت كند:
عشق سلطان كرد بر ملك سخنرانی مرا زان كنند ارباب معنی بنده فرمانی مرا
خطبهی شعر مرا شـد پایهی منبر بلند زانك بر زرّ سخن شدسكه سلطانی مرا
اسبهمت سركشید و بهرجوجایز نداشت خوارهمچون خَر در اصطبلِ ثناخوانیمرا
غیرت دین در دلم شمشیر باشد، كرده تیز گر ز چینِ خشم بینی، چهره سوهانی مرا
خودمراشمشیر حجّت قاطعست از بهر آنْك سنت ختم رُسُل عـلـمیست برهانی مرا (قصاید، صص 105-103)
یا:
ای هشت خلد را به یكی نان فروخته وز بـهر راحت تن خود، جان فروخته
ای خوی نیك كرده به اخلاق بد بدل وی بـرگِ گل، به خار مغیلان فروخته
یا :
از بـهـر جـامه، جنت مأوی گذاشته وز بهر لقمه، حكمت لقمان فروخته
عالِم كه علم داد به دنیا، چو لشكریست هنگام رزم، جوشن و خفتان فروخته
هرگز ندیدهام ز پی آن كه خَر خَرَد سهراب، رخش رستم دستان فروخته
ای دین پاك را به سخنهای دلفریب داده هزار رنگ و به سلطان فروخته
مكر و حسد مكن كه نه اخلاق آدمیست ای دیو و دد خریده و انسان فـروخـته(قصاید، صص 16-13)
سیف، هیچگاه اهل مدح و مدیحهسرایی نبود، و شاید تنهاترین شاعر بلندمرتبهی ایرانی است كه در كنار تسلط به ادبیات عرفانی - كه محصول تلاش مطالعات وی است- با بنمایههای اندیشهای درست و برخاسته از مبارزات و فعالیتهای اجتماعی، شدیداً مدح اُمرا را نكوهش میكند و آن را مایهی تیرگی روح و دل انسان میداند :
من نویسنده و گوینده نیام چون دگران سخنام داعی عشق و قلمم حرف نداست (قصاید ص 32)
و یا :
از ثـنـای اُمرا نیگ نگهدار زبان گرچه رنگین سخنی، نقش مكن دیواری
مدح این قوم، دل روشن تو تیره كند همچو رو را كه كلف، آینه را زنگاری
شاعر از خرمن این قوم به كاهی نرسد گر از این نقد به یك جو بدهد خرواری
شاعری چیست؟ كه آزاده از آن گیرد نام نـنـگ خلقی، گر از این نام نداری عاری(قصاید، صص 24-23)
سیف: معلم و مدافع فضائل دینی
سیف، شاعر اخلاق است و در كنار دفاع از فضایل دینی و سنّت نبوی، توجه به انسان شایسته و رو به كمال زمان خود دارد. او نصیحتگر است و پروای گوشِ رغبت مردمان ندارد و سخن خود را به گوش شنوای مردم میرساند و در این راه ، به طعنه و محروم کرد ن و غضب دیگران اعتنایی ندارد.
این كه میگوییم سیف شاعر اخلاق است، مقصود توجه به اخلاق و بیان علاقه از سوی او نیست. چراکه بسیاری از شاعران متقدم و همعصر و بعد از او، توجه به بیان مباحث اخلاقی در شعر خود داشتهاند. بلکه مراد ما از"شاعر اخلاق" كسی است كه در شعرش و با شعرش، منزلت انسان در همه وجوه آفرینش نمایان است و در آن تعریف وجود بشر ظاهر و آشكار است.
سیف گرچه ناصح و پندآموز و واعظ است، اما وعظ و خطابه او صرفاً در سطح مواعظ شاعران دیگر نیست كه داروهای تلخ خود را به شهد ظرافت میآمیزند. گاهی نصایح او، در حدّ تازیانه تذّكر است و گاه شبیه تیغ ملامت و نكوهش است تا عاملان بیعمل، متنبه شوند و به فطرت پاك بشری خود بازگردند. می خواهد امیر باشند یا وزیر و یا قاضی، و یا كسانی كه در كِسوت و مصدر دین، ارزشهای دینی را بیاعتبار میكنند.
به عشق ای پسر، جان و دل زنده دار دل و جان بیعــشــق نـایـد به كار
تــوقـف روا نیست در پای عـشق فدا كن ســر ای خواجه، گردن مخار
بــه كُنجی اگــر عـشق بنـشاندت تــو آن كُـنج را گنج دولت شمار
میندیش اگر حــكـم شرع شریف انا الحـق زنـانـت بَرَد ســوی دار
الا ای دل آرام جــانهــا بــدان كه عــاشــق بـه جایی نگیرد قرار
مـگر بر در جـان پــاك رســول كه او بود مر عــشـق را حق گزار
شــده سـیـف فرغانی از مدح او چنان نامور، كـز عــلــی ذوالفقار (قصاید، صص 59-56)
سیف: یگانه شاعر انتقادی ادبیات فارسی
شاید سیف تنها شاعر منتقد از نظر نوع ادبی (فن قصده سرایی) و آخرین آنها باشد. پیشهاش مانند شعرای متقدم و همدورهی او، شاعری نیست ؛ اما به دلیل شعرهای انتقادی و تندش، در زمرهی شعرا قرار گرفت. دانشمند و عارف برجستهای که به آگاهی های مختلف از جمله ادب عرفانی تسلط داشت و با این حال واعظی است كه درد مردم را بازگو كرده و شعر را در خدمت مباحث اخلاقی پندآموز و آموزشی و نیز انتقال دردهای اجتماعی قرار داده است. دیوان او تصویر و سند معتبری است که نمایانگر جامعهشناسی و اوضاع اجتماعی آن دوره است. به دلیل ممارست و آشنایی با مردم و اجتماع آن موقع، علیرغم داشتن جایگاه و خانقاه در آقسرا، بیشتر قصاید وی به تبعیت از شناخت عقلی و تجربهها و اندیشههای والای او به نظم درآمده و در دورهی حیات خود با داشتن مصائب فراوان، در سایهی عنایت و لطف هیچ امیر و پادشاهی قرار نگرفت.
قرن هفتم و هشتم، وحشتناكترین دوران تاریخ ایران از حیث قتلعامها و كشتارها و ویرانیهای پیاپی است. این وضع با حملهی مغول و انقلاباتی كه بعد از آن رخ داد، آغاز شد و با تاخت و تازهای مأیوسانهی فرزندان محمد خوارزمشاه و سرداران و سپاهیان بیصاحب او تكمیل گردید؛ و پس از حملهی مجدد مغول در زمان هلاكو و آزارهایی كه در عهد جانشینان او به همگان رسید، ادامه یافت. اختلاف سران مغول در عهد ایلخانان و به ویژه بعد از مرگ ابوسعید بهادر، و جنگهای سخت آنان كه همواره با قتل و غارت همراه بود، وضع خانهبرانداز و ویرانكنندهای ایجاد كرد كه در تمام این دو قرن امتداد داشت.
حاصل این مشكلات پی در پی، فقر روزافزون مردم و خرابی پیاپی و فتور و سستی و باجهای دادن های بیحد و حساب و غارت به بهانههای مختلف بود که در پرتو مقررات خاص و یاسای چنگیزی، ایجاد شد و بسیاری از مقررات و آداب و رسوم ممالك فتح شده را دگرگون كرد و رفته رفته آشفتگی اجتماعی را شدیدتر و ریشهدارتر ساخت.
از مصائب دیگر كه در این كشاكش پیدا شد، از میان رفتن طبقهی باسابقه و به ظهور رسیدن حادثهجویان نورسیده و تازهكار است كه میخواستند از راه سازش با مهاجمان و غارتگران به آب و نانی برسند. تسلط این طبقه بلایی بزرگتر بود. زیرا كه این افراد فرومایه و بیهویت، از احترام و بزرگداشت فاضلان رویگردان بودند و مترصّد فرصتهایی كه افرادی همچون خود را حمایت كنند و از سویی، دیگر غارتگران را در قتل و غارتهای جدید و ترویج تهمت و افترا به طبقات محترم یاری و راهبری نمایند و در نهایت؛ زیانبارترین لطمه در كنار این همه ویرانی، انحطاط عقلی و فكری فراگیر بود، كه ملتهای مغلوب با آن دست به گریبان شده بود.
در كنار این به هم ریختگی، ترویج فساد در شكل و قالبهای مختلف در طبقات مختلف اجتماعی، از بین رفتن مراكز علم و اندیشه، شیوع بیماریهایی همچون ریا و ظاهرسازی و مقاصد شوم را در ارزشهای انسانی و دینی پوشاندن، اگرچه عوام را به ستمپذیری و یا مدارا كردن وادار کرده بود، اما برای اهل درد و اندیشه، مایهی رنج و سوق به اعتراض و ستمستیزی و انتقاد صریح و روشن بود.
سیف فرغانی توانست از قالب قصیده كه پیش تر با رعایت تشبیب و تغزل و ... نقش هنری و زیبا برای مدح امرا و بزرگان می آفرید، استفاده کرده، با نوآوری و سنتشكنی در این عرصه، با بیانی روان و ساده و در عین حال با حفظ صلابت و متانت و استواری در سبك گفتار، زبان حقگوی درد مردم، و بیپناهی آنها در مقابل حكمان و ستمگران خودكامه باشد و رعشه بر جسم و جان آنها بیندازد.
مضامین مورد توجه در سروده های سیف، هم افراد، مشاغل و طبقات مختلف اجتماعی و شهروندان زمان اوست و هم اوضاع خاص و نامطلوب محیطی که در شكلی فراتر جلوه گر می شود. او در عین حالی كه با تحكم از شرایط جامعه و افول ارزشهای اجتماعی انتقاد مینماید، راهها و پیشنهادات اصلاحی خود را نیز ارائه می کند كه تماماً دارای سرشتی غیردرباری است. و قصاید او روایت حال مردم كوچه و بازار و زندگی می شود.
از نظر سیف انسان موجودی اجتماعی است و كردار و رفتار و احساسش مایهی اجتماعی دارد. از این رو در كنار بزرگداشت كمال معنوی انسانها، روح سلحشوری آنها را نیز یادآوری میكند و در عین حال برای آنان سلوك اجتماعی را نیز آموزش میدهد.
سیف که دردآشنا به مصیبتهای عمومی است، با روح وارستهی خویش ، دورتر از تمركز قدرت ایلخانان مغول (یعنی روم) با نگاهی عارفانه و مسلط به فرهنگی ایرانی - دینی ستیزهی علنی خود را با ظلم و جور زورمندان در صدر كار خویش قرار داده و به غازان خان كه در مراغه غرق در رؤیای سلطانی و مسلمان بودن خود است، اوضاع آشفته و دردناك مردم آن روز را بدین شكل شفاف، تصویر میكند :
ای صــبـا بـا دم مـن ، كن نَفَسی همراهی به سوی شاه بر از من، سخنی گرخواهی
...
شیر چون گربه درین مُلك كند موش شكار بـهـر نـان، گـربه كند نزد سگان روباهی
ســرورانـی كه به هر گرسنه نان میدادند استخوان جوی شده، همچو سگ درگاهی
فتنه از هـر طــرفی، پـیش نهد پای دراز گربگیرد پس از دین دست ستم كوتاهی
نیست درروم از اسلام بهجز نام و شدهست قطب دینمضطرب وركن شریـعت واهی (قصاید، صص 173-172)
سیف: ذاکر و ستایشگر سالار شهیدان
همچنین سیف این شاعر والا مرتبه، در ستایش و تكریم رسول اكرم (ص) و اهل بیت(ع) اشعاری بسیار متین و در خور شان این معصومان سروده است.
بینظیر و نغز ترین آنها؛ ذكر مصایب سالار شهیدان و واقعهی جانگداز كربلاست. در این قصیده که نمونه بارز نگاه و تفکر و گرایش شاعر به اهل بیت است، وی نشان می دهد که در مردم آن دوره و پیروان آل علی ، شخصیت آن امام همام، بیشتر اثرگذار و موثر بوده است. در اینجا سیف به طور آشکار به بیان مسئولیت خویش و پاسداری از خون سرور و سالار شهیدان اشاره روشن دارد و همین، مبین آن است که وی در بین شاعران پارسی زبان و اهل سنت، اولین قصده سرا ی ستایشگر نهضت عاشورا است. او در هرخطابه و نوحه و منبر؛مؤكداً عامهی مردم و مجلس را به برگزاری مراسم «كشتهی كربلا» و «گوهر مرتضی» و «فرزند رسول» دعوت كرده و گریه در این ماتم را موجب «نزول رحمت الهی» و رفع«كدورت ازدل» و «پاك شدناز گناهان و خطاها» دانسته است:
ای قــوم دریــن عــزا بگریید بر كــشـتهی كـربــلا بگریید
با این دل مُرده، خـنده تا چند؟ امروز در ایــن عــزا بـگریید
فـرزند رســول را بـكـشـتـند از بــهــر خــدای را بگریید
از خون جـگر سـرشك سازید بـهـر دل مـصـطـفـی بگریید
وز معدن دل به اشك چون دُرّ بر گــوهــر مـرتضی بگریید
با نعـمت عافیت به صد چشم بر اهــل چـنـیـن بلا بگریید
دل خـستهی مـاتم حـســین اید ؟ ای خـستهدلان، هــلا بگریید
در مـاتـم او خَمُـش مــباشید یا نــعــره زنـید و یا بگریید
تا روح که متصل به جسم است از تن نشود جدا، بگریید
در گریه سخن نکو نیاید من می گویم شما بگریید
بر دنیی کم بقا بخندید بر عالم پر عنا بگریید
بسیار درو نمی توان بود بر اندکی بقا بگریید
بر جور و جفای آن جماعت یک دم ز سر صفا بگریید
اشک از پی چیست تا بریزید چشم از پی چیست تا بگریید؟
تا شسته شود کدورت از دل یک دم ز سر صفا بگریید
نسیان گنه صواب نبود کردید بسی خطا بگریید
وز بهر نزول غیث رحمت چون ابر، گهِ دعا بگریید. (دیوان، ج اول، ص 185-184)
منبع: با کمی دخل و تصرف به نقل از وبلاگ شخصی عباس باوری