شعری به لهجه شیرین مشهدی در باره حقوق زنان
از شیخ احمد بهار
شیخ احمد بهار در اسفند 1268 هجری شمسی در خانوادهای متدین و پرهیزگار و اهل ادب و عرفان، در محلۀ سرشور مشهد به دنیا آمد. پدرش مرحوم حاج شیخ محمدکاظم تهرانیان مردی عارف و شاعر بود. تحصیلات خود را نزد حاج میرزا محمد باقر مدرس و شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری در مدارس فاضل خان و خیرات خان گذراند. در فقه و اصول محضر اساتید مهم عصر را در کربلا، نجف و تهران دنبال کرد و به درجه اجتهاد نائل آمد. شیخ احمد بهار از نوجوانی وارد فعالیتهای آزادی خواهانه سیاسی و مشروطه خواهی شد. او بعدها به عنوان مسؤول دفتر دکتر محمد مصدق نیز فعالیت داشت. احمد بهار برای رساندن صدای آزادیخواهی و نهضت مشروطیت به مشهد، روزنامه بهار را در 1296ش. تأسیس کرد. شیخ احمد در روزنامه بهار علاوه بر مطالب ارزنده ای درباره مشروطه، اشعاری نیز به لهجۀ شیرین مشهدی در موضوعات سیاسی و اجتماعی سروده و چاپ میکرد. که ترجیع بند زیر – راجع به حقوق زنان- از جملۀ آنها است که در شماره 18 مورخ 25 شهریور 1307 روزنامه مزبور نشر یافته و ما آن را کتاب شناسنامه (زندگی و آثار شیخ احمد بهار) ، به کوشش جلیل بهار و مجید تفرشی (نشرندا، چاپ اول تابستان 1377، ص 315 به بعد) نقل می کنیم:
«کوشش برای آزادی و تأمین حقوق زنان»
ای روزا[1] هرجا مُرُم[2] صحبت مایِه[3] خَلَه جان[4]
ریش مَردا[5] به خدا مینِ[6] حَنایَه[7] خَلَه جان
داش غُلُم واز[8] به مین روزنَمَه هایَه[9] خَلَه جان
روزنَمَش[10] واز ای روزا[11] وقف زنایَه[12] خَلَه جان
نِمِفَهمُم[13] دیگه واز ای چه کُلایَه[14] خَلَه جان
یَرَگی[15] حُقَّه دَم از صحبت و از کار مِزِنه[16]
روزنَمَش از همه جا حرف و گپ مارْ مِزِنه[17]
حرفِ مارِه[18] به سر کوچه و بازار مِزِنه
حرف قحطه که مِیَه[19] اسم زَنارْ[20] جارْ مِزِنه
نِمدِنُم[21] هوش و حواسش به کجایَه خَلَه جان
ای بهار حرف و گپش بیسر و بی پایَه خَلَه
عمه زینب مِگِه[22] ای دشمن ماهایَه خَلَه
دشمنیش از همی حرفاش همه پیدایَه[23] خَلَه
حُسنِ خوبی شَه[24] که ای یَکّه و تنهایَه خَلَه
به خدا ای یَرَگه خیلی بِلایه[25] خَلَه جان
رو به بالا مِرِه[26] واز طالع و اقبال زَنا
خَلَه جان خوب مِخَنَه[27] واز ای روزا فالِ زَنا
خوب مُجُنبِه[28] خَلَه جان گوش و دم و یالِ زنا
همه کار دست زنایَه همه چیز مال زَنا
کار عالم همگی دست زنایَه خَلَه جان
ما زنان در کف هر سفله اسیریم چرا؟
تابع شهوت هر مرد شریریم چرا؟
روز و شب دستخوش آه و نفیریم چرا؟
در جوانی همه افتاده و پیریم چرا؟
عیش ما بی خبرا عین عزایَه خَلَه جان
تا بِکِی دستخوش سخره و بیغاره[29] شویم
کاش از این زندگی پر ستم آواره شویم
که چنین گفته که ما این همه بیچاره شویم
بهتر این است که چندی ز پی چاره شویم
قسمت ما تو مِگِی ظلم و جفایَه خَلَه جان
کاشکی از یک افقی طالع ما سر بِزِنه[30]
به دل سُخته[31] ما سوزن و نیشتر بِزِنه
به سر مردای[32] بد گُلّه[33] و خنجر بِزِنه
شو اگه شوی مویه، ای خَلَه پرپر بِزِنه
درد مور[34] مرگ همی کوفتی[35] دوایَه خَلَه جان
کار شوم[36] هر شو[37] و روز پوشت حموم[38] چار بُجُلَه[39]
شو و روز هوش و حواسش پی ساز و دُهُلَه
کی به فکر مو و ای چارتا بچهی[40] مثل گُلَه[41]
مختصر، ای پسره ی بی سر و پا خیلی خُلَه
دشمن جون مو و ای بچه هایَه خَلَه جان
هفته هفته خَلَه یک جو[42] نونِ قاقُم[43] نِمِدَه[44]
یگ ریزهی[45] کُنده[46] بِرِی[47] زیر اُجاقُم نِمِدَه
مِرِه تنها مِخوابَه[48] را[49] به اطاقُم نِمِدَه
شو و روز جیز مِزِنُم[50]، کوفتی طِلاقُم نِمِدَه
همی کارا به کجای حکم خدایَه خَلَه جان
پسرهیِ هرزه به دنبال خُلی[51] رِفتَه مِگَن
رفته تیرون و شَگِرد[52] هُتُلی[53] رِفتَه مِگَن
مثل خانا خَلَه کوفتی، فُکُلی رِفتَه مِگَن
رنگ تارش خَلَه جان زرد و گُلی رِفتَه مِگَن
نِمدِنُم[54] واز دل او پیش کیایَه[55] خَلَه جان
کَفَن مرگ به ما بهتر از این رخت بود
تختۀ غُسل[56] بسی بهتر از این تخت بود
شوی بد آفت جان زن بدبخت بود
از چنین مهلکه جان بردن زن سخت بود
بخت ما بیچَرَه ها[57] خیلی سیایَه[58] خَلَه جان
اف بر این طالع و اقبال خدایا مددی
آه از این شوهر و این حال خدایا مددی
تا کی از قافله دنبال، خدایا مددی
حقِّ زنها شده پامال خدایا مددی
به زَنا[59] تا به کی این ظلم روایَه[60] خَلَه جان
پانوشت ها:
[1]این روزها [2] می روم [3] صحبت ما هست [4] خاله جان [5] مردها [6] میان [7] حنا است [8] دوباره [9] روزنامه ها است [10] روزنامه اش [11] باز این روزها [12] زن ها است [13] نمی فهمم [14] این چه کلاهی است، این چه حقه ای است. [15] یارو، طرف مربوطه [16] می زند [17] حرف ما را می زند، صحبت ما را می کند [18] حرف ما را [19] می آید [20] زن ها را [21] نمی دانم [22] می گوید [23] از همین حرف های اش پیداست. [24] از خوبی آن است که .... (البته حسن در مکالمه مزبور زائد است و عوام از بی اطلاعی می گویند و می نویسند) [25] بلا است [26] می رود [27] می خواند [28] می جنبد [29] سرزنش، طعنه [30] سر بزند [31] سوخته [32] مردهای [33] گلوله [34] درد مرا [35] کسی که به بیماری کوفت (سیفلیس) مبتلا است [36] شوهرم [37] شب [38] پشت حمام [39] چهار قاب (قاب بازی) [40] چهار تا بچه [41] مانند گل است [42] به اندازه یک جو [43] نان روغنی که برای صبحانه و چای عصر صرف می شود [44] نمی دهد [45] یک ریزه، یک خورده، یک کمی [46] هیزم [47] برای [48] می خوابد [49] راه ، اجازه ورود [50] التماس و درخواست می کنم [51] سبک مغزی و حماقت [52] شاگرد [53] اتولی، شوفر، کسی که اتومبیل دارد. [54] نمی دانم [55] پیش چه کسانی است [56] مراد تخت غسل خانه است [57] بیچاره ها [58] سیاه است [59] به زنها [60] روا هست
( برگرفته از فصلنامه وکیل مدافع - ارگان داخلی کانون وکلای دادگستری خراسان، سال نخست، شماره دوم، پائیز 1390 )