پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۲۶ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

    پذیرش قانون خارجی در نظام حقوقی ملی فرانسه

نوشته : هنری باتیفول و پُل لَگارد (Henri Batiffol et Paul Lagarde»

ترجمه و تحقیق: دکتر روح ­الله آخوندی (وکیل پایه یک دادگستری و استادیار دانشگاه )

مقدمه: در طول جریان دادرسی بسیار اتفاق می­افتد که دادرس با یک مقرره خارجی مواجه می­شود و باید نفیاً یا اثباتاً نسبت به آن موضع­گیری کند. این­که آیا دادرس باید وفق قاعده حل تعارض ایران، این مقرره خارجی را بپذیرد یا نه؟ و در صورت لزوم قبول چنین مقرره­ای به چه میزان و با چه کیفیتی وی ملزم به قبول چنین مقرره­ای است؟ بر چه مبنایی این مقرره یا قانونی خارجی باید در حقوق ملی پذیرفته گردد؟ آیا دادرس می­تواند حق حاصل شده برای ذینفع در این مقرره را وفق قانون ملی خود مورد ارزیابی مجدد قرار دهد یا نه؟ و ده­ها پرسش دیگر در این خصوص مطرح است. در حقوق بین­الملل خصوصی پاسخ به این پرسش­ها نوعاً ذیل بحث تعارض قوانین مطرح می­گردد.

با توجه به ضرورت مضاعف بررسی این موضوع برای شهر مقدس مشهد که سالانه اتباع خارجی بسیاری به آن مسافرت می­کنند و دادرس به­طور طبیعی در بسیاری اوقات در برابر چنین پرسش­هایی قرار می­گیرد، شایسته بود به این مهم بحثی اختصاص یابد. باید افزود تحقیق ارائه شده به­عنوان نمونه­ای گویا از تأثیر و تأثّر دکترین­های قویّ حقوقی و رویه­های قضایی پویا و خاضع در برابر حقیقت، در نظام قضایی فرانسه، تاحد زیادی وکلا و دادرسان عزیز را با پیچیدگی و در عین حال ظرافت این مسأله آشنا می­کند. این تأثیر و تأثّر می­تواند از باب خویشتن خویش را در آیینه غیر دیدن، مَحَکی باشد برای درک فاصله­ میان هست­ها و بایدهای نظام قضایی کشور.

نوشتار ذیل ترجمه فصل نخست از بخش چهارم رساله حقوق بین­الملل خصوصی «Droit International Privé» هنری باتیفول و پُل لَگارد «Henri Batiffol et Paul Lagarde» می­باشد. این بخش از این رساله تحت عنوان عملکرد قاعده حل تعارض «Fonctionnement de La Règle de Conflict» از جمله به اعمال قانون خارجی «Application de la loi étrangère» پرداخته است. در ترجمه این نوشتار تلاش شده تا ضمن رعایت امانت، برای روان شدن متن فارسی، اندکی به ترجمه آزاد رو آورده شود. بااین­حال ثقیل بودن موضوع فی­نفسه از طرفی و قلم پر تکلّف نویسندگان آن از طرف دیگر، باعث شده است که هرازگاهی برای روشن شدن موضوع توضیحاتی در ذیل متن ارائه گردد.

طرح مسأله: قاعده حل تعارض به دادرس اجازه اعمال قانون خارجي و نیز قانون فرانسه را مي­دهد. اعمال يك قانون خارجي، چه در زمينه مسائل نظري تحليلی آن و چه در زمينه مسائل عملي شناخت مفاد قانون خارجي و تفسير آن مشكلات خاص خود را به همراه دارد. نقش معمولي قاعده حل تعارض بلکه می­تواند به­دلیل سختی تعيين و يا شناخت قانون خارجي قابل اعمال و يا به­دلیل ناسازگاری محتوای آن قانون با مفاهيمي كه از لحاظ قانون مقرّ دادگاه (1) اساسي تلقّي مي­شوند و يا به­دلیل تقلّب اصحاب دعوي در بكارگيري قواعد حل تعارض، با مشكل مواجه گردد. در هر حال قانون داخلي فرانسه اغلب جايگزين قانون خارجيي كه ابتداءً تعيين شده، مي­شود.

اعمال قانون خارجيِ تعيين شده به­وسیله قاعده حل تعارض

قبل از هر چيز مناسب است به اين مسأله بپردازيم كه تحت چه عنواني و به چه اعتباري قانون خارجي در فرانسه اعمال مي شود و سپس به تعیین قلمروی راه‌حل­هاي حقوق موضوعه (ايجابي) درخصوص شناخت مفاد و محتواي قانون خارجي و تفسير آن بپردازیم.

نخست: شيوه كلي اعمال قانون خارجي

اعمال يك قانون خارجي در كشوري معين اين سؤال را مطرح مي كند كه چگونه مي­توان اعتبار و صلاحيت يك قانون­گذار خارجي را در آن كشور معین بازشناخت. اين سؤال به شناخت اين مسأله مربوط مي شود كه چگونه آن قانون شناخته خواهد شد و بر طبق چه دستورالعلملي اين قانون تفسير خواهد شد. در خارج از فرانسه دو پاسخ به اين پرسش­ها داده شده است(2):

نخست: ‌نظريه «حقوق مكتسبه» (Vested Rights ) ‌انگليسي – آمريكايي

دوم: نظریه­هاي ايتاليايي پذيرش (La Réception)

چنان­که خواهيم ديد اين دو راه­حل تنها تا حدودي به پرسش­های مورد بحث پاسخ مي­دهند و لذا جا دارد که به بررسی موضع ‌رويه قضايي كه درخصوص اين پرسش­ها و مشكلات بسط يافته است بپردازیم.

نظريه «حقوق مكتسبه» انگليسي- آمريكايي: توجيه اعمال قانون خارجي به­وسیله احترام به حقوق كسب شده- نويسندگان انگليسي و آمريكايي اغلب معتقدند كه دادرس انگليسي یا آمريكايي مجبور است كه به قانون خارجي توجه داشته باشد؛ چراکه او نمي­تواند ارزش و اعتبار حقوق مكتسبه را در خارج ارزيابي كند مگر اين­كه وی قوانيني كه تحت حاكميت آن قوانين چنین حقوقی تحصيل شده­اند را بررسي كند؛ ‌به­عنوان مثال اگر او [دادرس انگليسي یا آمريكايي] با قراردادي كه تحت حاكميت قانون فرانسه منعقد شده مواجه گردد، وی صرف نظر از بي­عدالتي واضح آن، چنین قراردادی را الزام آور نخواهد شمرد، مگر تحت شرايطي كه خود قانون فرانسه براي آن قرارداد اجازه داده است.

اين اعتقاد به­رغم بديهي بودن نمی­تواند كافي باشد؛ چراکه مسأله تعارض قوانين بدون هيچ ارتباطي با حقوق مكتسبه مي­تواند مطرح شود. به­عنوان مثال اگر دادرس فرانسوي مي­بايد بنوّت طبيعيی كه توسط يك مادر هلندي مورد درخواست واقع شده است، را شناسایی کند، او بايد قانون هلند را اعمال كند بدون اين­كه هيچ ضرورتي براي مدّنظر قرار دادن حقي كه پیش از این در خارج تحصيل شده، وجود داشته باشد؛ چراکه موضوع مرتبط با ايجاد يك وضعيت جديد است و يا به تأييد و تصديق يك حق براساس مشاهدات از يك واقعه و فعل ارتباط دارد و [اساساً] بحث بر سر اين نيست كه يك حق تاكنون تولديافته يا شناخته شده است [یا نه؟]

بنابراين ما اعمال قوانين خارجي را به صرف اين ضرورت كه دادرس [باید] به حقوق مكتسبه تحت حاكميت قانون كشور ديگري احترام بگذارد، توجيه نمی­کنیم. اين ضرورت (احترام به حقوق مكتسبه) در واضح­ترين فرض­ها، يك ويژگي غير قابل اجتنابي از دخالت قوانين خارجي را بيان مي­دارد، اما پاسخگوي تمامي ابعاد مسأله نيست. در مسأله­ای که بیان شد [انعقاد قرارداد تحت حاکمیت حقوق فرانسه] به­راحتی ضرورتِ احترام به حقوق مكتسبه‌، شايستگي توجيه دخالت قانون خارجي را دارد. [اما] موضوع اصلی عبارت است از ارزيابي اعتبار تحصيل يك حق معين در خارج. قانون خارجي در اين خصوص عملاً در این مرحله دخالتي ندارد؛ [چراکه] قانون خارجي در زمان خودش و در قلمروي خودش، نقشش را ايفا كرده است و دادرس به سادگي اين امر را احراز و تأیید مي­كند كه اصحاب دعوي به حقوق خارجي احترام گذاشته­اند. بنابراین به­راحتی مي­توان پذيرفت كه قانون خارجي به مثابه يكي عنصر موضوعي تلقّي مي­گردد كه دادرس بايد وجود آن­را مورد بررسي قرار دهد تا به استنباطي از آن حق برسد. اما اگر موضوع عبارت از «تولد»‌ يا «شناسايي» حقی به­وسیله اعمال قانون خارجي باشد، آیا این امر منجر به پذیرش این نمی­گردد كه قانون خارجي از يك نقش امري قضايي برخوردار است؟ و آيا نبايد به اين نتيجه رسید كه دادرس از دستور يک قانون‌گذار خارجي اطاعت مي­كند؟ نظریه­های ايتاليايي «پذيرشِ» قانون خارجي درصدد پاسخ به اين پرسش­ها برآمدند.

مكتب ايتاليايي معاصر‌ و نظریه پذيرش قانون خارجي- مكتب ايتاليايي معاصر با قوّت زیادی، پیشرفت­های رويكرد اثبات­گرايانه­ای که به­وسیله آنزيلتي(3) در اوايل سده بیستم ارائه گشته مطرح کرده است. خود اين حقوقدان نامي، با پشت سر نهادن اولين مرحله از تطّور فكريش به تأیید اين امر رسيده است كه میان نظم داخلي و نظم بين المللي دوگانگي كاملي وجود دارد. نويسندگان ايتاليايي در پرتوي يك بررسي دقيق درخصوص مفهوم نظم قضايي به تأييد و تصديق «انحصارگرايي نظم قضايي» رهنمون گشتند.

براساس بیانات يكي از مشهورترين نمايندگان اين مكتب «مراد از اين­كه نظم قضايي انحصارگرا است، اين است كه نظم قضايي عنصر قضايي‌اي كه در خود نمي پذيرد را كنار مي­گذارد».

از همين رو ما پي مي بريم كه اعمال يك مقرره خارجي توسط دادرس نمي تواند معتبر تلقّي شود مگر اين­كه این مقره خارجی در نظم داخلي (نظم ملي) هضم شود: ‌قانون مقرّ دادگاه با جاي دادن مقرره خارجی اعمال شده در خود، آن­را « مي‌پذيرد».

در هر حال اين پذيرش به دو شکل قابل طرح است: در شکل نخست، موضوع عبارت است از يك پذيرش مادي. در این حالت مقرره خارجي ويژگي خارجي خود را از دست مي دهد و تنها ماده [شکل ظاهری] این مقررها هضم مي­شود و بدين صورت قاعده خارجي به­طور رسمی وابسته به قانون مقر دادگاه شکل می­گیرد. قانون مقر دادگاه، قاعده‌اي شبيه قاعده خارجي را مي پذيرد. چنین تحليل و توضیحی مصنوعي و ساختگي به نظر مي­رسد. قانون ملي شده مورد ادعا، هر قدر هم كه به­لحاظ ماهوي دست­خوش تغيير كم شده باشد، كمتر قابل قبول است كه براساس مفاهيم مقرّ دادگاه تفسير شود. وانگهی به­رغم اين­كه اين امر [مقرره خارجی پذیرش شده به شکل فوق] نتيجه منطقي اين نظام حقوقی ملی است، عده اي در برابر اين نتيجه اصرار مي­ورزند و حاضر به عقب­نشيني نیستند.

ازاین­رو و به اين دلیل، نظام «پذيرش شكلي»‌ مطرح شد: براساس اعتقاد آگو(4) قانون خارجي در نظام قضايي مقرّ دادگاه هضم مي­شود، اما «با حفظ معنا و اعتباري كه نظام قضايي [منشاء] به آن اختصاص داده است، معنایی ‌كه براي آن معني قانون خارجي به­وجود آمده است».

اين تحليل بدون شك از مشكل و ناهماهنگي بزرگ نظریه پذيرش مادي در امان است، چراکه قانون خارجي طبيعت و ماهيت خاص خود را حفظ مي­كند. بااین­حال این عجیب و غیر عادی است که نظام قضايي داخلی بدین ترتیب اغلب اوقات عناصری [متعدد از خارج] را در خود هضم مي­كند كه مي­تواند اين احساس را در پی داشته باشد كه اين عناصر با نظام [حقوق ملی] ناهماهنگ و نامتجانس هستند. ما [باتيوفول و لگارد] به همراه موري(Maury) معتقديم كه يك قدم بيشتر به سمت استقلال قانون خارجي ضرورت دارد و اين امر [استقلال قانون خارجي] واقعيت­هاي موجود را بهتر تبیین مي­كند.

موضع گيري حقوق موضوعه- [در حقوق موضوعه] قانون خارجي در نظام قضايي مقرّ دادگاه هضم نشده است و به­عنوان قانون خارجي اعمال مي شود. در این صورت چگونه مي­توان اين امر كه دادرس بدين ترتيب از دستور قانون‌گذار خارجي اطاعت مي­كند را توجيه كرد؟

تمام نويسندگان فرانسوي و آلمانی كه به بررسي اين مسأله پرداخته­اند به اين پرسش چنين پاسخ داده‌اند كه قانون­گذار خارجي به دادرس مقرّ دادگاه براساس تفويض و نمايندگيي كه قواعد حل تعارض مقرّ دادگاه برای دادرس تجویز می­کند، دستور مي­دهد. اين پاسخ چندان قانع كننده نيست. تفويض اختيار به يك قانون­گذار غير معين و كسي كه به هيچ وجه اطلاعي از اجراي آن قانون ندارد باز هم يك توجيه ساختگي و تصنّعی است كه واقعيات موجود را با فاصله بسيار زيادي مي­پوشاند، چراكه اين توجيه اختيار مورد ادعا را درست بيان نمي دارد. وانگهي درخصوص اعتبار چنين تفويض و نمايندگي مناقشات بسیاری وجود دارد.

در يك موضع گيري كه از طرف دادگاه­ها براي حل مشكلات فوريي كه براي ایشان پیش می­آمد، خود به خود پذيرفته و اتّخاذ شد، پاسخ قانع‌كننده‌تري به اين مسأله داده شد: دادگاه­ها از اصحاب دعوي ­خواسته­اند كه خود به تدارك و اثبات مفاد قانون خارجي قابل اعمال بپردازند، ‌ديوان عالي هم نظارت درخصوص تفسير آن قوانين [قوانین خارجی] را رد كرده است. بر این اساس بدون اين­که به­طورکلي اعلامي شود، دادگاه­ها قانون خارجي را به­مثابه يك امر موضوعي تلقّي كردند.

اين نظريه به­طوركلي از طرف نويسندگان مورد اعتراض واقع شد. به نظر ایشان یک قاعده حقوقي به صرف این­که به­وسیله یک دادرس خارجی اعمال گردد، محروم از داشتن ویژگی حکمی­اش نمي­گردد. برطبق نظر بارتن(5) اگر يك قانون خارجي قابل اعمال باشد، تعيين معناي و مفهوم آن «يك امر حكمي از حقوق» را تشكيل مي­دهد. لِرُبورس پي­ژونيه (Lere Bours Pigeonniere) كه ضرورت راه‌حل­هاي ناشي از تصميمات قضايي را به­رسميت نمی­شناسد، اين امر (تلّقی کردن قانون خارجي به­مثابه يك امر موضوعي) را نتيجه مشكلات موجودي می­بیند که كه دادرس در شناخت مفاد قانون خارجي و ديوان عالي (تاحدی) ‌در تعيين معناي آن با آن­ها مواجه بوده‌اند.

با اين وجود‌ به نظر مي­رسد كه راه‌حل­هاي ناشي از تصميمات قضايي يك واقعيت را بیان مي‌دارد: سازگاري، ثبات و [نیز] ضرورت عملي آن­ها يكسري علائم روشن و مسلمي هستند. اين واقعيت مبتني­بر اين امر است كه دادرس با تعيين مفاد و معناي قانون خارجي يك عمل متفاوت از آن چيزي كه در تعيين قانون ملي خودش بر عهده دارد، انجام مي‌دهد: او درصدد اين نيست كه آن قانون منطقي، عادلانه و سودمند باشد، بلكه وی درصدد اين است كه آن قانون در خارج عملاً‌ رواج داشته باشد و پذيرفته شده باشد. او به­دنبال چيزي كه بايد باشد نيست، بلکه به­دنبال آن­چه كه هست، مي­باشد. براین­اساس دادرس حق اعتماد كردن به اصحاب دعوي درخصوص ادله اثباتي ایشان را خواهد داشت. علت اين تفاوت [میان قانون داخلي و خارجي] در اين نکته نهفته است كه دادرس خارج از سيستم قضايي ِخارجي، وجود دارد: او به­جاي آن­که در ايجاد و تأسيس يك حق مشاركت كند، درست مانند يك جامعه شناس، از خارج به آن مي­نگرد. براساس تحليل صحيح دَبليو گُلدِسْميت (W. Goldelschmidt)(7) درواقع دادرس قانون را به­مثابه يك امر موضوعي خارج از اعتراض تلقّي مي­كند و نه به­مانند تدوين يك موضوع. در نهايت [باید خاطر نشان کرد که] وظيفه متحد كردن [و یکسان­سازی] يك نظام قضايي نمي­تواند برعهده نهادي باشد مگر برعهده دادگاه واحدي كه در رأس این نظام قرار گرفته است: ازاين‌رو دادگاه­هاي عالي خارجي نمي­توانند يك وظيفه موازي و هم­عرض (با اين دادگاه واحد) ‌را انجام دهند.

هم­چنين باید خاطرنشان کرد كه قانون خارجي با اعتباري كمتر از آن­چه در خارج شناخته مي­شود، در فرانسه اعمال مي­شود: اين قانون برمبنای دستور قانون­گذار فرانسه اعمال مي­شود و به­مثابه يك موضوع به آن نگريسته مي­شود. به­عبارت دیگر این قانون به­عنوان يك عنصر امري خارجي مورد بررسي قرار مي­گيرد. در­واقع در این­جا در اين قانون يك عامل امري و يك عامل منطقي وجود دارد. عامل دوم (یعنی عامل منطقي) ‌باقي مي­ماند. توضیح آن­که قانون خارجي به­عنوان مجموعه‌اي از مقررات كلي قابل اعمال در موارد خاص باقي مي‌ماند و دادرس در خلال تفسير آن مقررات خواهد توانست [درست] مانند هنگامی­كه او بايد به تفسیر قانون فرانسه بپردازد، آن (قانون خارجي) را به­نحو منطقي و عقلي در صورت مقتضي اجرا كند. البته اين امر (تفسير قانون خارجي) تنها هنگامی براي دادرس امكان دارد كه تا آن زمان در خارج يك تفسير درباره آن قانون خارجي و يا راه­حلّي كه مورد تصديق قرار گرفته باشد ارائه نشده باشد. ‌به­همين­ترتيب دادگاه­های بين­المللي به تفسيري كه توسط مراجع ملي درخصوص حقوق خودشان ارائه می­گردد، به­ديده احترام مي‌نگرند. حتي مي‌توان ‌چنين استنباطی داشت كه قانون خارجي درصورت تصدیقِ قبولِ احتمالي آن [يعني درصورتی­که پذيرفته شود كه اجرا گردد) به­مثابه مانعي از قوه قاهره [براي دادرس ملي)‌ تلقّی می­گردد.

علاوه­براین ‌تقسيم جهان به سيستم­هاي قضايي متعدد بی­شك یک تفاوت و اختلاف عجيبي را به­دنبال خواهد داشت. البته اين تفاوت و اختلاف غيرعادي قطعاً ‌به معني اين نيست كه در خارج از نظام قضایی مقرّ دادگاه هيچ نظام قضايي وجود ندارد، بلکه تنها سبب مي­شود كه نظام قضايي مقرّ دادگاه در چشم دادرس‌ها، از يك ويژگي ممتاز برخوردار گردد. چنین تقريری به­معني انكار اين واقعیت كه قانون خارجي در قلمرو حكومتش و براي دادرساني كه به آن رجوع مي­كنند به­عنوان يك قانون معتبر تلقّي مي­گردد، نیست. به­عبارت ساده موضوع عبارت است از بررسي اين امر كه قانون خارجي در برابر دادرس مرجوع­اليه به­خودي­خود باعث ايجاد عنصر امريي كه ناشي از حاكميت ملي دادرس (كه اين دادرس از آن تبعيت مي­كند) است، نمي­شود. اين امر يک مسأله غير قابل استنادي(6) مي­باشد و نه يك مسأله حكمي. دادرسان فرانسوي نيز در صورت مقتضي مي­توانند به درنظرگرفتن اين امر كه قانون فرانسه [هم] به نوبه خود در خارج به­مثابه يك عنصر موضوعي تلقّي می­شود دلالت شوند. با بررسی اعمال چنین راه­حلی، معلوم می­گردد که به­کارگیری اين راه­حل به چه نيازهايي پاسخ مي‌دهد و نيز واقعيت­هايي كه بر آن اساس این نتایج بنا گشته­اند، آشكار خواهد شد.

دوم: به اجرا گذاشتن قانوني خارجي

اعمال قانون خارجي توسط دادرس راساً (براساس سمت خود - L'applicaton d'office par le juge de la loi ètrangére)، موضع­گيري پياپي ديوان عالي كشور:

[سؤال این است] وقتي قاعده حل تعارض، قانون خارجي را معين كرد آيا اعلام این­که آن قانون خارجی اعمال گردد، به اصحاب دعوي مربوط است؟ يا اين­كه دادرس مي­تواند يا مي­بايد راساً ‌(يعني براساس سمت قضايي خود) آن­را اعمال كند؟‌ اين مسأله پيش­شرط و پیش­درآمد اثبات قانون خارجي است(7) و درواقع به نيروي الزام آور خود قاعده حل تعارض مربوط است. اين مسأله به همین دلیل اصول راهبردي دادرسي مدني را به جريان مي‌اندازد.

موضع­گيري ديوان عالي در ارتباطِ با اين مسأله بسيار مهم، در خلال سال­هاي اخير تغيير يافته است و امروزه هم اطميناني وجود ندارد كه اين موضع­گيري برای مدت طولانی ثابت بماند.

در سال 1959، ديوان عالي با رأي بسيار مشهورش تحت عنوان رأي بيسبال (Arrêt Bisbal) چنين حکم كرد كه « قواعد فرانسوي حل تعارض قوانين، حداقل تا هنگامی كه آن­ها اعمال يك قانون خارجي را تجويز مي­كنند، داراي يك شاخصه نظم عمومي نيستند. این بدین معني است كه اعلام اعمال قانون خارجي به اصحاب دعوي مربوط مي‌گردد و دادرسان ماهوي(8) را نمي‌توان به­خاطر اين­كه قانون خارجي را راساً اعمال نمي­كنند، مورد سرزنش قرار داد... ». در اين پرونده افتراق بدني (Separation de Corps) میان يك زن و شوهر اسپانيايي براساس قانون فرانسه به طلاق كشيده مي­شود. شعبه مدني ديوان عالي برای آن خانم حق اعتراضی نسبت به این تصميم دادگاه قائل نمی­شود، چراكه هيچ يك از زوجين در برابر دادرسان ماهوي استنادی به اعمال قانون اسپانيا كه طلاق را ممنوع مي‌داند، نكرده بودند.

دو سال بعد در پرونده­ای تقريباً‌ مشابه كه مربوط به طلاق يك زن و شوهر ايتاليايي می­شد، قبل از آن­كه در ايتاليا طلاق دوباره برقرار گردد، ‌اين استدلال ماهوي به­وسيله يك استدلال شكلي تقويت شد. از حكم دادگاه بدوی تجديدنظر خواهي مي‌شود. دادگاه تجديدنظر، این تجدیدنظرخواهی را رد می­کند. تجدیدنظرخواه به­خاطر رد درخواستش ضمن فرجام­خواهی، دادگاه تجدیدنظر را به­خاطر اين­كه قانون ايتاليا را كه وفق قاعده حل تعارض آن زمان قابل اعمال بوده، اعمال نكرده است، مورد سرزنش قرار مي­دهد. ديوان عالي در رد اين فرجام­خواهی شديداً‌ اعلام مي­دارد كه از محتويات رأي دادگاه تجديد­نظر و مدارك پرونده چنين نتيجه­گيري مي‌شود «كه هيچ يك از طرفين،‌ نه خواهان و نه خوانده، هيچ­گاه در برابر دادرسان ماهوي به تابعيت مشتركشان توجه نداشته‌اند، هم­چنان که هیچ­ یک از ایشان، اعمال قانون ايتاليا را هم از دادگاه درخواست نکرده­اند». ديوان ‌سپس چنين نتيجه­گیری مي­کند كه «از آن­جا که صلاحیت این قانون خارجی همانند مفاد آن با قانون فرانسه تفاوت دارد، و این دليل براي اولين بار دربرابر ديوان عالي مطرح شده است، [و چون] مخلوطي از امور موضوعي و حكمي است، در نتیجه این دليل قابل قبول نمي­باشد».Civ. 11 Jiul. 1961) Bertoncini.)

در فاصله زماني بين اين دو رأي، اين راه­حل ديوان(9) يک اصلاحيه بسيار مهم به خود ديد: رأي دوم مارس 1960 چنين مقرر داشت كه دادرس ماهوي مختار است كه به­دنبال قانون خارجي صالح،‌ كه طرفين به آن استناد نكرده­اند، بگردد.

راه­حل پرونده بيسبال كه با چنین اصلاحيه­ای مواجه گشت، به­ویژه از طرف موتولسكي(10) كه توانست آهسته آهسته همه نويسندگان را متقاعد كند، مورد انتقاد استدلال­هاي بسیاری واقع شد.

از دیدگاه رويه قضايي بی­شك،‌ استدلال رأي برتونسيني (Bertoncini)، ‌استدلالي محكم و استوار است. ‌درواقع اگر امور و وقايعي كه قابليت اعمال حقوق خارجي متكي به آن است در دادگاه بدوي يا تجديد نظر مورد بحث قرار نگيرد، دادرس را نمي­توان به دليل اين­كه برای استنباط صلاحیت قانون خارجی به اين امور و وقايع توجه نكرده است، مورد سرزنش قرارداد. با وجود اين،‌ امروز قانون جديد آيين دادرسي مدني به دادرس اين اجازه را داده است كه اگر درخصوص مسائل پرونده داراي شک و تردیدی باشد «اصحاب دعوي را دعوت کند تا درخصوص موضوعي که به­نظر مي­رسد در حل دعواي ِمطرحه، ضروري است، توضيحات (لازم) را ارئه كنند» (ماده 8). از اين رهگذر،‌ قانون آيين دادرسي مدني موضوعاتي را كه در دادگاه مطرح نمي‌شدند را وارد مباحثي كرد كه در دادگاه مطرح مي­شوند. وانگهي همين قانون به دادرس اين اجاره را مي­دهد كه « حتي موضوعاتي كه اصحاب دعوي براي حمايت و حل و فصل دعوايشان بدان استناد نكرده­اند»‌ را مورد توجه قرار دهد ‌(بند 2 ماده 7). اين مسأله بدين شکل امروز در مسائلی به­عنوان مثال مانند تابعيت يا اقامتگاه طرفين دعوي كه می­بايست در اخطارنامه (حضور در دادگاه) ذكر شوند (N.C.P.C و ماده 57، 648) مطرح است؛ توضیح آن­که این دو امر (تابعيت و اقامتگاه طرفين) در دادگاه مورد بحث قرار مي‌گيرند، به­رغم اين­كه طرفين دعوي ممكن است استناد به آن دو را فراموش كرده باشند.

بنابراين امروز ديگر اصول راهبردي آيين دادرسي مدني نمي‌تواند دادرس را به­ دلیل اين­كه رأساً به اجرای قاعده حل تعارضي كه قانون خارجي را مشخص و معین مي­كند، می­پردازد، مورد سرزنش قرار دهد. اگر اعمال قانون خارجي راساً به­وسیله دادرس، براي او وظيفه‌اي تلقّي مي‌گردد كه براساس شغل و سمتش برعهده اوست، قانون جديد آيين دادرسي مدني يك­سري اختیارات شكلي (مربوط به آيين دادرسي) را براي به‌انجام رساندن اين نقش و سمت در اختيار وي مي‌نهد. در اين زمينه تنها قاعده‌اي كه بر دادرس تحميل مي‌شود و علاوه­بر اين ديوان عالي چندين مرتبه متذكر آن شده است، قاعده «احترام به اصل تناظر در دادرسي»‌ است. دادرس تنها وقتي مي‌تواند راساً قانون خارجي را اعمال كند كه به طرفين اين اجازه را بدهد كه درخصوص عناصري كه براي حمايت از صلاحيت قانون خارجي و با يك استدلال بالاتر براي حمايت از مفاد و محتوي آن قانون لازم است،‌ بحث و مناقشه كنند.

با اين همه، دلیل اصلی و اساسی هنوز باقي مانده است. مي­توان گفت راه­حل رأي بيسبال تا حد زيادي براي راحتي دادرس اتخاذ شده است. اين راه­حل تمایل كمی دارد که اعمال قانون فرانسوي در قبال خارجي­هايي كه از آن (قانون فرانسوي) بهره مي‌برند، را نپذیرند. می­توان چنین بیان داشت که این راه­حل اجازه مي‌دهد كه «قانون خارجي قابل اعمال با وضعيت واقعی طرفين و اراده آن­ها سازگار و منطبق باشد».

باوجوداين‏، اين­ واقعیت كه اعمال قانون خارجي در اختيار و صلاحيت دادرس باشد باعث ايجاد یک نابرابری در برابر عدالت مي‌گردد و به­ويژه همان­گونه كه موتولسكي قوياً تأكيد كرده اصلي كه بر اساس آن هر قانوني، از زمان فراهم بودن شرايط اعمالش، براي دادرس الزام آور می‌باشد (هرچندكه طرفين مي‌توانند از اعمال آن قانون صرف­نظر كنند) به فراموشي سپرده مي‌شود. ديوان عالي با رد اين نيروي الزام آور قاعده حل تعارض، بدون هيچ توجيه قضايي به ایجاد يك قاعده ثانوي پرداخت. براین­اساس فراخوانده شدن يك تغيير ناگهاني در رويه قضايي بسيار ضروری و لازم بود و چنین تغییری مي‌توانست متکی به چندین پرونده خارجي باشد.

ديوان عالي به­تدريج در واكنش به اين استدلال­ها از قلمروی قاعده رأي بيسبال كاست، به­اين­نحو­كه اعمال قاعده حل تعارض راساً‌ توسط دادرس را درخصوص مشروع گردانيدن نسب و سپس طلاق‏ اجباري اعلام كرد؛ منظور موضوعاتي است كه طبق قاعده حل تعارض در يك دسته ارتباطی خاص (مثلاً احوال شخصيه) قرار مي‌گيرند. در مورد نخست [مشروع گردانيدن نسب] قاعدة حل تعارض از یک هدف ماهوي برخوردار است و در مورد دوم [طلاق] قاعده حل تعارض يك جانبه است. (11) بعدها ديوان عالي طي دو رأي 11 و 18 اكتبر 1988، در دو دعوايي كه در آن­ها قواعد حل تعارض منحصراً دوطرفه‌اي به اجرا گذاشته شده بود [يعني قواعد حل تعارض مذكور مي‌توانست هم منجر به اعمال قانون فرانسه گردد هم منجر به اعمال قانون خارجي]، دو رأی دادگاه تجدیدنظر را در زمینه نسب و سپس ارث اموال منقول ضمن نکوهش این دادگاه كه چرا مفاد ماده 12 بخش اول قانون جديد آيين دادرسي مدني را ناديده گرفته است [ماده 12 متضمن اين است كه دادرس بايد قانون لازم را پيدا و اجرا كند] نیز و این­که دادگاه تجدیدنظر که می­بایست در صورت لزوم راساً،‌ به­دنبال قانون خارجي باشد، از اعمال قانون خارجی امتناع كرده است و اگر قانون خارجي صالح را اعمال مي‌كرد دعوي سرانجام دیگری پيدا مي‌كرد، نقض کرد.

امروزه ديگر چنین آراء و تصميم­هایی كه همگی به استقبال دكترين­های حقوقیي مي­روند كه رويه قضايي رأي بيسبال را ترك كرده‌اند، ، نمی­توانند چندان منعکس­کننده حقوق موضوعه باشند.

برای بار دیگر شعبه اول مدني ديوان عالي كشور ‌از تصميم خاص خود(12) عدول كرد. اين‌بار ديوان عالي، برای رد آن دسته از فرجام­خواهی­هايي كه قانون فرانسه را اعمال می­کردند، آن­جا ­كه قاعده حل تعارض،‏ به اعمال قانون خارجي حکم مي­كرده­ است، چنین رأي داد كه هنگامي­كه طرفينِ دعوي به قوانيني استناد نكرده‌اند كه اين قوانين داراي دو ويژگي ذیل باشند:

الف. اين قوانين وفق قانون فرانسه به­طور­خاص به­مثابه موضوعي به­حساب ­آيند كه اين موضوع تابع هيچ يك از كنوانسيون­هاي بين­المللي نباشد و

ب‌. اين قوانين در حقوق كشور مربوط به ایشان داراي يك وصف تكميلي باشد

به دادرس ماهوي نمي‌توان شكايت كرد كه چرا وي راساً به جستجو قانون ماهوي قابل اعمال نپرداخته است. (13)

محدوديت­هاي‌ فعلي‌‌ مطرح‌ درخصوص وظيفه اعمال قانون خارجي براساس‌سمت (راساً):

موضع‌گيري جديد ديوان عالي كه از سال 1990 اتخاذ گشته است،‌ مراد موضع‌گيري ميان رأي بيسبال و آراء اكتبر [18 و 11 اکتبر] 1988 مي­باشد، قانع‌كننده نيست. اين رويكرد در همان حدي هم كه ديوان ولو محدود به دادرس اختياری ساده در اجراي قانون خارجي داده، با همان انتقادات رأي بيسبال مواجه است. وانگهي دو ملاکی كه براساس آن­ دو ( تفكيك قانون خارجی به امري و تكميلي بودن آن و نيز مشمول كنوانسيون­هاي بين‌المللي شدن يا نشدن آن قانون خارجی) ديوان اين موضع را اتخاذ كرده است نیز جاي بحث و گفتگو دارد. ‌تحميل اعمال قواعد حل تعارض مربوط به كنوانسيون­ها بی­شك قانوني و مشروع است، اما كثرت و تعدد چنین قواعد حل تعارضی و خلط شدن آن­ها با قواعد حل تعارض غير مرتبط با كنوانسيون­ها (Non Conventionnelles) باید تا حد زيادي به­مثابه عمومي كردن اعمال تمام قواعد حل تعارض براساس سمت (راساً) تلقّي گردد. (14) درخصوص تفکیک میان قوانین تکمیلی و امری، هنگامی­كه طرفين از مقررات تكميلي در حقوق خودشان برخوردار هستند و یا نیستند، اگر ديوان عالي در حالت اول یعنی آن­جا كه طرفين داراي مقررات تكميلي هستند، بتواند اثبات كند كه طرفين مي‌توانسته‌اند از اعمال قاعده حل تعارض صرف‌نظر كنند، دراين‌‌صورت همان­طوري كه موتولسكي درخصوص «ويژگي الزام آور بودن اين قانون براي دادرس»‌ اظهار داشته اين تفكيك (یعنی تفكيك مقررات به امري و تكميلي»‌ یک امر خارجي [كه هيچ ربطي به دادرس فرانسوي ندارد] به­حساب مي‌آید و لذا دیوان عالی برای محدود كردن وظيفه دادرس ملزم به استفاده از این تفکیک نبوده است.

رويه قضايي جديد به این شکل، در هر مورد کمتر به حقوق موضوعه می­پردازد. بنابراين اكنون مناسب است به تجزيه و تحليل حقوق موضوعه بپردازيم.

بر اساس دو تفكيكي كه ديوان عالي كشور اتخاذ كرد(15) اين امكان وجود دارد كه به­طور دقيق قواعد حل تعارضي كه بايد، يا به­سادگي مي­تواند، به­وسيله دادرس راساً قابل اعمال باشد، ‌معين كنيم. در تمام قلمروي حقوق خانواده (دقيقاً همان قلمرويي كه پذيرفتن قاعده حل تعارض فرانسوي از جانب طرفين(16) در آن شرايط، در دوران معتبر و مطرح بودن رأي بيسبال، قانوني و مشروع به­ نظر مي­رسد) حتي درصورت فقدان كنوانسيون بين‌المللي، دادرس راساً ‌موظف به اعمال قاعده حل تعارض مي‌باشد، زيرا در اين­جا موضوع عبارت از مواردي است كه طرفين نمي‌توانند حقوق خود را مقرر دارند [يعني اين مسائل امري مي‌باشد]. در چارچوب موضوعات ديگر [در غير حقوق خانواده،‌ مثلاً در حقوق كيفري] درست به همين دليل، وقتي كه حقوق خارجي شرط اعمال حقوق فرانسه است(17) به­عنوان مثال درمورد تابعيت يا مسائل كيفري، دادرس بايد راساً آن­ (قانون خارجي) را اعمال كند.

این اجبار به­ همین شکل البته این بار به­خاطر كنوانسيون­هاي بين‌المللي، در زمينه حقوق قراردادها وجود دارد (درخصوص تمام قراردادهايي كه بعد از به اجرا درآمدن اين كنوانسيون­ها منعقد شده­اند و در خود این كنوانسيون­ها نیز مستثنیء‌ نشده­اند). ‌به‌همين‌ترتيب اين حكم [لزوم اعمال قانون خارجی] درخصوص حقوق مسؤوليت­ مدنی ناشي از تصادفات رنندگي و نيز درخصوص حقوق مسؤوليت­ ناشي از توليد كالاها ساری و جاري است. درخصوص ساير مسؤوليت­هاي مدني كه مشمول كنوانسيون­هاي بين‌المللي نمي‌باشند، دادرس وظیفه­ای ندارد كه قاعده حل تعارض را راساً اعمال كند. درخصوص رژيم مالي زوجين (Régime Matrimoniaux) اعمال قانون توسط دادرس راساً، محدود به رژيم­هاي مرتبط با ازدواج­هايي كه بعد از اول سپتامبر 1991 منعقد گشته‌اند و نيز ازدواج­هاي منعقده قبل از اين تاريخ البته فقط به شرطي كه (تا محدوده­اي كه) زوجين از همان زمان ازدواج با اعمال كنوانسيون، قانون قابل اعمال در قبال رژيم ماليشان را معين كرده باشند، مي‌باشد (ماده 21). قاعده حل تعارض درخصوص ارث براي مدتي كه در انتظار اجرايي شدن كنوانسيون لاهه (اول اوت 1989) بود، يك قاعده ملي باقي ماند و از­این­رو دادرس موظف نبود كه راساً‌ آن­را اعمال كند، مگر درخصوص موردی كه مربوط به شكل وصيت­نامه‌ها مي‌شد. اين پيچدگي­هاي ِمربوط به تحديدِ حدود ِقلمرو ِاعمال ِقانون براساس سمت، می­تواند ديوان عالي را برانگيزد تا به راه حل اكتبر 1988 برگردد.

در چارچوبی که دادرس موظف است راساً به اعمال قانون خارجي بپردازد، اين قابل قبول است كه ديوان عالي (در مرحله فرجام) وي را به­خاطر عدم اعمال قانون خارجي سرزنش كند. رويه قضايي كه به­رغم سابقه طولاني‌اش به این ترتیب در چنین فرضی، که البته به­وسیله رأي بيسبال (رأيي كه وفق آن تنها در مرحله تجديد­نظر صلاحيت قانون خارجي، قابل استناد بود و در مرحله فرجام اصحاب دعوي حق استناد جديدي نداشتند) تقويت شده بود، تغيير يافت. البته باید خاطر نشان کرد اين تغيير در رويه قضايي به صورت لزوم قبول دليل جديد در مرحله فرجام رخ نداد(18) بلكه این تغيير در رويه قضايي به اين شكل بود كه «براي اين­كه دليل (استناد به قانون خارجي) در برابر ديوان عالي قابل پذيرش باشد [چنين فرض می­شد كه] دادرسان ماهوي يعني دادرسان دادگاه­هاي بدوي و تجديد‌نظر از زماني كه عناصر خارجي در مناقشات طرفين در دادگاه بروز مي­یافتند، بايستي [به­كمك اين عناصر] پي به آن دليل (قانون خارجي)‌ برده باشند تا آن­را اعمال كنند. اگر این­را نپذیریم، قانون خارجي چون مخلوطي از امور موضوعي و امور حکمی است از سوي ديوان عالي رد می­گردد،‌ چراکه مطرح شدن دليل جديد در ديوان مستلزم بررسي‌هايي است كه خارج از صلاحيت ديوان عالي قرار دارد. (19)

وظيفه دادرس در اعمال قاعده حل تعارض راساً، هنگامی­که طرفين به­دلیل تكميلي بودن حقوق مورد دعوي، از اختيار صرف­نظر کردن از اعمال اين حقوق برخوردارند، ‌تعديل مي­شود. (20) اين اختيار طرفين از ماده 12 بخش 3 قانون جديد آيين دادرسي مدني ناشي می­شود. به­نظر مي­رسد اين استدلال که تعيين حقوق مورد دعوي از حيث امري و تكميلي بودن (قابل صرف نظر کردن) براساس قانون مقرّ دادگاه باید انجام گردد، منطقي و درست است.

البته اين اعراض و چشم پوشي (از اعمال قانون خارجي) بايد صريح باشد (ماده 12 N.C.P.C) اين اعراض تصريح شده، در مورد مسايل قراردادي و توافقي (قوانين تكميلي و نه امري) باعث مي­شود مشخص گردد که طرفين كدام قانون ( قانون خاجي يا فرانسوي) را براي اعمال انتخاب كرده‌اند.

تفكيك قوانین به قوانینی كه داراي ضمانت اجرا نيست (قوانین تكميلي - Droit disponible) و قوانینی كه داراي ضمانت اجرا است (قوانین امري - Droit non disponible ) این امکان را مي­دهد که مشخص گردد چه زماني اصحاب دعوي مي‌توانند از قاعده حل تعارض اعراض كنند و چه زمانی نمی­توانند. بااین­حال این تفکیک لزوماً با تفكيكي كه ديوان عالي بين موضوعاتي كه اصحاب دعوي مي­توانند در آن رابطه حقوق خود را مقرّر دارند (تكميلي) و موضوعاتي كه اصحاب دعوي نمي‌توانند در آن رابطه حقوق خود را مقرّر دارند (امري) به­عمل آورده است تا بتواند بدین طریق نقش و وظيفه الزامي دادرس(21) را در استناد به قاعده حل تعارض خارجي كاهش دهد، [چندان] هماهنگ و منطبق نيست. قواعد حل تعارض در قلمرو بسيار وسيعي از موضوعات، موضوعاتي كه ديوان عالي از آن سخن مي‌گويد مطرح است. در داخل اين موضوعات، قانون داراي ضمانت اجرا و قانون فاقد ضمانت اجرا درهم آميخته‌اند. بنابراين ما متوجه مي شويم كه ديوان عالي براي محدود كردن وظيفه دادرس [در استناد به قاعده حل تعارض درصورتي­كه حقوق آمره در ميان باشد و طرفين هم به آن استناد نكرده باشند] تمایل داشته به يك ارزيابي و تحليل كلي اكتفا كند، بدون آن­كه وارد جزئيات حقوق مورد اختلاف شود.

پی نوشت­ها:

1- قانون مقر دادگاه که در فرانسه از آن به «La loi du for» تعبیر می­شود و معادل انگلیسی و لاتین آن به ترتیب «Law of the forum» و «Lex fori» است، درواقع قانون کشور، ایالت و یا حوزه قضایی است که دعوی در دادگاه واقع در آن کشور، ایالت و یا حوزه قضایی اقامه شده است.

2- به­طورکلی درخصوص این پرسش که قدرت اجبارکننده قانون خارجی از کجا ناشی می­­شود سه راه­حل ارائه شده است. در کنار نظریه حقوق مکتسبه و نظریه پذیرش قانون خارجی، در حقوق فرانسه نظریه دیگری در واکنش به عیوب این دو نظریه مطرح شده است که وفق آن قانون خارجی در نظام حقوقی ملی (نظام حقوقی دولت متبوع دادرس)، به­هیچ صورت ادغام نمی­گردد، بکله با حفظ استقلال به­عنوان قانون خارجی اعمال می­گردد. البته این­که آیا دادرس باید قانون خارجی را به­عنوان یک امر حکمی تلقّی کند یا یک امر موضوعی، میان حقوق­دانان ایشان اختلاف شده است و اغلب ایشان برخلاف بارتن قانون خارجی را به­مثابه یک امر موضوعی تلقّی می­کنند.

3- آنزیلوتی «Dionisio Anzilotti»، حقوق­دان ایتالیایی (1950- 1869) و قاضی دیوان دائمی دادگستری بین­المللی است. از جمله آثار او دوره حقوق بین­الملل «Cours de Droit International» است که به چندین زبان مهم دنیا ترجمه شده است.

4- رابرت اِگو «Roberto Ago» حقوق­دان ایتالیایی (1995 - 1907)، قاضی دیوان بین­المللی دادگستری (از 1979 تا 1995) بود. او به­عنوان متخصص در حقوق بین­الملل عمومی و خصوصی در دانشگاه­های مختلفی از جمله دانشگاه رم به تدریس پرداخت. او در 28 سالگی (1936) نخستین سخنرانی خود را در زمینه تعارض کلی قواعد حقوقی ارائه کرد.

5- میخائیل بارتن «Michael Bartin» حقوقدان و وکیل بین­المللی ( 1989- 1940)، از جمله آثار مهم وی «مقدمه­ای جدید بر حقوق بین­الملل» است که به برای چندین بار به زبان­های مختلف چاپ شده است.

9- مراد این است که قانون خارجی در کشور دادرس به­عنوان یک مسأله موضوعی تلقّی می­گردد. چنان­که می­دانیم مسائل موضوعی برخلاف مسائل حکمی همیشه قابل استناد نیستند و تنها درخصوص همان پرونده قابلیت استناد دارند. این درحالی است که مسائل حکمی در صورت وجود شرایط لازم درخصوص هر موضوعی و در هر پرونده­ای قابل استناد می­باشد.

7- توضیح آن­که اثبات قانون خارجي منوط به تعيين اين مسأله است.

8- مراد دادرسان دادگاه­هاي بدوي و تجديد­نظر كه رسيدگي ماهوي مي­كنند، است. در فرانسه به این دادرسان «Juges du Fond» گفته می­شود.

9-راه­حلّی که وفق آن اعمال قانون خارجي ممكن نيست، چراکه طرفين دعوي نه در مرحله بدوي و نه در مرحله تجديد­نظر اعمال قانون خارجي مطالبه نکرده‌اند.

10- هنری موتولسکی «Henri Motulsky» (1905 - 1971)، از نظریه­پردازان بزرگ حقوق­ به­حساب می­آید. شهرت علمی وی بیشتر به­خاطر آرای وی در زمینه آیین دادرسی مدنی، حقوق شکلی و حقوق بین­الملل خصوصی است. اثر وی در زمینه تبیین حقوق خصوصی «The Realization of the Private Law» تأثیر بسیار زیادی بر حقوق آیین دادرسی مدنی فرانسه داشته است.

11- قاعده حل تعارض در طلاق یک جانبه است. توضیح آن­که چون طلاق در دسته احوال شخصیه قرار می­گیرد و وفق قاعده حل تعارض اغلب کشورها، احوال شخصیه تابع قانون دولت متبوع فرد (و یا اقامتگاه وی) می­باشد، بنابراین قاعده حل تعارض تنها قانون دولت متبوع فرد و یا اقامتگاه او را صالح می­شناسد.

12- مراد تغيير رويه ناگهانيي است كه ديوان در آن اعمال قاعده حل تعارض را راساً ‌توسط قاضي در بعضي زمينه­ها الزامي خواند.

13- توضیح آن­که اگر قوانيني كه مورد استناد اصحاب دعوي نبوده، امري يا مشمول كنوانسيون­هاي بين‌المللي بوده، دادرس مي‌بايست آن­ها را اعمال مي­كرد و در غیر این صورت دادرس وظیفه­ای درقبال اعمال آن­ها ندارد.

14- توضيح آن­كه به­خاطر كثرت قواعد حل تعارض مربوط به كنوانسيون­ها و اختلاط آن­ها با قواعد حل تعارض غير مرتبط با كنوانسيون­ها، اگر بپذيريم كه اعمال قواعد حل تعارض كنوانسيونلي براي دادرس الزامي است، عملاً بايد بپذيريم كه اعمال تمام قواعد حل تعارض براي دادرس الزامي است.

15- امري و تكميلي بودن قانون خارجي و نيز مشمول كنوانسيون­هاي بين‌المللي شدن يا نشدن قانون خارجی.

16- توضیح آن­که با سكوتشان و عدم استناد به قانون خودشان، پذيرفته‌اند كه قانون فرانسه در قبال آن­ها اعمال شود.

17- یعني اعمال قانون فرانسه منوط ­به در نظر گرفتن قانون خارجي است.

18- يعني تغيير در رويه قضايي به اين صورت بود كه در برابر ديوان عالي هم اصحاب دعوي بتوانند به دليل جديد مثلاً قانون خارجي استناد كنند.

19- توضیح آن­که چون ديوان عالي تنها صلاحيت رسيدگي به امور شكلي را دارد و از رسيدگي به امور ماهوي ممنوع است، لذا نمي‌توان رسيدگي به يك امر موضوعي به­مانند رسيدگي به صلاحيت اجرا شدن قانون خارجي كه مستلزم رسيدگي ماهوي است، را از ديوان عالي تقاضا كرد.

20- چراکه توافق طرفين مبني­بر چشم پوشي از اجراي قانون خارجي به­منزله توافق ایشان براي اعمال قانون فرانسه است.

21- اگر پرونده ناظر به حقوق آمره باشد، دادرس بايد به قاعده حل تعارض استناد كند ولو‌ اين­كه اصحاب دعوي به آن استناد نكنند، ‌اما در­خصوص قانون تكميلي اين گونه نيست.

( برگرفته از فصلنامه وکیل مدافع - ارگان داخلی کانون وکلای دادگستری خراسان، سال نخست، شماره سوم / زمستان 1390 - سال دوم، شماره چهارم / بهار 1391 )

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »