یادمان استاد محمد قهرمان *
نوشته محمد مهدی حسنی
روز آدینه من تلخ تر از شنبه گذشت
شنبه ام رنگ ملال شب آدینه گرفت
محمد قهرمان، استاد غزل و ادیب بی همتای خراسانی درگذشت. با وجود اینکه مرگ یکی از رخدادهای مهم زندگی است، ولی خبرش، خلاصه ترین آنهاست.
«آدمیزاد لقمه مرگ است» شاید این مثل سایر، موجزترین ترجمه آیه شریف " کل نفس ذائقه الموت" است اما انگاری مرگ به تعداد آدم ها رنگارنگ است، و برای دوستداران و اهل ادب، مرگ استاد، خزان ترین آنها است
بی گمان وی خلف رودکی و کسایی بود. از «روی جاده ی ابريشم شعر» فارسی گذشت و رهآوردش غزلْ طوطیانی طناز و خوش آواز شد، که یا «حاصل عمر» خودش بود و یا با تصحیح دیوان بزرگان و «صیّادان معنی» چون: صائب تبریزی، صیدی تهرانی، کلیم همدانی، قدسی مشهدی، به کام هواخواهان شعر ریخت
با اینکه پس ار بازنشتگی از کتابخانه دانشکده ادبیات فردوسی، استاد قهرمان خانه نشین شد، لیکن نقض نظر اوحدی، خانه اش، دشتی وسیعی بود که می شد مرغ حرم را در آن دید و صید کرد. و خودش سرسبزترین درختی که در زیر سایه اش رهگذران و نو آمدگان شاعر، استراحت و میوه چینی کردند.
صورت و سیرت استاد زیبا، هرچند بر باغ دلش زخمی نمایان بود که از رخنه دیوار چمنش خون گل، جوش می زند .
خون گل جوش زد از رخنه دیوار چمن / باغ این زخم نمایان زکه برداشته است (آقا شمسی قمی- صفیر)
او در میدان ادبیات و عرصه شعر، سرداری بود که در زیر طیلسان، لباس رزم داشت.و صائب وار که گفته است : «یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت/ در بند این مباش که مضمون نهاده است»
عمری، زلف و خط و خال یار را توصیف کرد و تو گویی بیش از آن هیچ واژه ای از شعرش را نشنیده ای. از "بوی جوی مولیان" گفت و از "درازی شب عشاق " و... "یادگاری اش در گنبد دوّار ماند
بی گمان استاد درسرودن شعر محلی (تربتی) که برای دل و به قول خودش برای «خِدِي خدای خدم» می سرود، بی همتا و تکرار نشدنی است
پارسال برای خجسته باد نوروز پیامی به پیشگاهش فرستادم و وی را امیرالشعرای خراسان خطاب کردم اما وی در پاسخ برابر با خشوع بی مانند و شوخ طبعی همیشگی اش گفت : ".... بنده سرم رابه سنگ می زنم که امیرالشعرای خراسان باشم"
بگذریم سال پیش رباعی زیر از استاد را خواندم
برده ست توان و تاب ، پیری از من
چون بید ، دمیده سربه زیری از من
جَسته ست به صدپای، دلیری از من
روباهی مانده جایِ شیری از من
منقلب شدم، پس فی الفور و فی البداهه و برغم عادت مألوف، دو رباعی زیر را سرودم و با هزار ترس و تردید و خجالت تقدیم استاد کردم :
از بارش برف عمر، موی تو سپید
کاجی تو که اندام برآورده ز شید
در سردی دی، عطر بهاران پاشی
سبزی که همیشه هست پنهان از دید
****
با جرعۀ صائب و حزین هم نفسی
مستی ت نهانی است به چشم عَسَسی
صد نکته ی رنگین بـِشُدَت "حاصل عمر"
با اینکه قناریّ سخن، در قفسی
یادش گرامی و روانش شاد باشد.
* این یاداشت در اوایل خرداد ماه سال جاری و بعد از درگذشت استاد قهرمان در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲ نوشته شد، لیکن گرفتاری ها، فرصت انتشارش را سلب نمود. اینک هرچند با تاخیر اما بعنوان ادای دین به حضرتش منتشر می شود
عبارات داخل گیومه نوشته و کارهای منتشر شده استاد قهرمان است