معشوق
بر دیدگانم راه می رود (*)
نرم و سبک، چونان پروانه ای شب رو.
و من در خاکستری گورگاه
هم کلام با دندان های سفید خواب.
او
با اورادی بر لب دور می شود
در حالی که چشمانم به کف پایش چسبیده است.
محمد مهدی حسنی - 90/6/10
(*) مطلع غزلی از مولانا، که در مثنوی معنوی(داستان صدر جهان و عاشق بخارایی) نیز تکرار شده است:
لــی حبیبٌ حُبهُ یَشوی الحشــا لو یشا یمشی علی عینی مَشی