معرفی و نقد فیلم : کشتن مرغ مقلد
نوشته سیاوش علیزاده
مقدمه
پس از اولين تجربه معرفي و نقد سينماي حقوقي يا به عبارت دقيقتر، گونهی «سينماي دادگاهي» در مجله وکيل مدافع، تعدادي از همکاران محترم که احتمالاً اوقات فراغت خود را با ديدن فيلم سپري ميکنند و ترجيح ميدهند فارغ از مشغلههاي کاري روزمره، ساعتي را دل به جادوي سينما بسپارند، انتخاب فيلم قديمي، کم حادثه يا به قول برخي دوستان نخ نماي دهه هشتاد ميلادي را بيسليقگي دانسته و معرفي فيلمهاي روز دنيا را توصيه نمودند. در دفاع از نحوه انتخاب فيلمهاي معرفیشده و آنچه در آينده معرفي خواهد شد، بايد گفت: منظور ما از معرفي فيلم در مجلهی کاملاً تخصصي حقوقي و مشخصاً وکالتي، حوزه محدودي از سينماي جهان با عنوان سينماي دادگاهي است که در آن شخصيت وکيل يا قاضي يا هیئتمنصفه يا شخصيتي بيجان به عنوان سالن دادگاه محور درام باشد. باتوجه به اين تعريف دايره انتخاب ما از آنچه قابل تصور است محدودتر ميشود، چرا که هر فيلم جنايي يا پليسي در شمول اين طبقه قرار نميگيرد و از طرفي فيلمهاي داراي مشخصه پيش گفته با عياري که در حد مطرحشدن در مجله تخصصي وکلا باشد، بسيار انگشتشمار است. با کنکاش در موتورهاي جستجوي اينترنتي ميتوان فهرست 25 فيلم برتر سینمای دادگاهی را به دست آورد که در بین آنها فیلم معرفیشده در شماره قبل فصلنامه از نظر تاريخ ساخت در اواسط ليست ميباشد و البته از نظر اعتبار در بين سه فيلم اول جدول.
مسئلهی ديگر اهميت ذاتي سينماي کلاسيک است که در همه دنيا به سينماي مرجع معروف است و کمتر فيلمي را ميتوان سراغ گرفت که از نظر فرم و محتوا وامدار يکي از فيلمهاي سينماي کلاسيک دنيا نباشد. براي نقد يا شناخت آنچه امروزه با ارفاق فراوان به آن فيلم مينامند، بايد به سينماي ديروز رجوع کرد و با آثار کلاسيک سينما آشتي کرد، براي آن ها وقت صرف کرد و بزرگي آنها را دريافت. با این مقدمه خوانندگان محترم را دعوت به تهیه و تماشای تمامی فیلمهای معرفیشده مینمایم و از این مجال که در اختیارم قرارگرفته بسیار خرسندم.
فیلم «کشتن مرغ مقلد»
«کشتن مرغ مقلد» همچون يک استوانک زمان حاوي يادبودهايي از آمال و احساسات يک امريکاي شريفتر و صادقتر و کودکانهتر است. فيلمي که در دسامبر 1962 بر پرده رفت. يعني آخرين ماه از آخرين سال شادکاميهاي بعد از جنگ. درست يک ماه بعد با ترور جان اف کندي ديگر هیچچیز مثل قبل نبود، نه بعد از مرگ دکتر مارتين لوترکينگ، رابرت کندي، مالکوم اکس نه بعد از جنگ ويتنام و نه خصوصاً بعد از يازدهم سپتامبر! امیدوارکنندهترین روند در طي اين دوره در امريکا جنبش حقوق اجتماعي بود که با يک سري برخورد قانوني و اخلاقي ضرباتي به نژادپرستی وارد آورد. اما «کشتن مرغ مقلد» در آلاباماي 1932 از واقعيتهاي زمان خود فقط به عنوان پس زمينهاي براي نماياندن چهره يک مرد سپيد پوست شجاع استفاده ميکند.
اين فيلم يکي از درخشانترين و پرطرفدارترين فيلمهاي دهه شصت است و در حال حاضر به عنوان بيست و نهمين فيلم تمام تاريخ فیلمسازی از طرف منتقدين و وبگاههای معتبر معرفي فيلم ردهبندی شده است که از روي رماني به همين نام و با همان طراوت و ظرافت نوشتهشده و جزء پر خوانندهترينها بوده و هست.
داستان در يکي از تابستانهاي گرم و کش دار يک شهر کوچک دورافتاده آلاباما با مردان کلاه به سر و سيگار به لب که روز خود را با نوشيدن در کنار يکديگر يا بر روي ايوان منزل چوبي خود ميگذرانند اتفاق ميافتد. اسکاتي (مري- جين) و برادر ده سالهاش جيم با پدر خود اتيکاس فينچ زندگي ميکنند که هر روز صبح براي رفتن به دفتر وکالتش در مرکز شهر از آن ها جدا ميشود و آن ها را با بازي گوشيهاي جاهلانه روزهاي گرم تابستاني تنها ميگذارد.
اما آرامش خانواده با تقاضاي قاضي شهر از آتيکاس براي دفاع از تام رابينسون رنگ ميبازد. تام رابينسون مرد سیاهپوستی است که ميگويند به دختر بيچاره سفیدپوستی تجاوز کرده و به اين اتهام بازداشت گرديده است. نظر سپيد پوستها البته تماماً عليه مرد سیاهپوست شوربخت است و او را جنایتکار ميدانند و آتيکاس را بابت برعهده گرفتن دفاع از يک سیاهپوست متجاوز سرزنش ميکنند. اما آتيکاس براي فرزندانش که به گناه پدر مورد مؤاخذه هم کلاسيهاي خود در مدرسه قرارگرفتهاند توضيح ميدهد که چرا از يک سیاهپوست دفاع ميکند و به آن ها هشدار ميدهد که مبادا ديگر کلمه «کاکا سياه» را به کار ببرند.
جنجاليترين بخش فيلم، فصلی است که در صحن دادگاه ميگذرد، جايي که ما با واقعيت بيگناهي تام رابينسون آشنا ميشويم و دفاع ماهرانه آتيکاس از او را با پوست و استخوان درک ميکنيم. ميزان تنفر شهر از سياهان را با حالتهاي صورت ميبينيم و در مييابيم که چه اندازه با ناامیدی به دفاع پرحرارت آتيکاس مينگرند.
آتيکاس گامي بلندتر به سمت تنگنا برميدارد. در شهر سپيدان از سیاهپوستي دفاع ميکند که به بيگناهياش ايمان دارد. با تحقيقات از پدر دخترک و خود دختر، به تمام شهر نشان ميدهد مجرم حقيقي کسي نيست جز پدر دايم الخمر آتشینمزاجی که دختر خود را به شکلي وحشيانه کتک زده و قصد آزار او را داشته و گناه خود را به گردن تام رابينسون پاکنهاد انداخته است.
آخرين دفاع آتيکاس از موکل سیاهپوست خود در مقابل هیئتمنصفه تماماً سپيد پوست، يکي از بهترين بازيهاي «گرگوري پک» است. در نهايت رأي هیئتمنصفه سپيد چيزي جز مجرم شناختن تام نيست و اين جفا بدون هيچ فرياد اعتراضي از جانب سیاهپوستان حاضر در طبقه فوقاني دادگاه پذيرفته ميشود. سپيد پوستان در يک لحظه جايگاهها را ترک ميکنند اما سیاهپوستان به احترام آتيکاس فينچ از جاي برخاسته و در سکوت شاهد عبور او از ميان صندليهاي خالي دادگاه هستند.
تأثيرگذارترين فصل فيلم در اينجا اتفاق ميافتد، چيزي که به سختي از خاطر محو ميشود و آن لحظهاي است که مردي سياه به اسکاتي که خسته از ديدن دادگاه به خواب رفته نهيب ميزند «خانم مري جين لطفاً برخيزيد، پدرتان عبور ميکنند».
و تراژدي جایی است که براي آتيکاس خبر ميآورند تام رابينسون هنگام انتقال به زندان ايالتي زنجير پاي خود را دريده و پا به فرار گذاشته، اما با گلوله مأمورين از پاي درآمده، ميگويند تام وقت فرار مثل يک ديوانه ميدويده است.
بله، همان طور که قبلاً گفتم کشتن مرغ مقلد يک استوانک زمان است که در آن يادبودهاي بشري را حفظ ميکنند و بايد روزي بعد از سالها و قرنها گشوده شود تا گواه
اصالت و شرافت از دست رفته بشري باشند. اصالت و صداقتي که در خلال اعصار، از ميان آتش جنگ ها، خيانتها، مصيبتها و ديوانگيهاي انسان امروز و فردا،
نحيف و نحيفتر به خاطره تبديل ميشود. مرغ مقلد بايد زنده بماند، به قول آتيکاس هر مرغي را ميتوان کشت، اما نه مرغ مقلد! چرا که تمام آنچه او ميکند خواندن است تا موسيقي را به باغ برگرداند!
سایر مشخصات فیلم:
کارگردان: رابرت موليگان/ ساخت آمريکا / سال 1963 / سياه و سفيد129 / دقيقه/ هنرپيشگان: گرگوري پک، رابرت دووال، فرانک اورتون
( برگرفته از فصلنامه وکیل مدافع - ارگان داخلی کانون وکلای دادگستری خراسان، سال سوم، شماره هشتم و نهم/ بهار و تابستان 1392)