برگزاری مراسم بزرگداشت درگذشت زنده یاد دکتر کاتوزیان در مشهد؛
با حضور خانواده ی استاد
مراسم بزرگداشت دکتر امیر ناصر کاتوزیان در مورخ 31/6/1393 با مشارکت کانون وکلای دادگستری خراسان، دانشگاه فردوسی مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، دانشگاه پیام نور مشهد، کانون سردفتران و دفتر یاران خراسان رضوی و دفتر استانی مرکز وکلا و مشاوران حقوقی- خراسان رضوی در محل تالار دانشکده علوم، واقع در پردیس دانشگاه فردوسی با حضور وکلا و قضات، اساتید و دانشجویان، برگزار شد.
در ادامه، بخشهایی از سخنرانیهای ارائهشده در این مراسم – به ترتیب ارائه - می آید.
الف. سخنرانی آقای دکتر محمد کافی؛ ریاست دانشگاه فردوسی مشهد
بنده هم خوشآمد میگویم و عرض ادب و احترام دارم خدمت مهمانان عزیز، اساتید، قضات، وکلا، دانشجویان محترم حقوق و بهویژه خانوادهی محترم و معزز کاتوزیان، همسر و فرزند عزیزشان جناب مهندس کاتوزیان.
جا دارد که خیرمقدم عرض کنم خدمت اساتید محترم دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه علوم قضایی تهران. خیرمقدم عرض میکنم خدمت ریاست محترم دانشگاه آزاد اسلامی، ریاست محترم پیام نور خراسان و همچنین نمایندهی محترم دانشگاه علوم اسلامی رضوی. گرامی میداریم حضور ریاست محترم کانون وکلای دادگستری خراسان را، دفتر استانی مرکز وکلا و مشاوران حقوقی خراسان رضوی بهویژه اعضای محترم هیئتامنای تأسیس دانشکدهی حقوق استاد کاتوزیان در دانشگاه فردوسی مشهد که ترکیب بسیار مبارکی از اساتید قضات و وکلای باتجربهی کشور هستند.
دانشگاه فردوسی مشهد به خودش میبالد که در سال تحصیلی ۹۲-۹۳ شاهد حضور پربرکت مرحوم استاد کاتوزیان در دانشگاه فردوسی مشهد بود. افتخار میکند که این استاد فرهیخته و پدر علم حقوق ایران با دستخط خودش حاضر شد که دانشکدهی حقوق دانشگاه فردوسی مشهد به نام پرآوازهی ایشان مزین بشود. من گرچه فرصت زیادی از مدیریتم در دانشگاه فردوسی مشهد نمیگذرد و هنوز یک سال کامل نشده ولی همین افتخار برایم کافی است که در دورهی مدیریتم این اتفاق مبارک بیفتد و دانشکدهای در دانشگاه فردوسی مشهد به نام استاد کاتوزیان انشاءالله به دست خانوادهی معزز و محترم ایشان افتتاح بشود.
... من یادم نمیرود آن روزی که خدمت مرحوم دکتر کاتوزیان اعلام کردیم که ما بهزودی دانشکدهی حقوق را در دانشگاه فردوسی مشهد ایجاد خواهیم کرد بسیار شادمان شدند، لبخند ملیحی بر لبشان آمد و این برای ما بهترین روحیه و انگیزه است که انشاءالله این مهم را انجام بدهیم. آنچه انگیزهی والاتری برای بنده هست، در جلسهی قبلی که در خدمت استاد کاتوزیان در دانشکدهی علوم اداری بودیم سالن چهارصدنفرهی دانشکده جا نداشت و بیش از ظرفیت استقبال شد. بعدازاین جلسه، این جلسه را وقتی من میبینم در این سالن پانصد و پنجاه نفر ظرفیت هست که بهزحمت جای خالی پیدا میشود، این نشانگر ظرفیت و اقبال حوزهی حقوق در شهر مقدس مشهد، استان خراسان و دانشگاه فردوسی مشهد هست. ... بار دیگر تقارن این جلسه را با شروع سال تحصیلی به فال نیک میگیریم، این جلسه در هفتهی دفاع مقدس و در هفتهای که سرافرازان و ایثارگران کشورمان را از چنگ دشمن رهایی بخشیدند برگزار میشود که یادشان را گرامی میداریم. ... بار دیگر از حضور سرکار خانم دکتر کاتوزیان تشکر میکنم از جناب آقای مهندس صمیمانه تشکر میکنم ...، دانشگاه را از خودشان بدانند و ما انشاءالله افتخارمان این خواهد بود در هر زمان که پا به مشهد مقدس بگذارند دانشگاه را از حضورشان بینصیب نگذارند. مجدداً از حضور سبزتان تشکر میکنم و امیدوارم که انشا الله جلسات آینده شاهد این باشیم که دانشکدهی حقوق دانشگاه فردوسی مشهد میزبان شما باشد. والسلام علیکم.
ب. سخنرانی آقای مهدی عامری؛ ریاست کانون وکلای دادگستری استان خراسان
بانام و یاد خدا عرض ادب و سلام دارم خدمت همهی حضار خانمها و آقایان حاضر در جلسه. ... عرض خیرمقدم ویژه دارم خدمت خانم دکتر کاتوزیان و فرزند گرامیشان و همینطور جناب آقای دکتر حسینآبادی که قبول زحمت کردند و از تهران برای شرکت در این جلسه حضور یافتند. شاید لازم بود ما مدتها قبل این جلسه را برگزار کنیم، ولی خیلی تمایل داشتیم این جلسه با حضور خانوادهی آقای دکتر برگزار بشود که به علت مشغلههایی که در تهران داشتند امروز موفق به برگزاری این جلسه شدیم و همانطور که حضور فیزیکی مرحوم استاد کاتوزیان موجب گرمی کانون همهی حقوقدانان بود، روحشان هم موجب شد که برای اولین بار در سطح استان، نهادهای حقوقی و دانشگاهی، یک تجمع مشترکی را ترتیب بدهند.
بدواً لازم میدانم از جانب خودم و سایر میزبانان تسلیت عرض کنم درگذشت استاد معظم همهی حقوقدانان کشور را به حضور شما خانم و فرزند گرامیشان و شما همسر و پدر از دست دادید و حقوقدانها هم پدر علمی خودشان را از دست دادند. ... استاد معظم اولین کسی هستند که دکترای حقوق از دانشگاه تهران موفق شدند دریافت کنند و من بهطور قاطع میگویم تقریباً قریب بهاتفاق حقوقدانها یا بهطور مستقیم یا بهطور غیرمستقیم شاگرد ایشان هستند. چهلوپنج اثر فاخری که از استاد بهجای مانده الآن بهعنوان منابع حقوق نوین کشور در کلیهی دانشگاهها تدریس میشود و بهعنوان منابع پژوهشی تحقیق و تدریس از آنها استفاده میشود. استاد به دلیل تسلطی که به سه زبان فرانسه انگلیسی و عربی داشتند با حقوق نوین کاملاً آشنا و از طرف دیگر با تسلطی که بر فقه و علوم قدیمه داشتند توانستند نظریههای نو و جدیدی را در علم حقوق در ایران ارائه بدهند و بهعنوان بانی حقوق نوین ایران شناخته بشوند. واقعیتش این است که استاد زحمات زیادی را برای عرصهی حقوق در کشور کشیده گرچه در یک مقطع زمانی به دلیل تنگنظری و کوتاهنظری عدهای حقوق خوانده موجب شد که استاد برای مدت ۱۰سال از دانشگاه دور باشد ولی به مصداق مثل معروف عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد این موجب نشد که استاد گوشهگیری کند، استاد این دوران را در یک نشستی که داشتند دوران خودسازی خودشان نامیدند و توانستند از این فرصت استفاده کنند و بیشترین کتابهایشان را در این دوران که دور از دانشگاه بودند نوشتند که اگر حضور فیزیکی در دانشگاه داشتند شاید دو هزار سه هزار دانشجو از معلومات ایشان استفاده بکنند ولی با نوشتن این کتابها دهها هزار دانشجوی رشتهی حقوق در حال حاضر و آینده از وجود استاد استفاده خواهند کرد. خصوصیات اخلاقی ایشان بیبدیل بود. ... در بیستودو همایشی که کانونها داشتند همیشه ایشان حضور داشتند. روحیات و اخلاق، تقوا، تواضع و محجوب بودنشان زبانزد عام و خاص بود. ... ازنظر فقه و اصول ایشان ... ایشان دانشجوی مرحوم محمود شهابی بودند، نقلقول میکردند از ایشان که روزی ایشان گفته که برگهی امتحانی دانشجو کاتوزیان را من باید به حوزه بفرستم تا ببینند چه افرادی دارد در دانشگاه پرورش پیدا میکنند و مسلط به فقه هستند و اصول.
در بعد علمی نیز ... با توجه به تسلطی که عرض کردم در فقه و حقوق داشتند و همینطور حقوق مدرن نظریههای بدیع و ابتکاریای را ارائه دادند. در بیشتر کتابهای ایشان میبینیم نظریهی گرایش به انصاف و عدالت را مطرح میکنند و معتقدند که یک حقوقدان و قاضی خوب نباید خودش را در بند قانون و ترجمه و برداشت تحتاللفظی مواد قانونی کند، اگر لازم دانست برای رسیدن به اجرای عدالت و انصاف باید از قانون کمی فاصله بگیرد به مفهوم و واقعی کلمه توجه لازم را داشته باشد تا بتواند یک دادرسی عادلانه را داشته باشد. ... من با توجه به وقتیکه تعیینشده دیگر بیش از این وقت دوستان را نمیگیرم و باز در پایان تسلیت عرض میکنم به همهی حقوقدانان کشور و کلامم را با یک سند تاریخی در رابطه با استاد ختم میکنم و آن اولین ابلاغیه که برای ایشان بهعنوان دادرس صادرشده است، آقای دکتر کاتوزیان در سال ۱۳۳۱ کارآموزی قضایی خودشان را در شهر مشهد گذراندند. بعدازآن این ابلاغ در شانزدهم سال ۱۳۳۳ وزارت دادگستری ادارهی کارگزینی برایشان صادرشده که:
آقای امیر ناصر کاتوزیان تقریر نویس دادگاه استان نهم، شما با پایهی چهار قضایی و ماهی پنج هزار و صد و هشتادوچهار ریال حقوق و ماهی دویست و پنجاهونه ریال فوقالعاده اشتغال خارج از مرکز به مأخذ صدی پنج حقوق به سمت دادرس علیالبدل دادگاه بخش اراک معین میشوید. بهموجب این ابلاغ به محل مأموریت عزیمت نموده انجاموظیفه نمایید، وزیر دادگستری.
بار دیگر تشکر میکنم از صبری که به خرج دادید و آرزوی شادی آن مرحوم رادارم تقاضا دارم برای شادی روحشان با ذکر یک صلوات و قرائت فاتحه روحشان را شاد بفرمایید.
ج. سخنرانی آقای دکتر عباس شیخالاسلامی؛ ریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد
به نام خداوند جان و خرد. من را در حقیقت نه بهعنوان دانشگاه آزاد، بلکه به نمایندگی از یک گروه و جمع همفکری که همه میخواستند به خانوادهی استاد و به جامعهی حقوقی تسلیت بگویند، برای صحبت انتخاب کردند. در حدود بیست روز ]گذشته[، کلی من تماس داشتم که اگر شما مراسمی برای استاد نمیگیرید، ما خودمان دانشجوها در انجمنهای علمی و در تشکلهای مختلف بگیریم که ما قول میدادیم چنین مراسم با حضور خانوادهی استاد قرار است برگزار بشود. بنابراین صبر کنید مراسمی حتماً گرفته میشود تا اینکه دوستان ما چه در دانشگاهها و چه در تشکلهای مختلف جمع شدند و این مراسم را گرفتند و به من نمایندگی دادند که غم از دست رفتن استاد بزرگوار را به همسر بزرگوار استاد به فرزند بزرگوار استاد و به خودمان تسلیت بگویم. همه یتیم شدند. ... واقعاً آدم احساس یتیم بودن را در جامعهی حقوقی درک میکند. ... حقیقتاً استاد کاتوزیان نقش بزرگی در حقوق کشور ما دارد و این نقش ماندگار است و من فکر میکنم هرچقدر روبهجلو هم برویم این نقش پررنگتر میشود.
این جلسه یک حسن دیگر هم داشت که نشان داد جامعهی حقوقی یکدست هست و جامعهی حقوقی در خراسان باهم جمع شدند و مراسم مشترکی گرفتند و الا اگر این نبود مراسم متعددی برگزار میشد که خیلی به مصلحت نبود بنابراین این تأخیر هم چون دانشجویان حضور دارند به دلیل حضور خانوادهی استاد بود.
همچنین باید ]یاد[ هفتهی دفاع مقدس را هم ]گرامی بداریم[. یاد شهدا و علما را در یک سطح میدانیم. قلم علما و قلم دکتر کاتوزیان هم از دماء شهدا و خون شهدا کمتر نیست و خدماتی که به جامعهی بشری شده اینها همسطح هستند. بنابراین هم یاد استاد دکتر کاتوزیان هم یاد شهدایی که این امنیتی که ما در حال حاضر داریم و دورهم جمع میشویم را مرهون خون آنها میدانیم و گرامی میداریم. همچنین من باید از جناب آقای عباسی از مرکز مشاورین که واقعاً ما همه کارها را انداختیم گردن جناب آقای عباسی و ایشان هماهنگیها را انجام دادند و کار زیادی انجام دادند من شاهد هستم این چند روز فعال بودند از ایشان هم من تشکری بکنم. و به خانوادهی استاد عرض بکنم به همسر بزرگوار که واقعاً اگر تلاشهای شما هم نبود استاد کاتوزیان، استاد کاتوزیان نمیشد.
من برای اینکه وقت نگیرم و دوستان میخواهند از بیانات همسر مرحوم و جناب آقای حسینآبادی استفاده کنند، فقط چندجملهای میگویم که ... چرا آقای دکتر کاتوزیان، کاتوزیان شد. دکتر کاتوزیان پست و منصبی که نداشت که ما بگوییم دکتر کاتوزیان به خاطر پستش و منصبی که داشت کاتوزیان شد. یک قاضی ساده ...، یک معلم ساده، خب شاید بگویید آثار استاد هست تیراژ کتابهای ایشان هست، ... که استاد را کاتوزیان کرد، ولی به نظر من آن ... هم دلیل این نبود که استاد را ما اینقدر دوست داریم و همه علاقهمندند. ... در سراسر کشور، در دانشگاههای مختلف، ... هر جای کشور بروید میبینید که این شور و اشتیاق وجود دارد و بین مردم هم استاد یک فرد شناختهشدهای هستند. ... ویژگیها ]ی استاد[ را من در چند جمله خلاصه میکنم ...:
استاد سنتگرایی نواندیش بود. هفت هشت سال قبل که جلسهای در دانشگاه آزاد باز برای بزرگداشت استاد بود جلسهای با حضور استاد تشکیلشده بود اساتید اینجا حاضرند گواهی میکنند. خب بحث فقه پیش آمد بعضیها میگفتند حالا رجوع به فقه در این عصر و زمانه لازم هست یا نه؟ ما برویم سراغ نظریات جدید. ایشان به جد اعتقاد داشت که کسی که بخواهد حقوق را خوب بفهمد باید وارد مسائل فقهی بشود. به ما توصیه میکرد فقه را خیلی سخت نگیرید جملاتش را میتوانید راحت بفهمید مراجعه کنید به کتب فقهی و میگفتند که فقه مثل یک معدنی است که شما در حقیقت آنجا وارد بشوید آنقدر آنجا چکش بزنید گاهی طلای ناب از آن پیدا میکنید که جای دیگر پیدا نمیکنید. بنابراین باید مراجعه کنیم به این حوزه. درعینحال ما همه قبول داریم که استاد نواندیش بود و در همان حال به جدیدترین تئوریها و نظریات مراجعه میکرد و کتابهای استاد گواهی میدهد که این خصوصیت نواندیشی در ایشان بود و در حقیقت این هماهنگی این دو، استاد را جاودانی کرد.
استاد عالمی عملگرا بود. استاد کاتوزیان فقط کتابهایش نیست که ما را شیفتهی خودش کرده، عملش بیشتر از کتابهای استاد برای ما الگو است و سختیهایی که کشید و رنجهایی که کشید و با سختیهای زیاد حاضر نشد که علم را به خاطر نان فدا کند و عدالت را ذبح کند به خاطر اینکه به نان و نوایی برسد. ساده زندگی کرد. سختی کشید ولی اهل عمل بود. قضاوتهای استاد، وکالتهایی که استاد توصیههایی که استاد به ما میکردند، در کسوت یک سیاستمدار که کسی قانون اساسی یک کشور را بنویسد آدم آن سادگی و آن صداقت را میبیند که این در حقیقت یکی از خصوصیات استاد هست حتی من برای دانشجوهایی که شاید فکر کنند که مثلاً استاد از دههی شصت هفتاد به بعد دیگر خانهنشین شد میگویم همان دوران هم استاد پیگیر مسائل بود. دوستان ما اساتید ما تعریف میکنند که حتی گاهی که به استاد خبر میرسید در یک شهرستانی حقی ضایعشده، ظلمی شده، تماس میگرفت با رئیس دادگستری با قضات و پیگیری میکرد و داستان کرج (پیگیریهایی که کرد که یک فرد بیگناهی محکومیتی نداشته باشد) مشهور است. ... در سخن استاد درد دیده میشد و ما این را واقعاً باید الگو بگیریم و این مراسم فقط این نیست که بزرگداشتی داشته باشد. ما چقدر الگو میگیریم از این بحث عملگرایی استاد و احقاق حق استاد؟
استاد، قانونگرایی منصف بود. استاد بههیچعنوان نقض قانون را نمیپسندید و برخلاف آن تصوری که یک عده سادهاندیش دارند و استاد را متهم میکنند به اینکه استاد خیلی به قانون پایبند نبود ولی استاد بهشدت به قانون پایبند بود درعینحال انصاف و عدالت را هم توصیه میکرد. ندای وجدان را هم توصیه میکرد و در آخرین سخنرانیِ استاد در مشهد، چقدر زیبا این دو را به هم ربط داد ونشان داد در عین قانونگرایی منصف بود و عادل بود و لغات قانون ما را به سمتی نبرد که خدایی نکرده عدالت از بین برود.
استاد، فیلسوفی عارف بود. من خودم واقعاً استاد را، استاد حقوق مدنی نمیدانم. بعضیها استاد کاتوزیان را فکر میکنند فقط استاد حقوق مدنی است، استاد در کشور ما بنیادهای حقوق را تقویت کرد حالا راجع به حقوق مدنی هم زحمت کشیدند ولی بیشتر از آن، بنیادهای حقوقی مطرح شد. شما مقدمه علم حقوق را بخوانید بیشتر از حقوق مدنی فرض کنید بحث تعارض قوانین عادی و قانون اساسی استدلالاتی که قاضی میتواند به قانون اساسی مراجعه بکند برای اینکه احقاق حق بکند کما اینکه خود ایشان در مورد قانون اصلاحات ارضی این کار را در قضاوتشان کردند و اینها اصول حقوقی است. خاص جزا و خاص مدنی نیست و ایشان به نظر من فلسفهی حقوق را و بنیادهای حقوق را و حقوق عمومی را در کشور رشد دادند بیشتر از حقوق مدنی. اگرچه بعضیها ممکن است مخالف باشند و اعتقاد باشند استاد درزمینهی حقوق مدنی کارکرد من خودم بهعنوان یک دانشجو که کتابهای استاد را میخوانم بیشتر از مطالب و لابهلای خطها، بحث عدالت و عدالتگستری و فلسفهی عدالت را میتوانم ببینم.
... امیدواریم انشاءالله این جلسه پایهای باشد که ما روی اندیشههای استاد فکر بکنیم و سعی بکنیم که در زندگیمان به کار ببریم. استاد کتاب از کجا آمدهام را نوشتند، خب خاطراتش برای ما آموزنده است ولی من از خانم ایشان هم تقاضا میکنم که ایشان هم خاطراتش را برای جامعهی حقوقی و برای ما بنویسد. خاطرات ایشان زوایای دیگری از استاد را نشان میدهد که شاید برایمان جالب باشد. نه به خاطر علمآموزی، ]بلکه[ به خاطر تجربهی استاد و زندگی اجرایی و عملی و دغدغههای استاد برای جامعه حقوقی، که تا لحظهی آخر دغدغهی جامعهی حقوقی را داشتند. ... نمونهی آخرش را همین بحث دانشگاه فردوسی و تشکیل دانشکده که سالیان قبل هم که ایشان آمده بود، این دغدغه را داشت که شأن حقوق بالاتر از این است در دانشگاه فردوسی، حقوق ]در حد[ یک گروه باشد، و ایشان به جد دنبال این بود که در همهجا دانشکدهای حقوق رشد پیدا بکند و علم حقوق رشد پیدا کند. خوشبختانه در دانشگاه فردوسی هم این اتفاق افتاد. البته ما بنیانگذار حقوق دانشگاه فردوسی را آقای حسینی مدرس میدانیم که واقعاً گروه حقوق را با هیچ راه انداختند و در حقیقت به این درجه رساندند. امیدواریم که جناب آقای دکتر جوان جعفری هم که از اساتید بسیار دلسوز و گرانقدر ما هستند و واقعاً دغدغهی توسعهی حقوق را در استان دارند و ما هم برای کمک بهعنوان یک سرباز کوچک در خدمت ایشان هستیم ... و جناب آقای دکتر حسینی مدیر محترم گروه حقوق که ما هم انشاءالله کمک بکنیم ... که هرچه سریعتر دانشکدهی حقوق در دانشگاه فردوسی شکل بگیرد و تمام نهادهای حقوقی در استان بتوانند در کنار هم بنا به توصیه استاد دانش حقوق را در این مرزوبوم بگسترانند و بتوانیم عدل و عدالت را در همهی شئون ببینیم.
د. سخنرانی بانو کاتوزیان؛ همسر مرحوم دکتر کاتوزیان
با یاد و امید به خدا. اول میخواستم تشکر کنم از حضور همگی شما که -در حدود سنی-، شاید بعضیها خواهر و برادرهای دکتر باشید، بعضیها فرزندش و بعضیها نوهاش. همه اینجا با عشق جمع شدید و هیچکس شمارا مجبور نکرد از راههای دور و نزدیک بیایید. نه برای مقام نه برای پست نه برای پول نه برای شهرت و نه از ترس. بلکه برای دلتان بوده و این برای من خیلی مهم است که از شما بازهم تشکر میکنم.
اگر از زندگی خانوادگی بخواهم بگویم، دکتر ورزش را خیلی دوست داشت. فکر نکنید دکتر چون همهاش مطالعه میکرد، کتاب مینوشت و عرضه میکرد، فقط کارش همین بود!! نه عشق به ورزش را از بچگی داشت. تو مدرسهشان همیشه سرپرست تیم والیبال بود. خیلی دوست داشت. مدال میگرفت. به موسیقی خیلی علاقه داشت، خیلی زیاد، بهخصوص گوشههای موسیقی ایرانی را خیلی خوب میدانست. ردیفها را میشناخت و ازقضا همکلاسِ آقای ایرج (ایرج خواجه امیری) بود و مهندس همایون خرم و بهرام نیاکیان، که بهرام ویولن میزد، مهندس همایون خرم هم همینطور و ایرج و ناصر هم میخواندند. رئیس، یعنی سرپرست انجمن موسیقی مدرسهشان (در مدرسه علمیه) بود. صدایش خیلی قشنگ بود حالا ممکن است من چون خانمش هستم این را بگویم ولی به تصدیق دیگران. بعضیها که میگفتند که از ایرج خیلی قشنگتر میخواند.
خودش عاشق صدای بنان بود. گاهی برای خانوادهاش میخواند یا برای دل خودش یا برای من، اما آنوقتها رسم نبود که یک آدم در حدود ایشان (تحصیلکرده)، بخواند. الآن آقایانی هستند دکتر، مهندس و تحصیلکرده در سطحهای خیلی بالا که میخوانند و هیچ عیب نیست، ولی آن موقع عیب بود. بنابراین باید این هنر مخفی میماند. بعضی از آهنگهایش رادارم. متأسفانه در حدود 15 سال پیش گواترش را عمل کرد و یک مقداری به تارهای صوتیاش لطمه وارد شد و دیگر آن صدای لطیف و زیبایش را ازدستداده بود ولی گاهی با خودش زمزمه میکرد.
خیلی زود پدرش را از دست داد. خانوادهاش تحت سرپرستی خودش بود. یک خواهر کوچک، یک برادر کوچک و مادر جوان سی هفتهشتساله و به همین دلیل کفالت گرفت که سربازی نرود. بیستویک سالش بود که لیسانسش را گرفت و میخواست کار بکند. اول رفت در یک بانک. میگفت چهلتا ارقام به من میدادند و میگفتند اینها را ضرب و تقسیم کن و من به وسطش که میرسیدم، میدیدم اولی یادم رفته. ازآنجا آمد بیرون. بعد دید دادگستری احتیاج دارد به اینکه استخدام کند. رفت آنجا استخدام بشود، گفتند تو چون 21 سالت بیشتر نیست، تو را استخدام نمیکنیم و او واقعاً احتیاج مالی داشت. عشق و علاقه هم داشت به یادگیری بیشتر در دادگستری. بالاخره مجبور شد که یک دروغ بگوید، یعنی اولین و آخرین باری که دروغ گفت. رفت شناسنامهای درست کرد و شهادت گرفت که 25 سالش بود و آقای دکتر مصباح اگر فراموش نکرده باشم، یک قاضی خوشنامی بود وقتی با او مصاحبه کرد گفت باوجودی که میدانم تو دروغ میگویی ولی تو واقعاً به درد دادگستری میخوری و لیاقتش راداری که استخدامت کنم و استخدامش کرد و او مجبور بود با آن حقوق بسیار کم، خانوادهاش را اداره کند. این بود که در مشهد اولین بار استخدام شد بهعنوان تقریر نویس. مادر جوانش آمد اینجا برایش یک اتاق اجاره کرد. میگفت زمستان آنقدر سرد بود که من مجبور بودم قالیچه را هم بکشم روی خودم. میگفت برای خودم آبگوشت درست میکردم یک روز میآمدم میدیدم سوخته یک روز میدیدم آب آن خالیشده. اینطوری زندگی کرد بعد به خانوادهاش هم کمک میکرد، با حقوق در حدود سیصد و خوردهای. درسته که خرج ارزان بود ولی این هیچ پولی نبود و همانجا هم کتاب وصیتش را شروع کرد به نوشتن. میگفت دلم میگرفت این را مینوشتم که کمی از غمم کم بشود و هم آرامش پیدا بکنم. روزها میآمدم با امام رضا صحبت میکردم و از خدا میخواستم که من را موفق کند. میرفتم کتاب از کتابخانه امام رضا قرض میکردم یا آنجا مینشستم و میخواندم. مدتی بهاینترتیب گذشت و بعد یک دوستی همراهش آمد و اینجا دو تا اتاق کرایه کردند و یککم وضعیتشان آرامتر شد. بالاخره اینجا مأموریت تمام شد و منتقل شد به تهران و قرار شد که ما ازدواج کنیم. دکتر فقط 23 سالش بود که ما ازدواج کردیم من هم 20 سالم بود. ما 60 سال باهم زندگی خیلی خیلی خوبی داشتیم 21 خرداد 93 شصتمین سالگرد ازدواج ما بود و غریب اینجاست که دو ماه آخر، من احساس میکردم دکتر خیلی ضعیف شده و گاهی توی دلم میگفتم خدایا نکند من دکتر را از دست بدهم. دکتر همهچیز من بود، ما با عشق ازدواج کردیم، عشقم بود، زندگیام بود، روحم بود، شوهرم بود، دوست صمیمیام بود ولی از دستش دادم.
بههرحال ما رفتیم اراک با خواهر و برادر کوچکش. یکی که 11 سالش بود و خواهرش هم 16 سالش. تفریح ما کبریت بازی بود. یک کرسی داشتیم. زمستان همه جوان بودیم، تازه مادرش 39 سالش بود، کبریت بازی میکردیم و بهاینترتیب زندگی میکردیم و همان نان و پنیری که داشتیم واقعاً با میل و رغبت میخوردیم. یک مادر فوقالعاده فهمیده داشت که امیدواری به زندگی ما میداد. از تفریحهای دیگر ما، هفتهای یک مجله بود که ایشان داستانهایش را برای ما میخواند و ما گوش میکردیم. رادیو که نبود. تفریحمان همین بود تازه ازدواجکرده بودیم. آنجا در دادگاه بخش استخدام شد. ما در اراک هم خیلی تنها بودیم. رؤسای مختلف بانک و جاهای دیگر وقتی ما میرفتیم خانهشان من و دکتر یکگوشهای مینشستیم آنها ورقبازی میکردند، پاستور بازی میکردند و گاهی مینوشیدند. ما آنجا هم تنها بودیم و هیچکسی را نداشتیم. خیلی دلش میخواست درس بخواند و دکترایش را بگیرد. باوجودی که؛ همینطور که گفتند؛ در دوره دیپلم شاگرداول شد، در لیسانس هم شاگرداول شد. زمان مصدق بود و آنقدر ناراحت بود از جریان وضع مملکت که نرفت از شاه مدال بگیرد و نتیجهاش هم این بود که آن موقع شاگرداولها را میفرستادند به خارج تا درس بخوانند و گفتند ما برای حقوق بودجه نداریم که شمارا بفرستیم. ما آنجا ماهی حدود 500 تومان حقوق داشتیم کرایهخانه هم میدادیم، اما هیچکس از نداشتن ناراحت نبود، از بیپولی ناراحت نبود، برای اینکه همدیگر رو دوست داشتیم. دکتر خیلی سختی کشید توی زندگیاش. بعد وقتی فهمید اینجا دانشگاه حقوق بازکرده، پروبال باز کرد. میگفت من نه پول میخواهم، نه حقوق میخواهم و نه هیچی. من باید بروم تهران. باید درسم را بخوانم. آمدیم و بالاخره با وسایلی که حالا شرحش را نمیدهم موفق شد که برود دانشگاه برای دوره دکتری. دوره دکتریاش را هم با موفقیت گذراند و شاگرداول شد. اولین کسی بود که تز دکترایش را در ایران گذراند. میگفت اینقدر این سالن آمفیتئاتر دانشگاه پرشده بود که جمعیت مجبور بودند بایستند ولی یک بلندگو نگذاشتند. رئیس گفت، دکتر عمید گفته احتیاج به بلندگو نیست! من خودم هم که آنجا بودم، بیشتر از سه چهار ردیف، حرف او را نمیشنیدند. وقتیکه این کتاب وصیت را نوشت خودش میگوید «لرزشی که از دیدن کتاب وصیت درجانم افتاد هرگز فراموش نمیکنم وصف عشق گفتن دشوار است احساس میکردم که شکفتهام، پرواز میکنم از جهان خاکی فاصله میگیرم تا به کاروان عدالت بپیوندم کاروانی از نور که سرانجام آن فنای در حق است».
از دادگستری هم دو بار بیرونش کردن یعنی منتظر خدمتش کردند. یکدفعه برای موقعی که شاه مجلس را تعطیل کرده بود و میخواست خودش قانونگذاری کند و ایشان میگفت که با انحلال مجلس، شاه بهتنهایی نمیتواند این کار را بکند. یک عده آمدند با او همکاری کردند، امضا کردند، ولی وقتی دیدند که جانشان در خطره، همه گذاشتند کنار!! او گفت من این کار را میکنم. تهدیدش کردند. آن موقع دکتر باهری بود گفتند اگر این کار را بکنی، هم از کار برکنارت میکنیم و هم به دادگاه انتظامی شکایتت را میکنیم. دکتر هم میگفت که هر کاری میخواهید بکنید، من حرف حق میزنم و از حق نمیگذرم. خوشبختانه این اتفاق نیفتاد چون آقای دکتر علیآبادی استاندار مرکز بود و آقای سروری هم رئیس دیوان عالی کشور و این دو برادر خوشنام نگذاشتند این اتفاق بیفتد. دادگستری ارجوقربی داشت گاهی قضات میتوانستند حرفهایی بزنند و به کرسی بنشانند. دادیار مازندرانش کردند و آنجا هم نرفت. گفتند ما حقوقت را وقتی میدهیم که بروی و او بیکار مانده بود و نمیدانست چکار کنیم. رفت آنجا حقوقش را گرفت دوباره برگشت و گفت من دیگر نمیروم و بازهم منتظر خدمت شد و تا رسیدیم به دانشگاه. پس از 12 سال خدمت، از دادگستری هم بیرون آمد و وارد دانشگاه شد. انقلاب فرهنگی که شد، دانشجویان را زدند و ناراحت کردند. دیگر نمیتوانست تحمل کند. ازآنجا هم استعفایش را نوشت و آمد بیرون و بعد از مدتی او را انفصال دائم کردند از خدمات دولتی، درحالیکه احتیاج به او داشتند و هنوز کتابهایش را درس میدادند. کتاب مقدمه علم حقوقش 90 بار چاپشده تاکنون و هنوز همه میخوانند. اولین باری که میخواست کتابش را چاپ کند، آنقدر پول نداشت که یکی از دوستانش که خدا بیامرزدش؛ آقای مظفریان؛ گفت ناراحت نباش من پول میدهم تا این کتابت به چاپ برسد. هرروز گرسنه پا میشد ازاینجا تا چاپخانه میرفت دنبال حروفچین تا کارش انجام بشود، برای ساعتی سه تومان و هفت ریال و ده شاهی که خیلی از شماها اصلاً نمیدانید که این چقدر پوله!!
بههرحال بعدازاینکه از دانشگاه بیرون آمد، دوره شکوفاییاش شروع شد. مینوشت، اسیر بود، بعضیها حتی جرئت نمیکردند که با ما در آن دوره سلام و علیک کنند، میترسیدند که گرفتار شوند. ولی دوستانی داشتیم که ما را میپذیرفتند. دکتر را میبردند خانهشان و نگه میداشتند، سفر میبردندش و نمیگذاشتند که ناراحتی بکشد. تا کمکم اوضاع یککم بهتر شد. آمد خانه. یک روز یادمه یواشکی آمده بود خانه که من را ببیند. دیدم پایش میلنگد، گفتم چرا اینطوری شدی!؟ گفت فلانی را توی کوچه دیدم ترسیدم من را ببیند و از هولم افتادم توی جوی که نکنه من را بگیرند. کتاب که مینوشت اغلب به من میگفت بیا بخوان ببین از اینجایش خوشت آمد. کتابهایش هم خیلی سلیس و خوب مینوشت. گاهی نگاه میکردم میدیدم همینطور که دارد کتاب مینویسد، از گوشههای چشمش اشک میآید. میگفت دست خودم نیست از توی قلبم میآید بیرون. همان جملههایی که وقتی شما میخوانید اینقدر لذت میبرید، از دلش بیرون آمده، برای دل شما. عاشق دانشجو بود، عاشق دانشگاه بود. بیرونش کردند. ده سال خانهنشینش کردند. گر چه باز با سلاموصلوات آمدند و بردندش. یکوقتهایی ناراحت بودم و میگفتم پس زندگی ما چطور میشه و میگفت؛ اقدس؛ ناراحت نباشیها، اینها نمیفهمند. اینها با سلاموصلوات میآیند و مرا میبرند. من به تو قول میدهم. ما نبودیم و رفته بودیم پیش بچهها خارج از کشور. تلفن میکردند که حتماً بیایید که شمارا برگرداندهاند. با بیاعتنایی آمد ولی رفت، چون خانهاش را دوست داشت. دانشگاه را دوست داشت. عاشق بود. حتی دوباره که بازنشستهاش کردند بازهم میرفت. خیلیها میگفتند در شأن تو نیست که در یک همچین موقعیتی بروی دانشگاه. میگفت دانشگاه مال کسی نیست. دانشگاه مال دانشجو است که باید به یاد بگیره. کمترین سواد یک دانشجو دیپلم است و اینها در یکحالتی از غرور و تسلیم هستند و اینها هستند که میتوانند آینده کشور را بسازند.
خیلی فروتن بود. میگفت هرچقدر فروتن باشی، مردم تو را ایستادهتر میبینند. وقتیکه دانشگاه میرفت هرروز منتظرش میشدم مثلاً ساعت دوازده، دوازده و نیم بیاد برای غذا خوردن. میدیدم نمیآید تا اینکه غذا یخ میکرد. میگفت بچهها تو راهرو سؤال میکنند، میتوانم به آنها جواب ندهم؟ چطور میتوانم جواب اینها را ندهم. اینها همه بچههای من هستند. اینها همه عشق من هستند. نمیدانی چقدر دلم میخواهد دانشگاه بزرگتر بشود. دلم میخواهد شاگردهایم همه موفق بشوند و کشور را بسازند. هر کس از ایران میرفت او میگفت من پشتم خالی شد. میگفت من از ایران نمیروم. اینجا را دوست دارم. من همین بچه سیاهِ دماغو را به بچه سفید و بور آن خارجی ترجیح میدهم. پس کی ایران را درست کند؟ بمانید، مقاومت کنید، شجاع باشید، حرفهایتان را بزنید و حقتان را بگیرید. مگر آدم چقدر پول میخواهد توی یک جای کوچک زندگی میکند، یک غذایی میخورد اگر با صمیمیت باشد. گردش و مسافرتش را هم میتواند برود. مگر چقدر جا میخواهد برای خوابیدن!؟ بیایید یکچیزی یادگار از خودتان بگذارید.
او همیشه دلش میخواست کانون وکلا استقلال داشته باشد. از اینکه میدید بیمهری میشود به آنها ناراحت میشد وقتی میرفت تو یکی از شهرستانها و میدید مثلاً دانشکده حقوق ندارد و دپارتمان است و زیرمجموعه یک قسمتهای دیگری است، زجر میکشید و میگفت چرا باید اینطور باشد. شما الآن ببینید تمام کسانی که کارهای بزرگ دنیا را انجام میدهند، رئیسجمهور هستند یا هر مقامی دارند، همه حقوق خواندهاند. چرا!؟ برای اینکه بتوانند حقشان را بگیرند.
یکوقتهایی دوستام به من میگفتند تو چطوری میتوانی تحمل کنی که دکتر از صبح تا شب کتاب بخواند. باور کنین صبح زود هرروز بلند میشد، میرفت بالا کتاب میخواند، چه آن موقع که دانشگاه میرفت و چه آن موقع که دانشگاه تعطیل بود. میگفتم من لذت میبرم از اینکه شوهرم درس بخواند، کتاب بخواند. پیش من نشسته و جای دیگهای نمیرود و تفریحش کتاب است. به اضافه اینکه من خودم توی یک خانواده فرهنگی به دنیا آمدم. پدرم هم تاریخ مشروطیت را نوشت. فرهنگ کاتوزیان را نوشت. وکیل دوره اول مجلس شورا بود. پدر دکتر، وکیل دادگستری بود. من خودم توی یک همچین خانوادهای به دنیا آمدم. برادر من پزشک بود. بنابراین خواندن و یادگیری توی خون من بود. همیشه افتخار کردم به او. همیشه به او افتخار میکنم. خودش کتابهایش را خیلی دوست داشت ولی کتاب محبوبش فلسفه حقوق بود که سی سال برایش زحمت کشید. میگفت عشق من فلسفه حقوق است. بههرحال الآن خواهر و برادرهای او هم که مثل ما توی فقر زندگی کردند، هر دو برای خودشان اشخاص وارستهای شدند. برادرش مرتضی کاتوزیان که بهترین نقاش ایران است و شاید توی دنیا بینظیر. کیانا کاتوزیان هم کتاب نوشته؛ دو جلد، یکی از سپیده تا شام و یکی از کجا تا ناکجا که درواقع کتاب داستان نیست و کتاب سرگذشتش است. آنقدر قلمش شیرین است که آدم وقتی کتاب را بلند میکند، دیگر دلش نمیخواهد زمین بگذارد. واقعاً خواندنی است. بعضیها میگویند پیشنویس قانون اساسی به قلم دکتر کاتوزیان است. بله، پیشنویس اولیه قانون اساسی به اسم دکتر کاتوزیان است ولی پیشنویسی است که تقریباً هشتاد درصد مطالبش تغییر کرده و این پیشنویس، آن پیشنویس نیست. بعضی جاهایش مثلاً تحلیف رئیسجمهور یا یکچیزهای مختصرش ممکن است به قلم دکتر باشد. اولش بود ولی بعداً پذیرفته نشد.
بههرحال من بازهم از همه شما خیلی تشکر میکنم که با عشق و علاقه اینجا تشریف آوردید و روح دکتر را شاد کردید. فقط از شما خواهش میکنم، همینطور که دکتر همیشه میگفت، سعی کنید به یادگار از خودتان یکچیزی جا بگذارید. پول و جواهرات برای ماندن و رفتن است. به میز هیچکس (وقتی لیاقت ندارد)، احترام نگذارید. میز یک چوب است، یک آهن است و اینهایی که به میزشان مینازند، وقتی بیرون رفتند، دیگران وقتی آنها را ببینند دیگر به آنها سلام هم نمیکنند. کاری کنید که به شخص خودتان و به وجود خودتان تکیه کنند. خیلی خوشحالم که به عرایضم گوش کردید. انشاءالله موفق باشید.
هـ. سخنرانی آقای دکتر امیر حسینآبادی؛ عضو هیئتعلمی دانشگاه شهید بهشتی
ای نام تو بهترین سرآغاز / بینام تو نامه کی کنم. اولاً عرض سلام دارم خدمت همه حضار گرامی و عرض تسلیت به جهت درگذشت استاد واقعاً این صدمهای که به حقوق وارد شد پر کردنش خیلی سخت است. ... استاد اهل موسیقی بودند. من یک باری که خدمتشان رسیده بودم، یک کاستی گذاشتند که بدون موزیک بود و آواز تنها بود. گفتند فکر میکنی صدای کیه!؟ گفتم خیلی شبیه صدای فاختهای است. خندیدند و گفتند این را خود من خواندم. واقعاً در موسیقی جدای از آشنایی به گوشههای موسیقی و دستگاهها ازنظر آواز نه اینکه بینظیر ولی در سطح بالایی بودند. حالا آن زمان خواندن خیلی برای اهل علم و اینها شاید زیبنده نبود.
در مورد این بزرگداشتها جای خوشبختی است و واقعاً من تشکر میکنم از همه دوستان و حقوقدانان بهویژه در این ده سال. واقعاً من تصور میکنم هیچ شخصیت علمی یا فرهنگیای در زمان حیاتش اینقدر از او تجلیل نشد. خوب در بعضی از موارد بنده در خدمتشان نبودم، ولی در بیشتر این بزرگداشتهایی که در شهرستانها و دانشکدهها و کانونها میگرفتند اقلاً شاید سالی دو بار سه بار و من کمتر دیدم یا شنیدم که از کسی در زندهبودن اینقدر تجلیل بشود و این بسیار جای خوشوقتی است. گه گاهی که در خدمتشان و کنارشان نشسته بودم ایشان یواش به من میگفت حالا اینهمه تجلیل میکنند واقعاً من شایستگی این رادارم!؟ من میگفتم آقا نفرمایید و گاهی این بیت حافظ را میخواندم که «هاتف آن روز به من مژده این دولت داد / که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند». واقعاً صبر و ثبات ایشان در این جفاهایی که بر ایشان رفت خیلی بود و کوه نمیتوانست این تحمل را داشته باشد. ... در آن زمان معدود کسانی بودند که سری میزدند تا احوالی بپرسند. وقتی من گاهی میگفتم ببینید اینها را که چقدر بیوفا هستند، استاد میگفت مگر من طلبکارم از کسی؟ خوب میترسند. من را از دانشگاه بیرونم کردهاند، دولت، حکومت با من بد است و آنها فکر میکنند که اگر بیاید با من تماس بگیرد، فردا اخراجش میکنند. در همان زمان هم کسانی بودند که واقعاً میآمدند دیدن استاد با نهایت رغبت و با اخلاص هر چه که داشتند در اختیار میگذاشتند. اما بالاخره به قول حافظ «شکری است با شکایت». در آن زمان میباید یک مقداری بیشتر رسیدگی میکردند.
استاد میگفت وقتی دانشجوها از من دعوت میکنند اصلاً توان نه گفتن را ندارم، اما اگر رئیس دانشگاه رئیس دانشکده یا یک مقامی باشد، راحت میتوانم به او بگویم نه و واقعاً این نهها را و نهِ بزرگ را چند بار در زندگی گفتند. هویدا که نخستوزیر بود تعریفی از ایشان (از استاد) میکنند که یک استاد جوانی است و اینچنین است و آنچنان است. هویدا میگوید اتفاقاً اعلیحضرت گفتهاند که از جوانها بیشتر استفاده کنید. بگویید ایشان با من ملاقات بکند. به مرحوم دکتر نصیری میگویند. دکتر نصیری به استاد میگوید آقای هویدا شمارا خواسته و من تصورم این است که میخواهند یکی دو تا وزارتخانه رو به شما پیشنهاد بدهند. استاد میگوید نه من اهل این حرفها نیستم. دکتر نصیری تأکید میکند که حالا اگر هم قبول نمیکنی برو به ملاقات؛ و حاضر به ملاقات هم نشد. شما فکر میکنید این اتفاق کی بوده، در سن 75 سالگی بود!؟ نه، در سن 38 سالگی، که هرکسی جویای نام و جویای شهرت است.
بعداز انقلاب، شورای عالی قضایی تشکیل شد (خوشبختانه در این مورد یک شاهد دیگری هم پیدا شد که گفت من آنجا بودم)، رئیس دیوان کشور و دادستان کل کشور از طرف رهبر تعیین میشدند خوب سه تا قاضی هم که منتخب قضات بودند. رئیس وقت دیوان کشور در آن زمان تلفن زده بود به استاد و دعوت کرده بود که برای همکاری و برای مشاوره خواسته بود که با دادگستری و با قوه قضائیه همکاری کند. استاد گفته بود که شما لابد میدانید و اگر نمیدانید من به شما میگویم که عضویت قضات در احزاب ممنوع است و شما وجودت قانونی نیست. وجودت را قانونی بکن بعد من میآیم و با تو صحبت میکنم و مشورت میکنم. ایشان گفته بود یعنی چی!؟ گفته بود یعنی از حزب استعفا بده زیرا یک رئیس دیوان کشور نمیتواند رئیس یک حزب یا دبیر کل یک حزب باشد. شما از حزب استعفا بدهید من میآیم مشورت میدهم.
باز در بحبوحهی حکومتنظامی، ما دعوت کردیم از یک عده قضات تهران که ایشان بیاید و سخنرانی کند. زیر سرنیزههای آن فرمانداری نظامی تهران، از درهای زیرزمین اداره تصفیه دادگستری ایشان را بردیم طبقه چهارم. اولین مطلبی که در سخنرانی گفت این بود که من خودم یکی از قربانیان این دستگاه قضایی هستم ولی دلم میسوزد بر دستگاه قضایی و اشاره کرد به وزیر دادگستری که خیلی قاضی خوشنامی هم در دولت ازهاری (به نظرم به نام دکتر حسین نجفی) بود و به ایشان گفت شما بهعنوان یک وزیر آمدی و میخواهی یک مرجع اختصاصی به مراجع اختصاصی دیگر اضافه کنی. شاه گفته یک دادگاه ویژه تشکیل بدهید تا به اموال خانواده من رسیدگی کنند. این یعنی تشکیل یک دادگاه اختصاصی و این کار غلطی است.
هرکسی این کارها را نمیتواند بکند. راحت نیست گفتن این نهها. خیلیها کتاب نوشتند ولی چرا کاتوزیان نشدند. من از حافظ میگویم که: «نه هر که چهره برافروخت دلبری داند / نه هر که آینه سازد سکندری داند /// به قد و چهره هر آنکس که شاه خوبان شد / جهان بگیرد اگر دادگستری داند». خوشبختانه ایشان همه کارها را کامل کرد؛ تنها 5 جلد قراردادها را ننوشت یا فلسفه حقوق، بلکه زندگینامه و شرححال خودشان را هم نوشتند. کتاب از کجا آمدهام را خوب بخوانید. دائم از عدالت دم میزد فلسفه حقوق را وقتی به ما درس میدادند سر کلاسها و توی کتابها ایشان از عدالت صحبت میکردند. عدالت به این معنی نبود که ایشان بگویند که قانون را بگذارید کنار و بروید دنبال عدالت. بلکه توان پیدا کنید که بتوانید عدالت را در قالب قانون پیاده کنید و خودش این کار را کرد.
بعدازآن مسئله بیمهری؛ بیمهری اولی که قبل از انقلاب و بیمهریهای دوم، بیمهری که چه عرض کنم، ستم! به قول یکی از بزرگان میگفت در مملکت ما جاهل پروری و عالم ستیزی یک سنتی است که از قدیمالایام بوده است. دیگر اینکه باید علما همیشه خودشان را آماده کنند برای این مسئله؛ زمانی که ابلاغ دادیاری دادسرای استان مازندران را به ایشان دادند و به قول همسر آقای دکتر، ایشان تمرد کرد، ایشان خوب غیرعادلانه میدانست و نرفتند. آخرش با وساطت دوستان و اصرار که بیا چند مدتی برو در مازندران و شروع به کار بکن و خوب ترتیب انتقالت به دانشگاه و اداره حقوقی داده میشود. اولین پروندهای که ایشان در آن کتاب آوردند و خودشان برای من قبل از اینکه کتاب را بنویسند نقل کرده بودند، گفت رفتم دیدم یک زنی را از زندان آوردهاند با یک بچه. بچه را در زندان به دنیا آورده بود که دوساله سهساله شده. سه سال است که این زن توی زندان است. در دادگاه جنایی میخواهد محاکمه شود و من هم بهعنوان نماینده دادستان باید بیایم و از کیفرخواست دفاع کنم و برای این زن تقاضای اشد مجازات کنم. گفت پرونده را من دقیق خواندم و دیدم حالا چند گرم تریاک در آن زمان از خانه این زن رفتهاند و پیداکردهاند و دادستان تقاضای تشدید مجازات کشت خشخاش و مواد مخدر و پنج شش سال حبس داشت. اینکه دو سه سالش را همینجور کشیده بود. ایشان میگوید من خواندم و دیدم یعنی چه و آخر این عدالت است!؟ اینهمه باند قاچاق و بگیروببند و این زن با این بچه بیاید و برود زندان! دو سال زندان بوده باز چهار سال دیگر هم برود زندان. هر چه فکر کردم دیدم نخیر، عدالت اینجا پاسخ نمیدهد. این غیرعادلانه است. خلاصه پرونده را خواندم و جالب بود که یکی از مستشارها به علت رشوهخواری که خود استاد مینویسند رشوهخواری، مدتی معلق بود و بعد دیگر دولت عوضشده بود و دولت علم سرکار بود و آقا برگشته بود و از بازپرسی که معلق شده بود، مستشار دادگاه استان شده بود!! گفت یک نگاهی میکرد و لبخندی هم میزد. وقتی من استدلال کردم و گفتم که دلایلی (که ببینید استاد نگفت که انصاف کنید رحم کنید این بدبخته و گفته دلایل) گفتم آقا دلیلی که این خانم بازداشتشده و اتهام را به او زدهاند یک زن قاچاقچی که به اتهام قاچاق مواد مخدر قبلاً حبس شده را فرستادهاند که برود و این زن را بازرسی کند و خانهاش را ببیند و آن زن آمده شهادت داده که این تریاک را من برداشتهام و پیداکردهام و شما بر مبنای شهادت همچین کسی میخواهید این زن را محکوم کنید و این بچهای که به این وضعیت است. درحالیکه ایشان باید از کیفرخواست دفاع کند و اشد مجازات را بخواهد اما گفت من بیستوپنج دقیقه در این زمینه در دادگاه جنایی صحبت کردم طوری که همان مستشاری که لبخند میزد تحت تأثیر قرارگرفته بود و آخرش من گفتم دادیار قلمش بردهی دادستان است اما زبانش آزاد (اینیک اصطلاح فرانسوی است)، اگر قلم برده است زبان آزاد است. دادیار حق دارد. گفت من این را اتفاقاً گفتم، گفتم قلمم برده دادستان است چون از طرف او باید بیام ولی زبان من آزاد است و این اولین مورد عدالت است.
داستانی را اینجا بگویم و عرضم را تمام کنم. در همین مشهد با قضات خراسان جلسهای بود، ]یکی از قضات[ گفت بزرگترین افتخار ما قضات خراسان این است که جاروکش امام رضاییم ...، استاد فرمودند که بله، خادمی و نوکری امام رضا فینفسه افتخار دارد. اما من اگر جای شما بودم به این، افتخار نمیکردم. وقتی افتخار میکردم که آرمان امام رضا را اجرا کنم و دو تا رأی عادلانه بدهم. آنچه امام رضا میخواسته، آن را اجرا کنم و برقرار کنم... . حالا من میخواهم توصیه کنم همینجا به دوستان به همکاران، قضات محترم، دوستان وکیل و دانشجویان که اگر میخواهید روح دکتر کاتوزیان شاد باشد آرمانهای دکتر کاتوزیان را تعقیب کنید. این مجالس بسیار خوب است. در شأن ایشان هم هست و لازم هم هست. اما مثل همان جاروکشی فرشهای امام رضاست. اگر آرمانهای دکتر کاتوزیان را اجرا کنیم که آنهم سخت نیست و همان عدالت است، خیال میکنم روح ایشان بسیار شاد بشود.
خیلی تشکر میکنم از تمامی گروههای مختلف، دانشکدهها و کانونهای وکلا و کانون وکلا و مشاوران که همه باهم دستبهدست هم دادند و به توصیه دکتر کاتوزیان عمل کردند که همیشه به اتحاد توصیه میکردند و خیلی خیلی من خوشحال شدم و یقین دارم که روح دکتر کاتوزیان هم از این اتحادی که شما باهم داشتید و اینچنین مجلسی برای ایشان گذاشتید شاد میشود. خیلی متشکرم از حوصلهای که به خرج دادید.