طنز: (دمی با عبید زاکانی)
نوشته و گزینش: محمدمهدی حسنی
منبع: ( برگرفته از فصلنامه وکیل مدافع - ارگان کانون وکلای دادگستری خراسان، سال یازدهم، شماره 21/ زمستان 1400- صص: 131-137)
الف - درباره عبید و نوشتههای او[1]
اگر حماسه ایران فردوسی را دارد، و شعر بزمی آن نظامی را، و شعر نصیحت و پند و غزل عاشقانه سعدی را، و غزل عاشقانۀ عارفانۀ رندانه حافظ را و شعر عرفانی مولوی بلخی را، بیهیچ تردید یکهتاز پهنه طنز و شوخطبعی و فکاهت ایران نیز خواجه نظامالدین عبید زاکانی است و نباید که در این ادعا کسی را ردی و یا انکاری باشد. از میان آثار این استاد طنّاز و دانشمند و سخنور شوخطبع قرن هشتم هجری، آنچه بیمانند و ممتاز است، رساله اخلاق الاشرف اوست، زیرا در طنز و نکتهسنجی و انتقاد اجتماعی بیمانند است؛ اما آنچه بهویژه از حیث فکاهت گیراترین است، بیتردید رساله دلگشا است. که در دو بخش تازی و پارسی فراهم آمده است. مقایسه یک فکاهی مشترک که هم عبید و هم مولانا فخرالدین علی صفی[2] آورده اند، نشان میدهد که عبید در این میدان، "خداوند سبک" خاص بوده است، زیرا هرچند مولانا علی صفی نیز شوخطبع و فکاهه پرداز بوده؛ ولی میان آن دو تفاوت از زمین و آسمان است. علی صفی، فکاهی نوشته، اما در انتخاب الفاظ و اختصار بیان، و تکرار نکردن یک موضوع، تنها عبید یکهّ تاز است .
دیگر اثر طنز عبید رساله التعریفات اوست، رسالهای مختصر با مقدمهای در شش سطر که به روش فرهنگنویسی، نگاشته شده است و چون دارای ده فصل است آن را ده فصل نیز خوانند. هیچیک از فصول آن به یک صفحه نمیرسد و بقول مرحوم استاد عباس اقبال، : " تعریف یک عده از مصطلحات مربوط به زندگی دنیایی واداری و علمی و اصطلاحات اصحاب دفتر و دیوان و ارباب پیشه و هنر و عیش و نوش غیره است به زبان طیبت و هزل ." نظر عبید از تدوین رساله این است که به بهانه به دست دادن معنی لغات و تعریف اصطلاحات، ناسازیها و مفاسد جامعه روزگار خود را انتقاد کند و هیچ جملهای و معنی هیچ کلمهای ازنظر انتقادی خالی نیست.
درویش نامه (رساله صد پند) دیگر اثر عبید، دارای صد پند شیرین حکیمانه طیبت آمیز است که در سال 750 انشاء شده است و جز پندهای نخستین رساله : مانند : «ای عزیزان ! عمر غنیمت شمرید.» و «وقت از دست میدهید». که کاملاً جدی به نظر میآید، رفتهرفته پندها به هزل و طنز میگراید. گاهی طنز بهجای آنکه خنده بر لب آورد، خواننده را در اندوهی تلخ فرومیبرد. عبارات درویش نامه باوجود کمال اختصار، بسیار فصیح و دلپذیر است. در طنز و فکاهت عبید ابتکار و نوآوری دیده میشود. ایجاز هنرمندانه او ستودنی است و در کلامش حشو نیست و اگر هست، ملیح است و از آوردن الفاظ زیاد و بارد که نکته را بیاثر میسازد و پایگاه نکتهسنج را پائین میآورد، هشداری میکند. جایگاه او در حکمت و ظرافت بسیار رفیع است. زیرا مقصود طنازانی مانند او از خندیدن و خندانیدن، بیشتر نیش زدن و به خود آوردن است.:
هزل تعلیم است آن را جد شنو تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان هزلها جد است پیش عاقلان» (مثنوی معنوی).
بهعبارتدیگر، بزرگانی مانند عبید، دلقک نیستند و هرگز به بهای تحمیق بزرگان و یا توده مردم نمیخواهند ترنج قبای خود را زربفت کنند، بلکه میخواهند آگاه سازند و نهیب زنند، و از پس خنده، خواننده را بیدار کرده تا از ظاهر نکته و لطیفه، پی به باطن آن ببرد، و زمانه و اهل زمانه و ارزشهای اجتماعی موجود را ارزشیابی کند:
تو چه دانی که اندرین اقلیم عقل مرشد چه میکند تعلیم
یعنی از جدّ اوست جهان آویز هزلش از سحر شد روان آمیز
شکر گویم که نزد اهل هنر هزلم از جد دیگران خوشتر (حدیقه سنایی)
عبید دردمند مینماید، چنانکه جایی گوید: «حاکمی عادل و قاضیای که رشوت نستاند، و زاهدی که سخن به ریا نگوید، و حاجبی که بادیانت باشد و ... درست صاحبدولت، در این روزگار مطلبید.»[3] هر کس اهل برون و قال باشد، چون این سخن بشنود و یا بخواند تبسم میکند، اما اگر درون و حال نگر باشد، درمییابد اگرچه گوینده نیز چون او تبسم میکرده، اما خندهاش، از روی خیرهسری نبوده، بلکه از سوز دل و ازسر درد بوده است:
نکتهها میگفت او آمیخته در جلاب قند زهری ریخته
هرکه صاحبذوق بود از گفت او لذتی میدید و تلخی جفت او» (مثنوی معنوی)
در پایان گفتار ضمن پوزش از خوانندگان قاضی و دادرس فهیم خود ، - که مراتب تعهد و ایمان اکثریت قریب اتفاق آنان در محاق گواهی قاطبه ماست - ناگزیریم بگوییم که عبید در گفتههای خود به دستگاه قضای زمان خود فراوان تاخته است؛ چه درباره نظر بد مردم و بهویژه صاحب دلان در باب برخی از قاضیان، مطالب زیادی در ادبیات مکتوب و نیز توده ما نقلشده است. این بدبینی نسبت به برخی از قاضیان پریشانکار نامتعّهد، در آثار بسیاری از گویندگان، نویسندگان، عالمان دین و عارفان و نیز مردم دیده میشود که اگر گرد آورند کتابی بزرگ فراهم میشود.. چنانکه علی بن زید بیهقی در شرح احوال خود میگوید که: «.... پس از سفرهای زیاد در شهرها سرانجام به زادگاه خود بیهق بازآمدم، و با شهابالدین محمد بن مسعود، والی ری و مشرف مملکت اتفاق پیوند و مصاهرت افتاد تا گرفتار زن و فرزندان گشتم، و ازجمله قضاء بیهق را به سال 526 ﻫ. ق. به من واگذار کردند. مدتی در این کار بودم، ولی اندکاندک به خود آمدم و از تباه ساختن عمر خود در چنین کاری دلتنگ گشتم چه نهایت آن این است که شریح قاضی گفته است: "اصبحت و نصف الناس علیّ غضبان" به صبح درآمدم درحالیکه همیشه نیمی از مردم نسبت به من خشمگین بودند .»[4]
ب - 1 - لطیفههایی از "رساله دلگشا" [5]
*جلس انو شروان یوما للمظالم فاقبل الیه رجل قصیر، یصیح انا مظلوم. فقال کسری: " القصیر لایظلمه احد". فقال " ایها الملک، الذی ظلمنی اقصر منی "، فضحک و امر بانصافه.
انوشیروان روزی به مظالم نشست. مردی کوتاه بالا به پیشگاه او درآمد درحالیکه فریاد میکشید که " من ستمدیدهام ". خسرو گفت :" مرد کوتاه بالا را کسی به تو نتواند کرد". مرد در پاسخ گفت : " ای پادشاه، آنکه بر من ستم کرد از من هم کوتاهتر است " . خسرو بخندید و داد او بداد [6].
۞ جاءت امراه الی شریح و شکت عن زوجها فقالت لایعطنی النفقه . فقال الزوج " انا انفق ما اقدر علیه". قال شریح کیف ذاک . قال: " انا اقدر علی الماء و هی تسال الخبر" فضحک و احسن الیهما ". زنی پیش شریح آمد و از دست شوهر خود شکایت کرد و گفت: نفقه به من نمیدهد". شریح پرسید:" این چگونه باشد؟" مرد گفت:" من تنها آب میتوانم بدهم ولی او نان هم میخواهد" . شریح بخندید و در حق آن دو نیکی کرد .[7]
۞ زنی چشمهای بهغایت خوش و خوب داشت. روزی از شوهر شکایت به قاضی برد. قاضی روسپی باره بود. از چشمهای او خوشش آمد؛ طمع در او بست و طرف او گرفت. شوهر دریافت ، و چادر از سرش درکشید ، قاضی رویش بدید سخت متنفر شد. گفت : " برخیز ای زن، که چشم مظلومان داری و روی ظالمان ."[8]
۞ عسسان[9] شب به قزوینی مست رسیدند و بگرفتند که " برخیز تا به زندانت بریم" گفت:" اگر من به راه توانستمی رفت به خانه خود می رفتمی."[10]
۞ در ولایت هرات دیهیست چرخ نام . قاضی آنجا به خانه ندافی[11] رفته بود و شراب خورده و در مستی بر کشته[12]نداف ریسته. شاعری گفته بود : از علم و عمل بری بود قاضی چرخ/ با خلق به داوری بود قاضی چرخ /// بر مشته اگر می برید نیست عجب / زان روی که مشتری بود قاضی چرخ[13]
۞ ترکمانیی با یکی دعوی داشت . پشتویی پر گچ کرد و پارهای روغن بر سر{ آن } گداخت، و ازبهر قاضی رشوت برد. قاضی بستد، و طرف ترکمان گرفت و قضیه چنانکه خاطر او میخواست آخر کرد. و مکتوبی مسجل به ترکمان داد. بعد از هفتهای قضیه روغن معلوم کرد. ترکمانی را بخواست که " در آن مکتوب سهوی هست، ببار تا اصلاح کنم." ترکمان گفت:" در مکتوب من هیچ سهوی نیست، اگر سهوی باشد در پشتو باشد." [14] و[15]
ب - 2 - نقل از رساله تعریفات عبید :
۞ القاضی : آنکه همه او را نفرین کنند . ۞ مندفه[16] : دستار قاضی. ۞ العذبه[17] : دم[18] او. ۞ نایب القاضی : آنکه ایمان ندارد. ۞ النواب: جمع آن . ۞ الوکیل[19] : آنکه حق را باطل گرداند . ۞ العدل[20] :آنکه هرگز راست نگوید. ۞المیانجی: آنکه خدا و خلق از او راضی نباشد . ۞ اصحاب القاضی : جماعتی که گواهی به سلف فروشند . ۞ المبرم[21] : پیاده قاضی[22]. ۞ قوم میشوم[23] : خویشان او . ۞ طالب الزر : همنشین او. ۞ البهشت: آنچه نبینند . ۞ الحلال : آنچه نخورند. ۞ مال الایتام و الاوقاف: آنچه بر خود از همهچیز مباحتر دانند . ۞ چشم قاضی : ظرفی که به هیچ پر نشود. ۞ الوخیم : عاقبت او . المالک[24] : منتظر او. ۞ الاسفل: مقام او. ۞بیت النار : دارالقضا. ۞عتبه الشیطان: آستانه آن. ۞الهاویه و الجحیم و السقر و السعیر: چارحد آن . ۞ الرشوه: کارساز بیچارگان. ۞ السعید : آنکه هرگز روی قاضی نبیند. ۞ شرب الیهود : معاشرت قاضی. [25]
ب - 3 - پندهایی منتخب از رساله صد پند :
۞مسخرگی و قوّادی و دف زنی و غمازی و گواهی بهدروغ دادن و دین به دنیا فروختن و کفران نعمت پیشه سازید تا پیش بزرگان عزیز باشید و از عمر برخوردار گردید[26] .
۞ دختر فقیهان و شیخان و قاضیان و عوانان[27] ( = یاران ) مخواهید و اگر بیاختیار پیوندی با آن جماعت اتفاق افتاد عروس را به ... سو برید تا گوهر بد، ببار نیاورد و فرزندان گدا و سالوس و مزوّر و پدر و مادر آزار، از ایشان در وجود نیاید.[28]
۞ طعام و شراب تنها مخورید که این شیوه کار قاضیان و جهودان باشد.[29]
۞ از تزویر قاضیان ، و شنقصه[30] مغولان، و عربده کنگان، و حریفی آنانی که روزگاری .... باشید؛ و امروز دعوی زیردستی و قتّالی و پهلوانی کننده؛ و زبان شاعران ، و مکر زنان و چشم حاسدان و کینه درویشان ایمن مباشید.[31]
۞ گواهی کوران در ماه رمضان قبول مکنید اگرچه بر کوهی بلند باشند[32].
ب - 3 - از اخلاق الاشراف :
۞ در تواریخ مغول وارد است که هولاکوخان را چون بغداد مسخّر شد جمعی را که شمشیر بازمانده بود بفرمود تا حاضر کردند، حال هر قومی را باز پرسید چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت: از محترفه (= پیشهوران) ناگزیر است. ایشان را رخصت داد تا بر سر کار رفتند؛ تجار را مایه فرمود دادن تا ازبهر او بازرگانی کنند؛ جهودان را فرمود که قومی مظلوماند به جزیره از ایشان قانع شد؛ مخنثّان را به حرمهای خود فرستاد . قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرّفان و گدایان و قلندران و کشتی گیران و شاعران و قصهخوانان را جدا کرد و فرمود: "اینان در آفرینش زیادتاند و نعمت خدای به زیان میبرند" حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند، و روی زمین را از خبث ایشان پاک کرد. لاجرم قرب نود سال پادشاهی در خاندان او قرار گرفت، و هرروز دولت ایشان در تزاید بود. [33]
۞ قاضیان و اتباع ایشان بهواسطه اینکه به عصیان و تزویر و مکر و تلبیس و حرام خوارگی و ظلم و بهتان و نکتهگیری و گواهی بهدروغ و حرص و ابطال حقوق مسلمانان و طمع و حیلت و افساد در میان خلق و بیشرمی و اخذ رشوت موصوف بوده و در د... هم این خصال مجبول (= سرشته) اسپت پس میان ایشان جنسیت کلی تواند بود، و همین سبب جنسیت مایه صحبت قاضیان و اتباع ایشان خواهد بود که الجنس الی الجنس امیل.[34]
[1] متن حاضر، مقتصر و مشتمل بر گفته های اساتید شادروان: عباس اقبال و دکتر محمدجعفر محجوب، در مقدمه دو دیوان چاپی عبید نظر است. و راقم جز اندکی گزینش و نقل، از خود مایه نگذارده است.
[2] پیشتر و در شماره 8 و 9 فصلنامه وکیل مدافع- بهار و تابستان 1392، زندگی و نمونه انشای علی صفی آمده است.
[3] رساله صدپند، ص270
[4] یاقوت حموی، ج 13 ص 222 و 223، دارالمامون
[5] اصل متن و نیز بیشتر معنیهای آمده در پا.رقی ها، از کتاب رساله دلگشا، به انضمام رسالههای تعریفات، صد پند و نوادر الا مثال، و اخلاق تألیف عبید زاکانی، به تصحیح و ترجمه و توضیح آقای دکتر علیاصغر حلبی، انتشارات اساطیر، چاپهای اول ، 1383 و 1374 نقل شده است
[6] رساله دلگشا ص 18
[7] همان، ص 45
[8] همان، ص 107
[9] عسس . [ ع َ س َ ] جمع مکسر "عاس " به معنی شبگرد و حارس و شحنه ٔ شب است ودر فارسی بر مفرد اطلاق می شود (دهخدا).
[10] همان، ص 108
[11] نداف = حلاج و پنبهزن
[12] کشته ( بر وزن گربه) = دسته هر چیزی را گویند.
[13] همان، ص 126
[14] همان - ص 132 و 133
[15] برای خواندن دیگر حکایات عبید که مربوط به دادگستری است به رویه های 28 و 29 و 46 و 131 رساله دلگشا ، مراجعه شود
[16] مندفه = پنبه زده و رشته شده یا چوب مخصوص ندافان
[17] العذبه = آب شیرین و خوشگوار
[18] دم = خون
[19] وکیل در کلام و روزگار عبید با وکیل امروزی متفاوت است و مراد کسی بوده که از سوی قاضی برای اجرای حکم دستور داشته یا دستور مییافته است.
[20] العدل = شاهد، مردی که صالح شایسته گواهی دادن است.
[21] المبرم = فرد ملالآور ، پریشان و یاوهگوی.
[22] مراد از پیاده قاضی، محافظان و کارگزاران وی است.
[23] میشوم (میشوم / (meyšum = مردم تیره روزگار و شوربخت، افراد بدقدم، بدیمن، شوم.
[24] المالک = فرشتهای که موکل دوزخ است.
[25] رساله التعریفات عبید، زیر عنوان: فصل سوم - قاضی و متعلقات آن ، همان - صص 201- 205
[26] همان، ص 266
[27] عوانان جمع عوان /'avān/ است در پاورقی متن کتاب مصحح آن را به معنای "یاران" دانسته اما به نقل از فرهنگ معین، عوان به معنای میان سال (آنکه نه پیر و جوان باشد) و نیز دراصطلاحات دیوانی قدیم، به معنای پاسبان و مٲمور اجرای حکم دیوان قضا و حسبت بوده و به نظر می رسد که مراد عبید همین معنای آخری باشد.
[28] همان، ص 267
[29] همان، ص 269
[30] شنقصه = جور و تعدی بیحد بر رعایا
[31] همان، ص 274
[32] همان، ص 275
[33] همان - صص 137-139
[34] همان - صص 179-180