شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲ ساعت ۷:۳۶ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

طلب و دین و پایندانی (ضمانت) در آینه زبانزدها و امثال

نوشته : محمد مهدی حسنی

منبع: ( برگرفته از فصلنامه وکیل مدافع - ارگان کانون وکلای دادگستری خراسان، سال 12، شماره 22/ اسفند 1401- صص: 103-138)

قرض خدا و قرض خلایق به گردنم

آیا ادای قرض کنم یا ادای فرض. (عبید)

از لحاظ اجتماعی و اقتصادی، در این زمان پر از گرانی و تورم، بیگمان چرخ اعاشه مردم طوری می چرخد که سر سال چیزی برای خمس دادن نمی ماند، تا مجبور به دست گردانی شوند. و سیر کردن شکم خود و عائله، حکم زین کردن گربه را دارد. بنابراین در این گیرودارِ برای بسیاری از عائله مندان، استقراض، فتحی بزرگ و در یک کلام، پر جبرئیل است به ویژه برای امثال راقم بازنشسته، که چندرقاز و صنار سه شاهی حقوق صندوق حمایت از وکلا، حکم مواجب خشکه دوره خاقان بازی برای عساکر را دارد و اینک با نداشتن هیچ پس انداز و پاپاسی و پر بودن چوب خط، گاهی استقراض، می تواند از خنس و فنس شدن امور جاریه اش جلوگیری کند.

از لحاظ حقوقی بحث قرض و طلب و ضمانت، و متفرعات آن مانند دعاوی تجاری چک و سفته به حکایت پرونده های فراوان دادگستری در میان مباحث حقوق اموال و حقوق تعهدات ، اهمیت و جایگاه ویژه خود را دارد . لیکن باید دید که در فرهنگ توده به‌ویژه ضرب‌المثل‌ها پژواک این اعمال مهم حقوقی و اجتماعی چیست؟ در نوشته‌ی پیش رو بخشی قابل توجه از زبانزدها و ضرب‌المثل‌های فارسی دراین‌باره، جستجو و جمع‌آوری و بررسی شده است.

منع " بد حسابی کردن" و "پس ندادن پول مردم" و تاکید بر "خوش حساب بودن"، "نکوهش عمل استقراض" و برعکس: "تشویق و تمجید مردم به وام دادن و رفع حوائج دیگران"، "منع اخذ زیاده از اصل قرض و نزول‌خواری" و وارون آن: "تشویق به گذشت و بخشش وام"، "غنیمت بودن اخذ ولو بخشی اندک از دین"، "نکوهش عمل ضمانت" و تأکید بر اینکه "پایندانی، آخر و عاقبتی ندارد"، "منع دست به دست کردن و پرداخت بدهی با بدهی" - که موجب غرق شدن بیشتر مقروض است-، تاکید بر "برتری قرض گرودار"، و نیز بر "شخصیت وام‌دهنده از جمله دارا و ملی و چشم ودل سیر بودن بستانکار" و.... مفاهیمی است که در این مثل‌ها، دیده می شود

اما مطلب قابل توجه، منفی بودن بار معنایی برخی از این ضرب المثل هاست که شوربختانه دیدگاه افرادی معدود از اجتماع بوده و بطن آن با آموزه‌های دینی و هنجارهای اجتماعی در تباین است. مانند "تشویق به ندادن قرض و بی خیالی طی کردن به حاجت های دیگری" و نیز: "تحت فشار گذاردن مقترض (دست وپای او را در پوست گردو گذاردن) و به روی آوردن قرض به بدهکار" و .... نمونه هایی از این دست است.[1]

در فرهنگ توده اهمیت "قرض و طلب" تا آنجاست که در محاورات خود برای بسیاری از خواسته ها و گوشزدها، از زبانزدهایی بر بنیاد این واژه بهره می برند: وقتی کسی در برابر ما گلایه و شکوه می کند و یا موسیقی اندوهناکی می شنویم، برای بیان مخالفت می گوییم: "آدم یاد بدهکاری هاش می افته" یا: "یاد بدهکاریام افتادم"[2]. وقتی میهمان ، از آمدن به داخل منزل تعلل می کند، می گوییم: "چرا مثل طلبکار ها دم در وایستادی؟" و یا در مقام تعرض به شخصی زیاده‌خواه، گفته می شود: "طلب پدرش را از من میخواد". آنگاه که لحن گوینده، نامهربانانه و پر از تحکم است می گوییم: "خوب است که طلبکار نیستی". و یا در دلجویی از مشکل داری می گوییم: "خوب است که بدهکار نیستی". وقتی بر ضرورت انجام کاری مهم تأکید داریم، می گوییم: " از قرض پدر واجب تر است." مانندآن: "از نان شب واجب تره". و هنگامی که می خواهیم آسودگی و راحتی خود در زندگی را به رخ مخاطب بکشیم می گوییم:" یک گندم از مال دنیا به کسی بدهکار نیستم." و حتی آنجا که می خواهیم با رخداد مرگ خود از در مزاح درآییم و خاطر اطرافیان خود را منبسط کنیم و در عین حال درویشی‌مان را یادآوری کنیم، می گوییم: "ثلث بدهی هایم را خرج کنید". یا اهالی روستای قلات از توابع شیرازی وقتی می خواهند به کنایه صعوبت کار و نتوانستن آنجام آن را گوشزد کنند، گویند: "اوو وام طلبه".

وقتی ما از دهان‌ها می‌شنویم که :فلانی "این کلاه آن کلاه میکنه" یا: "از ریش برداشته روی سبیل گذاشته" یا: "کلاه تقی را سر نقی گذاشته" همه و همه کنایه از ادای دین و تعهد با قرض کردن دیگری است. به همین معنا زبانزد کت حاج مدالی (محمد علی) در روستای تودشکچویه از توابع شهر نائين استان اصفهان، جالب توجه است. در روستای مزبور وقتی کسی بخواهد با مال دیگران مشکلات خود را حل کند می گویند: "این که کت حاج مدالی است". داستان این زبانزد این است که به هنگام انجام مراسم عروسی حاج مدالی، حاج خدیجه (ظاهراً مادر عروس) برای داماد، کت و شلوار نخریده، لذا می رود و آن را از "مختباز" نامی، قرض می گیرد. در شب جشن شب عروسی، لباس بر تن داماد خوش می نشیند. اما صبح زود روز بعدش و حتی قبل از آمدن حمامی، درخانه عروس و داماد زده می شود و داماد با تعجب می بیند که جواهر خانم (همسر مختباز) آمده و می گوید که کت و شلوار را پس بده که مختباز می خواهد سفر برود.

انبازی واژه قرض با برخی از اعضاء و جوارح بدن، زبانزدهای خوبی را ساخته است. چنانکه برای کسی که با شتاب از معرکه ای می گریزد، گفته می شود: "دو پا داش دو پا هم قرض کرد و د فرار"[3] و یا در مقام اشاره به چشم چرانی فردی گفته می شود: "چشمای خودش کمه، دو چشم دیگرم قرض کرده " و یا دور از ادب مألوف و اشاره به پرخوری کسی می گوییم: " شکم از خر قرض کرده"[4]. و یا به کسی که معنایی توجه ندارد و به آن اهمیت نمی دهد، می گوییم: " گوشش (به این حرف‌ها) بدهکار نیست".[5] بیگمان این امر در باره دیگر واژه های مرتبط هم صادق است چنانکه لاري ها در مورد شخص حریص یا پرخور می گویند: "چَش شَگِرَو نانا نده" یعنی چشم در گرو قنداغ دارد.[6]

یا وقتی دو نفر با همديگر در خفا زد و بند دارند و در تعارف با همديگر افراط می کنند، یا در برابر ما، با چشمداشت و با داعیه تقابل و تلافی، از هم تعریف و تمجید می کنند و یا به سود هم عملی را انجام می دهند می گوییم: " نان به هم (همدیگر) قرض دادن" یا به لهجه سمنانی: "جین جی یون وِ نون قرض دینن". در خراسان برابر دیگری هم دارد: "كسه (کاسه) به قرض هم مدن".

در گذشته "ریش" در ميان عوام دارای اهميت و حرمت بسيار بوده ، چنانکه، می گفتند "ریش سکه مرد است" و سکه در اینجا به معنای وسیله آبرو و احترام است[7] و کاربرد واژۀ "محاسن" برای ریش نيز به دليل همين حسن و امتياز بوده است.؛ تا جایی که یک تار موی ریش مردان بيشتر از قباله و بنجاق و ضامن ارزش داشت. اصطلاح "ریش را گرو گذاشتن" که سوای بهره گرفتن از احترام و اعتبار خود برای وساطت در کاری[8]، به معنای ضمانت کردن نیز به کار می رود، ریشه در همین فرهنگ و باور دارد.[9] در برخی جاها "ریش دادن و "ریش گرفتن" و نیز "دست به ریش گرفتن" سوای معنای: "متعهد شدن" و "تعهد دادن" به همین معنا (ضمانت کردن) نیز هست.[10] چنانکه اصطلاح : "ریش به دست کسی افتادن"[11] یا: "ریش کسی را در دست داشتن" کنایه از این است که گوینده از فرد موردنظر، نقطه ضعف یا گروی در چنگ دارد.[12] "قوله" هم به معنای قرض است و اگر شخصی از روی استیصال و پریشانی یا بر خلاف میل خود، راه وام‌ستدن را گزینش کند، در این موضع اصطلاح "قرض و قوله" را به کار می برند.[13] لیکن امیر قلی امینی: "قوله"، را مهمل[14] قرض می داند که بیشتر به جای "قرض و مرض"، "قرض و قوله" به کار می رود[15] (؟) . همچنین به طنز، قرض الحسنه را "قرض الپس نده" می گویند[16] پولی که به نام قرض ستانند ولی باز پس ندهند و مترادف "قرض الندهم" [17] است.

در فرهنگ عوام، دس‌گردون (دست گردان) یا: دستگردو (به گویش گنابادی) نیز به معنای قرض و وام است. همچنین یکی از معانی "دستی" ، پول نقدی است که برای زمانی کوتاه و به عنوان وام به کسی می دهند[18]. و بدهکاری مختصر را " حساب خرده " گویند. چنانکه پرداختن و تصفیه حساب های جزئی را : "خرده حساب صاف کردن" گویند[19]. و "حساب را پاک کردن (ریختن)" به معنای تصفیه حساب است.[20] هرگاه بدهی قدیمی و مشمول زمان شده باشد به آن "حساب سوخته (کهنه)" گویند. [21] در موقع انکار طلب یا وعده و قول از سوی متعهد، گفته می شود"چه کشکی، چه پشمی!"[22] . "حرف باد هواست" اشاره دارد به کسانی که روی قولشان نمی‌توان حساب کرد و حرفشان اعتبار چندانی ندارد."حنای کسی رنگ نداشتن" کنایه از کسی است که نزد دیگران، قول و تعهدش اعتبار ندارد.[23]

در مواردی که کسی بدهی را انکار کند می گویند : "زیرش زد".[24] "حساب با کسی نداشتن" به معنای مدیون کسی نبودن است و "حساب (بدهی یا: قرض) بالا آوردن" به مفهوم "بدهکار و وامدار شدن"[25] و "حساب نگهداشتن" به جای احتساب بهره و نزول نیز کاربرد دارد. چنانکه دو زبانزد: "کاسب سرپایی است"(گیلکی) و "مثل شمعون یهود می ماند" (شاهرودی) در مقام معرفی شخص به عنوان نزول‌خوار است.[26] وقتی می خواهیم بگوییم فلانی بدحساب است و از پرداخت بدهی خود طفره می رود، می گوییم: "حسابش با کرام الکاتبین[27] است".[28] هرگاه بگوییم: "فلانی دیگ و بادیه اش را گرو گذاشته " یعنی او بسیار تنگدست و مستمند شده است. همچنین "پالان خروس" کنایه از افلاس صرف در پرداخت دین است. چنانکه در رمان تنگسیر (ص 332) می خوانیم: "من که طلب تو را ندارم بدهم، هرکاری می خواهی بکن، برو پالان خروسم را وردار عوض طلبت".[29] همچنین "تا خرخره (گلو) زیر قرض بودن" نیز کنایه از فرد بسیار وامدار است.[30] نظم: " تا خرخره زیر قرض رفتیم همه" (مفتون کبریایی) و وارون آن: "چاله چوله های چیزی را پر كردن" است کنایه از پرداخت بدهکاری هاست.[31] "تاخت زدن" ( که تحریف تاق زدن است)[32] و "پایاپای" نیز که به معنای اصلی " بیع کالا با کالا" است، در میان مردم، مجازاً به جای "تهاتر" دو دین به کار می رود، که البته معنایش از مفهوم اصلی دور نیست. و بالاخره یکی از معانی "بر یخ نوشتن" کنایه از مأیوس شدن از وصول طلب است.[33] و "چوب خطت پره" کنایه از این است که بدهکاریت زیاد شده و دیگر نمی توان به تو نسیه داد. همچنین حساب و بدهی که دیر مانده واقلام ساختگی داخل آن شده است، تعبیر به: حساب قلتاق کهنه است" می شود[34] "دبه درآوردن (زدن)" سوای معنای بهانه جویی و زیر معامله زدن[35] به معنای بیش از آنچه مقرر بوده طلب کردن نیز هست.[36] "آدم بد كیسه‌ایی" به كسی اطلاق می شود كه پول قرض میگیرد دیر می پردازد و یا اصلا پس نمیدهد.

"كف دستی كه مو نداره بكن" و نیز: "کفگیر خورده ته دیگ" . نیز در موقعی گفته می شود که كسی مطالبه پول و وام می کند و گوینده با بیان این زبانزدها، می گوید مال و اموالی برای ادای دین ندارد.

یک موضع کاربرد "كشكول گدایی برداشتن" نیز قرض کردن است. "گـوشت بـریدن" نیز نزد افغانی ها کنایه از قـرض گرفتن است.[37] و در موضع سخن، "پشت‌اش قرص است" یعنی ضامن و پشتیبان دارد.[38] در بین جوانان "آفتابه ننه‌شو، گرو گذاشته" یعنی به همه بدهکاره و دائم المقروضه[39] و "بی دال و ذال" نیز کنایه از کسی است که چیزی ندارد[40] و قادر به پرداخت بدهی خود نیست. در روستای خورنگان (از توابع فسا در استان فارس) هرگاه چیزی را اهالی از دیگری طلب نمایند و مواجه با پاسخ نه‌ی مخاطب شوند می گویند: "پیشِت قرض" ، یعنی "نوبت تلافی من هم خواهد رسید."

عبدالله مستوفی در خاطرات خود می نویسد که : "در دوره‌های سابق مردم ساده بودند و قول و قرار خود را احترام می گذاشتند و هنوز آنقدر ها متمدن نشده بودند که با وجود سند ثبتی و اداره اجرای ثبت اسناد و این بند و بساط ها حاجی ربابه و شمس جلالی در میان آنها پیدا شود که هر یک چند میلیون تومان کلاه سرخلق الله بگذارند در آن روزگار قول و قرارهای عجیب بین مردم رایج بود که از فرط غرابت اکثر سند هم نداشت و اگر داشت بی شاهد بود طرفین معامله به واسط همان عجیب غریبی موضوع میل نداشتند سند آنها ابراز شود یکی از آنها و از همه مضحک ترش "قرض مرگ بابایی" بود. بعضی از پدر ها بودند و امروز هم هستند که با وجود تمول زیاد، حتی به اولاد خود هم نم پس نمی‌دهند امروز نمی دانم پسرهای این قماش پولدار ها چه می کنند؟ در آن دوره ها "قرض مرگ بابایی" می‌کردند. قرار می گذاشتند که طلبکار طلب خود را بعد از مرگ پدر از مدیون دریافت کند و این معامله را قرض مرگ بابایی موسوم کرده بودند."[41] به تبع این نوع قرضه سودی سنگین دارد که طبعاً هرچه مدت آن بیشتر به درازا می‌کشد و مقدارش افزوده می‌شوند[42]

در ادامه ، بخشی از مثل‌ها با موضوعات موردنظر می‌آید. به دلیل حجم زیاد مطالب و نیز نوشته، می توان بعد از انتشار در نشریه، برای خواندن مقاله کامل ، به تارنمای نویسنده مراجعه کرد.

**** **** ****

۞ (آدم) بدبده (بد حساب) دو مرتبه می دهد. یا: هر بدبدهی، دوبار می دهد. یا: از شل یکی در میاد و از سفت دوتا.[43] آن کس که در پرداخت بدهی خود تعلل کند، سرانجام مجبور می‌شود که علاوه بر اصل بدهی، خسارت دادرسی و دیرکرد نیز پرداخت نماید.[44]

۞ آدم بدهکار زبانش کوتاه است. یا: زبان طلبکار بر بدهکار دراز است. (قشقایی) آدم بدهکار غالباً تحت اختیار بستانکار است و چه بسیار اوقات مجبور به اجرای تمایلات نفع‌پرستانه اوست.[45] مانند آن: آدم مقروض حرفش مفت است. یا: آدم مقروض همیشه ناروا می گوید. یا: قرض شوهر مرد است یا: قرض شوی (شوهر) مردان است مرد در نزد طلبکار مانند زن نسبت به شوهر مطیع و زیردست و منت پذیر می شود.[46]

۞ آدم خوش معامله (حساب) شریک مال مردم است. آدم خوش حساب را که طلب مردم را به موقع می دهد همه قبول دارند، بنابراین همیشه می‌تواند روی کمک دیگران و یا قرض گرفتن از دیگران حساب کند. و از سرمایه آنها استفاده شایان کند.[47] وارون آن: بدمعامله آشنای قاضی است.

۞ آدم فقیر بیچاره فقط گوشش است که بدهکار نیست. (تهرانی) مانند: آدم مقروض همیشه هشت‌ش، گرو نُه‌ش است یا: آدم مقروض، همیشه سنگش جای پاره سنگ است. یا: آدم بدهکار مصیبت زده است (ترکمنی)

۞ آفتابه و لولهنگ هر دو یک کار میکنند، اما قیمتشان موقع گرو گذاشتن معلوم میشه ! یا: فرق آفتابه و لولئین موقع گرو گذاشتن شان معلوم می‌شود! لولئین را در تداول لولهنگ یا لولنگ می گویند. جنس لولهنگ از سفال، و آفتابه از مس است . خوب معلوم است که در زمان گرو گذاردن، ارزش مادی آفتابه بیشتر است. حاصل ضرب المثل این است که اوج اشخاص هنگامی آشکار می شود که اصالتشان مورد توجه قرار گیرد.[48]

۞ آن ریشی که گرو می گیرند این نیست (تهرانی)

۞ آمده بود ریشش را از گرو در بیاورد سبیلش را هم گرو گذاشت

۞ آنچه ننهاده ای باز مگیر

۞ ئه‌ر ديري دريخت نه‌كه ئه‌ر نه‌يري قه‌رت نه‌كه (کردی ایلامی). برگردان: اگر توانايي داري دريغ نكن اگر نداري قرض نكن

۞ ئارد ده تهيره قهرت كه ي (ârd da tayra qart kay)؟ برگردان: آرد از دزد قرض ميگيري؟ (کردی ایلامی) اين مثل نمونه اي از استعارة تهكميه (ريشخند) است؛ زيرا از دزد چيزي را به عاريه نميگيرند. [49]ظاهراً این مثل در موقعی به کار می رود که از فرد که خود، نادار و بیچیز است، مال یا قرضی خواسته شود.

۞ از آدم گرسنه طلبکار نشو به آدم دارا بدهکار نشو (ترکمنی)

۞ از بام خانه تا ثریا از آن تو این مصرع دوم از بیت زیر منسوب به وحشی بافقی است: ( ازصحن خانه تا لب بام از آن من /....)

۞ از بس که از مال مردم قرض کردم، رو ندارم در بازار بگردم (لری)

۞ از بدقمار هرچه ستانی شتل بود. یا: از هر طرف که داد و ستانی، شتل بود. مانند: از خرس مویی غتیمت است. یا: بدهکار اگر سنگم به سرت زد سنگ را بگیر و از دست نده یا: بدهکار اگر سنگ هم به سرت زد سنگ را بگیر و بقیه حساب را دعوا کن. یا: بدهکار اگر لنگه کفشش را هم طرفت انداخت بردار یا بدهکار اگر لنگ کفش هم پرت کند آدم باید برش دارد یا: بدهکار اگر عوض طلبت روغن بهت داد ظرف نداری بریز تو کلاهت. (سیرجانی، کرمانی، شهربابکی) همه و همه تأکیدی بر از دست ندادن فرصت برای وصول طلب است. [50]

۞ از برهنه پوستین چون برکنی مانند: از برهنه کی توان بُردن گِرو؟ (مثنوی مولانا: گفت مَست ای مُحْتَسِب بُگْذار و رو/ ....)یا: از کف دستی که مو ندارد، موئی نمیتوان کند. یا: از آدم لخت که گروی نمیگیرند (خوانساری)

۞ از پنج نفر طلب ندارم و به چهار نفر هم بدهکار نیستم (آذری)

۞ از توانگران چیزی بخواه و به درویشان وامی بده تا دیگر گرد تو نگردند (سعدی)

۞ از عاریه های مردم، خودم را چو ماه کردم؛ عاریه ها را پس دام، خودم را سیاه کردم.

۞ از "ندهم"، هر چه به دست آید مفت است.

۞ از نوکیسه قرض نکن، قرض کردی خرج نکن. و یا: از‌ نـو کـیسه قـرض نـکو قـرض کـه کدی خرج نکو. (خُلمی[51]) یا: از نو کیسه قرض مگیر‌،اگر‌ گرفتی‌ بطاق‌ بلند‌ بگذار‌.(افغانی) یا: از مردم نوکیسه وام مگیر (قصص‌الانبیاء). بخش نخست این مثل رومی نیز مانند آن است: نه از کسی که گدا بوده پول طلب کن و نه خدمتکار کسی باش که پیش‌تر نوکر بوده یا: از سلفه مخواه وام و از قحبه، حیا (مفتون همدانی) یا: زنو کیسه ها وام ، هرگز نگیر (اخگر) یا: از نانجیب وام نگیر، اگر گرفتی خرج نکن (آذری). یا: به نانجیب بدهکار باشی یا در عروسی می خواهد یا در مهمانی (آذری) نوکیسه شخصی است که از فقر و تهیدستی، به مال و مکنت رسیده است.[52] این مثل را در مورد کسانی به کار می بندند که نو کیسه و تازه به دوران و به پول رسیده اند.[53] بیگمان اگر آدم، مقروض كسي باشد که چشم و دل سير، نیست. او با رفتاری مانند: مطالبه پیش از موعد دین و یا بازگویی راز سر به مهر او نزد دیگران یا سرکوفت زدن، موجبات پشيمانی اش را فراهم می کند. مانند آن: از سگ نباید اشكمه قرض كرد. یا: اگر خاک هم به سر می کنی پای تل بلند. یا: آدم اگر گوه هم میخورد آدم پلو را بخورد. یا: اگر پلو خورده ایم به سفره بزرگان خورده ایم.[54] و مفهوم این مثل نیز به آنها نزدیک است: از دفتر نازک نسیه برده (نبر) [تهرانی] مانند: با کسی که دفترش یک ورقی است ، معامله کرده (نکن).

۞ اصل را بگیر و فرع را رها کن (؟).

۞ اگر سرش برود زبانش (قولش) نمی رود. به قولی که می دهد بسیار پایبند است و به هر ترتیب که باشد، انجامش می دهد[55]

۞ اگر میخواهید کسی را پولدار کنی یک جا بده، کم کم بگیر؛ اگر می خواهی کسی را بی پول و فقیر کنی، یک جا بگیر، کم‌کم بده.

۞ الان دیگر غزغنک (= دیگ) به گرو رفته است (دماوندی)

۞ اندر جهان تهی تر از آن نیست خانه ای / کز وام کرد مرد، ورا فرش و اوستام[56] (ناصر خسرو، دیوان، 1 ،296)

۞ اونی که میدادی دیگر نده.

۞ ای که بر مال کسان، چشم به هر سو داری / به خیالت که عجب عادت نیکو داری // من به صد خون جگر جنس فراهم کردم / باز خواهی ببری نسیه، عجب رو داری.

۞ ای که در نسیه بری، همچو گل خندانی / پس سبب چیست که در دادن آن گریانی /// من به صد خون جگر جنس فراهم کردم / تو بخواهی ببری نسیه، عجب ندانی. استهزائی است برای نسیه بران حرفه ای.

۞ این از آن حساب هاست که دم دروازه، کوره با فلانش می کرد در این محاسبه خوشبینانه سخت اشتباه کرده ای.[57]

۞ این ته بساط خرمن حسنت چکی به چند؟ / تا جان گرو گذارم و یکجا قپان کنم (جودت)

۞ این جا تهران است و گرز رستم گِروِ نان یا: تهرون جاييه كه رستم توش گرزشو گرو يه نون سنگك گذاشته یا: اینجا را تهرانش می گویند ، گرز رستم در اینجا گرو است این زبانزد اشاره به مشکلات شهرنشینی و زندگی در تهران بزرگ اشاره دارد و یادآوری صعوبت اعاشه و سنگینی مخارج در این شهر به مخاطب است. به نقل از کوچه[58]، در نیرنگستان آمده است: "می گویند که رستم وقتی به تهران آمد از بی پولی مجبور شد گرز خودش را برای هفتصددینار گرو گذاشت. و نان خرید. و در چهارسوق بزرگ برجستگی به دیوار است که گرز رستم می نامند. و در اصطلاح نیز گفته می شود: " این جا تهران است و گرز رستم گِروِ نان ."[59] مستوفی نیز گوید: " در زیر طاق چهارسوق بزرگ تهران، شکل یک گرز خیلی بزرگ و اغراق‌آمیز است، از گچ ساخته شده و روی آن نوشته اند گرز رستم. این اصطلاح قدیمی عوامانه شاید از این راه مثل شده باشد که طبقه عوام هر وقت می خواستند از اشکال زندگی و عظمت تهران و اشخاص آن و حق و حسابی که به عقیده آنها در آن رایج بود چیزی بگویند جمله ... را به کار می بستند . شاید هم افسانه ای هم برای گرو بودن گرز رستم در تهران باشد که من نشنیده باشم.[60]

۞ اینکه ببرم، بدهم، سهم امام؛ می‌برم، می‌دهم، چادر مادام. مانند: اینکه بدهم، دوست بگیرم؛ می‌خورم، گوشت بگیرم.

۞ با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی كن. ( ضرب المثل آلمانی )

۞ باقیش را بده تا یک پاشنه‌کشت بدهم.

۞ بدبده، بدبگیر می‌شود.

۞ بدل خصم بگیرند ضمان را (در باغ وچمن ضامن گل گشت ز بلبل/ آنروز که آوازه فکندند خزان را / اکنون چمن و باغ گرفتار تقاضاست/ آری ... ( انوری)

۞ بده، خروس قندی بگیر یا: ارّه بده، تیشه بگیر. یا: ارّه داده و دسغاله (داسغاله) گرفته. یا: تاکی داده وچرخشت خریده یا: بز می دهد وبزغاله می گیرد یا: سگ داده وسگ‌توله گرفته یا: خر داده وخیار خریده یا: آفتابه داده و لولهنگ گرفته یا: ساز دادیم و تنبور گرفتیم یا: کت را دادم کیسه توتون گرفتم یا: قپان را داده، چوب قپان گرفته یا: نه داده و ده گرفته. یا: به، داده، ده، می‌گیره. این ضرب المثل ها که با یک مفهوم و در جاهای مختلف با واژه های گونه گون به کار می رود، زمانی کاربرد دارد که فردی در معامله مغبون شده و یا مالی را به دیگری قرض داده و ما به ازای کمتری دریافت کرده است.

۞ بدهکار را که به حال خودش گذاشتی (بگذاری) طلبکار می شود یا: به بدهکار که هیچی نگویی (رو بدی)، طلبکار می شود. یا: بدهکار را حرفش نزنی طلبکار (بستانکار) می‌شود یا بستانکار اگر سکوت کند بدهکار می شود. (ده آبادی- کاشان) مانند: به مهمان که رو بدهی صاحبخانه می شود . مراد این است هرچند که طلبکار بداند، بدهکار در حال حاضر امکان پرداخت ندارد لیکن لازم است که گاه و بیگاه، مطالبه طلب نماید و گرنه از این تعلل به نفع خود بهره می برد.[61]

۞ بدهکار و عاق والدین عاقبت یکی می شود (آذری)

۞ بدهکاری به گردن آویزان و بز در گلّه. (بویر احمدی)

۞ بدهکاری مال مرد است معمولاً برای تسلی بدهکار حسّاس یا کم جنبه می‌گویند.[62]

۞ بدهکاری مال مرده است (تهرانی)

۞ بدهی ات را بپذیر سال دیگر بپرداز (آمره ای)

۞ بدهی، بدهی را نمیدهد. از کسی قرض کردن و به طلبکاران دیگر دادن، از مبلغ بدهی، کم نمی کند[63]

۞ بدهی اندک فرد را مقروض کرده و بدهی زیاد دشمن ساز است .(مصری)

۞ برات بر (سر) یخ نوشتن. یا: براتش را بر سر یخ نوشته اند. یا: این برات را ببند دم کوزه و آبش را بخور مانند: برات عاشقان بر شاخ آهوست یعنی برات و حواله بی محل و وعده بی محل به او داده اند. [64] در حالیکه حواله خالی از وجه و برات بی محل بیجاست و پیشیزی اعتبار ندارد. [65]

۞ برای اینکه ارزش پول را بدانیم ، باید ناچار شویم قرض کنیم (فرانسوی)

۞ بزک نمیر بهار میاد ، کمبزه با خیار میاد ، مثلی از امثال بسیار رایج در فرهنگ کوچه و بازار امروز است و کاربردش وقتی است که کسی بخواهد دیگری را با وعدة دور و دراز، از سر خود وا کند، وعدة دوری که با زبان و الفاظ شیرین و خو‌ش‌آینده توأم است. مثلاً در فصل زمستان می‌گوید: ان‌شاءالله طلبت را بعد از فروش اجناس بهاره پرداخت خواهم کرد. در این هنگام، طلبکار در اعتراض به این وعدة دور به این مثل استناد می کند. مانند آن : بِچَم‌ بِچَم ، یو خَمیرِت اَدَهَم ، بـِچَم بـِچَم ،دخـتر میرت ادهم (جیرفتی) برگردان: برقص برقص، آب خمیرت می‌دهم، برقص‌ برقص‌، دختر پادشاه را بـه تـو می‌دهم. ونیز: " وعده سر خرمن " ، مشابه و هم معنی با این مثل است[66] مانند آن: حاجی؟ حاجی مکه! یا: حاجی کجاست؟ مکه! یا: حاجی حاجی را در مکه بیند. در مورد وعده های بدون عمل یا دور و دراز می گویند.[67] مانند آنها: بزک بـزک نمر‌(نمیر)که بهار میشه شیر مه ده توبه کار میشه(میشود) [خُلمی[68]] این مثل در مورد وعده‌های دور و دراز‌ که‌ اعتماد‌ نباشد یا عمل نشود گفته می‌شود.[69]

۞ به آن نشانی که خودم آمدم دوغم ندادی نوکرم می آید ماستش بده یا: خودم آمدم ندادی نوکرم را فرستادم بده. یا: خانم رفت عقب دوغ، بهش ندادند کنیز را فرستاد عقب ماست.

۞ بهتر است نه قرض بدهی و نه قرض بگیری ( انگلیسی): Neither a borrower nor a lender be

۞ به ربا می دهد، قرض می گیرد. (آمره ای)

۞ به سگ هم نانی بدهکار است (آذری)

۞ بیمار از شب می ترسد بدهکار از روز.

۞ پار مرده‌ام، پیرار مرده‌ام، به عهد احمد مختار مرده ام. (تهرانی)

۞ پول است نگران است نه جان که بتوان آسان داد. اغلب بر سبیل شوخی در موردی که بخواهند از پرداخت پولی که مدیون هستند یا به صورت وام طلبیده شده امتناع کنند ایراد و جز در مورد اشخاص خسیس که پول شان به جانشان بسته است گفته می شود[70]

۞ پولت را به ما قرض بده، زمستان بیا در خانة ما بلرز. (همدانی)

۞ پول دادم به آمل، نان گرفتم به بابل. یا: پول دادم به آمل نان استدم از ساری.

۞ پول دارم و قرض نمی دهم و ممنون هم باش. یا: دارم و نمی دهم ممنون هم باش

۞ پول داری ضامن شو، بیکاری شاهد شو یا: «اگر بیکاری شاهد باش، اگر قرض (پول) نداری ضامن باش (آذری، شهر بابکی).

۞ پول که قرض میدی بعدش باید بری گدایی. مانند آن: طلب جمع کردن کم از گدایی نیست (شیرازی) مانند: عنان مال خودت را به دست غیر مده /که پس گرفتن آن کمتر از گدایی نیست!

۞ پول میدِه اما اندر تِكِ و دو. پول قرض می دهد اما باید بعدها دنبال گرفتن طلبش بدود.

۞ پولِ نزول برکت ندارد. (قشقایی، آذری = "نزول پولدان خپئیر اولماز")

۞ پيرَه جِنيكا بيِه مي چي, بيوه جنيكن پي ”شي“ قرض ها گيره (سمنانی). برگردان: پيرزن آمده از بيوه زن، شوهر قرض كند.

۞ تاتوانی مباش ضامن کس. یا: تا توانی ضامن مشو کس را / کاولش بر دهد پشیمانی / و اوسط آن بود ملامت خلق / و آخر اندر غرامتش مانی (ابن یمین). ضمانت کردن کار خطرناکی است که باعث غرامت دادن و گاه باعث رسوایی و بی آبرویی هم می گردد.[71]

۞ تا گودال، سرش زیر قرض است. (سیرجانی)

۞ تا ندهی نستانی (مجیر بیلقانی) یا: هر دادی، ستدی دارد یا: دست بده می‌ستاند.

۞ تا نقدی ندهی بضاعتی نبری یا: تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی (گلستان)

۞ تا یکی، دهی و دو، ستانی؛ گمان مبر که از دوستانی.

۞ تعجیل نیک نیست مگر در دو مقام: نواختن مهمان و پرداختن وام (افغانی)

۞ تلاش کن تا طلبکار باشی نه بدهکار (لری)

۞ تو بخواب، من مخفی می شوم، ببین طلبکار شاخ که را طناب می کند (می بندد.) [گیلکی]

۞ تیغ من در پای ده نفر است. (رامسری)

۞ جان گروی جامه کرد یا: جان، گرو؛ جامه، گرو.

۞ چرا خونۀ دشمن‌ میری؟ میگه‌ دوُسـم‌ گـُروو. (جهرمی) برگردان : [میپرسم ] چرا خانۀ دشـمن میروی؟ مـیگوید دوستم گرو است؛ یعنی از سر‌ نیاز‌ این کار را میکنم.[72]

۞ چون بکاری جو، نروید غیر جو / قرض تو کردی، ز که خواهی گرو (مولوی )[73]

۞ چهل سال بدهی مردی، یکبار ندهی نامردی. یا: صد روز دادی، درویشی؛ یک روز ندادی نادرویش.

۞ چندان که مروت است در دادن / در ناستدن هزار چندان است (انوری)

۞ چو خواهی وام کردن، از شکم کن (اخگر) چو از کسی وام خواهی کرد، از شکم خویش وام کن (کیمیای سعادت)

۞ حالا که می خواهم بهت بدهم گیرت نمی‌آورم، وای به وقتی که بخواهم ازت پس بگیرم. یا: حالا به تو نمي‌رسم واي به اينكه قرضت هم بدهم

۞حساب از بغداد هم برمی گردد. اشتباه محاسبه بالاخره و تا هر چقدر که طول کشد، قابل برگشت است.[74]

۞ حساب چه مربوط به جمعه و پنجشنبه است. (سمنانی)

۞ حساب حساب است کاکا برادر. مانند: برادری به جای خود، بزغاله هفتصد دینار. یا: حساب دوستی به جای خود، جو بیار، زردالو ببر. یا: "حساب به مثقال، دوستی به خروار". یا: "حساب به دینار، بخشش به خروار". یعنی حساب معامله و کسب و کار و قرض و طلب؛ از دوستی و خویشاوندی جدا است.[75]

۞ حساب کهنه (ها) را هم شاه بخشیده یا: حساب کهنه، مفروغ. یا: طلب اگر زیاد بماند فراموش میشود. (آذری) بدهی که مشمول مرور زمان شده باشد لا وصول می ماند.[76]

حساب می خواهی یا جان آدم. وقتی حساب بد و آشفته و ساختگی باشد به تعرض به ذیحساب می گویند[77]

۞ حق است و دین است و باید داد ندارم و نمی دهم و نخواهم داد.

۞ حلال را حساب حرام را عذاب. هر دو موجب زحمت است[78]

۞ حیض بدهکار، دیدن طلبکار. یا حیض مرد، دیدن طلبکاره (وام خواهه). یا: قرض، حیض مرد است یا: قرض، کمر مرد را می شکند. یا: گویی بدهکار سر طلبکار است. (بختیاری). یا: طلبکار شیر است و بدهکار موش. (قشقایی) مانند آن: دیدن طلبکار مثل دیدن عزرائیل است یا: خانه قرض‌دار، هر جا هست / ملک الموت را نظرگاه است [79]

۞ خانه پادشاه هم دیر و زود دارد. (شهربابکی)

۞ خانه کسی را به خاطر قرضش سنگ باران نمی کنند. یا: آدم بدهکار را کسی نمی کشد یا: تا حالا دیدی سر بدهکار بالای دار برود یا: هیچ کس را نشده برای بدهکار دار بزنند.

۞ خ.ایه ش را توی تاس گذاشته. (دلیجانی)

۞ خدا گفت بده، شیطان (بنده خدا) گفت نده

۞ خدایا مگر آدم بدهکار بودی. (لری)

۞ خداوندا سه درد آمد به یکبار/ زن زشت و خر لنگ و تلبکار/ خداوندا زن زشت را تو بردار/ خودم دانم خر لنگ و طلبکار .

۞ خرما خوردم بخندم پولش را بدهم بگریم (شهربابکی)

۞ خسیسی چون رباخواره نیست (امیرخسرو ، مطلع الانوار، ص 262)

۞ خودم و خ.ایه و سبحان الله. (تهرانی)

۞ خورده پنجاه پنجاه، بدهکاری آمد تا بیخ ریش. (گیلکی)

۞ دادن به دیوانگی، گرفتن به عاقلی (فرزانگی). مقصود از "دادن" در اینجا "وام دادن" است یعنی قرض را می توان بدون تعقل یا ترس ووحشت داد ولی در وصول آن باید جانب حزم و احتیاط را نگاه داشت.[80]

۞ در ادا کوش چو کنی وامی / منه از وعده پیش‌تر گامی (اوحدی مراغه‌ای)

۞ دست بگیر تلخ است.

۞ دست دهنده، زیردست نمی شود. یا: دست دهنده، بالای دست گیرنده است. یا: دست دهنده (بده)، محتاج خلق نمی شود.

۞ دست شکسته زیر سرش نداریم (شهربابکی)

۞ دم خلا، حاجت وام طلبی (قلات – شيراز)

۞ زشت بود دادن و واخواستن (امیرخسرو).

۞ سخاوت پس از ادای وام است.

۞ سر از خدا، ک‌.و.ن از طلبکار یا: جان را خدا می گیرد، خ.ایه را طلبکار. (تهرانی، سیرجانی)

۞ سر پل صراط، طلبکارها، خر (یقه یا یخه) بدهکار ها را می گیرد.

۞ سنگ چرخ خاله قورباغه را گرو کشیده است. یا: سنگ خاله قورباغه را گرو ميكشه ! سنگ در اینجا مراد: سنگی است که خانم ها پای چرخ پنبه ریزی میگذارند. و قورباغه در اینجا لقبی است که به طور استهزا به زنان زشت پیر و پرحرف که دائم چون قورباغه قاروقور می کنند، می دهند . کاربرد این مثل درباره کسی است که از آدم نوکیسه و رذل، مالی به قرض، یا اسبابی به عاریه گیرد، یا با فحاش هتاکی ، طرف معامله و یا مکالمه واقع شود و در نتیجه گرفتار بد زبانی و بد أدایی آن شخص شود.[81]

۞ سه چیز است که اگر حضیر باشد استحقار نشاید کرد: بیماری و وام و دشمن (مرزبان‌نامه)

۞ شراب نسیه دوبار مستی می آورد

۞ شوم است مرغ وام مراو را مگیر صید / بر شام خفته بهتر کاز وام خورده شام (ناصر خسرو)

۞ شوهر داری آمد لب بوم، بی شوهری گفت:" یک خرده پولم قرض بده". (کرمانی)

۞ صد کشتی اش کفاف یک قرض او را نمی دهد. (آذری)

۞ ضامن را بدل ضامن نگیرند. نظیر: برادر را به جای برادر نگیرند کسی که ضمانت کسی کند خود به جای او مسئول خواهد بود نه دیگری[82]

۞ ضامن را بدل (جای)ضامن (مضمون) می گیرند یا: ضامن را به ضمانت (می)گیرند وقتی کسی از کسی ضمانت کند مجبور است به تعهد خود عمل کند[83]

۞ ضامن قرض، امیرالمومنینه. کاربرد آن به هنگام ترغیب و تشویق فردی است که جرأت قرض کردن ندارد.[84]

۞ ضامن مشو و امانت از کس مستان. (کمال زین الدّین)

۞ ضامن یا دست به ریش است یا دست به کیسه (جیب) یا: ضامن یا دست به کیسه است یا دست به یقه. یا: ضامن [همیشه] دست به کیسه است. یا: ضامن یادَس و کیسَ آ یا دَس و یـخه (لری) عاقبت ضمانت از کسی کردن، پرداخت غرامت است و دعوا و زد و خورد.[85] زیرا ممکن است مضمون‌عنه از پرداخت دین خویش در موعد خودداری کند .

۞ طرف فلانی را آبستن خودش کرده (تهرانی)

۞ طلب پای بدهکاری را نمی زند. (لری)

۞ طلب تا وقتی طلبه که فحش توش نیامده باشد. (تهرانی)

۞ طلب تب می کند ولی نمی میرد. (ماهشهری)

۞ طلب، تنخواه نمی شود طلب داشتن از کسان نه سرمایه برای کسب شخص می شود و نه جواب بدهی مردم را می دهد.[86] مانند آن: طلب جای بدهی را نمیگیرد (بختیاری)

۞ طلب را که دارد ولی ما منکریم .

۞ طلب فراموش نمی‌شود اما بدهی فراموش می گردد. (قشقایی)

۞ طلبکار باید صبور و حمول (بوستان سعدی).

۞ طلبکارت، حسابگر باشد بگذار بدهکاریت به اندازه یک تپه باشد. (لری)

۞ طلبکارت، مرد معروفی باشد؛ بدهکارت هر چه باشد. (بختیاری)

۞ طلبکار در خانه، مال بیخ خانه. (گلبافی)

۞ طلبکار طلب خود را نگیرد بدهکار می شود. (قشقایی)

۞ عیال مندی و قرض، بدتر از نفس تنگی و تب و لرز.

۞ غصه جواب قرض ر نمد (شاندیزی) غم و اندوه، قرض را ادا نمی کند. باید با اندیشه و تلاش کافی، در فکر ادای دین بود.

۞ قَرضْ اَتا و نتای دیرِ (quarz ātuo natāi dire) [وفسی[87]] برگردان: قرض آمد و نیامد دارد. مراد این است که قرض گرفتن گاهی برای انسان سودمند و گاهی زیانبار است، پس باید از آن اجتناب كرد.

۞ قرض از دادن کم می‌شود، راه از رفتن. (هزاره‌ای)

۞ قرضتینا چه منتینا؟ یا: قرض را به قرض چه منت؟

۞ قرض بغداد اسـت. به نقل از دهخدا، در میان فارسی گویان ایران و هند مشهور بوده که استقراض از سوداگران بغدادی، بسیار بد و نامطلوب است، طوریکه از مدیون تعهد مکتوب می‌گیرفتند که اگر به وعده نپردازند، دو برابر دهند. نظم: راضی شده ام به قرض اگر هم باشد / می‌دانم اگرچه قرض بغداد بد است / (محمدقلی سلیم) [آنندراج].

۞ قرض بی وجه، چو افتاد، بلا می باشد (سعید اشرف).

۞ قرض تو نمیدی، اقلن حرفشو بزن.

۞ قرضت را بده، بارت را سبک کن.

۞ قرض خانه ساختن را خدا می‌دهد. شاید دلیل این نظر چنین باشد که فعالیت شخص برای پرداخت وام خویش بیش از حد معمول می شود.[88]

۞ قرض خوشبختی، به لرزش نمی ارزد یا: قرض کردن به لرزکردنش نمی ارزد.

۞ قرض دو خانه آبادان دارد. یا: قرض، دو خانه را آباد نگه می‌دارد. ثواب قرض دادن دو برابر بخشش و تصدق است و مبنا بر همین نکته است که در هر استقراضی دو مرتبه دعای: "خانه آبادان" گفته می‌شود یکی در وقت گرفتن قرض که مدیون دعای مزبور را در حق داین میکند، دیگر وقت ادای قرض که دائن به مدیون "خانه آبادان" می گوید.[89] مانند آن: نسیه فروش دو مرتبه پلو می خورد.

۞ قرض را امروز بده فردا بگیر.

۞ قرض، روز بد می طلبه (شهربابکی)در مذمت قرض گرفتن[90]

۞ قرضم صد و سی باشه، زنم مجلسی باشه.

۞ قرض عروسی را خدا می‌دهد این مثل نشان می دهد که پدران ما تا چه اندازه به زیادی نسل و نگهبانی مبانی فضائل اخلاقی فرزندان خویش پایبند بوده اند که زناشویی را حتی با پول قرضی نیز تجویز می‌کردند.[91]

۞ قرض عمر آدم را کوتاه می‌کند. مأخذ این مثل، حدیث زیر از امام جععفر صادق عليه السلام است که: "خَفِّفوا الدَّينَ ، فإنّ في خِفَّةِ الدَّينِ زيادَةَ العُمُرِ " . كمتر وام بگيريد كه كم قرض داشتن، عمر را زياد مى كند.[92]

۞ قرض قرض می آورد.

۞ قرض قرض نمی ده (شهربابکی)در منع فرد، زمانی که قصد دارد به مقروضی پول قرض دهد (!) [93]

۞ قرض کردن به لرز زدن برای پس‌ دادن‌ آن نمی ارزد.

۞ قرض کن، زن کن. قرضت ادا زنت به جا. یا: قرض کن زن کن قرضت می‌رود زن می ماند. یا: پول قرض کن ازدواج کن، قرض را می‌دهی زن را داری. (نهاوندی) در لزوم ازدواج کردن مرد جوان تمثل می کنند حتی اگر این کار با مقروض شدن میسر شود چرا که قرض خود را به هر حال تأدیه خواهد کرد و زنش برای او باقی خواهد ماند.[94]

۞ قرض که رسید به صد تومان[95] هرشب بخور قیمه(مرغ و) پلو یا: قرض رسیده به دویست، بخور که گرفتنی نیست. یا: بدهی که رسید به صد و بیست، بخور که دیگر پس دادنی نیست. (زرقانی) یا: قرض که از تومن گذشت هر شب پلو (خوسفی) اشخاصی که وام بسیار دارند و باز ناگزیر از وام گرفتن برای امرار معاش خود هستند این مثل را غالباً و بر سبیل مزاح به کار می‌برند.[96] اکنون که کار از کار گذشته از هر چی می توانیم خرج کنیم به دیگر سخن می توان با خیال راحت به شیوه مرضیه ی قرض گرفتن و شاهانه زیستن ادامه داد.[97] بعضی ضرب المثل ها خود توجه به عواقب و فرجام کارها را می رساند به این معنا که هر کس باید عواقب و نتایج اعمال خویش را مدنظر داشته باشد[98]. هرکس به اندازه ای مقروض شود که استطاعت پرداختن قروض خود را نداشته باشد در استقراض جدید، در خرج کردن بی ملاحظه و نا پروای مال مردم، جری و متهور و جسور شده و به جای قناعت و صرفه‌جویی، عیاشی و کامرانی و اسراف می کند.[99]

۞ قرض که نداری برو به پشت بخواب. یا: ضامن کسی نشو (نباش) [و] شب راحت (آسوده) بخواب یا: قرض نده، شب راحت (آسوده) بخواب. کنایاتی است از آسودگی آدمی که وامدار کسی نیست. چون بدهکاری سبب پریشانخاطری و آشفتگی خواب و خیال است.[100] در اینجا "به پشت خوابیدن" کنایه از آسودگی و فراغت و بی خیالی است.[101]

۞ قرض مقراض محبت است. قرض دادن و گرفتن غالباً بین بدهکار و بستانکار ایجاد جدال می‌کند و در نتیجه منتهی به قطع رشته های محبت و دوستی می شود.[102] مانند: سودای نقد مشک‌واری بوی می‌دهد‌. (افغانی) مأخذ مثل اخیر: "درخت نسیه را بر‌ کن‌ که بیخ‌اش خشک می‌آید./ که از سودای نقد آنقدر بوی مشک می‌آید."[103] مانند: نقد، بوی گل می دهد. یا: دوستی نسیه نباشد.[104]

۞ قرض وسیله خداست.

۞ قول داده گرو میخواهد. درباره مردمان سخت معامله و بی انصاف گویند که مانند رباخواران که در برابر وعده پول و قرض دادن مطالبه گرو از طرف نمایند.[105]

۞ قولش با بول‌اش یکی است کمتر ارزشی به قول حرف خود قائل نیست.[106] به تازی: سواء قوله و بوله. به ترکی: قولنین بولی بیردور نظم: می نخواهی جهان، و لیک به قول / ای همه قول تو نجس چون بول (سنایی)[107]

۞ قول مرد اسکناس است. قول مردان را می شود همچون وجه نقد پذیرفت[108] مانند آن: قول مردان جان دارد (منسوب به پوریای ولی) یا: مرد است و قولش یا: قول مرد یکی است.

۞ کتاب گفته است مرا به کس نده اگر دادند واپس نده.

۞ کرّه داده وشتر می خواد. یا: آب داده و گلاب می خواد[109] یا: کره داده و شتر می خواهد. وقتی طلبکار با مطالبه مالی افزون بر مبلغ طلب، بستانکار را می آزرد.

۞ کسی که بدهکار نیست با طلبکار سر و کاری ندارد (لکی)

۞ کَما تَدِیْنُ تُدانُ : همچنانکه قرض بدهی به تو قرض داده می شود. این ضرب‌المثل معروف و رایج عربی برگرفته از سخن کوتاه امام جعفر صادق عليه السلام است : " أوحَى اللّه ُ تَعالى إلى موسى عليه السلام : كما تَدينُ تُدانُ ، و كما تَعمَلُ كذلكَ تُجزى ، مَن يَصنَعِ المَعروفَ إلَى امرِئِ السَّوءِ يُجزى شَرّا [110]

۞ ک.و.ن بده جواب بده دو زر و نیم قبا بده یا: کاه بده، کالا بده، دو(یک) قاز و نیم بالا بده

۞ که زور داشت که زور نگفت؟ / که پول داشت که ربا نخورد؟ (هزاره ای)

۞ کهن جامه ی خویش پیراستن / به از جامه ی عاریت خواستن(سعدی)

۞ کودکان ناشتا پدر مدیون/ مخور این نان و آش، خون خور خون (اوحدی)

۞ کی داد بگو با کس گردون چک پایندان/ از بهر درنگ کش جاوید درین گیتی(ادیب)

۞ گازر نکند به مزد تعجیل زیرا که گرو به دست دارد یا: گرو در دست (پیش یا نزد) گازر است یا: گازر گروی خویش به دکان دارد.

۞ گر تضرّع کنی اگر فریاد / جوجه را گربه پس نخواهد داد.

۞ گرفتن خوبی، دارد و پس دادن بدی. یا: گرفتن خوب است وپس دادن بد.

۞ گرو خر را از گله ی گاو می گیری (لری)

۞ گرو که داند بردن به بازی از لجلاج[111]

۞ گرو گازر از ناظر می کشد. (زرقانی)

۞ گوز حاشاکار به ریش بدبده (بد حساب).

۞ گوشتمان زیر (تنگ، لای) دندانش است (کرمانی، شیرازی، گلبافی، اصفهانی، زرقانی، قمی) گرو با ارزشی از من دارد.

۞ لولهنگ به جای آفتابه ی مسی به کار برده می شود، تقصیر با کسی است که آن را گرو گذاشته. (آذری)

۞ لیره پَه ریش مَ ترسین، مردَ پَه وام (lēŕah a pa rēš ma-tors-ēŋ mard a pa wām) شتر نر را از زخم نترسان و مرد را از قرض گرفتن. (بلوچی)

۞ مادرت را بده به گرو ، خودت بنشین به گریه. (بیرجندی)

۞ مرد آزاده به گیتی نکند میل دو چیز / تا وجودش به همه عمر سلامت باشد / زن نخواهد اگرش دختر قیصر بدهند/ وام نستاند اگر وعده قیامت باشد (حکیم روحانی یا خاقانی؟)

۞ مرده از جوع به که زنده به قرض این مثل مصرعی از مکتبی است که بیت بعد آن نیز مثل سیار است: "هرچه داری به قرض ده بالفرض/ مرده از جوع به که زنده به قرض// گر شود مرد ره به چاه دچار/ به که گردد به قرض‌خواه دچار"[112]

۞ مریض از شب می ترسد و بدهکار از روز (تهرانی)

۞ مشتری! داد مزن شهر نظام است اینجا / صحبت از نقد بکن نسیه حرام است اینجا.

۞ مشربه [به] گرو رفت یا: مطهره (مطهره سلمان) به گرو رفته.

۞ معیار دوستان دغل روز حاجت است / قرضی برای تجربه از دوستان طلب

۞ مفلس در امان خداست. این مثل را اغلب به صورت عربی و قاعده فقهی آن : "المفلسُ في أمانِ اللّهِ" به کار می برند[113] که برگرفته از سخن امام باقر عليه السلام: "... يا بُنَىَّ! مَنِ استَدانَ دَينا و نَوى قَضاءَهُ فَهُوَ في أمانِ اللّهِ حَتّى يَقضِيَهُ" [114] در عرف فقها، مفلس کسی است کـه بدهی وی از‌ داراییش‌ افزون‌ باشد و حاکم او را از تصرف در اموالش باز داشته باشد در امان خداست یعنی اینکه هیچ‌ کیفری علیه وی وجود نـدارد. و بایستی تا وقت تمکن‌ به او‌ فرصت‌ داد.‌ [115]

۞ مكن وعده هر آن چيز كه آن نتوانى . يا بكن آنكه شب و روز همى وعده دهى / يا .... (منوچهرى)[116] مانند: این سخن امام على عليه السلام : "لاتَعِدَنَّ أخاكَ وَعداً لَيسَ في يَدِكَ وَفاؤُهُ"[117] ؛ برگردان: به برادرت وعده اى نده كه وفا كردن به آن در توان تو نيست. [118]

۞ مگر راه قرض داری (بیرجندی) و یا: مگر راه قرض داری و بدهکاری (سرخه ای، قمی)

۞ من پنج قران پول بدهکار بودم ، مادیانم یک ک..ن، بردیم به سلامتی دادیم و داریم بحمدالله برمی‌گردیم خانه یا: یک ک..ن و یک ابره قبا بدهکار بودم، بردم دادم و برگشتم یا: رفتم ده تومن پول و یک کله قند و یک قبا قدک و یک ک* دادم و برگشتم . در مورد شخصی گویند که برای قصد انجام کاری یا خرید چیزی به بازار برود و پولی بپردازد و زحمتی ببرد اما خسته و نیاز برنیامده، بازگردد[119]. زنده یاد شاملو در کتاب کوچه گوید: "یکی مادیان خود را نزد رمه‌داری برد تا اسبی بر او کشد، مگر آلت أسب به پسگاه مادیان سرید. صاحب مادیان از پرداخت وجهی که قرار کرده بودند، تن می خواست زد، اما رمه‌دار به فضاحت از او بگرفت. در بازگشت دوستی بدو برخورد و گفت: اغر به خیر! از کجا می آیی؟ گفت: هیچ . من پولی وام داشتم مادیانم ک..نی. بردیم به سلامتی تأدیه کردیم و اکنون به خانه برمی‌گردیم."[120]

۞ من که نمی خواهم بدهم بگو هزار تومان. مانند: بدهکاری که نمی خواهد بدهی خود را بپردازد چه یک تومن چه هزار تومان مانند: بدهکاری که نمیخواهد بدهی تو را بدهد تو بگو هزار تومان . برای چنین بدهکاری کم و زیاد مبلغ تفاوتی ندارد.[121]

۞ من ندهم گر تو توانی بگیر (پیر بوداق)

۞ موجود را به مفقود و یافته را به نایافته مفروش.

۞ می دهد که نمی کند حاضر است بدهدکه نکند.

۞ نان مرد در شکم مرد قرض است مانند: ضیافت پای پس هم دارد.[122]

۞ نداری از طلب هایت بخور.

۞ نسیه آخرش دعواست. یا: نسیه، آخر به دعوا رسیه. (لطفا رسیه را بر وزن نسیه خوانش کنید)

۞ نسیه خور، بسیار خور، بود. یا: نسیه خور، زیاد می خورد یا: نسیه خور، گنده خور است.

۞ نسیه خور پارسنگ ترازو نمیگیرد یا: نسیه خور از پارسنگ ترازو ایراد نمی‌گیرد. چون نسیه خور، خیال دادن مابه ازای کالا را ندارد. بنابراین توجهی به گران و ارزان بودن قیمت و یا کم و زیاد بودن بودن وزن کالا ندارد.

۞ نفس را وعده دادن به طعام، آسان تر است که بقال را به درم (سعدی[123])

۞ نقد را از نسیه خیزد نیستی (مولوی)

۞ نقد را نده، نسیه را بگیر. یا: نقد امروز مده نسیه فردا مستان (ابن یمین). یا: امروز نقد، فردا نسیه. یا: ندهد نقد را، به نسیه کسی. یا: نقد خود را به دست کس مسپار / که پشیمان شوی در آخر کار (اوحدی). یا: نقدی به امید نسیه در باخته‌ایم (سنایی) یا: نقد موجود، به؛ که نسیه موعود. یا: نقدی، به هزار نسیه، بهتر (خوش تر) باشد (خیام) یا: نقد امروز را مده از دست (ابن یمین) نقد امروز غنیمت شمر از دست مده (عبید). یا: یک سیلی نقد به از صد تومان نسیه. یا: سیلی (سرکه) نقد به (بهتر) از حلوای نسیه است یا: گنجشکی به نقد به که طاووسی به نسیه مأخذ: گنجشک نقد به از طاووس نسیه (قابوس نامه) مانند: گنجشک به دست، به که بازی به هوا. یا: شش نقد به از دنبه نسیه . یا: جگرک نقد بهتر از دنبه فردا. نظم: به نسیه مده نقد اگر چند نیز / به خرما بود وعده و نقد خار (ناصرخسرو)

۞ نقد دید و خندید.

۞ نقدی چونین به کیسه مفلس کم اوفتد یا: نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی (سعدی)

۞ ننگ است فزون گرفتن و کم دادن.

۞ وام چنان کن که توان بازداد ( هاتف خلوت به من آواز داد/... - نظامی[124])

۞ وام دم را محکم می کند.

۞ وام گیر تا [از تو] وانگیرد (وانگیرند).

۞ وقت گرفتن نادعلی ست، وقت پس دادن مظهرالعجایب. یا: وقت گرفتن همه نادعلی هستند وقت پس دادن همه مظهرالعجایب. یا: عوض نادعلی مظهرالعجایب تحویل می دهید. "تلميحى برگرفته از سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در روز جنگ احد : " نادِ عَليّاً مَظهَرَ العَجائِبِ تَجِدهُ عَوناً لَكَ فِى النَّوائبِ"[125]؛ (برگردان: على ، مظهر شگفتيها ، را صدا كن تا در سختيها او را ياور خويش يابى .) این مَثَل درباره كسانى به كار مى رود كه وقت قرض يا امانت خواستن با شفيع آوردن پيشوايان، قسم ياد مى كنند كه آن را به موقع و در زمان مقرر باز مى گردانند ولى به قول خود عمل نمى كنند . و به استرداد آنچه از ديگران به امانت يا عاريت يا به وام گرفته اند ، رغبت نشان نمى دهند"[126] مانند: خوردن خوبی دارد ، پس دادن بدی. مانند آن: گرفتن وام مشکل گشاست، پس دادن آن دردسر

۞ هر بدهکاری هزارتا دعاگو دارد یا: بدهکار باش تا هزارتا دعاگو داشته باشی یا: آدم بدهکار هزار (صد) تا مدافع دارد.

۞ هرجا که کمان گرو است، پیکان گرو است.

۞ هر که یک پول طلبکار است دو پول بستاند.

۞ هزار تومان طلب، جواب یک تومان بدهی را نمی دهد یا: هزار تومان طلبکاری جواب یک تومان (یک قران) بدهی را نمی دهد .

۞ هفت و هزارش گرو است. (گلپایگانی)

۞ هیچ بده را به هیچ بستان، کاری نیست. مانند: این دوزار کاری به چهار عباسی ندارد.[127] آوردن این ضرب المثل در دو مورد مصداق پیدا می کند: یکی وقتی کسی مبلغی حال به کسی بدهکار است و از همان شخص طلبی موجل دارد و می خواهد که بدهی حال را با طلب آینده خود تهاتر کند. و دیگر : وقتی که کسی بخواهد بدهی خود را به طلبکارش (ثالث) حوالت دهد.[128] در کتاب کوچه در برابر این مثل آمده است: " غالباً انگیزه اختلافات و کشمکش ها، روابط مالی است"[129] (!)

۞ یک جان تو طلبکاری و یک بوسه بدهکار 0جودت سخن)

۞ یکی گفت می گیرمش، گفتند مگر جاپایش را بگیری.





برخی از منابع:

الف – کتابها و مقالات:

آرزو سراج‌الدین(1991)، مثمر ، به تصحیح ریحانه خاتون، پاکستان: بی جا.

احمدی مرتضی(1386)، فرهنگ برو بچه‌های ترون، تهران، انتشارات هیلا

آزاد ارمکی، تقی؛ ترکارانی، مجتبی؛ حق‌ندری، ایرج (1392)، "تحلیل کیفی نگرش توسعه‌ای در ادبیات عامیانه: با تأکید بر ضرب المثل های لری، جامعه شناسی نهاد های اجتماعی، ش1، زمستان 1392، صص 9 - 34 .

ازعلی، افسانه (1400)، مطالعات ادبیات، بازتاب ادبیات عامه با محوریت کنایات و ضرب المثل های عامه در رمان شرح زندگانی من، عرفان و فلسفه زمستان 1400، دوره 7، ش 4، صص60 - 73 .

اسدی دکتر سیف الله، (1390)، گلچینی از ضرب المثل های جهان، چاپ ششم، ؛ انتشارات اشجع.

اقتداري ، احمد (1357) ، کِشته خويش (پنجاه مقاله) ، تهران: انتشارات توس

اکرامی دکتر محمود (1385)، مردم‌شناسی اصطلاحات خودمانی، چاپ دوم، مشهد، نشر ایوار،

امینی امیر قلی(1339)، فرهنگ عوام یا تفسیر امثال و اصطلاحات زبان پارسی، چاپ اول، تهران: موسسه مطبوعاتی علی‌اکبر علمی.

انوری دکتر حسن (1384)- فرهنگ امثال سخن ، 2جلد ، چاپ اول، تهران : انتشارات سخن.

انوری، حسن (1383)، فرهنگ کنایات ج 1 ، چاپ اول، نهران: انتشارات سخن.

بقایی ناصر (1381)، امثال فارسی در گویش کرمان،کرمان، مرکز کرمان شناسی.

.بهمنیار استاد احمد، ( 1361) داستان نامه بهمنیاری، چاپ اول، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

بیات، سعید رضا (1371)، "کاوشی در امثال و حکم «فقهی- حقوقی»"، کیهان فرهنگی خرداد 1371 - شماره 84 صص 37 - 39 .

پرچمی حبیب‌الله (1382)، پس‌کوچه‌های فرهنگ، چاپ اول، تهران: انتشارات فرهنگ ماهرخ

پوهیالی کامله (1361)؛ ضرب المثل ها: ادامه یی از: فولکلور چیست ، فرهنگ مردم، سال چهارم، میزان و عقرب 1361 - شماره 6 ، صص 98 – 114.

ثروت، منصور و انژابی نژاد، رضا (1377) فرهنگ لغات عامیانه و معاصر ، چاپ اول (ویرایش دوم)، تهران: انتشارات سخن.

جعفری شهری (شهری باف) [1370]، قند و نمک - ضرب المثل های تهرانی، چاپ اول، تهران: انتشارات اسماعیلیان.

جعفری، یونس (1378)، ضرب المثل ها و اصطلاح های فارسی رایج در هند (تکمله امثال و حکم دهخدا)، نامه پارسی سال 4، ش. 1 صص 5-60.

جمال زاده محمدعلی (1341)، فرهنگ لغات عامیانه، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران: انتشارات فرهنگ ایران زمین.

جمشیدی پور یوسف (1347)، فرهنگ امثال فارسی، تهران، کتاب‌فروشی فروغی.



جهاندیده، عبدالغفور (1397)، نمادپردازی حیوانات در اصطلاحات و مثل های بلوچی، فصلنامۀ ادبیات و زبان های محلی ایران زمین، ، زمستان 1397 ، شمارۀ 22

حسین شاه متخلص به حقیقت، (1379) خزینه الامثال (ترجمه منتخب مجمع الامثال)، به اهتمام احمد مجاهد، چاپ اول دانشگاه تهران.

حسینی موسی، زهرا (1387)، ضرب المثلهای شهر بابک، کرمان: مرکز کرمان شناسی.

حییم سلیمان، (1334)امثال فارسی و انگلیسی، تهران، کتاب‌فروشی یهودا بروخیم،

خاوری محمدجواد (1379)، امثال‌وحکم مردم هزاره ، مشهد: نشر عرفان.

خدیش (ایرج) حسین، (1386) متل ها، کنایه ها اصطلاحات و شاعران، چاپ اول، شیراز: انتشارات نوید شیراز.

خدیش (ایرج) حسین، (1385) متل ها، فرهنگ مردم شیراز، ، شیراز: انتشارات نوید شیراز.

خضرائی امین (واله)، (1382) فرهنگنامه امثال‌وحکم ایرانی، چاپ اول، شیراز: انتشارات نوید شیراز.

الخُوَارِزْمي، أبو بكر - محمد بن العباس (1424 هـ2010 م)، الأمثال المولدة، ج 1 ، ابوظبی، المجمع الثقافي.

دهخدا علی‌اکبر، (1357) امثال‌وحکم ، 4 جلد، چاپ چهارم، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر،

دهگان بهمن، (1382) فرهنگ جامع ضرب‌المثل‌های فارسی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

ذوالفقاری دکتر حسن، (1388) فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی، 2 ج، انتشارات معین.

رجب زاده دکتر هاشم، (1376)، برخی از مثل ها و تعبیرات فارسی ( ادبی و عامیانه )، چاپ دوم،.مشهد، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی.

شاملو احمد، (1357-1372)، کتاب کوچه ( جامع لغات، اصطلاحات ، تعبیرات ، ضرب‌المثل‌های فارسی )، با همکاری آیدا سرکیسییان، تهران، انتشارات مازیار.

شعبانی، بهرام (1399)، بررسی تحلیلی آموزه‌های تعلیمی در ضرب‌المثل‌های لهجۀ جهرمی، ادبیات و زبان های محلی ایران زمین، زمستان 1399، سال 6، ش 4، صص 67 - 91

شکور زاده دکتر ابراهیم، (1372) ده هزار مثل فارسی، چاپ اول،.مشهد: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی.

شکیبی گیلانی دکتر جامی و حق‌شناس لاری علی‌محمد و معزی قاجار پدرام (1366 ) پند و دستان یاب، چاپ اول، تهران: نشویل.

شهرانی دکتر عنایت الله (1387)، ضرب المثل های دری افغانستان، چاپ اول، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.

شهری (شهری باف) جعفری،(1370) قند و نمک (ضرب‌المثل‌های تهرانی)، چاپ اول، تهران: انتشارات اسماعیلیان.

صدری افشار، غلامحسین (1388)، فرهنگ زبانزد های فارسی ، تهران، انتشارات مازیار.

عزيزي‌فر، اميرعباس (1392)، "زيبايي شناسي ضرب المثلهاي كُردي ايلامي از ديدگاه علم بيان"، دوفصلنامه فرهنگ و ادبيات عامه، سال 1، ش 2 ، پاييز و زمستان 1392، صص 109-128

عظیمی صادق (1382) ، فرهنگ بیست هزار مثل و حکمت و اصطلاح ، چاپ اول ، تهران: موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران و دانشگاه مک گیل.

عفیفی دکتر رحیم، (1371) مثلها و حکمتها در آثار شاعران قرن سوم تا یازدهم هجری، سروش

فتاحی قاضی، قادر (1364)، امثال و حکم کُردی، تبریز: دانشگاه تبریز

فقهی عبدالحسین و رضایی ابوالفضل (1389)، فرهنگ جامع مثل ها و حکمت ها، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

فراهانی علی‌اکبر بن علی (1378)، نامه داستان، یا، امثال‌وحکم (نام کامل نویسنده: علی‌اکبر بن ابی القاسم بن عیسی بن حسن الحسینی)، تصحيح و تحشيه و تحقيق رحيم چاوش اكبري يسنای تبريزى، چاپ اول، تهران، انتشارات مستوفى.

مستوفی، عبدالله (1360)، شرح زندگانی من، 3 ج، تهران‌: انتشارات‌ زوّار

مظفری، مسلم ؛ رستمی ابوسعیدی، علی اصغر (1397)، بررسی ضرب المثل های ادبیات محلی شهرستان جیرفت، ادبیات و زبان های محلی ایران زمین، زمستان 1397، سال 8 ، ش 4، صص 129 - 149

مقتدری، محمد تقی (1338 ) ، ضرب المثل های فارسی در افغانستان: فرهنگ ایران زمین، ج. هفتم.

موسوی سید محسن (1387)، ماه در آب (مثل های فارسی در آینه حدیث)، چاپ دوم، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحدیث.

ميداني، ابوالفضل (۱۹۸۷)، مجمع الامثال، به اهتمام محمد محي الدين عبدالحميد، بيروت: دارالجيل.

ناصری، اکرم (1386) گزیده ای از ضرب المثل های خراسان جنوبی (بر مبنای لهجه خوسفی)، نشریه مطالعات فرهنگی اجتماعی خراسان، ش 4 ، صص 134 – 166

نجفی ابوالحسن (1387)، فرهنگ فارسی عامیانه، چاپ دوم، تهران: انتشارات نیلوفر.

هاشمی، زینب السادات ؛ محمودی، مریم (1395)؛ "نگاهی به ضرب المثل های شهرستان داراب" ، ادبیات و زبان های محلی ایران زمین پاییز ، سال ششم - شماره 3 صص 91 تا 106

هبله رودی محمدعلی (1390)، جامع التمثیل، تصحیح:دکتر حسن ذوالفقاری، تهران: انتشارات معین.

هدایت، صادق (1342)، نیرنگستان، چاپ سوم، تهران: انتشارات امیرکبیر.

ب - اینترنت



تارنمای ایلام، مقاله: ضرب المثل های کردی ایلام به نشانی زیر:

(http://ilam1392.blogfa.com/post/20)

حیدرلو صفر، ضرب‌المثل‌های وفسی و عبارات و اصطلاحات رایج بین مردم وفس، تارنمای :تات وفس

http://taatvafs.blogfa.com/post/269

تارنمای روستاهای ایران - iranvillage.ir

قاسمیان نسب منصور مقاله: خورنگان وضرب المثل های قدیم آن در تارنمای خورنگان وخورگان

ضیائی سید احمد علی ، تارنمای "مثل وعسل"



[1] خوانندگان فهیم توجه داشته باشند که در بسیاری موارد، کنایات و زیانزدها و مثلهای آورده شده، دارای معانی و مفهوم دیگری نیز هست. و گاه حتی مفهوم مربوط به بحث ما، در مرتبه بعد و دوم قرار دارد. اما حجم محدود مقاله، اجازه بازگویی همه معانی را ممکن نکرده است.

[2] صدری افشار، 1388، 14 و 519

[3] صدری افشار، 1388، 2705

[4] امینی، 1339، 381

[5] صدری افشار، 1388، 412

[6] اقتداري، 1357، 165

[7] پرچمی، 1382، 232

[8] همان

[9] هاشمی، محمودی، 1395، 101؛ ثروت، انژابی نژاد، 1377، 331

[10] دهخدا ، لغت نامه

[11] امینی، 1339، 319

[12] ثروت، انژابی نژاد، 1377، 331

[13] جمال زاده، 1341، 303

[14] به نقل از دهخدا "کلمه مهمل" ، مقابل مستعمل ، لفظی است که معنی ندارد چون "دوب"، مقابل لفظ مستعمل "چوب" که دارای معنی است. نزد علمای عربیة، آن لفظی است که برای معنی معینی وضع نشده است(کشاف اصطلاحات الفنون ).

[15] امینی، ۱۳۳۹، 430

[16] پرچمی، 1382، 313

[17] شاملو، 1380، ج 7، 494 (2409)

[18] جمال زاده، 1341، 126و127

[19] امینی، 1339، 230

[20] امینی، 1339، 211

[21] جمال زاده، 1341، 91

[22] ثروت، انژابی نژاد، 1377، 292

[23] ثروت، انژابی نژاد، 1377، 307

[24] ثروت، انژابی نژاد، 1377، 454

[25] شاملو، 1378، ج 4، 607و609 (1747و1752)

[26] ذوالفقاری ،1388، ج2، 2453

[27] اصطلاح "کرام الکاتبین" بایستی برگرفته از آیه 11 سوره انفطار باشد " و انّ علیکم لحافظین (10) کراماً کاتبین (11) یعلمون ما تفعلون (12)" .(به درستی که نگاهباناني بر شما گمارده شده است، گرامی نویسندگانی که از آن چه شما مي‌کنيد، آگاه اند.)

[28] امینی، 1339، 211 و نیز مصرع دوم این بیت از حافظ شیرازی است: ( تو پنداری که بدگو رفت و جان برد؟ / حسابش با کرام الکاتبین است.)

[29] ثروت، انژابی نژاد، 1377، 149

[30] ثروت، انژابی نژاد، 1377، 187و189؛ پرچمی، 1382، 135

[31] امینی، 1339، 190

[32] پرچمی، 1382، 135

[33] ثروت، انژابی نژاد، 1377، 106

[34] امینی، 1339، 211

[35] پرچمی، 1382، 200

[36] امینی، ۱۳۳۹، ۲۵۱

[37] مقتدری، 1338، 176

[38] پرچمی، 1382، 125

[39] اکرامی، 1385، 117

[40] اکرامی، 1385، 138

[41] مستوفی، 1360، ج3، ۱۵۲، ش2

[42] شاملو، 1378، ج 4، 74 (236)

[43] امینی، 1339، 47، شاملو، 1378، ج 1، 356 (1535)، شاملو، 1378، ج 4، 918 (3022)

[44] خضرائی، 1382، 43 امینی، 1339، 16

[45] امینی، ۱۳۳۹، 430

[46] بهمنیار، 1361، ۴۲۳

[47] امینی، 1339، 17

[48] شاملو، 1378، ج 1، 547 (2429)

[49] عزيزي‌فر، 1392، 119

[50] حسینی موسی، 1387، 298

[51] خُلم شهری از استان بلخ افغانستان

[52] شاملو، 1379، ج 2، 303 (1154)

[53] پوهیالی، 1361، 101

[54] شاملو، 1379، ج 2، 668 (2788)

[55] خضرائی، 1382، 831، شاملو، 1379، ج 2، 710 (۲۹۲۲)

[56] اوستام: زین و یراق اسب

[57] شاملو، 1379، ج 3، 1176 (4924)، برای خواندن حکایت شیرین این ضرب المثل ر. ش. به: همان، ص 1182 (۴۹61)

[58] شاملو، 1379، ج 3، 1179و1180 (4944)

[59] هدایت، 1342، 157

[60] مستوفی، 1360، ج1، 376، ش1

[61] خضرائی، 1382، 179

[62] همان،

[63] همان

[64] امینی، 1339، 97

[65] امینی، 1339، 70

[66] ضیائی ، امینی ، 1339، 104و105

[67] امینی، 1339، 206

[68] خُلم شهری از استان بلخ افغانستان

[69] پوهیالی، 1361، 103

[70] امینی، 1339، ۱۴۳

[71] خضرائی، 1382، 739

[72] شعبانی، 1399، 87

[73] مولوی مثنوی معنوی جلد ۶ صفحه ۴۲۵

[74] خضرائی، 1382، 356

[75] همان

[76] همان، 212

[77] امینی، 1339، 212

[78] امینی، 1339، 214

[79] مکتبی، دیوان، 2، 715

[80] امینی، 1339، ۲۴۸

[81] بهمنیار، 1361، 343

[82] خضرائی، 1382، 739

[83] همان

[84] حسینی موسی، 1387، 407

[85] خضرائی، 1382، 739

[86] امینی، 1339، 399

[87] زبان وفس یکی از لهجه‌های قدیم پارسی باستان و شاخه‌ای از تاتی» می‌نامند. (دهگان ابراهیم، فقه اللغه، ص ۲۳۵)

[88] امینی، ۱۳۳۹، 429

[89] بهمنیار، 1361، ۴۲۳

[90] حسینی موسی، 1387، 410

[91] امینی، ۱۳۳۹، 430

[92] .بحارالانوار،ج 103، ص 141

[93] حسینی موسی، 1387، 410

[94] شاملو، 1380، ج 7، 1221 (5122)

[95] ۱۰۰تومن در سابق ایام که پول به ارزانی و فراوانی امروز نبود، مبلغ هنگفتی شمرده میشد (بهمنیار، 1361، ۴۲۳)

[96] امینی، ۱۳۳۹، 430

[97] شاملو، 1380، ج10، 648 (2852)

[98] ناصری، 1386، ۱۶۴

[99] بهمنیار، 1361، ۴۲۳

[100] شاملو، 1378، ج 5، 1756 (6554)

[101] بهمنیار، 1361، ۴۲۳

[102] امینی، ۱۳۳۹، 430

[103] مقتدری، 1338، 142و143

[104] برای خواندن داستان این مثل ر. ش. به : خضرائی، 1382، 1120

[105] بهمنیار، 1361، 428

[106] همان

[107] فراهانی، 1378، 493

[108] شاملو، 1379، ج 2، 483 (۲۰۴۱)

[109] برگرفته از بیت زیر از احسان مشهدی است: " فریب تربیت باغبان مخور ای گل / که آب می دهد اما گلاب می خواهد." (دهگان، 412)

[110] بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۷۴، ص۴۱۲، ح۲۶، طبع مؤسسةالوفاء ؛ قصص الأنبیاء، قطب الدین سعید بن هبة الله راوندی, ج۱, ص۱۶۲

[111] به نقل از آنندراج، لجلاج شطرنج بازی معروف و ندیم یکی از خلفای بنی عباس بوده چنانکه در تاریخ ابن خلکان آمده و در عربی به صولی مشهور است، عوام وی را لیلاج گویند (دهخدا)

[112] مکتبی، دیوان، 3، 1523

[113] امینی، 1339، 572

[114] مستدرك الوسائل، ج ۱۳، ص ۳۹۴

[115] بیات، 1371، 39

[116] دهخدا، 1357، ج ۴ ، ۱۷۲۳

[117] بحارالأنوار ، ج ۷۸ ، ص ۲۵۰.

[118] موسوی، 1387، 196

[119] خضرائی، 1382، 179

[120] شاملو، 1378، ج 4، 918و919 (3025)

[121] خضرائی، 1382، ۱۷۹

[122] امینی، 1339، 601

[123] سعدی، دیوان، 4، 1821

[124] نظامی، دیوان، 4، 1881

[125] بحارالأنوار ، ج ۱۰۸ ، ص ۲۸۰.

[126] موسوی، 1387، 208 (اقتباس از كتاب كوچه شاملو، ج ۷ ، حرف پ ، ص ۴۷۳ ).

[127] "دوزار" مخفف دو هزار دینار و برابر دو قران، و قران واحد پول قدیمی ایران بوده که بعدها به نام ریال شد .هر قران برابر ۲۰ شاهی و "چهار عباسی" برابر چهار پنجم قران یعنی۱۶ شاهی بود. (خضرائی، 1382، ۱۷۹)

[128] خضرائی، 1382، 179

[129] شاملو، 1378، ج 4، 914 (3020)ررر
مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »