زهد ریا و می سارا
(جلوه ای از طنز ادبی ایران)
نوشته و گزینش : محمد مهدی حسنی
منبع: ( برگرفته از فصلنامه وکیل مدافع - ارگان کانون وکلای دادگستری خراسان، سال 12، شماره 22/ اسفند 1401- صص: 71-81)
ز چیست قهقهه شیشه های می، دانی؟
به ریش محتسب شهر، می کند خنده (کمال خجندی[1])
شادروان ادوارد براون با نقل بیت بالا، گوید :" دارای معنایی بکر و لطیفه ای بدیع است"[2]. بی تردید یکی از جلوه های طنز در ادب فارسی، دوپهلو گویی و تظاهر به ارتکاب اعمال حرام و اعلام پیروی از منهیات و محرمات دینی است که البته این روحیه ناکجا آبادی و پر از تناقض، با تجاهر و تظاهر به فسق افراد غیر هنری[3] و عادی تفاوت دارد :
زاهــــــــــد به کتابــــی و کتاب من و تو سنگ است و صراحی انتساب من و تو
تو مـــــرده ی کوثری و مــــــن زنده می مشکل که به یک جو رود آب من و تو (یغمای جندقی[4])
در واقع گویندگان شیرین بیان و طنّازان ادب دری، که برخی خود عالم و فقیه بوده و درد دین و دین داری داشته، با بیان چنین شوخی ها و لطایف، به وضع ظالمانه موجود و انبازی عالمان بی عمل و ریاکار و غیر متعظ با حکام ظالم و حرام خواه زمان خود هجوم می بردند. شاید یکی از بارزترین مصادیق بحث ما، موضوع پرداختن به عمل ممنوعه و به ظاهر مطبوع "شراب خواری" و "میگساری" است که در شریعت و نزد ارباب عقول، حرام و منهی است.
وقتی گویندگان فارسی می دیدند که برخی شریعت مداران و اربابان دین زمان شان، ریا کاری و ربا خواری و اکل مال موقوف علیهم و ایتام را در خفا حلال و جام باده را به ظاهر حرام می شمردند، درحالی که امور نخست، حق الناس و دومی حق الله است. لذا همین را دست مایه غمز و ناز قلم، و ابزار روشنگری و نیشخند و نقم، قرار داده و به مطایبه و طنز می پرداختند و از این رهگذر و به ظاهر، دومی را جایز و بلا اشکال دانسته و بر چنین افراد دو رو و وجیهالظاهر و بدکار می تاختند، این شیوه ادبی و برخورد هنری گستاخانه ی متهورانه ی رندانه، هم شوخ و شنگ و خنده انگیز و هم حکیمانه ومتین و تنبه آمیز است[5]. نظم:
چیزی نمانده در ره دین شیخ ساده را جز دامن روا که کند صاف باده را (خضر خوانساری[6])
قاضی ار با ما نشیند، برفشاند دست را محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را (سعدی[7])
اگر عبید در رساله صد پند به طعنه گوید که: " طعام و شراب تنها مخورید که این کار شیوه کار قاضیان و جهودان باشد.[8]" و در رساله تعریفات در برابر "شرب الیهود" معادل "معاشرت قاضی" را می نشاند[9]. و حضرت حافظ فرماید :
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سوال صبحدم از پیر می فروش
گفتا: " نگفتی است سخن گرچه محرمی در کش زبان و پرده نگهدار و می بنوش[10]".
مقصودشان اشاره به این حقیقت است که برخی شیخان و قاضیان با پنهان کاری به فسق و فساد مشغولند اما مانند جهودان فساد خود را پنهان نموده تا رسوا نشوند. شرب الیهود به معنای شراب خوردن جهودان و کنایه از خوردن پنهانی شراب است؛ چون به نقل ازغیاث اللغات، جهودان از خوف مسلمانان شراب را بر سبیل اختفا می خورند. [11]
نظم: حافظم در محفلى، دردى كشم در مجلسى بنگر این شوخى كه چون با خلق صنعت مى كنم[12].
محمد صالح قزوینی، صاحب "نوادر" که ترجمه منتخب محاضرات راغب اصفهانی است، از علمای عهد شاه عباس ثانی و شاه سلیمان صفوی بوده و شیخ حر عاملی و عبدالله انفدی که هر دو از معاصرین اویند، در باره اش نوشته اند: "عالم فاضل کامل، له کتاب و رسائل، منها ..."[13]. وی در جایی از اثر ارزشمند خود گوید : " ... و فقیر می گویم، هزل و مناکیر علامه راغب اصفهانی در این کتاب بسیار است و من اکثر آنها را ترک دادم و ذکر آن لایق ندیدم و هرچند لهو حدیث و مَضاحک اقوال در این جمع نیز اگرچه کمتر است ولی بسیار است و برای نشاط دلهای غمگین در کار است و به تحقیق از امیر المومنین"ع" مروی است: " قلبها ملول میشوند همان طور که بدنها ملول می شوند، پس برای آنها طرایف حکمت را بجویید" . و اکثر مطایبات این کتاب اگر مسامحه رود، داخل طرایف حکمت می تواند شود. و طرق مِزاح و مُطایبت و دَعابت و مُباسطت، مسلکِ کِرام و سبکروحان عالی مقام است حتی آنکه از انبیا و اولیا معهود و مذکور است[14] هم او اندکی بعد می گوید : ".... اکثر مردم از سخنانی که در آن گستاخی است با خدای عالمیان خالی نباشند و شاید در این نوادر نیز بر سبیل ندرت واقع شده باشد، امید که خدای ببخشد و در کتاب محاضرات از این گونه بسیار است و فقیرترک داده ام هرچند اکثر این مزاحات مشتمل بر مطلبی و اشارت به حکمتی است. ... در باره فقیهان نیز ذکر کنند که بعضی از ایشان نیز از حماقت نصیبی تمام دارند و حقایق شرعیه به صورتها مدلّس و ملتَبس سازند نقل کنند که : فقیهی در کشتی نشست . بعضی از اهل کشتی نصرانی بودند. پیوسته ایشان را مذمت کردی و به شرب خمر سرزنش نمودی . روزی یکی جام شراب نزد او داشت. بگرفت تا بیاشامد . گفت: این خمر است .گفت: از کجا ثابت شد، شریعت بر ظاهر است و اصل در اشیاء اباحت، و به سر کشید . گفت: به فلان قسم که خمر است، اینک این غلام من از فلان یهودی خمّار خریده است. گفت: چه مرد ابلهی . ما روایت عکرمه و ابن عباس رد کنیم و بر توثیق ایشان اعتماد نکنیم، روایت تو، از یهودی، بپذیریم و موثوق به دانیم.[15]
از این رو در بخش طنز قضایی این شماره از فصلنامه، و در زیر به بیان برخی اشعار ادبی و نکات تاریخی مربوط به زمان هایی می پردازیم که در آن مقاطع، سخت گیری ها و نقض حریم های خصوصی و پرده دری های حکومتگران متعصّب وقت، آن هم به نام پاسداری از دین، عرصه را به مردم تنگ می کرد. درحالی که پیش تر در نوشته حریم خصوصی در شماره پیشین مجله گفتیم و مستندات عقلی و شرعی و قانونی بسیار آوردیم و به تفصیل استدلال کردیم که برخورد این چنینی حکومت گران با آموزه های دینی سخت در تغایر است.
**** **** 1 **** ****
مرحوم بقازاده گوید که وی دو بیت زیر را در صفحه اول نسخه خطی" تذکره میکده" به خط آقای حاج سید علی محمد وزیری بانی محترم تعمیر مسجد جامع و کتابخانه وزیری یزد دیده است :
از بس کتاب در گرو باده داده ایم امروز خشت میکده ها از کتاب ماست[16]
**** **** 2 **** ****
فخرالدین علی ّبن حسین کاشفی ، که خود واعظی معروف از اکابر قرن دهم هجری است و در مساجد و منابر به وعظ مردم اشتغال داشت[17] در موضوع بحث و در گرامیداشت اصل جاودان برائت، حکایتی نغز دارد. گوید:
"ابو افرس که فرزدق نام اوست ، محتسبی را دید که در مردی آویخته و میخواست که او را تازیانه زند، که در دست او چیزی دیده بود که به آن خمر پالایند، محتسب را گفت چه داری برین فقیر بگذار تا پی کار خود رود، گفت نمیگذارم که او آلت خمر پالودن همراه دارد، ابوافرس دامن برداشت و عضو تناسل بدو نمود که بیا مرا هم تازیانه بزن که آلت زناء همراه دارم، محتسب خجل شد زیرا که ازین سخن سخت تر نشنیده بود و آن فقیر را بگذاشت تا برفت."[18]
**** **** 3 **** ****
در تذکره حدیقه الشعراء آمده است: "وقتی یکی از علمای معروف معتبر از اماکن متبرکه به شیراز آمده و در امر به معروف و نهی از منکر اصرار بلیغ داشته، خودش به خانه های مردم داخل شده، ظرفهای شراب را می شکسته و کسانش در کوچه و بازار هر چه آلت طرب می دیدند می شکستند. در آن وقت میرزای خاوری (خاوری شیرازی) این دو رباعی گفته است :
ای شیخ که کارت همه دم طامات است گفتی که غنا حـــرام اندر ذات است
آن را که به کیش ما غنا می خوانند صوت تو بود کـه انکرالاصوات است
***
ای شیخ که بی جاّ خم می می شکنی و اندر کف رندان دف و نی می شکنی
آن خم که به میخانه ی معمور دلت لبریز مـــی ریـــــــاست، کی می شکنی؟"[19]
**** **** 4 **** ****
"وقتی یکی از علما که در امر به معروف و نهی از منکر اصراری داشت درمقام شکستن خم های شراب برآمد و چون در خانه ها پنهان بود، آقا بشیر سیاه که خواجه باشی حرم فرمانفرما و آن هم خیلی متزهد یا واقعاً زاهد بود، قبول کرد که خودش داخل خانه های مردم شده هر چه ببیند بشکند، مرا بخاطر نمی آید ولی شنیدم هنگامه ی غریبی بوده و اغلب شعرای عهد دراین باب شعر گفته اند... آن وقت خان شحنه (شحنه ی مازندرانی) این دو رباعی را گفته است :
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می بنمود بساط باده خواران را طی
گر بهر خدا شکست پس وای به من ور بهر ریا شکست پس وای به وی
***
بر گـــــوی زمن به حضرت آصف جاه گــــر خوردن باده است در شرع گناه
از چیست که روی می کشان گشته سپید وز بهر چه روی خم شکن گشته سیاه "[20]
در مجمع الفصحا رباعی نخست این گونه ضبط شده است:
شیخی که شکست او ز خامـــــی خم می زو عیش و نشاط باده خواران شد طی
گر بهـــــر خدا شکست ای وای بـــه من ور بهــــر ریا شکست پس وای به وی[21]
اعتمادالسلطنه در "منتظم ناصری"، این رباعی را به نام "ملا محمد زنجانی" نگاشته است و محل وقوع حادثه را تهران می داند ولی مهدی قلی هدایت در "خاطرات و خطرات" این آگاهی و اعلان را خلاف واقع دانسته و گوید: " شیخ جعفر کبیر در شیراز امر کرد خم خانه ای که بود بشکنند . مباشر الحاح کرد که دو هزار تومان مالیات دیوانی خم خانه است از من می گیرند چاره ای باید. به شیخ عرض کردند این گره از دست دختر نصرالله خان قشقایی گشوده تواند شد. شیخ از معزّی الیها دیدن می کند وی ملکی در عوض باز می گذارد که جبران عوارض خم خانه شود."[22]. وی رباعی را مانند "مجمع الفصحا" ذکر کرده است .
**** **** 5 **** ****
گویند وقتی " کنت دومونت فرت" [23] رئیس نظمیه دوران ناصری، بر میگساران سخت گرفت و دستور داد تا مامورین دولتی، دهان مردم را بو کرده و عرق خوران را دستگیر کنند، در همان زمان مردم ولنگار و ظریف تهران رباعی زیر را سروده که در کتاب ترانه های عامیانه ژوکوفسکی ضبط است :
ای می خواران سیاه شد روز شما حکم است پلیس بو کند پوز شما
از من شنوید و می دگر حقنه کنید تا بوی کنند بعد از این گوز شما[24]
**** **** 6 **** ****
به نقل از کتاب چنته درویش، معروف است که شیخ حسین دودی روزی در مسجد جامع اصفهان در میان مردم نشسته و سرش را روی زانوی خود نهاده و عبایش را بر سر کشیده بود، امام در بالای منبر راجع به حرمت شراب و نهی از این عمل شیطانی سخنرانی می کرد و می گفت مردم : چطور شماها می روید و شش عباسی می دهید و یک بطر شراب می خرید درحالی که با این پول می شود یک خانواده را در یک شب از گرسنگی رهایی بخشید. در این حال شیخ حسین سر از زیر عبا بیرون کرده و گفت :آقا شراب بطری یک قران است ناظر جناب عالی آن یک عباسی را به جیب می زند.[25]
**** **** 7 **** ****
در مقدمه دیوان صبوری آقای ملک ملک زاده گوید : شادروان حاج میرزا محمد کاظم صبوری (ملک الشعرای آستان قدس و پدر ملک الشعرای بهار) جمودات مذهبی نداشت و مردی حقیقت جو و روشن بین بود ولی از اعمال و عاداتی که به نظر عامه مستحسن نمی آمد پرهیز داشت و ... مسلم نشده است که صبوری گرد باده خواری گردیده باشد". وی به نقل مرحوم افضل الملک در سفرنامه اش می نویسد: "ملک الشعرای با ذوق وافر و شوق متکاثری که دارد از خوردن باده طفره می زند ... وقتی جمعی از اهل ذوق که در خراسان بودند از ملک الشعرا پرسیدند که چرا به باده گساری اقدام نداری و با این شوری که تو را در سر است چرا باده تلخی نمی نوشی، وی این رباعی را ارتجالاً انشاء کرد و در باده نخوردن خود معذرت خواست:
دانی به کجا شراب می باید خورد آنجــــــا که مثال آب می باید خورد
نه در بلدی که بهر هر جرعه می از پاره ی دل؟ کباب می باید خورد[26]
لیکن آقای علی باقر زاده (بقا) نقل می کند که: " ملک الشعرای صبوری برای دوستی سروده بود:
مقتـدای اهــــل دل ای سیّــــــد سیّــــد نژادم پیشـــــــوای اهــــل دل ای راد فـــــــــرزند امامم
با صفای تو اگر چه فـــــــارغ از بستان و باغم با هوای تو اگر چه ســـــــــــرخوش از شرب مدامم
لیک اندر عنبـــــــران با این دو یـــار نامساعد می رود، دانی به افسوس و به حسرت صبح و شامم
با هوائی خرم و تر زین دو یار خشک مشرب دور از صهبـــای گلگون، سخت خشکیدست کامم
تا چه با می خوارگان از من خطائی گشته صادر کایــــــــن چنین در چنگ اینان در شکنج انتقامم
الغرض در عنبران با ایـــــن هوای عنبر افشان پانزده روز است بوی بــــــــــــــاده نشنیده مشامم
باری از آن جوهر جان، شیشه ی غم، شیشه می یا کرم فرما ز پختــــــــــــه، یا عطا فرما زخامم
متاسفانه سرودن این قطعه بهانه ای به دست معاندین و حسودان صبوری داد و او را به شراب خواری متهم کردند و غوغایی بر ضد او به پا ساختند. وقتی جمعی از اهل ذوق که در خراسان بودند از صبوری پرسیدند : چرا به باده گساری نمی پردازی؟ وی رباعی بالا را انشا کرده است... " [27]
**** **** 8 **** ****
هنگامی که شاهزاده محمد رضا میرزا قهرمان (شجاع السلطان)، رئیس نظمیه مشهد بود، دستور داد، مامورین دولت، مردم را از شرب مسکرات منع و بعضی اماکن مشکوک را بازرسی کنند. گویا در محله عیدگاه مشهد، مامورین چند خم شراب را از خانه ای کشف و ضبط نموده و در ملاء عام شکستند. در این گیرودار، شاهزاده مرتضی میرزای قهرمان، برادر شجاع السلطان (متخلص به "شکسته" ) این دو رباعی را سروده است :
شه زاده بـــــرادر من و سرور من ای مجـری حکم پـــاک پیغمبر من
مشکن به میان کوچه ها خم شراب در خانه من آر و شکن بر سر من
***
شد فصل گل و سرخ گل اندر بستان بشکفت و هزار می سراید دستان
افسوس که موسمی چنین شحنه شهر بــــر خاک بریخت آب روی مستان
همچنین، رباعی زیر را در همان موقع شاهزاده سرائی (پور سعدی) سروده است:
از بس که بود سـاده شجاع السلطان بشکست خم باده شجاع السلطان
فرداست که بهر معذرت خواهی دید در پای خم افتاده شجاع السلطان[28]
**** **** 9 **** ****
در زمان حکومت قوام السلطنه در مشهد وقتی از طرف حاکم ، فروش و استعمال مشروبات الکلی را ممنوع شد، مامورین حکومت مستان را جلب می کردند، شاعری این دو بیت را سروده است :
همیشه بــاده من اندر پیاله خواهم کرد امور خویش به ساقی حواله خواهم کرد
قوام السلطنه فرموده است می نخورند از این به بعد، من او را اماله خواهم کرد
شعر بالا به گوش قوام السلطنه می رسد و دنبال گوینده می فرستد. وقتی او را می بیند می گوید : این شعر را تو گفته ای و منظورت از اماله کردن که بوده است؟ می گوید: قربان مقصود اماله می به خودم بوده و قصد جسارتی نداشته ام پس قوام او را راضی روانه می سازد.[29]
نظم: گر دهد چرخ به من نوبتی ای باده کشان به خدا میکده ای وقف شما خواهم کرد
توبه کردم که دگر توبه بی جا نکنم تا بود عمر به این عهد وفا خواهم کرد (عماد خراسانی)
(((((((((((((((((((((((((((((((())))))))))))))))))))))))))))))))
منابع:
- اعتماد السلطنه محمد حسن (1363)، چهل سال تاریخ ایران، به کوشش و تعلیقات حسین محبوبی اردکانی بر المآثر و الآثار، ج 2، به کوشش ایرج افشار ، چاپ اول، تهران: انتشارات اساطیر.
- باقرزاده (بقا)، علی (1343)، لطیفه ها، مشهد: کتاب فروشی باستان،
- براون، ادوارد (1357)، تاریخ ادبی ایران (از سعدی تا جامی)، ج3، علی اصغر حکمت، تهران: انتشارات امیر کبیر.
- بهزادی اندوهجردی، حسین (1378) ، طنز و طنز پردازی در ایران، چاپ اول، تهران: نشر صدوق.
- حافظ (1362)، دیوان-غزلیات ج 1 ، به تصحیح و توضیح استاد پرویز ناتل خانلری، چاپ دوم، تهران: انتشارات خوارزمی.
- دیوان بیگی شیرازی، سید احمد (1364)، حدیقه الشعراء (ادب و فرهنگ درعصر قاجاریه)، ج. اول، تصحیح و تکمیل و تحشیه دکتر عبدالحسین نوائی، چاپ اول، تهران: انتشارات زرین.
- سعدی (1381)، گلستان، به تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، چاپ ششم، تهران: انتشارات خوارزمی.
- صبوری حاج میرزا محمد کاظم (1342) ، دیوان، به تصحیح و تحشیه ملک ملک زاده، تهران: ابن سینا.
- عبید زاکانی، خواجه نظام الدین (1383)، رساله دلگشا، به انضمام رساله های تعریفات، صد پند و نوادر الامثال، به تصحیح و ترجمه و توضیح علی اصغر حلبی، چاپ اول، تهران: انتشارات اساطیر.
- علی صفی، مولانا فخرالدین (1378) لطائف الطوائف، بسعی و اهتمام روانشاد استاد احمد گلچین معانی، چاپ هشتم، تهران: انتشارات اقبال.
- قزوینی، محمّد صالح بن محمّد باقر (1371)، نوادر (ترجمه کتاب مُحاضَرات الأدباء و مُحاوَرات الشّعراء و البُلغاء)، تالیف: ابوالقاسم حسین بن محمّد راغب اصفهانی، به اهتمام احمد مجاهد، چاپ اول، تهران: سروش.
- کاشانی، غیاث الدین جمشید (1363) ، غیاث اللغات، به کوشش منصور ثروت، تهران: انتشارات امیرکبیر
- کمال خجندی (1374)، دیوان ج 2، به اهتمام ایرج گلسرخی، تهران: سروش.
- مدرسی تبریزی، محمد علی (1374) ریحانه الادب، ج 3 ، چاپ چهارم، تهران: انتشارات خیام.
- نوائی، دکتر حسین (1369)، کتاب ایران و جهان ج. دوم ( از قاجاریه تا پایان عهد ناصری )، چاپ اول، تهران: موسسه نشر هما.
- هدایت، رضا قلی خان(1340)، مجمع الفصحا، ج 5 ، به کوشش مظاهر مصفا، چاپ اول، تهران: امیرکبیر.
- هدایت، حاج مخبر السلطنه (مهدیقلی) (1341)، خاطرات و خاطرات، چاپ سوم، تهران: انتشارات زوار.
پانوشت ها:
[1] کمال خجندی، 1374، 1234
[2] براون، 1357، 444
[3] هنگام آوردن ترکیب "غیر هنری" ، نظر به قصیده ای از زنده یاد رضا افضلی شاعر خراسانی داشتم که مطلع آن چنین است:
"تكرار" شود مرگ، حياتِ هنري را / آرد ز پيِ خويش، رسومِ حجري را
[4] تذکره نصر آبادی (به نقل از بهزادی اندوهجردی، 1378، 312)
[5] ر. ش. بهزادی اندوهجردی، 1378، 309 و 310
[6] آتشکده آذر، ج 3- ص 105 (به نقل از بهزادی اندوهجردی، 1378، 312
[7] سعدی، 1381، 94
[8] عبید زاکانی، 1383، 269
[9] همان، 205
[10] حافظ، 1362، 576 (غزل 280)
[11] کاشانی، 1363، 508
[12] حافظ، 1362، 704 (غزل 344)
[13] أمل الآمل، شيخ حرّ عاملي ، ج2، 277 و ریاضُ العُلماء و حِیاضُ الفُضلاء، میرزا عبدالله افندی، ج5، 110 به نقل ازمقدمه ی احمد مجاهد (قزوینی، 1371، بیست و سه)
[14] قزوینی، 1371، 354
[15] قزوینی، 1371، 428
[16] باقرزاده، 1343، 345
[17] مدرسی تبریزی، 1374، 196
[18] علی صفی، 1378، 300
[19] دیوان بیگی شیرازی، 1364، 541
[20] همان، 836 و 837
[21] هدایت، 1340، 546
[22] هدایت، 1341، سی و یک
[23] conte de monte frête
[24] اطلاعات ماهانه، ش 32 ص 16 ( به نقل از اعتماد السلطنه 1363، 729 ) ونیز : نوائی، 1369، 692
[25] به نقل از باقرزاده، 1343، 342
[26] صبوری، 1342، ط
[27] به نقل از باقرزاده، 1343، 342 و 343
[28] به نقل از همان، 344. علی باقرزاده در پاورقی کتاب در باره سراینده رباعی آخری گوید: " به سرائی(پورسعدی) نسبت می دهند ولی این شعر را مولف، چند سال قبل از آقای ساسانیان (متخلص به مصور) که به شغل تابلو نویسی اشتغال داشت شنیدم، که به خود نسبت می داد ."
[29] همان، 344 و 345