فصل سوم از رساله التعریفات عبید
نوشته و انتخاب : محمد مهدی حسنی
الف - معرفی رساله:
رساله التعریفات، رساله ای ست مختصر با مقدمه ای که در شش سطر به روش فرهنگ نویسی، توسط استاد طنّاز و دانشمند و سخنور شوخ طبع قرن 8 ، عبید زاکانی نوشته شده است و چون مشتمل بر ده فصل است آنرا ده فصل نیز خوانند. مولف در مقدمه رساله می گوید : " ... اهل استعداد را از قسم ادبیات و لغات چاره نیست هرچند فحول سلف در آن باب کتب پرداخته اند حالیا از بهر ارشاد فرزندان و عزیزان این مختصر که به ده فصل عبید موسوم است به تحریر رسید.... "
هیچ یک از فصول آن به یک صفحه نمیرسد و بقول مرحوم استاد عباس اقبال، : " تعریف یک عده از مصطلحات مربوط به زندگی دنیایی و اداری و علمی و اصطلاحات اصحاب دفتر و دیوان و ارباب پیشه وهنر و عیش و نوش غیره است بزبان طیبت و هزل . "
نظر عبید از تدوین رساله التعریفات این است که به بهانه بدست دادن معنی لغات و تعریف اصطلاحات، ناسازیها و مفاسد جامعه روزگار خود را انتقاد کند و هیچ جمله ای و معنی هیچ کلمه ای از نظر انتقادی خالی نیست . در ادامه نوشته، فصل سوم رساله، که عنوان آن : "قاضی و متعلقات آن " می باشد، گزینش و به نظرتان می رسد.
باتوجه خلاصه بودن اصل، مصحح محترم ناچار از ذکر معانی و ارائه توضیح، جهت روشن شدن منظور عبید بوده است. که این توضیحات و تعلیقات خود چند برابر متن شده است.
قبلاً یادآوری می کند که در تنظیم مقدمه بالا به اظهار نظر اساتید : مرحوم عباس اقبال و دکتر محمد جعفر محجوب، در مقدمه دو دیوان چاپی عبید نظر داشته است و مطالب آتی و پاورقی ها همگی به نقل از : رساله دلگشا، به انضمام رساله های تعریفات، صد پند و نوادر الامثال، تألیف خواجه نظام الدین عبید زاکانی، بتصحیح و ترجمه و توضیح آقای دکتر علی اصغر حلبی، انتشارات اساطیر، چاپ اول ، 1383 ، است. بنابراین اینجانب نه توانسته و نه خواسته از خود چیزی بیان کند.
ب - متن:
- القاضی : آنکه همه او را نفرین کنند . * 1
- مندفه * 2 : دستار قاضی
- العذبه * 3 : دم او .
- نایب القاضی : آنکه ایمان ندارد.
- النواب : جمع آن .
- الوکیل * 4 : آنکه حق را باطل گرداند .
- العدل * 5 : آنکه هرگز راست نگوید
- المیانجی * 6 : آنکه خدا و خلق از او راضی نباشد .
- اصحاب القاضی : جماعتی که گواهی بسلف فروشند . * 7
- المبرم * 7 : پیاده قاضی .
- قوم میشوم * 8 : خویشان او .
- طالب الزر * 9 : همنشین او.
- البهشت : آنچه نبینند .
- الحلال * 10 : آنچه نخورند.
- مال الایتام و الاوقاف * 11 : آنچه بر خود از همه چیز مباح تر دانند .
- چشم قاضی : ظرفی که به هیچ پر نشود.
- الوخیم * 12 : عاقبت او .
- المالک * 13 : منتظر او.
- الدرک الاسفل * 14 : مقام او.
- بیت النار * 15 : دارالقضا.
- عتبه الشیطان * 16 : آستانه آن.
- الهاویه و الجحیم و السقر و السعیر * 17 : چارحد آن .
- الرشوه * 18 : کارساز بیچارگان.
- السعید : آنکه هرگز روی قاضی نبیند.
- شرب الیهود * 19 : معاشرت قاضی.
- الخطیب : خر .
- المقری * 20 : کون خر .
- المعرّف * 21 : بعد از عزل مردک بیشرم .
- المعلم * 22 : احمق.
- الواعظ * 23 : آنکه بگوید و نکند.
- الندیم * 24 : خوشامد گو .
- الروباه : مولانا شکلی که ملازم امرا و خوانین باشد. * 25
- الشاعر : طامع خودپسند. * 26
((((((((((((((((((((((((((((())))))))))))))))))))))))))))))
توضیحات :
1– در باره نظر بد مردم و بویژه صاحب دلان در باب برخی از قاضیان، مطالب زیادی یاد کرده اند . مثلاً علی بن زید بیهقی در شرح احوال خود می گوید ( ← یاقوت حموی، ارشادالاریب ،ج 13 ص 222 و 223 – دارالمامون ) که : ( .... پس از سفرهای زیاد در شهرها سرانجام به زادگاه خود بیهق باز آمدم، و با شهاب الدین محمدبن مسعود، والی ری و مشرف مملکت اتفاق پیوند و مصاهرت افتاد تا گرفتار زن و فرزندان گشتم، و از جمله قضاء بیهق را به سال 526 ﻫ. ق. به من واگذار کردند. مدتی در این کار بودم ، ولی اندک اندک بخود آمدم و از تباه ساختن عمر خود در چنین کاری دلتنگ گشتم چه نهایت آن اینست که شریح قاضی گفته است : " اصبحت و نصف الناس علیّ غضبان" برگردان: به صبح در آمدم در حالی که همیشه نیمی از مردم نسبت به من خشمگین بودند . )
2 - مندفه، بر وزن فلسفه ، یک توپ پنبه زده و رشته است { = a ball of eroded cotton } . ولی در غیاث اللغات آمده است : مندفه ( بضّم میم و به دال مهمله وفاء ) : پنبه ندف کرده و فراهم آورده . ولی ممکن است مندفه باشد از ندف عربی، یعنی چوبی که ندافان پنبه را از برای باز کردن با آن بزنند. المندف و المندفه . خشبه النداف التی یندف بها القطن ( المنجمد )" .
3 – العذبه و العذبه ، جمع عذبات : الطلب و القذی ( المنجمد ) . ولی در "غیاث" در معنی عذب به فتح اول آرد : " آب شیرین و خوش مزه و خوشگوار ؛ و از دیگران نقل کرده که عذب، خوشگوار است اعم از خوردنی و نوشیدنی . احتمال می دهم که مقصود عبید هم همین معنی است یعنی خون قاضی به سبب ظلم و نامردمی هایش حلال و خوشگوار و حتی خوش مزه است. اما واژه " عذبه" بدین معنی در فرهنگ ها نیامده است .
4 – خدا را شکر، بلاخره در مورد وکیل هم چیزی پیدا شد، که شرمنده دوستان قاضی نباشیم . لیکن در منظور عبید نباید خطا کرد زیرا درست که در لغت وکیل کسی است که در کار {و مال غیر} به سبب ناتوانی موکل خود تصرف می کند (الوکیل : هوالذی یتصرف لغیره اعجز موکله ← تعریفات، 227 ). لیکن در اینجا مراد وکیل قاضی است یعنی آنکه از سوی قاضی برای اجرای حکم دستور دارد یا دستور می یابد . چنانکه حافظ گوید : وکیل قاضیم اندر گذر کمین کرده است / به کف قباله دعوی چو مار شیدایی. ما در اولین مقاله این بخش " طرح بحث و معرفی بخش " کفته ایم بر خلاف قضاوت، وکالت تاسیسی تازه محسوب می شود که در قرن اخیر بحقوق و نظام اجتماعی ما راه یافته ست، لذا طبیعی است، که در حکایات و طنزهای آمده در ادبیات کتبی و شفاهی قدیم ما بر خلاف قضات، رد پایی از انتقاد به وکلای دادگستری نیابیم
5 – عدل (به فتح اول و سکون دوم ) داددهند ، و مرد صالح که شایسته گواهی { دادن } باشد (غیاث) . در رساله مشهور "التعریفات" سید شریف جرجانی چاپ مصر، 1357 ﻫ / 1938 م ص 128 " می خوانیم : " العدل فی اصطلاح الفقهاء من اجتنب الکبائر و لم یصرّ علی الصغائر، و غلب صوابه و اجتنب الافعال الخسیسه کالا کل فی الطریق و البول" و البته همین معنی مورد نظر عبید است . ( رجوی شود به کتاب اخلاق الاشراف عبید زاکانی بتصحیح آقای دکتر علی اصغر حلبی، ص 125 و 126 ).
6 – میانجی ( به سکون نون) = واسطه. نظامی ( گنجینه گنجوی، بتصحیح مرحوم وحید، ص150، گوید :
برون از میانجی و از ترجمه بدانست یک یک زبان همه
7 – سلف فروشی، پیش فروختن حاصل و جنس و گرفتن پول آن و تحویل در موعدی دیگر. در اینجا عبید می خواهد بگوید : یاران قاضی : کسانی هستند که از پیش، یعنی پیش از طرح دعوی و مرافعه طرفین در محکمه، رشوت گرفته اند و یا به اشارت و نفوذ قاضی، گواهی خود را فروخته اند. در این باره در مثنوی های حکیم سنائی و کتاب " کارنامه بلخ " اثر صبحی ص 188 و .... بسیار خوانده ایم. " .
7 – مبرم ( به ضمه میم و سکون با و فتحه راء - اسم مفعول از ابرام ) = محکم و استوار ( غیاث ) . المبرم: المفتول من الحبال: و المبرم من الامور اوالاحکام: "القاطع" ( فرهنگ الرائد) . مبرم، بصیغه اسم فاعل (به کسر راء) زور آور ، ملال آور ، و پریشان و یاوه گویرا گفته اند{ فرهنگ استینگاس } . در اینجا معنی دوم (به صیغه اسم فاعل) مناسب تر به نظر میرسد . و مقصود از پیاده قاضی : محافظان و کارگزاران قاضی است که در التزام رکاب او بوده اند و یا متهمان را به حکم گاه می برده اند .
مولوی (در مثنوی معنوی، علاء ، 298/3) گوید :
چون پیاده قاضی آمد ای گواه که همی خواند تو را تا حکم گاه
مهلتی خواهی تو از وی در گریز گر پذیرد شد، وگرنه گفت خیز .
8 - قوم میشوم، (میشوم بر وزن مظلوم ) تیره روزگار و شور بخت. اصل کلمه مشؤم بوده - قلب و ابدال هر دو در آن راه یافته - میشوم شده است. والمشؤم و المشوم: الجارالشوم، و هو مفعول بمعنی فاعل کمستور بمعنی ساترج مشائیم ( اقرب الموارد ) . سنائی ( دیوان شعر، تصحیح مدرس رضوی، ص 243 ) هر دو صورت را بکار برده است :
خصم می گویدکه صانع نیست عالم بد قدیم
این زطبع است و هیولی ، نیست این را کردگار....
ای سگ زندیق کافر خربط میشوم دون می نبینی فوق و تحت و کوه و صحرا و بحار ؟
و همو در حدیقه ( تصحیح مدرس رضوی، ص257 ) گوید:
پسر ملجم آن سگ بددین آن سزار لعنت و نفرین
بر زنی گشت عاشق آن مشؤوم آن نگو نسارتر ز راهب روم
مرد مدبر ز بهر عشق زنی اندر افکند در جهان محنی
9 – طالب الزر = زر جوی و مال پرست.
10 – الحلال = کل شیء لایعاقب علیه باستعماله ( = حلال آن چیزی است که بکار بردن آن مایه شکنجه نگردد) ؛ و قیل : الحلال ما اطلق الشرع فعله، ماخوذ من الحلّ و هو الفتح" حلال هر آن چیزی است که شرع انجام دادن آن را روا دانسته است"← (تعریفات جرجانی، ص 82). و حرام مقابل آن است. پس مقصود عبید اینست که : قاضیان با وجود داشتن داعیه شریعت مداری، آنچه می خورند مال ایتام و رشوه و جز آن است و این همه حرام است؛ پس حرام می خورند نه حلال .
11 – مال الایتام و الاوقاف= خواسته بی پدران و اوقاف؛ یا مال یتیمان و مال وقف. وقف در لغت حبس یا نگاه داشتن است، و در اصطلاح فقیهان و حقوقدانان ، حبس عین " شیء " است و تسبیل منفعت. مباح : آنچه دو طرف آن یکی باشد ( = المباح : ما استوی طرفاه ) ولی در اصطلاح مرسوم، حلال و جائز داشته شده را گویند ( تعریفات جرجانی، غیاث اللغات ) .
12 – وخیم، دشوار و گران و بدگوار، و مجازاً به معنی زشت و بد می آید (غیاث) . و این جمله اشاره است به حدیثی از پیامبر "ص" که : الظلم مرتعه وخیم ( = سرانجام ستم بد و ناگوار است ) . و کنایه است از ظلم و دراز دستی قاضیان و سرانجام بد ایشان ( رجوع شود به احیاء العلوم، امام محمدغزالی، ج 3 ص 111 .
13 - مالک، نام فرشته یی که موکل دوزخ است؛ و بعضی گویند دربان دوزخ است(غیاث) . و این معنی اقتباس از قران کریم ( سوره الزخرف آیه 77 ) است : " و نادوا یا مالک لیقض علینا ربک قال انکم ماکثون " = و آواز دهنده ای "مالک" (بگو تا) پروردگارت به مرگ ما فرمان دهد، و (او) گوید : شما در این حال ماندگار باشید . ملک الشعراء بهار (دیوان، امیر کبیر، ج 2 ، ص 481) گوید:
ترسم من از جهنم و آتش فشان او و آن مالک عذاب و عمود گران او
14 – درک = طبقه دوزخ . و درک الاسفل: طبقه فرودین آن. تعبیر "الدرک الاسفل" در آیه 145سوره النساء قرآن کریم آمده اشت : " ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار و لن تجد لهم نصیرا " = دورویان در طبفه پائین دوزخ باشند و تو هرگز آنان را یاوری نیابی .
15 – بیت النار = خانه آتشین ( دوزخ دادگستری است ).
16 – عتبه (به سه فتحه) = جوب پائین در که پا بر آن می نهند(غیاث) ، درگاه، آستانه در . انوری(دیوان، بتصحیح مدرسّ رضوی، ج 1 ، ص 298 ) گوید :
ثانی سایه یزدان که به عالی عتبه اش نور خورشید قدم می ننهد بی تقبیل
17 – هاوی = میل کننده و طالب و نام دوزخ هفتم، و آن آخرین و اسفل طبقه است از هفت طبقات دوزخ (غیاث) . اسم لجهنم. و قد تدخلها " ال" فیقال " الهاویه". در تداول عامیانه، هر جای وسیع و پرناشونده را گویند.
معاویه، بسیار شکمباره و پر خور بوده است. شاعری دراین باب به طنز گفته است (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، محمد ابوالفضل ابراهیم ،ج 11 ، ص192 ) :
و صاحب لی بطنه کالهاویه کانّ فی احشائه معاویه .
حجیم و سقر و سعیر نیز از طبقات هفتگانه دوزخ است.
18 - بسنجید با این مطلب که راغب در محاضرات ( 197/1) گوید : " نعم الرِّقی الرّشا " = چه نیکو افسونی است رشوه دادن؛ یا چه نیکو مایه ترقی است رشوه دادن. در رشوه و معنی آن، امام فخر رازی نیز در تفسیر کبیر (ترجمه علی اصغر حلبی ج 5 ، نشر اساطیر ، ص 2220 و 2211 ) بحثی مفید کرده است .
19 – شرب الیهود = شراب خوردن جهودان، و آن کنایه از پنهان شراب خوردن است؛ چون جهودان از خوف مسلمانان شراب بر سبیل اختفا خورند. ( غیاث اللغات ). حافظ فرماید :
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سوال صبحدم از پیر می فروش
گفتا: " نگفتی است سخن گرچه محرمی در کش زبان و پرده نگهدار و می بنوش".
اما این معنی، با فحو ای تعریف عبید، ظاهراً، سازگار نمی نماید. شاید مقصود این است که معاشرت با قاضیان مستلزم نهان کاری است تا فساد معاشرت کننده نیز پنهان ماند، همچنانکه قاضیان فسق و فساد می کنند، ولی همچو جهودان فساد خود را پنهان می سازند تا رسوا نشوند، و این حدس را قول عبید در رساله " صد پند" تائید می کند، چنانکه گوید:
" طعام و شراب تنها مخورید که این کار شیوه کار قاضیان و جهودان باشد ."
20 – مقری (به ضم میم و سکون قاف و کسر راء مهمله ) = آنکه دیگری را خواندن قران بیاموزد، تعلیم کننده قران اطفال را (منتهی الارب و غیاث ) . مرحوم علامه قزوینی در تعلیقات لباب الالباب، 1/345 ) می نویسد : " ... مقربان کسانی بوده اند که در پیش منبر واعظ نشسته گاه گاه خوانندگی می کرده و مجلس را گرم می ساختند، چنانکه هنوز در ایران معمول است ". و این معنی با تعریف عبید مناسبت بیشتر دارد.
21 – معرّف = اسم فاعل از ریشه " عرف"، شناساننده و تعریف کننده. کسی که در مجلس سلاطین و امرا مردمان را به جای لایق هر کدام نشاند، و شخصی باشد که چون کس پیش سلاطین و امرا رود و مجهول الحال باشد اوصاف و نسب او بیان کند تا در خور آن موادّ عنایت به حال او شود( غیاث) . سعدی ( بوستان، بتصحیح مرحوم فروغی، ص 301 ) گوید :
معرّف گرفت آستینش که خیز و " معرف به دلداری آمد برش
22 – معلم = آموزاننده، آموزگار. ریشه اینکه عبید معلم را به احمق تعریف میکند در کتابهای ادبی قدیم دیده می شود. ابشیهی در المستطرف ( 173/1) می نویسد :
" ابن الجوزی در آخر کتاب الحمقی و المغفّلین گوبد که معلمان کودکان را نزدیک است که صناعت چون اکسیر ( = مجازاً به معنی کار بیهوده و بیحاصل کردن) شود".
حافظ فرماید :
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز باطل در این خیال که اکسیر می کنند
و هم او گوید: " عقل زنی را به عقل هفتاد جولاه برابر نهاده اند، و عقل جولاهه یی در برابر عقل هفتاد معلم؛ و سبب حمق و قلت برای عقل معلم این است که روز با کودکان باشد و شب با زنان. و یحیی بن اکثم شهادت معلم را نمی پذیرفت." و در افواه متداول است که: " احمق الرجال معلم الاطفال " .
23 – بسنجید با این ابیات معروف خواجه شیراز :
و اعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
گرچه بر واعظ شهر این آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
واعظ شهر که مهر ملک و شحنه گزید من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟
24 – ندیم = همنشین امراء و سلاطین، ج ندماء ( غیاث ). نظامی ( گنجینه گنجوی، وحید ، ص 155، گوید :
ندیم و حاجب و جاندار و دستور دو آماج از بساط پیشگه دور
25 - مولا ( مولی) از اضداد و به معنی خواجه و بنده، هر دو است . در اینجا مولانا = سرور ما، به طنز و تسخر. از عبارت عبید چنین بنظر می رسد که مولانا شکل کسی است که خود را به زیّ اهل صلاح و پاکان در می آورد و هیات آنان را بخود می گیرد، یعنی صورت پاکان دارد ولی نه سیرت آنان . و بدیگر سخن مانند روباه مکار و ریاکار در لباس اهل حق ظاهر می شود تا به نام عرفان و تصوف و یا شریعت مداری تریج قبای خود را زربفت سازد و مردم را فریب دهد .
26 – بسنجید با این قطعه معروف کمال اسمعیل اصفهانی ( 635 – 565 ﻫ. ق. ) که گوید :
بزرگوار در انتظار بخشش تو نمانده است مرا بیش از این شکیبائی
سه شعر رسم بود شاعران طامع را یکی مدیح و ، دوم قطعه تقاضایی
اگر بداد سیم شکر، ور نداد هجا از این سه من دو بگفتم، دگر چه فرمایی؟
(بنقل از آتشکده آذر، ج 3 ، امیرکبیر، تهران 1340 ، ص 1002 و نیز دیوان کمال اسمعیل، بتصحیح دکتر بحرالعلومی، ص 440 )