شعر طنز - غزل قاضیانه
معشوقه ظالم بلا، قلب مرا خون میکند
بنگر که آن بیداد گر، با عاشقان چون می کند
در حبس هجرش سالها، بیتوته کردم بی گنه
آخر چه کس مظلوم را از حبس بیرون میکند
ما ادعای عاشقی داریم و او با مدعی
بنشسته و افسون خود هر لحظه افزون میکند
در دادگاه عاشقی ما را وکیلی نیست آه
دانم که محکومم به غم قاضی بافسون میکند
ما را گواه دوستی این قلب مجروح است و او
با گفته های کذب خود تکذیب اکنون میکند
قانون برای مهوشان اجرا نمی گردد که وی
آسوده خاطر عشوه ها بر ضد قانون میکند
دیروز رسماً پیش او اظهار کردم عشق خود
دانم که گر پاسخ دهد چشمم پر از خون می کند
رد کرده عشقم را و من فوری پژوهش داده ام
کی رحم در این مرحله بر قلب محزون میکند؟
گر قاضی دوران مرا مایوس از دعوی کند
من نیز با او میکنم کاری که مجنون می کند.
******************************
* به نقل از مجله خواندنیها، شماره 14 ، سال شانزدهم - سه شنبه دوم آبانماه 1334 ص. آخر ، نام شاعر این غزل زیبای فکاهی نیامده است و مجله مذکور، منبع خود را صرفاً "اطلاعات هفتگی" ذکر نموده است.