خوابِ شاعر
تق
تق
تق
فشار دستان زمخت گزمکان اضطراب
بر کوبه درب کوچک باغ .
آواز چکاوکها ، خاموش می شود .
گرپ
گرپ
گرپ
سریدن چکمه های هول
بر صورت ملایم علف های باغ
لانه های امن خراب می شود.
پچ
پچ
پچ
در گوشی موزیانه گزمکان
و صورت به هم ریخته قاصدک ها ،
پروانه ها، پرواز را از یاد می برند.
شلپ
شلپ
شلپ
فرود شلاق، بر تن سیمین جوی
عطسه ماهیان کوچک، بند می آید.
فش
فش
فش
بوسه زهرناک مار،
ساق نازک شعر سیاه و متورم میشود .
خس
خس
خس
نفس های داغ و تبدار شاعر
اوازشلاق گزمکان
وزهرمارها
به بیرون باغ، به سنگلاخه می گریزد.
انگار شاعر خواب می بیند .
مشهد 29/3/81