محاکات ما و آقا رضا
منضم به دو یاداشت از رضا مقصودی (مدیر سایت حقوقی راه مقصود) و ما
در نکوهش نفاق و نمایاندن
نوشته ی محمد مهدی حسنی
داستان این است: پس از این که پست پیشین (اندر حکایت مهمانی رفتن) را منتشر نمودم از برخی دوستان درخواست کردم تا نظر خود را در باره این سبک نوشتن ادبی بیان کنند. اساتید و دوستان اهل ادب و اندیشه همچون رضا افضلی، محمد تقی ابراهیمی نیا، هاشم جواد زاده، تقی خاوری، رضا دبیری جوان و نیز دوستان حقوقی ذوجنبتین در این باره کتبی و شفاهی نظر خود را گفتند و در مجموع تشویق کردند و دست بر سرمان کشیدند و همداستان ما شدند. اما نامه برقی (ایمیل) گسیل داشته آقا رضا مقصودی مدیر سایت وزین و جان دار حقوقی "راه مقصود" حال و هوای دیگری داشت و به قول خودش شقشقه ای را می مانست که بیرون پرید و ثم قرت = آنگاه فرو رفت (تعبیر از مولا علی «ع» است) .
مزه ای در جهان نمی بینم
دهر گویی دهان بیمار است (طالب آملی)
زیبایی و متانت متن، صداقت در کلام و درد مشترک نهفته در درون نامه وادارم کرد تا فی الفور پاسخ ایشان را بدهم. وقتی درخواست کردم تا اجازه انتشارش داده شود با بزرگواری و تواضعی درخور نبشتند: " از اینکه وجیزه ناقابل حقیر را مطالعه و قابل درج در تارنمای خود دانستید ممنونم . سخنی از سر درد بود که گاهی زخم های کهنه سرباز می کند و به مصداق « هذه شقشقة هدرت » دست به تسوید اوراق می زند. " و بنده را در جرح و تعدیل مطالب شان آزاد گذاردند.
لباس طریقت به تقوا بود نه در جبّه و دلق خضرا بود
و من ابدا به خود اجازه چنین کاری را ندادم. پس شخصاً مرده بلا و زنده بلای کل متن را که به قصد مکاتبه ی نهانی نگاشته شده و اینک به اشتراک گذارده می شود ، به جان می خرم.
به هرحال این شیوه روشنگری و نقـّادی، و ساز کردن عقل ها و نزدیک کردن دل ها مستحسن است، و ناچیزی همانند ما را همه چیز می کند چه به قول امیر خسرو دهلوی:
حلیله گــــر به زفتی خون دل رفت شود خرمای تر چون با شکر خفت
و مغربی نیز نزدیک به همین مضمون گوید:
قدر نبات یافت چوب از اثر مصاحبت گل چو شود قرین گل گیرد رنگ و بوی او
حال امیدوارم خوانندگان نیز از خواندن این گفت و شنفت همان حظ ما را برند. ضمن این که تعاریف ایشان از نوشته های مان را تنها لطف ایشان و شادبختی خود می دانم و اینکه وقتی بزرگان زیر پا را می نگرند آفرین گفتنشان برای تشویق طالب راه است، همین.
ایمیل ارسالی جناب مقصودی:
.... حقیر بنابر علاقه شخصی همواره مطالب ادبی و بالأخص ابداع زیبای شما را در تلفیق موضوعات غامض حقوقی با صنایع ادبی و عرفانی مطالعه ، پسندیده و بهر ه مند شده ام .و چه خلأ و خسران بزرگی است که امروزه با عمق جان احساس می کنیم که فارغ التحصیلانمان ( که به معنای واقعی پس از اخذ دانشنامه ای در هر سطح از آموختن فارغ می شوند) و علی الأخص غالب همکاران در حرفه وکالت ( به مانند بنده ) از این میراث بزرگ اسلاف مان در ادبیات غنی و پربار اگر نگوئیم بی بهره که کم بهره ایم.
بدون شک علم حقوق و رشته وکالت از آغاز تکوین خود به این گوهرها و سرمایه ی بزرگ ادبی هر ملت وابسته و قائم بوده است . از پیدایش گروهی در یونان که با سفسطه حق و باطل را به هم می آمیختند و با بکارگیری فنون و صنایع ادبی و فصاحت و بلاغت شب را روز و روز را شب جلوه می دادند تا بر حقوق دیگران دست بیازند تا مجاهدتهای امثال و اقران دموتسن در غار مشهور خود و سیسیرون برای مقابله با آنان و ستاندن حقوق حقه مظلومان ، و در کشور خودمان از رساله های حقوق و نصیحه الملوک گرفته تا خطابه و مدافعات دکتر محمد مصدق و احمد متین دفتری در دیوان لاهه و ...همه و همه مرهون استفاده از این میراث عظیم بزرگان مان بوده است .
و اساسا چه خوب بود اگر در دانشکده های حقوق و در دوره های کارآموزی وکالت درس یا واحدهائی در علم بلاغت نظیر آنچه در حوزه های علمیه با تدریس کتب « مختصرالمعانی - مسعود بن عمر تفتازانی » یا « جواهر البلاغه - سید احمد الهاشمی - » متداول است ، برگزار می شد تا حقوق و بخصوص فن وکالت در گفتار و نوشتار به صنایع عمیق و غنی ادبی و عرفانی پیوند بخورد و وکیل را در انتقال مختصر و مفید مفهوم حقوقی یاری دهد و احترام و استفاده دادرس را به وکیل و از لوایح چند برابر نماید. و در آن وقت خواهید دید تعامل بین وکلا و دستگاه قضا نیز رو به بهبود گذارده و کمک مؤثری به تحقق عدالت قضائی می شود. اما و هزار اما....
در این آشفته بازار که هر کس از دریچه تنگ منافع خود به دنیا و دیگران می نگرد و به قول استاد دکتر جعفری لنگرودی آرام نمی گیرد تا در دل خاک آرام گیرد ، تلاش های ارزشمند امثال جنابعالی بارقه های امید را در دل ها زنده نگه می دارد.
نثر شما در مطلب یادشده ، آدمی را در حال و هوای مضامین شکر تلخ و گزنه جعفر شهری و یا شوهر آهوخانم علی محمد افغانی و طنز ابوالقاسم حالت می برد. همان شیرینی و حلاوت فرهنگ فولکلور در انتقال ساده و بی پیرایه معانی و مفاهیم و استفاده زیاد از صنایع ادبی نظیر : تشبیهات ، استعارات و کنایات و برداشت های بدیع و آسان از انواع عادات و سلائق مرسوم ، که با چاشنی نقد و گزشی ملایم درآمیخته است . این پست در نقل مضامین شباهتی ملموس دارد با مطلبی که چندی پیش توسط خود شما از « فریدون تنکابنی - تحت عنوان : زندگی خوش دلپذیر ما » مطالعه کردم . که آن هم در موضوع عادات و رفتار عامه و اتلاف وقتی است که برای دید و بازدیدهای مرسوم و اغلب خالی از فائده ؛ شاهدیم . که در نوع خود زیبا و دلنشین و از دغدغه های یک روح ناآرام حکایت داشت.
به نظرم عادت و صفت مذمومی که امروزه وجود و باطن اغلب ما را احاطه کرده و می توانست به مطلب جنابعالی اضافه شود؛ دو شخصیتی و یا چند شخصیتی شدن مردم این روزگار است که شناخت خوب از بد و دوست از دشمن را مشکل کرده و اینست که می بینیم در جلسات و نشست و برخاست ها از آن یکرنگی و صمیمیت و صفای باطن و یکدستی قلب و زبان خبری نیست. دوروئی ، نفاق ، تزویر، به رفتار و روحیات مردم سایه افکنده . در ظاهر با خوشروئی و صفا و صمیمیت با شما روبرو می شوند و در واقع سایه انسان را با تیر می زنند.تحلیل و واکاوی این رفتار اجتماعی که خود معلول ناهنجاریها در حوزه های دیگر است، می تواند به غنای موضوع جنابعالی بیفزاید.
از این همه اطاله پوزش می خواهم و امیدوارم در تداوم این ابداع زیبا موفق باشید.
پاسخ فدوی:
هر چه گفتیم از حیــا دادیـــــم بر بــــــــاد عرق
حرف ما بی حاصلان، سبز از لب جو می شود (بیدل)
دوست گرامی جناب مقصودی عزیز
درود بر شما. شیوه و طرز نگارش حضرت عالی حاکی است که اهل فضل و کتابید و هم اهل دغدغه و دل سوختن. و این در روزگار ما امر غریب و ناپیداست.
در نوشته ی "ما درس سحر در ره میخانه نهادیم." که پاسخی به دوست جوان و در عین حال اندیشمند مشترکمان آقای عرفانیان است، گفته ام که چرا در باره حقوق نمی نویسم. با اینکه بقدر بضع لااقل برای کلاس اولی های این رشته و یا آنان که بحث کاربردی به کارشان می آید و نکات نظری و علمی آکادمیک را بر نمی تابند می توانم. و همان جا انگیزه ام را در نبشتن پست های غیرحقوقی بیان کردم.
سخن با مرد صحرایی الا ای مغربی کم گوی که صحرایی نمی داند زبــــــان اهل دریــا را (شمس مغربی)
حق با شماست و معضل نفاق و دورغگویی و نمایاندن، بزرگترین آفات زمان ماست و اتفاقاً با هم، هم فکریم و در موقع نوشتن همین مد نظرم بود. به ویژه این که روده درازی و پرحرفی یکی از خصلت های بد حاضر بامن است و ترک عادت موجب مرض است.
ولی خودسانسوری و اهمیت موضوع که نوشته جداگانه را می طلبید، مانع شد. چون این رفتار در تمام صحنه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و دینی ما حضور دارد و گویی ابلیس در این سه دهه آخر سرش شلوغ تر شده آنهم نه از حیث فراوانی جمعیت که به خاطر رفتار غالب مردم. و ترس دارم که کم کم این تغییرها، حتی اماره هایی مانند اصل برائت و اصل صحت را نیز بی رنگ جلوه داده و از اثر بیاندازد چه مبنای همه ی این اصول، غلبه است.
پیش تر نمازخوان، نمازش را می خواند و عرق خور عرقش را می خورد. هرچند که هر دو به اصول بود. یعنی حتی دومی نیز در فسق خود حرمت شب شهادت و ماه صیام و .... را حفظ می کرد و بی نمازهایش را می دیدیم که در سه روز و شب لیالی قدر را در رمضان المبارک نماز می گذارد و روزه می گرفت. و عرق خورش در زمان خاص توبه کرده حر بن ریاحی را سرمشق قرارداده و در مصیبت حسین (ع) می گریست و خالصانه بر سر و سینه می زد.
حال چه ؟ حتی مداحش هم حزن ساختگی دارد و منشاء ندبه و عزاداریش دل نیست تا تو را تکان دهد و احساس می کنی بسیاری از صف های حضور، اجباری ویا با رودربایستی است
در آن زمان دختربازش، حرمت زن شوهر دار و بکارت دوشیزگان را حفظ می کرد و اگر می خواست سراغ کثافت کاری رود، به سوی زنان خودفروش متمایل می شد. نه اینکه مانند این روزگار، پسرک دوست دختر خود را به خانه آورد و چند جوان صعب و وحشی انبازی کرده و بکارت او را بردارند
این ها همه نتیجه ی همان نمایاندن ها است .... حرف و درد دل زیاد است. اگر عمر فرصت داد امتثال امر کرده و تکمله ای بر نوشته پیشین و یا چیزی علی حده خواهم نگاشت.
به هر حال از این که وقت خود را گذارده تا گپی بزنیم خوشحالم و اگر اراده فرمایید نوشته شما را با تغییر و پیراسته از سوی خودتان - از حیث همان خودسانسوری - در تارنمایم گذارم
راه آن است که تو فرمایی و مقصود آن که تو انگشت گذاری
صحبت غنیمت است به هم چون رسیده ایم تا کی دگر بهم رسد این تخته پاره ها (صائب)
عزت زیاد - کوچک شما حسنی
تصویر برگرفته از سایت جامعه مجازی ایرانیان