دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷ ساعت ۷:۱۳ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

در حال حاضر سايت گوگل بزرگترين و در عین حال پر بازدید ترین موتور جستجوي اينترنت است این سایت براساس چند معيار و پارامتر به هر سايت اينترنتي يک رتبه - بين يک تا ده - مي دهد و این خود معياري براي مقايسه وبلاگ ها و سايت هاست.

مدیران سایت ها و وبلاگ ها می توانند براي نمايش رتبه خود با ورود به سایت pagerank.maker.ir و يک بار وارد کردن نشانی وبلاگ يا سايت خود در محل مخصوص، يک کد اختصاصی دريافت کرده و با قرار دادن اين کد در قالب وبلاگ يا سايت خود به وسيله يک عکس کوچک - که طرح آن نیز انتخاب است - موقعیتی را فراهم آورند که رتبه آنها در سايت گوگل بصورت یک پنجره نمايش داده شود .

ضمن اینکه سایت بالا مدعی است استفاده از نرم افزار ، باعث افزايش رتبه سایت و وبلاگ در گوگل می شود .ولی برای دیدن این موقعیت صبر لازم است زیرا رتبه مورد بحث به آرامي و با افزايش لينک ها و ارتباط صفحات فزونی مي يابد.

همچنین این سایت چون سایت وبگذر برخي امکانات رايگان دیگر نظیر شمارشگر بازديد وبلاگ يا سايت و علاوه بر آن لیست وب های فارسی و دیکششنری انگلیسی به فارسی و ... نیز به کاربران خود ارائه می دهد

یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۵۴ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

به نقل از مجلّه گل آقا – شماره 34 - سال پنجم ( 3 آذر 73 ) - ص 6 سایت گل آقا

شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۷ ساعت ۲:۱۰ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

شرح شورانگیز عشق شهریار

در غزل می پیچد و سیم سه تار

شعر زیر قطعه ای زیبا و انتقادی از شادروان محمد حسین شهریارست، که در آن نظر به مفهوم : " فَسَد العالِم فسد العالَم " داشته است و بیان دو واقعیت اجتماعی : یکی اینکه : تاسیس و وجود زندان و مجازات های دیگر برای کسانیکه مبادرت به قانون شکنی و ناهنجاری های اجتماعی می کنند، چون فرهنگسرا و مسجد برای شهروندان عادی ضرورت دارد. و دیگر اینکه : یکی از ریشه های وقوع ظلم و جنایت از ناحیه بزه کاران را بایستی نبود یا کمی کار فرهنگی و کوتاهی فرهنگ سازان اجتماع از جمله متولیان امر تبلیغ دینی در انجام وظایف خویش دانست. این شعر سروده قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است.

**********

منبر از پشت شیشه مسجد

چشمش افتاد و دید چوبه دار

عصبی گشت و غیظی و غضبی

بانگ برزد که ای خیانت کار

تو هم از اهل بیت ما بودی

سخت وحشی شدی و وحشت بار

نرده کعبه حرمتش کم بود؟

که شدی دار شحنه، شرم بدار

ما سرو کارمان به صلح و صلاح

تو به جرم و جنایتت سرو کار

دار، بعد از سلام و عرض ادب

وز گناه نکرده استغفار

گفت : ما نیز خادم شرعیم

صورت اخیار گیر یا اشرار

تو قلم میزنی و ما شمشیر

غلظت از ما قضاوت از سرکار

تا نه فتوی دهند منبر و میز

دار کی میشود سر و سردار

هرکجا پند و بند درماندند

نوبت دار میرسد ناچار

منبری را که گیر و دارش نیست

همه از دور و بر کنند فرار "

باز منبر فرو نمی آمد

همچنان بر خر ستیزه سوار

عاقبت دار هم زجا در رفت

رو به در تا که بشنود دیوار

گفت : " اگر منبر تو منبر بود

کار مردم نمیکشید بدار "

*****************

کلیات دیوان شهریار، به تصحیح خود استاد و با مقدمه اساتید و نویسندگان، بی نا، بی تاریخ، چاپ ششم، ص 228

جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱:۱۶ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

شاخه اصلي : حقوق مدنی

شاخه فرعي : قرارداد ها

موضوع : شرایط مطالبه خسارت

پرسش :

خلاصتاً بگوئید شرایط مطالبه خسارت و مستندات قانونی آن چیست؟

پاسخ آقا یا خانم زمانی:

بنابر عمومات قانوني و شرعي من جمله : ملاک مواد 515 و 519 و نص ماده 520 قانون آئين دادرسي دادگاههاي عمومي و انقلاب در امور مدني، و مباحث دوم و سوم از فصل دوم از باب دوم از جلد اول قانون مدني (مواد 328 به بعد : در باب مسئوليت مدني که بر لزوم ورود ضرر، و وجود فعل زيانبار مقصر و ضرر ناشي از تقصير تاکيد دارد.) ، و همچنين مقررات قانون مسئوليت مدني مصوب 7/1/1339 ، زیاندیده زماني مي تواند مطالبه خسارت نمايد که :

یکم – اثبات کند، ضرري به او وارد شده است .

دوم – ضرر مذکور حتمي و مسلم بوده، و بعبارت دیگر اثبات شود : يا مالي زايل شده است، و يا منفعت محققي از ميان رفته است - يعني آن منفعتي که چنانچه زیان رساننده چنين نمي کرد، حتماً نصيب مالک مي شد - . زيرا حکم به جبران خسارت احتمالي ( غير مسلّم ) صحيح نيست.

سوم – ضرر مذکور مستقيم و بلا واسطه از عمل متعهد حادث شود. وگرنه بر فرض وقوع نيز، ضررهاي غير مستقيم و با واسطه، قابل مطالبه نيست. چه ممکنست ناشي از اسباب گوناگون باشد .

چهارم - با توجه به اينكه بنای مطالبه خسارت بر قاعده " لاضرر " استوار است، اين امر اقتضاء دارد كه:

اولاً - ضرر تنها به همان اندازه اي كه وارد شده، جبران شود.

ثانیاً – بار دلیل اثبات ورود ضرر و احراز سببيت آن، با خواهان است.

نوشته: محمد مهدی حسنی

چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷ ساعت ۵:۲۴ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

صبح زود پانزدهم اوت 1518 در کوچه "نیزارتنگ" تاجری بنام دوگزینس را با نیزه ای که از پشت مقتول وارد و از سینه او خارج شده بود، از پا در آورده بودند و مامورین انتظامی نسبت به آهنگری بنام "توماس میلیو" که ساکن " سن بار تولومه " بود ظنین شده و دستگیرش ساختند. آهنگر اظهار داشت که شبهای چهاردهم و پانزدهم ماه اوت را در یکی از اصطبلهای دهکده " گاستله" گذرانیده و فاصله دهکده تا شهر آنقدر زیاد است که نمیشود نیمه شب در گاستله و صبح زود در شهر بود .

دو نفر شاهد بنامهای "مالوز" و "متی" اظهار داشتند که میلیو را اوایل شب در کوچه سن بارتولومه دیده اند ولی مطمئن نبودند که حتماً خود او بوده، بلکه ممکن بود شخص دیگری را بجای او گرفته باشند.

بدنبال این جریانات ، میلیو را باطاق شکنچه بردند او را لخت کردند و دستهایش را از پشت بستند.

بازپرس گفت: " انکار و لجاجت فایده ندارد، اقرار کن.... "

میلیو جواب داد: "اگر تمام شکنجه های جهنم و بلاهای روزگار را سر من در بیاورید محال است یک کلمه بیشتر از آنچه که میدانم و گفته ام، بگویم . "

دست های بسته اش را با طناب به قلابی آویزان کردند و بالا کشیدند. با حالت گریه به حضرت مریم سوگند یاد کرد که اطلاعی از جریان قتل تاجر ندارد. مامورین – باشاره بازپرس – شکنجه را سخت تر کردند تا حرف بزند و چیزی در زمینه قتل بگوید، ولی او باز هم گفت : " چطور ممکن است من در اصطبل یک ده باشم و در همان ساعت تاجری را در شهر بکشم ؟" و در ضمن اضافه کرد: " آقای بازپرس اصل تجاوز اینست که شما نسبت بمن انجام میدهید، خدا شاهد است من گناهی ندارم. "

بازپرس بدون اینکه گوشش بدهکار باشد، طنابی را که به پای متهم بسته بودند قدری تاب داده محکمتر کرد و بعد هم دو سنگ بزرگ بسر طنابها بست. آهنگر از شدت شکنجه فریادش بلند شد و بعد از چند لحظه التماس گفت: "ترا بخدا پائینم بیاورید، همه چیز را میگویم."

میلیو به قتل دوگزینس اعتراف کرد و طناب را از قلاب باز کردند. بازپرس: "حالا جریان قضیه را شرح بده، تاجر را چطوری کشتی؟"

- "با شمشیرم مثل خیار تر به دو نیمه اش کردم. "

بازپرس فریاد زد : "مامور .... آویزانش کن."

متهم بدبخت بار دیگر شروع به التماس کرد و گفت: " چرا شکنجه ام میدهید؟ منکه قبول کردم دوگزینس را کشته ام ؟"

- "درست است، ولی گفتی با شمشیر کشته ام، راستش را بگو، با چه کشتی؟"

- "آقای بازپرس ، بخدا یادم نمیاد، چون هوا بقدری تاریک بود که چشم، چشم را نمی دید."

یک لیوان آب جوش به پشت گردنش ریختند و گفتند: "فلسفه نباف، بگو تاجر را به چه وسیله کشتی؟"

میلیو فریاد کشید: " با مشت کشتمش."

- "دروغ است."

- "با طناب خفه اش کردم."

- " دروغ .... دروغ محض است."

- " دارش زدم. "

- "دروغ است .... "

- " آقایان ، شما را بخدا خودتان بگوئید با چه وسیله ای کشتمش؟ آنچه بنظرم می رسید همینها بود که گفتم . "

- "با نیزه کشتیش."

- "بسیار خوب، با نیزه کشتمش."

از قلاب پائینش آوردند و دستهایش را هم باز کردند بازپرس گفت: " انشاالله حقیقت را اقرار کرده ای مبادا از ترس شکنجه اعتراف کرده باشی ؟".

- ...... .؟

بازپرس که جوابی از متهم نشنیده بود بار دیگر دستور داد او را از قلاب آویزان کنند و بعد با خشونت گفت: " اعتراف کن، اقرار کن که از ترس شکنجه ارتکاب قتل را بخود نبسته ای." میلیو از شدت درد بخود می پیچید باز هم شروع بناله و التماس کرد: "نخیر آقا، من به حقیقت ایمان دارم و حقیقت را می پرستم و به همین جهت حقیقت امر را گفتم."

پائینش آوردند. بازپرس دستور داد سوگند یاد کند.

متهم: "قسم می خورم آقای بازپرس، بمقدسات قسم میخورم ."

بازپرس جواب داد : " این احمق را آویزان کنید."

کمی بعد بازپرس، از پائین سرش بطرف میلیو که بالای دستگاه شکنجه بود بالا گرفته و گفت : "اقرار کن که قسم دروغ نخورد ه ای."

- "چشم آقا بحقیقت قسم میخورم."

متهم را پائین آوردند. بازپرس دستور داد : "آویزانش کنید."

آویزانش کردند. بازپرس بار دیگر گفت: "اقرار کن که وقتی حقیقت را شرح دادی واقعاً حقیقت را گفته ای و هیچیک از حرفهایت دروغ نبوده."

- "به خدا حقیقت را گفتم."

او را پائین آوردند . بازپرس گفت: "پس اقرار کردی که مرتکب این جنایت شده ای؟ حالا تحویل دستگاه گیوتین میشوی. فقط باید به موجب قانون دوباره دیگر شکنجه ببینی. "

ولی قبل از آنکه " قانون" اخیر بموقع اجرا در آید ناگهان یکی از مامورین آگاهی با عجله وارد اطاق شد و گفت : " آقای بازپرس، میلیو بیگناه است، او راست میگوید که شب وقوع جنایت در اصطبل ده خوابیده بوده قاتل اصلی را دستگیر کردیم، اقرار هم کرد و دلایل زیادی هم در دست داریم . "

بازپرس سرش را پائین انداخت و گفت: "ولی خیلی دیر شده است . هرکس زودتر اعتراف کرده باشد او بجزای قتل می رسد. چون میلیو قبلاً اعتراف کرده است، اعدام خواهد شد."

- "آخر میلیو بیگناه است."

- "این برای من اهمیتی ندارد، حرف من یکی است، هر چه گفتم باید اجرا شود."

میلیو که سخنان آنها را با دقت گوش میداد نفسی براحتی کشید و گفت: "خدا راشکر. اگر اینهمه شکنجه ای که تحمل کردم هدر میرفت واقعاً ناراحت میشدم ..... "

*********

منبع : کتاب حضرت فیل ( مجموعه 12 داستان فکاهی – انتقادی ، نشریه شماره 8 توفیق – خرداد 1347) – ص 17 الی 25

انتخاب : محمد مهدی حسنی

چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۱:۲۲ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

داستان طنز (معرفی بخش جدید وبلاگ)

همراه با مقدمه ای :

از شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب، بر کتاب حضرت فیل (کتاب توفیق)

این بخش، بخش تازه ای است که به وبلاگ اضافه می شود و همچون لطایف القضا خواهد بودُ یعنی کوشش ما در این بخش جمع آوری داستانهایی ادبی با موضوع حقوقی ( مسائل مربوط به قضا، قاضی، وکیل، دلیل، گواه، احوال شخصیه و ... ) است که می تواند شامل داستانهای فکاهی فارسی یا آثار طنز داستان نویسان بزرگ جهان (ترجمه شده) باشد.

هدف ما سوای جنبه اصلاحی و اجتماعی و حکیمانه طنز، زدودن خشکی و جدّ بودن مطالب وبلاگ، و فراهم آوردن موجبات انبساط روح و شادی خاطر است.

اجازه می خواهد به جای ورّ و روده درازی شخصی، در ادامه بحث عیناً قسمت هایی از نوشته دانشمند و ادیب بی همتا، شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب که به عنوان مقدمه کتاب حضرت فیل ( مجموعه 12 داستان فکاهی – انتقادی ، نشریه شماره 8 توفیق – خرداد 1347 ) منتشر شده است، تقدیم خوانندگان محترم وبلاگ می شود :

طنز نویسی تعبیه یی است هنرمندانه، که در وجود انسان اشک را به لبخند تبدیل می کند و درد را بشادی.

ظرافت طبع هنرمنست که می تواند این لبخند محجوب را که درون هر اشک، درون هر درد، و درون هر زندگی پنهان است بیرون بیاورد، جلوه دهد، و آن را بجای اشک و دردی بنشاند که بی انصراف از آن روح نمی تواند شوق و شادابی خود را حفظ کند و با یأس و بدبینی کشنده نیفتد .

با این تعبیه ظریف است که انسان توانسته است حتی در نامساعدترین احوال تاریخ خویش آنچه را در دل دارد بی ترس بیان کند و در عین حال کسانی را نیز که افشاء آنچه وی در دل دارد، بزبان آنهاست زیاد نرنجاند و به خشونت و خیره سری بیشتر وادار نکند.

ازاین گذشته بسا که در یک طنز استادانه، خواننده می تواند نه "بر" قهرمان حکایت – قهرمان مورد طنز- بلکه "با" او بخندد، از آنکه طنز نویس حتی می تواند قهرمانی را که در وجودش یک چیز خنده دار مورد طنز هست تبدیل کند به یک کاشف – کاشف آن چیز و اینجاست که طنز باوج می رسد و لطف و ظرافت آن مانع میشود از آزردگی ها و خشونت ها .... بله، این لبخند محجوب معمائی، در زندگی انسان همه جا هست، نکته آن است که آنرا بتوان بیرون آورد و شناخت.

حتی در جدی ترین و عبوس ترین چهرهای زندگی نیز لامحاله یک چیز خنده دار هست. اما تنها دقت و هوشمندیست که آن را می تواند کشف کند. آن هم در صورتیکه از یک دیدگاه درست بآن نگاه کند.

از مرگ چیزی دردناک تر هست. مرگ که سوغاتی جز اشک و آه ندارد و قلب را در طوفان درد و تاثر خفه می کند؟ اما همین مرگ پس از وحشت و درد برای یک هوشمند نکته بین که از دیدگاه درست بآن نگاه می کند پوچ است و خنده دار. موجود پر قدرتی که در گیر و دار غرور بد فرجام خویش میخواهد تمام کائنات را لگام بزند وحرکات اجرام آسمانی را نیز بدلخواه خویش نظم و نظام بخشد یک دفعه در یک چشم بهمزدن بخاک می افتد، نه اراده دارد نه حرکت، نه میتواند از جا تکان بخورد و نه حتی یک مگس را میتواند از خود دفع کند و تمام قدرت و اراده پایان ناپذیر لجام گسیخته اش باد هوا میشود و تمام .

کسی که از یک نظرگاه بلند، و دور از تاثرات قلبی، باین غرور در خاک رفته می نگرد، نمیتواند از خنده خودداری کند و باد و بروت "یارو" را در خور یک خنده عارفانه نبیند .

این خنده ها شاید بیش از حد جدی و بیش از حد دردناک باشد، اما مگر در زندگی – در حیات روزانه- هم چیزهایی دردناک بسیار نیست که بیش از یک لبخند طنز آمیز نمی ارزد .

هم زرنگی ها و سادگی های بیش از حد مایه خنده میتواند شد و هم خست ها و ولخرجی های بیش از حد .

آیا نمایشنامه خسیس مولیر را دیده اید؟ در وجود این آقای " هاپارگون" خست یک درد بی درمان است. بله، این خست نفرت انگیز پیرمرد که خود وی آنرا صرفه جویی میخواند و احتیاط، برای اهل خانه که زیردست وی محکوم به گرسنگی و محرومیت دائم هستند البته دردناک است و سرشار از محنت و اشک. اما از دیدگاه کسی که خودش با این عذاب دردناک محکوم نیست چه؟ چنین کسی که از دیدگاه درست بکارها می نگرد و می بیند خسیس بی نصیب از ترس آنکه مبادا یک روز، ولخرجی او را بگدایی بیندازد تمام عمر را مثل یک گدا زندگی می کند، تمام وجود وی را چیزی می یابد مضحک و مسخره آمیز.

بدینگونه، هر چیزی در زندگی انسان یک جنبه مضحک دارد که فقط کسی میتواند آن را بدرستی کشف و درک نماید که از دیدگاه مناسب ببیندش و دور از خشم و تاثر.

این دیدگاه اهمیت بسیار دارد زیرا بی آن جنبه مضحک آور کشف شدنی نیست . آنچه ظرافت"Humour" نام دارد و اثار طنز نویسان را برای ما جالب و دلآویز می کند در همین نکته است که این نویسندگان توانسته اند از دیدگاه مناسب بدنیا نگاه کنند و بدین ترتیب پوچی دردانگیز اما غالباً خنده داری را که در آن هست کشف و بیان نمایند .

نویسنده و فکاهی نویس حاجت ندارد که برای شکار مضمون خنده دار ساعتها در کمین حوادث بنشیند و از رویدادهای زندگی آنچه را با مقصود وی مناسبت دارد برگزیند. در هرچه بنگرد می تواند مضمونی را که مطلوب اوست پیدا کند بشرط آنکه از دیدگاه مناسب بدنیا نگاه کند. زندگی پر است از چیزهای خشم انگیز که آدم های سختگیر را دیوانه می کند اما از نظر کسانی که به آسانی درک می کنند آدم تمام دنیا را نمی تواند با خواست و اراده خویش منطبق نماید، باهوش ظریف نکته یاب خود جنبه های مضحک آن چیزها را کشف می کنند و از درد و مصیبتی که ره آورد خشم و تاثر است خود را منصرف می دارند .

نویسندگان آثار فکاهی که این نمونه یی از طرز فکر و بینش آنهاست این جنبه های مضحک زندگی را برجسته تر نشان می دهند و بارزتر. در تمام بنیادهای "Institutions" انسانی این جنبه مضحک وجود دارد و درهمه گوشه و کنارهای زندگی آن را می توان یافت .

در بین بنیادهای اجتماعی هیچ چیز جدی تر، خشن تر، و بیرحمانه تر از عدالت نیست. از عدالت که همه جا همراه است با استنطاق، مجازات، حبس، و حتی شکنجه .

خوب، باز اینها یک حرفی است اما اعدام چه؟... در باره اعدام هیچ درست فکر کرده اید که چیست؟ یک گنهگار را جامعه بسبب تجاوزی که وی به حدود و حقوق آن کرده است مجازات می کند. حبسش می کند و او را از آزادی که شاید بتوان گفت باین صورت که در جوامع انسانی هست جامعه و نظم و انضباطش آن را بوجود آورده است – محروم می کند. این البته نامعقول نیست و راهی بدهی می برد، چیزی را که جامعه باین آدم داده بود حالا از او پس می گیرد. اما در مورد اعدام چه؟

آیا حیات این خور و خواب و خشم و شهوت ناچیز را که حتی گاو و استر و مار و مور هم از آن بهره دارند، جامعه باین آدم داده است تا حق داشته باشد آن را با یک حکم، با یک رای، و با یک مشورت از وی باز پس بگیرد؟

بعلاوه اگر جامعه – روح انسانیت را می گوئیم – بزبان آید آشکارا نخواهد گفت که من در هیچ یک ازین بنیادهای انسانی نماینده یی ندارم و این آقایان حاکم و قاضی و وکیل دعاوی و مستنطق و مدعی العموم را که بنام من حرف می زنند بهیچوجه نمی شناسم .

با این همه فریاد این زبان بسته - جامعه را عرض می کنم – بجایی نمی رسد. قانون عدالت اجرا میشود و بدبخت متهم محکوم . بسیار خوب، آن متهم که از دیدگاه خویش ، دیدگاه عادی، باین محکمه نگاه می کند آن را چه می بیند ؟ یک قتلگاه ، یک سلاخ خانه؛ که آقای مدعی العموم با تمام عمله جات دستگاه خویش در آن جز به سر بریدن و شقه کردن و پوست کندن متهم راضی نمی شوند. برای آنها قضیه البته جدی است و قانون نمی تواند شکار خود را از دست بدهد. اما کسی می تواند جنبه مضحک قضیه را کشف کند که به قانون و جریانش نگاه کند، و بخشونت و سردی آنها.

اینجاست که ماهیت واقعی قانون و مجریان برملا میشود و قانون و مجریان آن عبارت میشوند از وجودهایی کور، بیرحم و آکنده از قساوت.

فقط وقتی این بیرحمی کور و سفاهت آمیز قانون آشکار میشود، می توان جنبه مضحک آن را شناخت . بله، از دیدگاه یک فکاهی نویس است که عدالت، با وجود تمام اسباب و وسایل وحشت انگیزی که دارد، با وجود استنطاق، شکنجه، پاسبان، نطق و خطایه، لباس سیاه و کلاه شاخدار که همه برای ترسانیدن خلق خدا اختراع شده است، باز چیزیست خنده دار. نه!!

آیا آدم هایی که در ظاهر چشم بینا و عقل سالم دارند، وقتی مرتکب سفاهت میشوند ما را خنده می گیرد؟ بله . در واقع خنده تا یک اندازه ناشی از همین نکته است. دلم نمی خواهد در مقدمه یی که بر یک مجموعه داستانهای فکاهی می نویسم آن قدر اسم های قلمبه و نامأنوس حکماء و نقادان مختلف را ذکر کنم که خواننده ذوق و لذت داستانها را فراموش کند اما سربسته عرض می کنم که خنده را بسیاری از حکماء ناشی دانسته اند از اینکه خنده کننده نوعی تفوق احساس می کند بر کسی که وی بر او می خندد، خاصه تفوق بر عقل و فهم او.نه!

آیا عدالت وقتی در مورد آقای توماس میلیو (قهرمان داستان "عدالت" که بعنوان نخستین داستان تقدیم خوانندگان محترم وبلاگ می شود) انجام میشود - اما کدام متهم هست که تاحدی توماس میلیو نباشد؟ - سفاهت است حتی چیزی آنسوی سفاهت؟ اما اگر میلیو باین سفاهت تسلیم میشود چه چاره یی دارد. مگر می تواند دست تنها با یک جامعه، یا یک چیزی که بنام او سخن می گوید، به پیکار برخیزد ؟

خوب، یک قصه فکاهی که شما را بر سفاهت این نوع عدالت می خنداند شاید یک روز سبب شود که در کنار یک میلیو – یک توماس میلیوی دیگر قرار گیرید و او را دیگر تنها نگذارید. شاید ....

... در ادبیات، نوشتن چیزهای فکاهی، بی شک دشوارتر و ظریف تر ازنوشتن چیزهای جدی است . یک جای دیگر درین باره بحث کرده ام و گمان دارم درک و فهم چیزهای مضحک، طنز و لطیفه – هوش انسان را بمبارزه می طلبد نه قلب او را.

یشتر مردم از حیث قلب و احساس با هم شباهت دارند، تفاوت مراتب در عقل است و هوش. پیداست که ابداع چیزی که هوش و عقل اکثر مردم را ارضاء می کند مهارت و قدرت بیشتر می خواهد تا ابداع اثری که فقط با قلب مردم سر و کار دارد و با احساس آنها . بسیاری فکاهی نویسان در واقع نوابغ بزرگ بوده اند.

مارک تواین با لطیفه های خویش تمام امریکا و انگلستان را تسخیر کرد و می گویند یک بار ابراهام لینکتن رئیس جمهور امریکا جلسه هیات دولت را تعطیل کرد تا یک اثر او را با فراغت خاطر مطالعه کند .

چخوف یک طنز نویس جدی بود که میتوانست " ابتذال" را – هر قدر در نقاب جلال و جبروت ظاهری روی پنهان کرده باشد – بی نقاب کند و برملا.

این طنز نویسان غالباً قاضی هایی هستند خشن و سخت گیر که می خواهند ابتذال و بی عدالتی را محکوم کنند و منفور.

انتخاب و ترجمه آثاری از اینگونه نویسندگان، البته ذوق لطیف می خواهد و قریحه روشن . اما این مجموعه آیا ترجمه یی چندست از این گونه آثار ؟ در حقیقت لحن عبارت بقدری فارسی است و اشخاص داستان باندازه ای طبع و نهاد انسانی دارند که این داستانها را بآسانی نمیتوان ترجمه خواند. طنز نویسی، مخصوصاً برای عامه، زبانی دارد که ورای زبان داستانهای جدی است. تنها عبارت از بکار بردن لغات شکسته و عامیانه نیست. بکار بردن الفاظ و تعبیراتی است که خودشان می توانند از راه تشبیه و کنایه چیزهای جدی را تبدیل کنند و به چیزهایی مضحک.

دهخدا، نویسنده چرند و پرند های صور اسرافیل اولین کسی بود که در فارسی این زبان را شناخت و درست بکار برد . این زبانی است که همه طنز نویسان ما به سرّ آن راه نبرده اند . نمیدانم داستان " کباب غاز" جمال زاده را خوانده اید یا نه ؟ این، یک داستان چخوفی است آکنده از لودگی و ظرافتی که در طرز و برخورد همقطارهای اداری است، در چهل سالی پیش از این – اما لغتهای نامانوس و تعبیرات آخوندی که در آن قصه هست فهم آن را امروز برای عامه مشکل میکند و لذت بردن از آنرا مشکلتر. اما " توفیق" این زبان را خیلی خوب بدست آورده است و خیلی هم استادانه مهارش کرده. شاید برای شما که این یادداشت را میخوانید این نکته چندان مهم نباشد اما برای من که سروکارم با درس و بحث زبان فارسی است و با ادبیات آن ؛ نکته یی است مهم و یاد کردنی .

چون از ادبیات فارسی سخن در میان آمد باید این نکته را هم بیفزائیم که :

طنز نویسی در ادبیات ما گه گاه بیش از حد لازم آلوده بشوخیهای راجع به امور جنسی شده است. درست است که این کار هم به سوزنی و عبید زاکانی و ملا دوپیازه و یغما و قا آنی و ایرج و امثال آنها اختصاص ندارد، درست است که در اروپا هم از لوسین"Lucidn" یونانی گرفته تا بوکاچیو"Boccacio" ایتالیایی و رابله "Rabelsis" فرانسوی بیشتر لطایفشان از همین گونه بوده است اما آنچه طنز قدما را به هزل و – حتی – وقاحت میکشاند ظاهراً تا حدی سببش یک عکس العمل ذهنی آنها بوده است برضد ریاکاران و زاهد مآبان که نوعی ادب پوچ لفظی را امتیازی میدانسته اند برای خویش ....

نوشته و انتخاب : محمد مهدی حسنی

دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۷ ساعت ۹:۵۱ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 
 

 

به نقل از مجلّه گل آقا – شماره 34 -  سال پنجم (   3 آذر  73 )  - ص 2   سایت گل آقا

 

شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۱:۴ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

شاخه اصلي : امورحسبی و آئین دادرسی مدنی

شاخه فرعي : دعوی تقسیم ترکه

موضوع : ترافعی یا غیر ترافعی بودن دعوی تقسیم ترکه

پرسش :

آیا در جریان رسیدگی به تقسیم ترکه یکی از ورثه می تواند، به صرف تصرف یکی از مغازه ها، و بدون ارائه سند رسمي يا حکم دادگاه، ادعای مالکيت بر منافع و حق کسب و بيشه و تجارت محل، بنماید؟ آیا دادگاه مجازست بدون تنظیم دادخواست به چنین دعوایی رسیدگی کند؟

پاسخ خانم ژاله صفرزاده :

دعوي تقسيم ترکه، امري حسبي و غير ترافعي است؛ که صرفاً ناظر به تعيين و اعلام سهام هريک از ورثه از ماترک متوفي است. و در مقررات حاکم بر موضوع، مطلقاً رسيدگي به اختلاف و منازعه بين اشخاص، مطمح نظر نيست. لذا در صورتيکه ميان ورثه در مورد تصرفات ترکه و استيفاي حقوق خود، اختلاف حاصل؛ و يا ادعايي، طرح شود؛ در رسيدگي حسبي، به آن توجه نمي شود. و به همين دليل نيز، آراء صادره در اين مورد، جنبه اعلامي صرف دارد .

بنابراين چنانچه در اثناي رسيدگي، هريک از ورثه مدعي حقي نسبت به ماترک و يا خروج مال از ماترک باشند، براي احقاق حقوق خود، بايستي وفق مقررات آئين دادرسي مدني، به دادگاه صالح دادخواست تقديم؛ و براي اثبات ادعاي خود، دلايل لازم را اقامه؛ و محکمه، با ارزيابي دلايل اقامه شده و توجه به مدافعات طرفين، رسيدگي، و فصل خصومت و قطع دعوي کند.

بعبارت دیگر، در تقسيم ماترک دادگاه صرفاً بر طبق خواسته که، تقسيم ترکه مي باشد، رسيدگي؛ و با بروز و طرح اختلاف، رسيدگي به امر اخير، مستلزم تقديم دادخواست جداگانه است (مجموعه نشستهاي قضائي، مسائل قانون مدني 4 - ص 120 )

همچنين نظريه مشورتي شماره 3758/7 – 29/7/80 اداره حقوقي قوه قضائيه، مؤيد صحت اين نظر است :

" در دعوي تقسيم ترکه، دادگاه وفق مقررات راجع به ارث ، ترکه را تقسيم و چنانچه هريک از وراث با ديگران نسبت به ماترک ادعائي داشته باشند بايد دعوي عليحده اي به دادگاه صالح تقديم کنند . "

ضمن اینکه عمومات قانونی من جمله مقررات ثبتي حاکم بر اموال غير منقول، اصل مسلم " تبعيت مالکيت اعيان از عرصه - ماده 39 قانون مدني )، استصحاب مالکيت سابق، و...... اقتضاء دارد، به ادعاي احد از ورثه مرحوم، مبني بر مالکيت منافع و حق کسب و بيشه و تجارت محل، بي ارائه سند رسمي يا حکم دادگاه ( بعنوان تنها دلايل قابل قبول ) توجه نشود. و محکمه، باید به کار خود ادامه؛ و وارث مدعی داشتن حق، راهنمائي گردد بدواً در نقش مدعي، با دادن دادخواست حقوقي، بطرفيت همه ورثه، و ارائه دلايل و مدارک مثبت ادعا، ثابت کند که تصرفات وی، به ناقل قانوني صحيح، و ناشي از سبب مملّک است .

نوشته: محمد مهدی حسنی

شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷ ساعت ۵:۴۸ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

شاخه اصلي : حقوق مدنی

شاخه فرعي : قراردادها

موضوع :شیوه دفاع در برابر دعوی خیار غبن

پرسش :

بنده تازه کارم طرف موکل دعوی غبن مطرح نموده است. متشکر می شوم شیوه دفاع ماهیتی در مقابل این قبیل دعاوی را بگوئید.

پاسخ :

الف - بموجب ماده 448 قانون مدني، سقوط تمام يا بعض از خيارات را مي توان در ضمن عقد شرط نمود . به اين ترتيب اسقاط حق خيار يک عمل حقوقي است و اراده بر آن حکومت دارد . بنابراین دقت فرمائید، اگر طرفين بموجب شرط ضمن عقد مذکور در مبايعه نامه، خيار غبن را صريحاً اسقاط نموده اند ایراد فرمائید. مگر اینکه ادعا و اثبات شود، موضوع شرط ، ساقط شدن مرتبه ای از غبن است که خریدار احتمال نمی داده است

ب - مطابق ماده 420 قانون مدني ، خيار غبن بعد از علم به غبن فوري است. اگر در ضمن دادخواست معلوم نشده که اطلاع خواهان از غبن و همچنين اعلام اراده اش بر فسخ معامله دقيقاً چه زمان بوده است .؟!! و یا اینکه آن پس از گذشت مدت عرفی ( معمول و بروال 24 ساعت) است، پذيرش چنين ادعايي، با توجه به استثنايي بودن احکام مترتب بر فسخ، مواجه با اشکال است .

ج - مطابق ماده 418 قانون مدني يکي از شرايط اساسي تحقق غبن، آگاه نبودن مغبون، از بهاي واقعي مورد معامله است. بنابراین اگر آنچنان که در فروش منازل متعارف است خریدار قبل و نيز همزمان با تنظيم قرار داد مبايعه ، به بنگاههاي معاملات ملکی محل سفارش و رفت و آمد و جستجو کرده باشد از حيث اطلاع از قيمت روز ملک ، وی فردي بصير و مطلع است و ادعاي جهل به قيمت از ناحيه چنين شخصي، پذيرفته نيست .

د - مطابق ماده 419 قانون مدنی در تعیین مقدار غبن ، شرایط معامله نیز باید منظور شود. ینابراین در معامله ای که مورد نزاع است، باید شرایط حاکم بر آن در هنگام وقوع از قبیل : وجود دکان در طرح تعریض خیابان، توافق طرفین مبنی بر اینکه پرداخت تمام هزینه های شهرداری و دارائی و اخذ رضایت مالک بر عهده کدام یک فروشنده یا خریدار است ؟ و ..... در نظر گرفته شود. تا واقعاً معلوم شود غبنی رخ داده است یا خیر ؟

نوشته: محمد مهدی حسنی

یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۱:۳۸ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

آیا گزارش اصلاحی دارای اعتبار امر مختومه است؟

(بررسی دکترین و رویه قضایی و اصول و قواعد حاکم بر موضوع)

نوشته: محمد مهدی حسنی

این مقاله با حک و اصلاح و تغییرات فراوان، دوباره نویسی و در پستی دیگر آورده شده است. لطفاً برای خواندن آن اینجا کلیک فرمایید

صلح در

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »